www.peykarandeesh.org
صفحه آزاد
انتشارات اندیشه و پیکار

تزهايی دربارهء دورهء کنونی،‮ ‬جنگ و جنبش ضدجنگ
ژيلبر آشکار

‏۱‮- ‬اشغال عراق کاملاً‮ ‬در چارچوب‮ «‬استراتژی بزرگ‮» ‬توسعه طلبانه ای می گنجد که ايالات متحده به هنگام پايان ‏‏جنگ سرد طرح ريزی کرده بود‮.‬‏‏
پايان اتحاد جماهير شوروی نقطه عطف تاريخی بزرگی بود با اهميتی برابر با پايان گرفتنِ‮ ‬هرکدام از دو جنگ ‏جهانی ‏در قرن بيستم‮. ‬هريک از ‏اين ‏نقطه عطف ها فرصتی بود که توسعه طلبیِ‮ ‬امپراتوری ايالات متحده ازمرحله ای ‏گذر کند و وارد ‏مرحلهء نوينی شود‮: ‬گذر از حد يک قدرت منطقه ‏ای به يک ‏قدرت جهانی کوچک،‮ ‬سپس با پايان جنگ ‏جهانی اول تبديل شدن ‏به يک قدرت جهانی بزرگ و بعد در فردای جنگ جهانی دوم،‮ ‬رسيدن ‏به سطح يک ‏ابرقدرت در ‏جهانی دوقطبی که بين دو ‏امپراتوریِ‮ ‬دوران جنگ سرد تقسيم شده بود‮.
‬‏‏ احتضار و سپس فروپاشی نهائی اتحاد شوروی ايالات متحده را با اين ضرورت روبرو ساخت که برای شکل دادن به ‏‏جهان‮ ‬(‏shaping the ‎‎world‏)‮ ‬پس از جنگ سرد،‮ ‬از بين گزينه های راهبردی‮ (‬استراتژيک‮) ‬عمده،‮ ‬يکی را برگزيند‮. ‏‏‏‬واشنگتن هدف خود را بر اين نقطه متمرکز کرد که ‏برتری ‏خويش را در جهانی که از نظر نيروی نظامی تک قطبی ‏شده بود ‏جاودانه کند‮. ‬اين نيروی نظامی عمده ترين برگ برندهء ايالات متحده در ‏رقابت بين ‏نيروهای امپرياليستی در ‏سطح جهانی ‏ست‮. ‬جنگ دولت بوش‮ (‬پدر‮) ‬با عراق در ژانويه ـ فوريه‮ ‬۱۹۹۱‮ ‬آغاز عصر فراقدرتیِ‮ ‬ايالات ‏متحده بود،‮ ‏‏‬همان سالی ‏که ‏سقوط نهائی اتحاد شوروی در آن رخ داد‮.‬‏‏
اين جنگ که برای‮ »‬شکل دادن به جهان‮« ‬نقشی تعيين کننده داشت اين امکان را فراهم کرد که اهداف راهبردیِ‮ ‏‏‏‬عمدهء زير همزمان تحقق ‏يابد‮:‬‏‏
‏‮- ‬نيرومند شدن و استقرار نظامی مستقيم ايالات متحده در منطقهء خليج که دارای دوسوم از ذخاير نفتی جهان است‮. ‏‏‏‬اين قدرت گيری،‮ ‬در ‏‏آستانهء قرنی که با کميابی تدريجی و ناپديد شدنِ‮ ‬اين استراتژيک ترين منبع رقم خواهد خورد،‮ ‏‏‬ايالات ‏متحده را،‮ ‬چه در رابطه با رقيبان بالقوه ‏اش و چه ‏نسبت به متحدانش‮ - ‬به استثنای روسيه‮ - ‬که به نفت خاور ‏ميانه بشدت ‏وابسته اند،‮ ‬در موقعيتی مسلط قرار می دهد‮.‬‏‏
‏‮- ‬نشان دادنِ‮ ‬برتریِ‮ ‬فراگيرِ‮ ‬سيستم های تسليحاتیِ‮ ‬ايالات متحده دربرابر خطرات نوينی که از سوی‮ »‬دولت های ‏‏ياغی‮« ‬برنظم سرمايه داری ‏‏سنگينی می کند؛ خطراتی که در رفتار سبعانهء عراق بعثی مشهود بود و نيز در پیِ‮ ‬يک‮ ‏‏»‬انقلاب ‏اسلامی‮« ‬که توانسته بود رژيمی را در ايران مستقر کند ‏که از ‏حوزهء کنترل دو ابرقدرت دوران جنگ سرد ‏خارج باشد‮. ‬اين ‏قدرت نمايی قدرت های اروپايی و ژاپن يعنی همپيمانان عمدهء واشنگتن را ‏متقاعد ساخت ‏که رابطهء ‏رعيت مآبانهء خود را ‏که درفردای جنگ جهانی دوم دربرابر فئودال بزرگ،‮ ‬ايالات متحده،‮ ‬برقرار شده بود تجديد کنند‮. ‏‏‬حفظ ‏ناتو و ارتقاء آن به ‏يک‮ ‏‏»‬سازمان امنيت‮« ‬بيانگر ادامهء اين رابطهء مبتنی بر سلسله مراتب بود‮.‬‏‏
در همين حال،‮ ‬بازگشت ايالات متحده به خاور ميانه مرحله ای نوين و آخرين مرحلهء تاريخی از توسعه طلبی ‏‏امپراتوری جهانی ای ست که ‏‏سرکردگی آن را واشنگتن بر عهده دارد يعنی گسترش شبکهء پايگاه ها و ائتلاف های ‏نظامی ‏که واشنگتن از طريق آنها جهان را در بر می گيرد به ‏مناطقی از ‏کرهء زمين که به دليل آن که تحت تسلط مسکو ‏قرار داشته ‏اند تا کنون از کنترل او خارج بوده اند‮. ‬گسترش دامنهء ناتو به شرق اروپا،‮ ‏‏‬مداخلهء نظامی در ‏بوسنی و ‏سپس جنگ کوسوو ‏نخستين مراحل از اين تکميل نقشهء جهانی شدن امپراتوری بود که در دورهء کلينتون تحقق يافت‮. ‏‏‏‬ادامهء اين فرآيند ‏مستلزم ‏شرايط سياسیِ‮ ‬مساعدی بود،‮ ‬بخصوص که خوف از تکرار تجربهء ويتنام بر جاه طلبی های ‏نظامی و توسعه طلبانهء ‏واشنگتن ‏مهار می زد‮.‬‏‏
‏۲‮- ‬سوء قصدهای‮ ‬۱۱‮ ‬سپتامبر‮ ‬۲۰۰۱‮ ‬فرصتی تاريخی برای دولت بوش‮ (‬پسر‮) ‬به وجود آورد تا به نام‮ »‬جنگ با ‏‏تروريسم‮« ‬اين فرآيند را به نهايت ‏‏درجه تسريع کند و آن را به پايان برساند‮.‬‏‏
حمله به افغانستان و جنگ با شبکهء القاعده،‮ ‬همزمان،‮ ‬بهانه ای بسيار مطلوب بود برای گسترش حضورنظامی ‏ايالات ‏متحده به قلب آسيای ‏‏مرکزی که سابقاً‮ ‬جزو اتحاد شوروی بود‮ (‬ازبکستان،‮ ‬قرقيزستان،‮ ‬تاجيکستان‮) ‬تا برسد به قفقاز‮ ‏‏‏(‬گرجستان‮). ‬علاوه بر ثروت نفتی‮ (‬گاز و نفت‮) ‬حوزهء ‏دريای ‏خزر،‮ ‬آسيای مرکزی تجسم مصالح استراتژيک بسيار ‏‏ارزشمندی ست که در بطنِ‮ ‬مجموعهء بخش قاره ای اروپا ـ آسيا قرار گرفته،‮ ‬بين روسيه ‏و چين يعنی دو ‏حريف عمده ‏و ‏بالقوهء هژمونیِ‮ ‬سياسی ـ نظامی ايالات متحده‮.‬‏‏
منظور از حمله به عراق که در ادامهء حملهء پيشين صورت گرفت تکميل اقدامات ناتمام سال‮ ‬۱۹۹۱‮ ‬بود‮. ‬در آن ‏‏زمان،‮ ‬چه به دلايل سياسی ‏بين ‏المللی‮ (‬موافقت محدود ملل متحد،‮ ‬وجود اتحاد شوروی‮) ‬و چه به دلايل سياسی داخلی‮ (‬عدم ‏‏موافقت افکار عمومی،‮ ‬موافقت محدود کنگره‮) ‬امکان ‏نداشت ‏کشوری را مدتی دراز اشغال کرد‮. ‬ايالات متحده،‮ ‬علاوه بر ‏‏قيمومت فئودال منشانه بر پادشاهی سعودی و استقرار نظامی در ديگر اميرنشين ‏های منطقهء ‏خليج،‮ ‬امروز عراق را نيز ‏در ‏اشغال دارد و بدين سان کنترل مستقيم خود را بر بيش از نيمی از ذخاير جهانی نفت‮ - ‬غير از آنچه در ‏سرزمين ‏خويش دارد،‮ ‏‏‏‬اعمال می کند‮. ‬واشنگتن فعالانه در جست و جوی آن است که اين تصرف سراسری منابع جهانی نفت را با ‏گسترش سرکردگی ‏‏خود به ايران و ونزوئلا ‏تکميل کند،‮ ‬يعنی به دو کشوری که پس از عراق هدف درجهء اول آن ‏هستند‮.‬‏‏
‏۳‮- ‬گزينهء استراتژيک ايالات متحده برای تکميل سلطهء تک قطبی خود بر جهان،‮ ‬پيآمد گزينه ای نوليبرالی ست که ‏‏سرمايه داری جهانی در ‏پيش ‏گرفته و آن را در چارچوب فرآيندی سراسری به نام‮ »‬جهانی شدن‮« ‬بر کل کرهء زمين ‏تحميل ‏کرده است‮.‬‏‏
برای آنکه دسترسی آزادانهء ايالات متحده و شرکای آن در نظم امپرياليستی جهانی به منابع و بازار کل جهان تضمين ‏‏باشد و نيز برای آنکه خود ‏را ‏در برابر نظرات فرااقتصادی ناشی از مختل شدن سيستم و بازارها حفظ کنند،‮ ‬همان ‏خطراتی که ‏ذاتیِ‮ ‬بی ثبات شدن نوليبرالی جهان اند‮ (‬مانند از ‏بين ‏بردن دستاوردهای اجتماعی،‮ ‬خصوصی کردن بی حد و ‏رقابت وحشيانه‮)‬،‮ ‏‏‬وجود و نگهداری يک نيروی نظامی که در خور اين داوها باشد ‏گريزناپذير است‮. ‏‏‬واشنگتن خواسته ‏است که ايالات متحده‮ ‏‏»‬ملتی باشد که بی نيازی از آن در نظام جهانی ممکن نيست‮«. ‬و از اين رو ست که ‏فاصلهء ‏نظامی بين ايالات ‏متحده و بقيهء ‏جهان مدام افزايش می يابد‮. ‬اين کشور که هزينه های نظامی اش در آغاز دورهء پس از ‏جنگ سرد ‏يک سوم هزينهء نظامی ‏جهان بود،‮ ‬هم ‏اکنون به تنهايی بيش از مجموع کشورهای کرهء زمين هزينهء نظامی ‏دارد‮.‬‏‏
اين برتریِ‮ ‬عظيمِ‮ ‬نظامیِ‮ ‬فراقدرت آمريکا نشان دهندهء ميليتاريسم ذاتی اين مفهوم امپرياليسم است که نخستين بار ‏‏هابسون تعريفی ‏‏سيستماتيک از آن ارائه داد و سپس با ساختار سلسله مراتبیِ‮ ‬فئودال مآبی که از جنگ جهانی دوم به بعد ‏‏برقرار گرديد آراسته شد‮. ‬بر اساس اين ‏ساختار،‮ ‬از ‏اين پس،‮ ‬دفاع اساسی از نظام سرمايه داری بر عهدهء يک ابرقدرت ‏قيم ‏گذاشته شد؛ نظامی که از طريق يک همبستگی ذهنیِ‮ ‬نهادينه ‏شده همبستگی عينی ‏خود را تکميل می کند‮. ‬اين ‏همبستگی به ‏طور معکوس،‮ ‬در آزمون اقتصادی و سياسی رکود بزرگ‮ [‬بحران‮ ‬۱۹۲۹‮] ‬خود را نشان داد و ‏پس از آن،‮ ‏‏‬آشکارا در ‏تقابل ‏جهانی با نظام استالينی‮.‬‏‏
برای اينکه همين ساختار مبتنی بر سلسله مراتب به نظام امپراتوری سراسری و منحصر به فرد کل کرهء زمين تبديل ‏‏شود و نيز به منظور آنکه ‏‏اين ابرقدرتِ‮ ‬(‏superpuissance‏)‮ ‬فراقدرت‮ ‬(‏hyperpuissance‏)‮ ‬شده چنين موقعيتی را ‏حفظ ‏کند مطلقاً‮ ‬لازم است که چه اکنون و چه در ‏آينده ‏تجهيزات نظامی متناسب با بلندپروازی هايی که برای خويش ‏تعيين کرده ‏است فراهم کند‮. ‬تأکيد بر نقش اربابیِ‮ ‬ايالات متحده و احراز ‏موقعيت ‏فراقدرت نظامی از طريق توسعهء ‏نابرابرِ‮ ‬تجهيزات ‏نظامیِ‮ ‬آن در مقايسه با ديگر کشورهای جهان محور پروژهء دولت ريگان و افزايش ‏فوق العادهء هزينه ‏‏های نظامی که ‏رکورد را در شرايط‮ ‬غيرجنگی می شکست مشخصهء اين دولت ريگان بود‮.‬‏‏
پايان جنگ سرد همراه با اجبارهای اقتصادیِ‮ ‬بودجهء عمومی دولت که به نحوی خطرناک دچار کسری بود باعث ‏‏تقليل و سپس فشردگی هزينه ‏‏های نظامی ايالات متحده در نيمهء نخستين دههء‮ ‬۱۹۹۰‮ ‬شد‮. ‬ابراز مخالفت روسيهء ‏‏پساشوروی در قبال اهداف واشنگتن دائر بر توسعهء قلمرو ناتو از ‏سال‮ ‏‏‬۱۹۹۴‮ ‬و سپس بحران های بالکان‮ (‬از‮ ‬۱۹۹۴‮ ‬تا‮ ‏‏‏‬۹۹‮) ‬و نيز اعلام مخالفت چين پسامائو در عرض اندام اين کشور در برابر آمريکا بر سرِ‮ ‬مسألهء ‏تايوان‮ (‬۱۹۹۶‮) ‏‏‬که ‏همه بر ‏زمينهء همکاری نظامی روزافزون بين مسکو و پکن استوار بود،‮ ‬دولت کلينتون را بر آن داشت که از‮ ‬۱۹۹۸‮ ‬به ‏بعد،‮ ‬هزينه ‏‏های نظامی ايالات ‏متحده را بالا برد‮.‬‏‏
‏۴‮- ‬آغاز مسابقهء‭‏‏‎ ‬‎فراتسليحاتی ايالات متحده دربرابر ديگر کشورهای جهان که جايگزين مسابقهء تسليحاتی با اتحاد ‏‏شوروی در دورهء جنگ سرد ‏شد با ‏تغيير رفتار واشنگتن در مديريت روابط بين المللی همراه گرديد‮.‬‏‏
سياستِ‮ ‬آمريکا دائر بر جلب رضايتِ‮ ‬سازمان ملل از زمان‮ »‬بحران خليج‮« ‬در سال‮ ‬۱۹۹۰‮ ‬و نيز اعتقاد واشنگتن ‏‏مبنی بر امکان گسترش ‏سيستمانهء ‏نقش امپراتوری ايالات متحده در چارچوب قانونيتی بين المللی که اختيارش بسته به ‏ميل ‏اين کشور باشد‮ (‬نمونهء عراق،‮ ‬سومالی،‮ ‏‏‬هائی تی‮)‬،‮ ‬ابتدا به ‏نفع مداخلهء يکجانبهء ناتو در بالکان کنار گذارده شد‮. ‏‏‬بدين ‏ترتيب،‮ ‬حق وتوی روسيه و چين در شورای امنيت ملل متحد از ‏طريقِ‮ ‬مداخلهء يکجانبهء ساختار ‏نظامی جمعی‮ ‏‏(‬ناتو‮) ‬به ‏رهبری واشنگتن و به بهانهء نگرانی های به اصطلاح‮ »‬بشردوستانه‮« ‬خنثی گرديد‮.‬‏‏
جهش نوين هزينه های نظامی که پس از‮ ‬۱۱‮ ‬سپتامبر امکان پذير شد،‮ ‬اجماع نوينی که پس از همين سوء قصدها ‏‏پيرامون لشکرکشی های نظامی ‏‏واشنگتن به وجود آمد،‮ ‬وقتی با تمايل‮ »‬يکجانبه گرايانه‮« ‬ی خاص دولت بوش‮ (‬پسر‮) ‏‏‬همراه ‏گرديد،‮ ‬اين دولت را برانگيخت تا در راه تکميل ‏توسعه طلبی ‏امپراتوری ايالات متحده خود را از تعهد در قبال هر ‏ساختار ‏نهادينه معاف تلقی کند‮. ‬ائتلاف های دلبخواهی تحت رهبری بلامنازع واشنگتن ‏حتی جايگزين ‏خود ناتو شد که در ‏آن اصل ‏اتفاق آراء به هريک از دولت های عضو نوعی حق وتو می دهد‮.
‬‏‏ جنگ تجاوزکارانه عليه عراق بهترين موقعيت برای اجرای اين اصلِ‮ »‬يکجانبه گرايانه‮« ‬بود‮. ‬در مورد عراق،‮ ‬ديدگاه ‏‏و منافع ايالات متحده نه ‏تنها با ‏منافع اعضای دائمی شورای امنيت مانند روسيه و چين که معمولاً‮ ‬با سرکردگی جهانی ‏ايالات ‏متحده مخالف اند،‮ ‬بلکه با منافع متحدين سنتی ‏واشنگتن و ‏اعضای ناتو مانند فرانسه و آلمان نيز در تضاد بود‮. ‏‏‬تطابق منافع ‏و ديدگاه های ايالات متحده و انگلستان به اين دو کشور اجازه داد که ‏مشترکاً‮ ‬به اين حمله ‏دست يازند و ‏برخی اعضای ناتو و ‏متحدانی متعصب يا سرسپردهء واشنگتن را نيز در اين عمل با خود همراه نمايند‮.‬‏‏
به باتلاق فرورفتنِ‮ ‬ايالات متحده و متحدين آن در عراق و دشواری ای که دولت بوش‮ (‬پسر‮) ‬در مديريت اشغال اين ‏‏کشور با آن روبرو ست ‏‏دليلی آشکار بر پوچیِ‮ ‬يکجانبه گرايیِ‮ ‬متکبرانهء اوست که بخش مهمی از هیأت حاکمهء ‏آمريکا،‮ ‬و ‏حتی برخی جمهوری خواهان و اطرافيان بوش‮ (‬پدر‮) ‏‏‬آن را ‏مورد انتقاد قرار داده اند‮.‬‏‏
‏۵‮- ‬شکست آمريکا در عراق نشان داده است که ضرورت دارد اين کشور به ترکيبی هوشمندانه تر بين برتری نيرو ‏و ‏ايجاد اجماعی حدِاقل با ‏‏مجموع قدرتهای سازمان ملل،‮ ‬و گرنه دست کم با متحدين سنتی‮ (‬ناتو و ژاپن‮) ‬بازگردد‮. ‬چنين ‏اجماعی ‏مسلماً‮ ‬تاوانی دارد و آن اينکه ايالات متحده ‏بايد در ‏عين حفظ سهم حداکثر برای خويش،‮ ‬منافع شرکايش را ‏هرچند اندک باشد ‏رعايت کند‮.‬‏‏
از نقطه عطف‮ ‬۹۱‮-‬۱۹۹۰‮ ‬به بعد،‮ ‬برداشت واشنگتن اين بود که نقشی که سازمان ملل متحد به عنوان محلی برای ‏‏بررسی و مديريت اجماع بين ‏‏قدرتهای بزرگ در دورهء جنگ سرد ايفا کرده ديگر کارايی ندارد‮. ‬برابری پنج عضو ‏دائمی ‏شورای امنيت برای استفاده از حق وتو در دنيايی که ‏تک قطبی ‏شده،‮ ‬به نظر او کاملاً‮ ‬منسوخ شده است و تنها ‏آمريکا حق ‏دارد در رابطه با‮ »‬امنيت‮« ‬بين المللی از حق وتو استفاده کند‮. ‬حال آنکه بر عکس،‮ ‏‏‬واژگونه شدنِ‮ ‏‏‬نظم جهانی ‏در دورهء بوش‮ ‏‏(‬پدر‮) ‬بدين نحو ميسر شد که ملل متحد از نظر سياسی به کار گرفته شود و جنگ با عراق را تأييد کند ‏تا افکار ‏عمومی داخلی ‏آمريکا ‏آن را بپذيرند‮. ‬سپس در دورهء کلينتون،‮ ‬نقش ملل متحد در بالکان به مديريت اوضاع بعد ‏از جنگ تقليل داده شد تا با ‏‏همکاری سازمان ناتو سرزمين ‏هايی را اداره کند که همين سازمان به فرماندهی ايالات ‏متحده آن را اشغال کرده بود‮. ‬در ‏افغانستان نيز همين طرح ‏مبنی بر مديريت پس از جنگ به اجرا ‏درآمد،‮ ‬آن هم برای ‏ادارهء سرزمينی که واشنگتن به نحوی ‏يکجانبه فرماندهی حمله بدان را بر عهده داشت‮.‬‏‏
ايالات متحده که پس از حمله و اشغال عراق،‮ ‬هم اکنون با دشواریِ‮ ‬ادارهء اين کشور روبرو ست می کوشد سناريويی ‏‏نظير سناريوی ‏افغانستان ‏برای آن بيابد‮. ‬نص و روح منشور ملل متحد با سهولتِ‮ ‬تمام زيرپا گذارده شده است‮. ‬بر اساس ‏اين ‏منشور،‮ ‬جنگ های تجاوزکارانه‮ ‬غير ‏قانونی اند،‮ ‬مگر ‏آنکه شورای امنيت تصميم آن را بر عهده گرفته باشد و بدين ‏معنا،‮ ‏‏‬جنگ های واشنگتن نه تنها عادلانه يا مشروع نيست،‮ ‬بلکه ديگر ‏حتی قانونی هم ‏نيست‮.‬‏‏
اين سازمان ملل متحد نبود که جنگ‮ ‬۱۹۹۱‮ ‬را به راه انداخت،‮ ‬بلکه به گفتهء شخص دبير کل اين سازمان،‮ ‬به نام ملل ‏‏متحد صورت گرفت‮.‬‏‏
به هرحال،‮ ‬از نظر واشنگتن،‮ ‬مراجعه به ملل متحد يا حتی ناتو يا هر ساختار جمعی ديگر تنها زمانی که برای او ‏مفيد ‏باشد معنا می دهد‮. ‬ايالات ‏متحده ‏همواره آماده است اگر منافع اش ايجاب کند يکجانبه دست به اقدام بزند‮. ‬باجگيری ‏و تهديد ‏به يکجانبه گرايی همواره نسبت به مؤسسات ‏بين المللی،‮ ‏‏‬هرچه باشند،‮ ‬اعمال شده است‮. ‬بی اعتباری شديد منشور ‏ملل متحد ‏از زمان پايان جنگ سرد از اينجا ناشی می شود‮.‬‏‏
‏۶‮- ‬گزينه های عمدهء نظام امپرياليستی جهانی به سرکردگی آمريکا از پايان جنگ سرد به بعد،‮ ‬باعث ظهور دورهء ‏‏تاريخیِ‮ ‬درازمدتی از ‏مداخلات ‏نظامیِ‮ ‬افسار گسيخته شده است‮. ‬تنها نيرويی که می تواند اين مسير را وارونه کند جنبش ‏ضدِ‮ ‏‏‬جنگ است‮.‬‏‏
تغييرات در توازن قوای نظامی جهانی از زمان فروپاشی اتحاد شوروی به بعد،‮ ‬امکان جلوگيری از مداخله های ‏‏امپرياليستی را به حد اقل رسانده ‏‏است‮. ‬غير از نيروی بازدارندهء هسته ای که تنها يک کشور که قصد خودکشی داشته ‏باشد ‏ممکن است آن را عليه ايالات متحده به کار گيرد‮ (‬وضع ‏در مورد ‏يک شبکهء تروريستی زيرزمينی که در محدودهء ‏سرزمين ‏معينی نيست که احياناً‮ ‬تاوانی پس دهد فرق می کند‮)‬،‮ ‬هيچ نيروی نظامی در ‏جهان قادر نيست ‏فراقدرت ايالات ‏متحده را از ‏تصميم حمله به يک کشور بازدارد‮.‬‏‏
تنها قدرت بزرگی که می تواند راه را بر ماشين جنگی امپراتوری بربندد افکار عمومی ست و گردان پيشتاز آن در ‏اين ‏مورد،‮ ‬جنبش ضدِ‮ ‬جنگ‮. ‏‏‏‬بسيار منطقی ست که اين،‮ ‬مردم ايالات متحده اند که نيروی تعيين کننده را در اين باب در ‏اختيار ‏دارند‮. ‬خوف از تجربهء ويتنام و به عبارت ‏ديگر تأثير ‏عظيم جنبش ضدِ‮ ‬جنگ که سهم عمده ای در پايان دادن به ‏اشغال ويتنام ‏توسط آمريکا داشت،‮ ‬امپراتوری آمريکا را از نظر نظامی طی ‏بيش از‮ ‬۱۵‮ ‬سال فلج ‏کرد يعنی از عقب ‏نشينی شتابزده از ‏ويتنام در‮ ‬۱۹۷۵‮ ‬و حمله به پاناما در‮ ‬۱۹۸۹‮.‬‏‏ سپس،‮ ‬از زمان اقدام نظامی عليه ديکتاتوری پاناما،‮ ‬واشنگتن دست به حمله عليه يک سلسله از هدف های سهل زد تا ‏‏آن ها را با تکيه بر ‏‏ماهيت ديکتاتورمنشانه و کريه شان در افکار عمومی بسيار شيطانی و منفور نشان دهد،‮ ‬چنان که ‏‏دربارهء نوريگا،‮ ‬ميلوسويچ،‮ ‬صدام حسين و‮ ‬غيره ‏صورت ‏گرفت‮. ‬تبليغات دولتی و رسانه های گروهی،‮ ‬بر حسبِ‮ ‏‏‬ضرورت،‮ ‏‏‬خطوطی از واقعيت را که به حد کافی با چهرهء شيطانی و‮ ‬غول آسايی که ‏معرفی می کردند ‏سازگاری نداشت ‏بخصوص آنجا ‏که مقايسه ای با برخی از متحدان‮ ‬غرب مطرح می شد،‮ ‬بارز و بزرگ می کردند‮. ‬چنين است در مورد ‏‏ميلوسويچ‮ (‬در مقايسه ‏با ‏حريف کروات او توجمان‮) ‬و همين طور در مورد رژيم ايران‮ (‬درمقايسه با بنيادگرايی بسيار ‏تاريک انديش تر و ‏قرون ‏وسطائی پادشاهی سعودی‮) ‬يا آن طور ‏که می کوشند دربارهء هوگوشاوز،‮ ‬رئيس جمهوری ‏ونزوئلا پياده کنند‮...‬‏‏
باوجود اين،‮ ‬بوش‮ (‬پدر‮) ‬در سال‮ ‬۱۹۹۰‮ ‬برای کسب مجوز از کنگره جهت اقدام نظامی در خليج،‮ ‬به رغم اينکه عراق ‏‏کويت را در اشغال داشت ‏با ‏مشکل روبرو شد و دولت کلينتون نيز برای دخالت در بالکان با ممانعت کنگره مواجه بود‮. ‏‏‏‬همچنين نيروهای اين کشور در سومالی ناگزير به ‏عقب نشينی ‏پيش از موعد شدند‮. ‬اينها همه نشان می دهند که خودداری ‏و ‏ترديد افکار عمومی مصرانه ادامه داشته و بر دولت فشار انتخاباتی وارد ‏می کرده است‮. ‬اما ‏بر عکس،‮ ‬جنبش ضدِ‮ ‏‏‬جنگ از ‏زمانی که مجدداً‮ ‬در‮ ‬۱۹۹۰‮ ‬سر برآورده ضعيف مانده است‮.‬‏‏
سوء قصدهای‮ ‬۱۱‮ ‬سپتامبر‮ ‬۲۰۰۱‮ ‬دولت بوش‮ (‬پسر‮) ‬را به اين توهم انداخت که افکار عمومی‮ ‬غرب به شکلی ‏‏گسترده و‮ ‬غيرمشروط از طرح های ‏‏توسعه طلبانهء او که زير سرپوش‮ »‬مبارزه با تروريسم‮« ‬اعلام شده پشتيبانی می ‏کنند‮. ‏‏‬اين توهم ديری نپاييد؛ چرا که‮ ‬۱۷‮ ‬ماه پس از آن سوء ‏قصدها،‮ ‬ايالات ‏متحده و جهان در‮ ‬۱۵‮ ‬فوريه‮ ‬۲۰۰۳‮ ‬شاهد ‏وسيع ترين ‏بسيج ضدِ‮ ‬جنگ پس از دوران ويتنام بودند‮ - ‬که به اين گستردگی در هيچ ‏زمانی و بر سرِ‮ ‏‏‏‬هيچ موضوعی سابقه نداشت‮. ‬افکار ‏عمومی جهانی بدين نحو نشان می داد که حمله به عراق را که طرحريزی می شد ‏نمی ‏پذيرد،‮ ‬اما اين بسيج در ايالات ‏متحده ‏در حد اعتراض يک اقليت باقی ماند‮. ‬جنبش بين المللی،‮ ‬همان گونه که رسم ‏است بشدت در تقويت ‏جنبش ضدِ‮ ‬جنگ داخل ‏ايالات متحده سهم ‏داشت،‮ ‬اما تأثير‮ ‬۱۱‮ ‬سپتامبر که در نتيجهء اطلاعات‮ ‏‏‬غلط و تحريفات دولت بوش تقويت می شد بازهم ‏به ‏حد کافی رنگ نباخت‮. ‬
‏‏ ‏۷‮- ‬ناکامی های آمريکا در مديريت اشغال عراق شرايط مساعدی برای تغيير جهت افکار عمومی در خود ايالات ‏متحده ‏فراهم آورده است و ‏‏باعث شده که خواست بازگشت سربازان به کشور به نحوی نيرومند و گريزناپذير اوج بگيرد‮.‬‏‏
مسأله،‮ ‬اين بار،‮ ‬اين است که پس از حمله به عراق،‮ ‬فعاليت گردان پيشتاز کاهش يافته،‮ ‬حال آنکه انتظار می رفت و ‏‏می بايست به ‏پيشرفت ‏خود ادامه دهد‮. ‬دلسردی ناشی از اين تصور که گويا نتيجه در کوتاه مدت به دست خواهد آمد،‮ ‬در ‏حالی ‏که با توجه به اهميت اهداف ‏واشنگتن،‮ ‬بسيار ‏نامحتمل بود که اين جنبش بتواند مانع از جنگ شود‮. ‬باور به ‏انتخابات،‮ ‬در ‏ايالات متحده و اينکه گويا مسائل را می توان از طريق ‏صندوق آراء حل کرد،‮ ‬در ‏حالی که با توجه به ‏اجماع دو کانديدای ‏رياست جمهوری دربارهء اهميت داوها،‮ ‬تنها فشار توده ای می تواند عقب نشينی ‏نيروها را از عراق ‏به آمريکا ‏تحميل کند،‮ ‏‏‬اين توهم که عمليات مسلحانه گوناگونی که نيروهای اشغالگر با آن روبرو هستند کافی ست تا به ‏اشغال ‏پايان دهد‮. ‬اينها ست ‏دلايل عمدهء ‏تخفيف نابجای فعاليت جنبش ضدِ‮ ‬جنگ‮.‬‏‏
در اين دلايل،‮ ‬تجربهء ويتنام در نظر گرفته نمی شود،‮ ‬چرا که نسل جديد آنقدر از آن تجربه فاصله گرفته که درس ‏های ‏آن در خاطرهء جمعی وجود ‏‏ندارد و جنبش ضدِ‮ ‬جنگ دچار انقطاع شده و لذا قادر نيست آن درس ها را منتقل کند‮. ‏‏‬جنبشی که ‏به اشغالگری آمريکا در ويتنام پايان داد،‮ ‬طی زمان ‏و ‏همچون جنبشی درازمدت بنا شده بود و نه به مثابهء ‏بسيج قبل از آغاز ‏جنگ که با شروع حمله متوقف گشت‮. ‬مضافاً‮ ‬بر اينکه جنبش ضدِ‮ ‬جنگ ويتنام ‏توهم ‏نداشت که مسألهء ‏جنگ که در زمان ‏دولت دموکرات جانسون شروع شده و در دولت جمهوری خواه نيکسون به اوج خود رسيده بتواند در ‏ايالات ‏متحده راه ‏حل ‏انتخاباتی داشته باشد‮. ‬برای اين جنبش روشن بود که ويتنامی ها به رغم مقاومت عظيم شان که ‏اهميت و کارآيی اش قابل ‏‏مقايسه با آنچه در عراق ‏می گذرد نيست،‮ ‬در انزوای نظامی خويش به هيچ رو امکان آن ‏نداشتند که بر نيروهای آمريکايی ‏شکستی از نوع دين ‏بين فو وارد آورند يعنی چنان شکستی ‏مهم که بتواند با شکستی که ‏به اشغال ويتنام توسط فرانسه پايان ‏داد قابل مقايسه باشد‮.‬‏‏
وضعيت در عراق به طريق اولی همين است‮: ‬غير از ناهمگنیِ‮ ‬منابع و اشکال عمليات خشونت بار در عراق که در ‏آن ‏سوء قصدهای ‏تروريستی ‏با رنگ و بوی طايفی‮ (‬کمونتار‮) ‬عليه مردم‮ ‬غير نظامی،‮ ‬با اقدامات مشروع عليه نيروهای ‏اشغالگر ‏و دنبالچه های محلی آنان مخلوط می ‏شود،‮ ‬مختصات ‏عرصهء جنگ،‮ ‬خود،‮ ‬وارد آوردن شکست نظامی به ‏فراقدرت ايالات ‏متحده را‮ ‬غيرممکن می سازد‮. ‬به اين دليل است که اشغالگران از ‏بسيج توده ای مردم ‏عراق،‮ ‬از آن گونه ‏که تصميم به برپايی ‏انتخابات عمومی،‮ ‬حد اکثر در ژانويه‮ ‬۲۰۰۵،‮ ‬را بدانان تحميل کرد،‮ ‬بيشتر می ترسند‮.‬‏‏
تنها يک برآمدِ‮ ‬قاطعانهء جنبش ضدِ‮ ‬جنگ و پژواک آن در افکار عمومیِ‮ ‬ايالات متحده و در سطح جهانی،‮ ‬به علاوهء ‏‏فشار توده ای مردم عراق خواهد ‏‏توانست دست آمريکا را از کشوری که به لحاظ اقتصادی و استراتژيک بی نهايت ‏بزرگ تر ‏از ويتنام است و اشغال آن تا کنون ميلياردها دلار ‏خرج ‏برداشته است کوتاه کند‮.‬‏‏
اگر امروز عراق،‮ ‬بالقوه،‮ ‬چهرهء يک ويتنام جديد را عرضه می کند نه به خاطر مقايسهء نظامی دو اشغال است،‮ ‏‏‬بلکه ‏صرفاً‮ ‬از ديدگاه يک ‏مقايسهء ‏سياسی ست‮. ‬منظور اين است که از‮ ‬۱۹۷۳‮ ‬ايالات متحده هرگز در چنين باتلاقی فرو ‏نرفته بوده ‏که تأثيرش با خاطره ای که ازويتنام برجا ‏مانده‮ (‬شاهدش ‏خوف از تکرار تجربهء ويتنام‮) ‬و نيز با تکامل ‏وسائل ارتباط جمعی ‏از آن زمان به بعد،‮ ‬تقويت می شود‮.‬‏‏
در اينجا فرصتی تاريخی وجود دارد تا دوباره به جهش‮ ‬۱۵‮ ‬فوريه‮ ‬۲۰۰۳‮ ‬پيوند يابيم،‮ ‬تا جنبشی ضدِ‮ ‬جنگ و ‏درازمدت ‏برپا کنيم،‮ ‬جنبشی که بتواند ‏‏ماجراجويیِ‮ ‬واشنگتن و متحدانش را در عراق به يک ويتنام سياسی نوين بدل کند،‮ ‏‏‬يعنی به توقف ‏نوين و درازمدت ماشين جنگ امپراتوری‮. ‏‏‬چنين چشم ‏اندازی وقتی با پيشروی بسيج جهانی عليه ‏نوليبراليسم ترکيب شود ‏امکان خواهد داد در دنيايی که مدام بی عدالتی افزايش می ‏يابد راه بر تغييرات ژرف ‏اجتماعی و ‏سياسی گشوده شود‮.‬‏‏
‏۲۴‮ ‬اوت‮ ‬۲۰۰۴‏

بالای صفحه