صفحه آزاد
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهزاد مالکی
- دسته: صفحه آزاد
گامی به پيش در جنبش انقلابی آمريکای لاتين
اکتبر ۲۰۰۶
[امروز ۳۱ اکتبر که اين مقاله برای آرش ارسال می شود روزنامه ها از درگيری های سخت و خونين بين نيروهای نظامی مکزيک و توده های اعتصابی در ايالت اوآکساکا خبر می دهند. لوموند ۳۰ اکتبر می نويسد: "اوآکساکا که چهار ماه است در شورش به سر می برد دو روز پيش، صحنهء حوادث خطيری بود که سه کشته به جا گذاشت، از جمله يک روزنامه نگار آمريکايی". اين درگيری ها همچنان ادامه دارد. نيروهای مختلف از جمله زاپاتيست ها اعلاميه هايی داده اند. مقالهء حاضر ما را با زمينه ها و ابعاد مبارزهء جاری آشنا می کند.]
انتخابات رياست جمهوری در مکزيک، طبق يرنامه، در ۲ ژوئيه ۲۰۰۶ برگزار گرديد. کانديدای حزب دست راستی کاتوليک PAN (حزب اقدام ملی) فليپ کالدِرون، با اختلاف آراء ۵۶ صدم در صد (يعنی با اختلاف ۲۴۳ هزار رأی از ۴۱ ميليون رأی) در مقابل کانديدای رفرميست چپ، آندره مانوئل لوپز ابرادور، از حزب PRD (حزب انقلابی دموکراتيک) برنده اعلام شد.
مقامات حکومتی با علم به اينکه ابرادور شانس زيادی برای برنده شدن دارد، از مدتها قبل به هر ترفندی دست يازيدند تا او را از دور مسابقهء انتخاباتی خارج سازند. پخش مخفی باند ويدئويی برای بی حيثيت کردن او، پرونده سازی واهی، زندان و لغو حقوق شهروندی ار آن جمله اند. ترس اليگارشی حاکم در مکزيک و قدرتمندان ايالات متحده از اينکه کشور ديگری در آمريکای لاتين به جريان چپ حاکم در کوبا، ونزوئلا، بوليوی، برزيل، اوروگوئه، آرژانتين و شيلی بپيوندد در اين اقدامات بی تأثير نبوده است. ولی به رغم همهء اينها، زير فشار توده ای و تظاهرات آنها ابرادور توانست به حقوق خويش دست يافته به عنوان کانديدای چپ به انتخابات راه يابد.
اقدام بعدی حاکميت، سازماندهی وسيع تقلب انتخاباتی برای جلوگيری از انتخاب کانديدای چپ بود. گزارشگران بی مرز و مانوئل بروسو (رئيس شورای وزيران اروپا) و ناظرين بی طرف به موارد متعددی از اين تقلبات اشاره کرده، نگرانی خود را ابراز داشته اند (لوموند ديپلوماتيک، اوت ۲۰۰۶). منابع ديگری هم از جمله به موارد زير اشاره کرده اند: ۹۰۴ هزار رأی حتی شمرده نشده در حالی که با اختلاف ۲۴۳ هزار رأی برنده را اعلام کرده اند. شمار زيادی از مردم در روز رأی گيری متوجه شدند که نامشان در ليست انتخاباتی نيست. در ۳۵۰۰ حوزهء انتخاباتی، تعداد آرای اعلام شده، ۵۸ هزار رأی از آرای ثيت شده در ليست بيشتر بوده. برخی از روزنامه های مکزيک عکس هايی چاپ کردند که نشان می داد صندوق های رأی متعلق به حوزه های طرفدار چپ به دور انداخته می شود.
در هر کشور دموکراتيکی با اين اقدامات اگر نه به لغو انتخابات، دست کم به شمارش دوبارهء کل آنها منجر می شد ولی در مکزيک ادارهء فدرال انتخابات و دادگاه انتخابات، تمام اعتراضات قانونی ابرادور را رد کرده، در ۷ سپتامبر رسماً پيروزی کالدِرون را اعلام نمودند.
با اعلام نتايج انتخابات، مردمی که اعتراض داشتند و آن را نمی پذيرفتند به خيابان ها ريخته و دامنهء تظاهراتشان هر روز وسييع تر می شد. با روشن شدن تقلبات و بی ترتيبی های رأی گيری، با فراخوان ابرادور، در ۸ ژوئيه ۷۰۰ هزار نفر، دوهفته بعد ۲ ميليون نفر و در ۳۰ ژوئيه سه ميليون نفر در مکزيکو و ۷ ميليون نفر در سراسر مکزيک به منظور اعتراض به نحوهء برگزاری انتخابات اجتماع کردند و خواستار لغو آن گرديدند. شرکت کارگران و دهقانانی که به شهر آمده بودند و شمار بوميان در اين اجتماعات زياد بود. گسترهء خواست های مردم از لغو انتخابات فراتر رفته و به تدريج تمام سياست های اليگارشی حاکم را نشانه می گرفت. به ويژه سياست های خصوصی سازی، بيکاری و فقر، فساد دستگاه اداری و انحصار رسانه های عمومی در دست دولت سرفصل های مهم اين اعتراضات هستند. مبارزه ای که بر سر تقلبات انتخاباتی شروع شده، ميرود که به يک شورش همگانی انقلابی بدل شود. چنين وضعيتی در شرايط انقلابی آمريکای لاتين از اهميتی به سزا برخوردار است. اين مبارزه، يک باره، همهء تضادهای کهنهء جامعهء مکزيک را که طی سالها انباشته شده بود، بر روی صحنه کشاند. فقدان دموکراسی، رشد اقتصادی ای که به هيچ رو وضعيت کارگران و دهقانان و مردمان فقير را بهبود نبخشيده، بيکاری و سطح پايين دستمزدها، فساد همگانی دستگاه اداری و مهاجرت ميليونها مکزيکی به ايالات متحده برای يافتن کار، همه عواملی هستند که اوضاع بحرانی کنونی را ايجاد کرده اند.
در کشوری که به لحاظ داشتن ميلياردرها چهارمين کشور جهان است، پنج ميليون نفر در فقر بی نهايت زندگی می کنند و مردم می دانند که به سبب اين شکاف عظيم طبقاتی، ثروتمندانی وجود دارند که همراه با شرکت های چند مليتی ثروت کشور را غارت نموده، حکومت را کنترل می کنند.
در دورهء پيش از انتخابات با سلسله تحولاتی روبرو بوده ايم که نشان از صف بندی های کنونی می دهد، از جمله: گسترش جنبش سنديکايی و دانشجويی، تغيير استراتژی جنبش زاپاتيستی در جهت اتحاد نيروهای چپ با هدف مبارزه با سرمايه داری حاکم (اعلام آماده باش سرخ در ژوئن ۲۰۰۵ و ششمين بيانيهء جنگل لاکندونا [۱] و گردهمايی های "کارزاری ديگر" در ژانويه ۲۰۰۶ در شهر کريستوبال) از سويی و حملات بی رحمانه و خشونت آميز دولت عليه کارگران فولاد در شهر لازارو کاردينا در ايالت Mich oaca و سرکوب خونين طرفداران زاپاتيست ها در سان سالوادور در آتنکو و تهاجم به آموزگاران اعتصابی در شهر آکساکا که به اشغال خيابان ها و مراکز مهم شهری دست زده بودند، از سوی ديگر. انتخابات فرصتی فراهم کرد تا مردم حکومت ۷۰ سالهء PRI (حزب انقلاب نهادينه شده) و پنج سال حکومت دست راستی ويسنته فوکس از حزب PAN را زير سؤال ببرند. ميليون ها مکزيکی از اقشار مختلف از کارزار انتخاباتی رهبر اپوزيسيون، لوپز اُبرادو پشتيبانی کردند. ابرادو (به گفتهء پروفسور جرج گرايا، استاد علوم سياسی دانشگاه ويليام و ماری در ايالت ويرجينيا که اخيراً بيوگرافی او را نوشته) يک رفرميست است: "ابرادو به ناسيوناليسم انقلابی معتقد است. طالب دولتی قوی با برنامهء اجتماعی ست و از سياست حمايتی و خودکفا در مورد نفت و گاز طبيعی دفاع می کند" (به نقل از مقالهء آلن وود). شک نيست که او رفرميستی ست که پايه های اساسی جامعهء سرمايه داری را زير سؤال نمی برد ولی همين قدر که توده های ميليونی را به حرکت درآورده و پايه های رژيم حاکم بر مکزيک را سست نموده برای امپرياليست ها و قدرت حاکم خطرناک به شمار می رود." مردم در او آنچه را که خود می خواهند می بينند يعنی فرصتی برای تغيير برخی امور، تغيير ريشه ای برخی امور. اما آنچه واشنگتن را به هراس انداخته نه لوپز ابرادو، بلکه نيروهايی ست که او به ميدان آورده و طبقاتی که از او پشتيبانی می کنند" (به نقل از همان مقاله).
پس از گردهمآيی ۳۰ ژوئيه، بست نشينی مردم در خيابان ها و جاده ها در مکزيکو ادامه پيدا کرده. آنها تمام شب ها حتی در زير باران در خيابان ها برای دفاع از کارزارهای خود ايستاده اند و از اين طريق کار مؤسسات اقتصادی را فلج نموده اند. نتيجهء مستقيم اين جنبش اعتراضی بالا رفتن محبوبيت PRD بود که در انتخابات ماه اوت، اولين پست حکومت ايالتی چياپاس را نصيب خود کرد. ابرادو با درک موقعيت انقلابی و با نفی نتايج انتخابات تقلبی، خويش را در رأس جنبش مردم قرار داد و حکومت را به مبارزه طلبيد. اين حرکت، جنبش طرفداران او را به دومين گروه بزرگ کنگره تبديل کرد. نقطه عطف جنبش اعتراضی در مکزيک، صدور فراخوان "ميثاق ملی دموکراتيک" (CND) توسط لوپز ابرادور، زير فشار افکار عمومی در روز ۱۶ سپتامبر يعنی روز استقلال مکزيک بود که در آن حدود يک ميليون نماينده از سراسر کشور شرکت کردند. علاوه بر آن، ده ها هزار نفر نيز که ثبت نام نکرده بودند با اعلام حمايت خود از آن پشتيبانی نمودند. اعلام اعتصاب عمومی ۲۴ ساعته در ماه سپتامبر ابتکار ديگری بود که از طرف سازمان های چپ و مارکسيست انجام گرفت. هدف اوليهء اين گردهمآيی تصميم گيری نسبت به نتايج انتخابات و حرکت بعدی بود. در تدوين اين هدف، دو گرايش بروز کرده است:
اول: برای بوروکراسی تشکيلاتی PRD ، گردهمآيی ميثاق ملی ميتينگی ست جهت اعمال فشار اضافی بر روی قدرت حاکم تا شايد به توافقی با اپوزيسيون دست يازد. و احتمالاً تنی چند از رهبران آن را در قدرت شريک سازد و بخش هايی از برنامهء آن را بپذيرد. اين فرضيه با وجود عوامل نفوذی PRI (حزب انقلاب نهادی شده که ۷۰ سال حکومت مکزيک را در اختيار داشته و در سال ۲۰۰۰ از قدرت برکنار گرديد) که فرصت طلبانه درپی کسب مقام به جنبش اپوزيسيون پيوسته اند باعث يک تضاد درونی در PRD گرديده است. در همان روز اول رهبرانی تاريخی چون کاردناس که جنبش را از "تعرض آشکار به نهادهای قانونی" منع می کردند با فرياد "خائن، خائن" از صحنه جارو شدند.
دوم: از پايه های حزب چنين بر می آيد که کارگران، دهقانان و جوانان انقلابی حزب خواهان ريزه خواری از سفرهء طبقهء حاکم نيستند. برای آنان "ميثاق ملی دموکراتيک" يک بديل حکومتی ست و از آنجا که دادگاه فدرال انتخاب کالدرون (کانديدای ديگر) را به رسميت شناخته، اين عمل اعتراضی از تمام چارچوب های قانونی فراتر رفته و آشکارا نفی حکومت فعلی را نشانه گرفته است. به نظر می آيد که ابرادور با درک اوضاع کنونی، می کوشد به اين گرايش نزديک شود. او قول يک "تغيير راديکال" را داده و خواهان يک "نقشهء جامع برای تغيير مکزيک" گرديده است.
در اينجا لازم به يادآوری ست که تاکتيک تحريم انتخابات که زاپاتيست ها و برنامهء "کارزاری ديگر" توصيه کرده اند بی تأثير بودن خود را نشان داده است. شرکت توده های ميليونی در انتخابات و حرکت بعدی آنها در نپذيرفتن نتايج تقلبی آن«نشان داده که مردم انتخابات را فرصتی مغتنم شمرده اند تا خواست خود را جهت تغيير امور نشان دهند. از اين رو به احترام و اعتمادی که رهبران زاپاتيستی در ميان مردم از آن برخوردار بودند لطمه وارد آمده است. همين مطلب در مورد گروه های راديکال تر چپ نيز صادق است که کارزار تحريم انتخابات را پيش کشيده بودند.
ميثاق ملی، طی قطعنامه ای، پنج هدف برای خويش تعيين کرده است:
۱ـ مبارزه با فقر و نابرابری وحشتناکی که بر کشور حاکم است. در قطعنامه آمده است: "بدون عدالت، امنيتی برای هيچ کس وجود ندارد و صلح اجتماعی نيز پايدار نخواهد ماند. صلح ميوهء عدالت اجتماعی ست."
۲ـ دفاع از ثروت ها و منابع ملی: " ما اجازهء غارت منابع ملی مان را نمی دهيم. ما با خصوصی سازی ها، در هر شکلی که باشد، مخالفت خواهيم کرد. صنايع الکترونيک، نفت (اشاره به طرح خصوصی کردن شرکت ملی نفت PEMEX و شرکت برق است)، آموزش عمومی، بيمه های اجتماعی و ساير منابع ملی در اختيار و انحصار ملت باقی خواهد ماند".
۳ـ دفاع از حق عموم برای اطلاع رسانی و اطلاع يافتن (در اينجا با قانونی که رسانه های گروهی را انحصاراً در اختيار حکومت قرار داده مخالفت می شود).
۴ـ مبارزه با فساد عمومی و معافيت فاسدان از مجازات. حکومت نبايد همچون کميته ای که در خدمت اقليتی رسوا ست عمل کند. بايد کسانی را که از قدرت سوء استفاده کرده و اموال عمومی را به غارت برده اند مجازات نمود.
۵ـ پاکسازی تمام نهادهای مدنی. "مبارزه با عواملی که به حقوق کارگران و زحمتکشان (مندرج در قانون اساسی ۱۹۱۷) خيانت کرده، با دگرگون کردن نهادهای قانون اساسی راه را برای تقلب و فساد باز کرده اند، به طوری که سياست مالی در خدمت بانکداران و صاحبان نفوذ قرار گرفته و دادگاه فدرال در خدمت جنايتکاران يقه سفيد و صاحبان قدرت است.
اين هدف ها که دو روز پس از گردهمآيی ميثاق دموکراتيک انتشار يافته از اين امر اظهار نگرانی می کند که نهادهای حاکم از اجرای قانون اساسی که ناشی از انقلاب ۱۹۱۷ است سر باز زده اند.
بالاخره قطعنامه های مصوب ميثاق ملی، با انتخاب ابرادور به رياست جمهوری و تشکيل حکومتی که در ۲۰ نوامبر (سالروز انقلاب مکزيک) مشروعيت رژيم حاکم را زير سؤال برده و گرايشی را که می خواست تحت عنوان طرح نقشهء مقاومت، ابرادور را صرفاً به عنوان رئيس جنبش مقاومت انتخاب نمايد، با اکثريت عظيم آراء نمايندگان ميثاق ملی در اقليت قرار داد و بدين ترتيب ارادهء خود را برای تغيير کل رژيم نشان داد.
در اينجا نقش مطبوعات و رسانه های مسلط در مکزيک و رسانه های بين المللی جالب توجه است که به سکوتی سنگين دربارهء تقلبات انتخاباتی و حوادث جاری مکزيک پرداخته اند. لوموند ديپلوماتيک در شمارهء ژوئن ۲۰۰۶ خويش در اين باره نوشت: "جامعهء بين المللی" و "سازمان های دفاع از آزادی" که به طور مستمر در حوادث انتخاباتی صربستان، گرجستان، اوکراين و اخيراً در بلوروسی آنقدر فعال بودند، دربارهء اين کودتای انتخاباتی که پيش چشم ما در مکزيک می گذرد، ساکت مانده اند. می توان تصور کرد که اگر اين تقلب انتخاباتی در ونزوئلای کنونی می گذشت و کانديدای مخالفين چاوز با ۵۶ صدم درصد آراء بازنده می شد چه جنجال بين المللی برپا می گشت".
در اينجا انقلاب "مخملی" مردم مکزيک موافق طبع آقايان و به توصيهء نهادهای رسمی سرمايه داری نوليبرال جهانی و با پول و کمک نهادهای جاسوسی آن انجام نشده است، نهادهايی که فرياد اعتراض آنها را در موارد ذکر شدهء بالا بارها شنيده ايم.
به اين دليل، يکی از نخستين اقدامات ميثاق ملی دموکراتيک، تشکيل کميسيونی به نام: "روزنامه نگاران در مقاومت" بود که هدفش تصرف سريع کانال های تلويزيونی ست جهت برپايی يک سيستم اطلاع رسانی حقيقی و مستقل از اليگارشی حاکم. ساختار قدرت دوگانه ای که در حال پيدايش است، همهء اليگارشی و نهادهای حاکم، روشنفکران چپ سابق، سازمان های صاحبان صنايع و زمين، رسانه های پرقدرت داخلی و خارجی را در يک "جبههء متحد" برای دفاع از "دموکراسی و نهادهای رسمی" جمع نموده است. در اين ميان اربابان کليسا هم از صحنهء نبرد عقب نمانده اند. اسقف های بزرگی چون "ساندوال" و "ريوه را" در نماز يکشنبه از ابرادور تقاضا کرده اند که قدرت کالدرون را پذيرفته و به قواعد بازی احترام بگذارد. اين آقايان فهميده اند که مستقل از ارادهء ابرادور، جنبش کنونی نه تنها قدرت کالدرون بلکه همهء نهادهای جامعهء سرمايه داری را تهديد می کند!
مردم عميقاً مذهبی ای که در کليسای بزرگ متروپوليتان در نزديکی ميدان زوکالا جمع شده بودند وقتی ديدند مقامات کليسا جوانی را که فرياد زده بود "زنده باد ابرادور" از کليسا اخراج کردند به اعتراض پرداخته و يکشننبهء بعد خيلی ها به درون کليسا نرفتند، به ويژه که جلوی درِ ورودی، از ورود کسانی که آرم و پيراهن طرفداران ابرادور داشتند جلوگيری می شد. آنها در مقابل کليسا جمع شده فرياد می زدند « Voto por Voto » (رأی ها را تک تک بايد شمرد) و اسقف را به "بچه باز بودن" متهم می کردند. مردم در برانگيختگی عمومی احساسات شان و فضائی که برای ابراز عقيده پيدا شده، از هر وسيله ای برای نشان دادن طرفداری از جنبش و ابرادور استفاده می کنند. صحنه های سرشار از احساسات خرافی و مذهبی فراوان به چشم می خورد. روزنامهء ملت The Nation از مردمی خبر می دهد که در انتظار معجزه ای آسمانی به برپايی سکوهای قربانی و نماز پرداخته اند و با راهپيمايی روی زانوان به زيارت مقابر قديسان می روند تا پيروزی ابرادور را خواستار شوند. آنها آواز سر می دهند که "خدا به PAN (حزب اقدام ملی) تعلق ندارد"!!شورش و نشکيل قدرت دوگانه در ايالت اوآخاکا
نقطهء اوج جنبش کنونی مکزيک را در ايالت اواکساکا مشاهده می کنيم. اوليس رويزورتيز، فرماندار اين ايالت که مسؤول سازماندهی چندين قتل سازمان يافتهء سياسی توسط باندهای مسلح وابسته به حاکميت است و روش های او در ترور و آدم ربايی و دستگيری و شکنجهء مخالفين معروف است با شورش و مقاومت بی سابقه ای روبرو شده است. دو روز پس از سرکوب تظاهرات مسالمت آميز معلمان (که از ۱۶ ژوئن شروع شده) ۴۰۰ هزار نفر به خيابان ها ريخته و تقاضای استعفای او را می کنند. سرکوب خشن و خونين تظاهرات به دست پليس، آتش خشم مردم را به سراسر ايالت کشاند و جنبش معلمان را به جنبشی توده ای و همه گير بدل ساخت. رهبری اين جنبش را معلمان سنديکای SNTE بر عهده دارند که به حزب دست راستی PRI حاکم در گذشته وابسته است ولی شاخهء محلی اين سنديکا با گرايشات چپ، کنترل اين بخش ايالتی را به دست گرفته و جنبش را عليه قدرت راستگرا هدايت می کند. جنبش به سرعت، با دست زدن به ابتکار تشکيل يک مجلس توده ای، خود را حکومت مشروع فدرال اعلام نمود (APPO) و خود را برای ادارهء نهادهای حکومتی آماده کرد. در محلات شهرها نمايندگانی انتخاب شدند و از ميان اينها کسانی به مجلس توده ای فدرال رهسپار گرديدند. اين نمايندگان که قابل عزل هستند مسؤول ادارهء امور روزانه در هر محله و شهر هستند. مطالبات اين مجلس که ابتدا به ابتکار معلمان تشکيل شد، از خواسته های اوليهء آنها که مربوط به مسائل آموزشی و دستمردها بود فراتر رفته، دامنهء آن همهء مسائل سياسی و اقتصادی را دربر گرفته است. کوشش های تنی چند از رهبران سنديکا که قصد داشتند با دريافتِ تفاهم نامه ای از حکومت مبنی بر افزايش حقوق معلمان و انجام برخی خواست های اقتصادی شان، مجلس را تعطيل کنند به شکست انجاميد و آنها از مجلس توده ای فدرال اخراج گرديدند. جنبش، ديگر از محدودهء خواست های اقتصادی فراتر رفته بود.
دامنهء تشکيل مجالس توده ای برای ادارهء امور و دفاع از خواست های کارگران و دهقانان نه تنها اغلب شهرهای ايالت اواکساکا را دربر گرفته، بلکه به ساير ايالات چون "گررو" و "ميچواکان" و حتی ايالت "کاليفورنيای پايين" گسترش يافته است.
استراتژی دولت که سياست چماق و نان شيرين را دنبال می کند تا به حال کاری از پيش نبرده است. قول برکناری حکومت محلی و نهديد به اعزام ارتش برای "اعادهء نظم قانونی" از آتش جنبش نکاسته است. طبيعی ست که اين حالت دوگانه نمی تواند مدت درازی دوام بياورد. جنبش يا به پيش می رود و ابزار لازم را برای پيروزی تا نفی "حکومت قانونی" فراهم می آورد يا خود به تحليل می رود.
در برنامه ای که APPO منتشر کرده قدرت برتر خود را در ايالت اعلام کرده است و عدم مشروعيت حاکميت کنونی را خاطرنشان نموده است. کارگران، آموزگاران، دهقانان به سرعت، با برپايی باريکادهايی حول اجتماعات خويش به دفاع از آنها پرداخته و اتوبوس های شهری، وسايل حمل و نقل پليس و ادارات حکومتی را مصادره کرده اند و از آنها برای حمل و نقل و بستن جاده ها استفاده می کنند. تمام ادارات دولتیِ ايالت را تظاهرکنندگان اشغال کرده و نهادهای قضائی واداری رسمی حکومت فدرال را فلج نموده اند. روش آنها بسيار از توصيه های لوپز ابرادور که "نافرمانی مدنی" را مطرح می کرد فراتر رفته است. عمليات آنها طبعاً از نظر قدرت حاکم "غيرقانونی" ست. آنها همچنين به تهيهء اسلحه پرداخته و از مقرهای خود با سلاح وباتون و دشنه و تبر دفاع می کنند. آنها "عاقلانه" دست روی دست نگذاشته اند تا پليس بيايد و سرکوبشان کند. از طرف ديگر، برای اطلاع رسانی و همآهنگی فعاليت ها به ايجاد يک ايستگاه راديوی محلی نيز دست زده اند.
آلن وود ** در مقاله ای به تاريخ ۸ سپتامبر که در آن به تفسير و تحليل حوادث مکزيک پرداخته می نويسد: "ابرادور قول می دهد که از خشونت بپرهيزد و انقلابی صلح آميز را توصيه می کند. از طرفدارانش می خواهد که راه های مسالمت آميز نافرمانی مدنی را پی بگيرند. او از مهاتما گاندی و مارتين لوتر کينگ به عنوان سرمشق های خود نام می برد. اما مسأله اين است که شکل مبارزه به او مربوط نمی شود. اگرچه درست است که بايد از درغلتيدن به تحريکات اجتناب کرد، اما گفتن اينکه کارگران بايد از خشونت بی جهت و درگيری مجانی با پليس دوری گزينند و از دادن بهانه به دست حاکمان که منتظر سرکوب خونين جنبش هستند بپرهيزند يک چيز است و ايجاد توهم به اينکه گويا دولت سرمايه داری را می توان فقط به وسيلهء مقاومت منفی درهم شکست چيز ديگر. جنبش بايد اقدامات لازم را برای دفاع از خود انجام دهد. عناصر مقاومت مردمی به صورت نطفه ای شکل گرفته و لازم است به طور جدی و سيستماتيک به تربيت چنان نيروی مسلح مردمی پرداخت که قادر به دفاع از کارزارها و تظاهرات در مقابل تحريکات ارتش باشد".
روزنامهء لاخورنادا (La Jornada) عکسی را انتشار داده که سربازان با لباس مبدل خود را به شکل دهقانان درآورده، روانهء تظاهرات می شوند و اين نشان از تحريکات ارتش می دهد. در انتخابات ۲ ژوئيه به گفتهء برخی از منابع خبری، ۷۰ درصد از سربازان به کانديدای چپ رأی داده اند؛ امری که ترديد امرای ارتش و رئيس جمهور، ويسنته فوکس، را در به کار گرفتن وسيع ارتش برای سرکوب مردم نشان می دهد. يک درگيری وسيع نظامی می تواند به شکاف مهمی در ارتش بينجامد و در چنين حالی می توان به جرأت گفت که قدرت حاکم جارو خواهد شد. حکومت مکزيک در سرکوب خونين توده ها سوابق متعددی دارد ***
ايالات متحدهء آمريکا همپيمان درجهء اول اين حکومت آمريکای لاتين را شکارگاه اختصاصی خود می داند و از سوابق زيادی در کودتا و دخالت مستقيم و غير مستقيم در کشورهای مختلف اين قاره برخوردار است، ولی در شرايط کنونی آمريکای لاتين، انقلاب بوليواری ونزوئلا و بوليوی و گرايش به چپ در اغلب کشورهای اين قاره و گردابی که آمريکا با تجاوز و دخالت نظامی خود در افغانستان و عراق دچار آن شده و حضور هزاران مکزيکی مهاجر در مرزهای اين کشور موانع عمده ای در دخالت مستقيم نظامی آمريکا در مکزيک به شمار می روند.
خورخه مارتين **** روزنامه نگار و از مسؤولين انجمن "دستها از ونزوئلا کوتاه!" در مقاله ای که در نشريهء الکترونيکی La Riposte منتشر شده خلاصه ای از وظايف عاجل جنبش انقلابی مکزيک را شرح می دهد که آن را عيناً ترجمه می کنيم:
"امر مسلم اين است که ما با جنبشی عادی (نرمال) بر ضد تقلب انتخاباتی روبرو نيستيم. ريشه های اين جنبش در تراکم ۱۵ سال تهاجم سيستماتيک عليه زندگی و دستاوردهای اجتماعی توده ها نهفته است: پيمان مبادله آزاد بين کشورهای آمريکای شمالی (Alena) کشاورزی مکزيک را به نابودی کشانده و هزاران مهاجر جويای کار را به ايالات متحده کشانده است. اين درک عمومی به وجود آمده که نهادهای دموکراسی بورژوايی (حکومت، دستگاه قضائی، حکومت های فدرال و رسانه های همگانی) در خدمت اقليتی ثروتمند قرار دارند. به همهء اين دلايل، جنبش خاموش نخواهد شد. فراز و نشيب خواهد داشت و توده ها از آن درس های گرانبهايی خواهند گرفت. عناصر پيشرفته در ميان کارگران، دهقانان، بوميان و جوانان بايد در يک گرايش انقلابی چپ متحد شوند و با تجهيز خود به برنامهء انقلابی، يعنی برنامه ای سوسياليستی، به پيشواز اين جنبش بروند."
آلن وود در اين باره می گويد: "نقطهء عزيمت جنبش انقلابی مکزيک مبارزه با تقلب انتخاباتی بود. اين اساساً خصلتی بورژواـ دموکراتيک دارد. با وجود اين، در عمل، جنبش از اين مرحله فراتر رفته است. جنبش منطق و پويايی خاص خود را دارد که پايه های اساسی نظم سرمايه دارانه را مورد حمله قرار می دهد و هر روز که می گذرد اين سؤال که "با لوپز هستيم يا عليه او" به کنار می رود و اين پرسش مطرح می شود که "قدرت از آنِ کيست، شما يا ما؟"
به هرحال نمی توان پيش بينی کرد که در هفته ها و ماه های آينده چه خواهد گذشت. عوامل متعددی بين نيروهای فعال کنونی عمل می کند: کيفيت و عمل رهبران جنبش، خستگی توده ها و مانورهای رهبران و نيز امور تصادفی.
طبقه ای که رهبری را به دست دارد دچار پراکندگی ست، اما هنوز بر دستگاه دولتی و همهء اهرم های قدرت حاکم است. از طرف ديگر، مردم هنوز در خيابان ها هستند و نطفه های يک قدرت جديد دارد شکل می گيرد. رژيم به لرزه افتاده ولی به مرگ تسليم نمی شود. مبارزهء جديدی لازم است و رهبری جديدی که مصمم و آينده نگر باشد و مجهز به يک برنامهء انقلابی. اين همان چيزی ست که جنبش انقلابی مکزيک کم دارد.
برخی استراتژ های سرمايه داری ترجيح می دهند که قدرت را به ابرادور واگذارند و کارگران را به دورهء طولانی رفرميسم بفرستند. اما در حال حاضر، اکثريت اين رهبران، اين دورنما را رد می کنند و می ترسند که ابرادور نتواند توده ها را کنترل نمايد و حکومت را به سمتی براند که مورد توجه آنها نيست. متأسفانه برخی از رهبران PRD از ترس نيروهايی که خود بيدار کرده اند ولی نمی توانند آنها را کنترل نمايند به دامان کالدرون و قدرت حاکم پناه خواهند برد.
اختلافی که بين استراتژی رفرميستها و انقلابيون وجود دارد اين است که ابرادور سعی دارد از جنبش توده ای برای مجبور کردن صاحبان قدرت به دادن امتيازاتی استفاده کند. ماهيت "نافرمانی مدنی مسالمت آميز" در اين راهبرد نهفته است. اما هرچه زمان بگذرد و او چيزی به دست نياورد، باعث خستگی توده ها می گردد و اين به نفع حاکميت تمام می شود.
چپ مکزيک، در مجموعهء خود، اگر بتواند از اشتباهات خويش درس بگيرد و راهبردی مبنی بر وحدت ضد سرمايه داری و نزديکی با جنبش توده ای در راستای تدوين برنامه و راهبرد جديد پيش بگيرد می تواند بديل انقلابی خويش را در مقابل راهبرد رفرميست ها ارائه دهد، امری که تضاد کنونی را در جهت پيشرفت و گسترش به سمت راه حل های سوسياليستی حل خواهد نمود. جنبش زاپاتيستی، در مرحلهء گذشته، با تز آنارشيستی اجتناب از حرکت به سمت قدرت و ايزوله شدن در محدودهء جنبش بوميان و تاکتيک تحريم انتخابات نتوانست نقشی فعال در جنبش اخير بازی کند. به نظر می آيد که ساير گروه های چپ انقلابی نيز به همين سرنوشت دچار شده اند. من در مقالهء قبلی راجع به مکزيک (مکزيک در آستانهء انتخابات، استرتژی ضد سرمايه داری زاپاتيست ها منتشر شده در سايت انديشه و پيکار) از راهبرد جديد زاپاتيست ها مبنی بر ايجاد جبههء مشترک با ساير گروه های چپ و مارکسيست استقبال کردم، ولی سير حوادث نشان داد که اين اقدام دير بوده و جنبش توده ای از پيشروان خود پيشی گرفته است و اکنون اين وطيفه در مقابل پيشروان چپ قرار گرفته که تاکتيک ها و استراتژی خويش را با مقتضيات نوين منطبق سازند.
- - - - - - - - - -
يادداشت ها:
[۱] ـ برای اطلاع از متن کامل اين بيانيه رجوع شود به:
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/6-Declaracion-1.html
• لوموند ديپلوماتيک در شمارهء ژوئن ۲۰۰۶ به پاره ای از اين نهادهای "مدافع حقوق بشر" و "مدافع دموکراسی و آزادی" اشاره کرده که در اينجا می آوريم:
National Democratic Institute به رياست مادلن آلبرايت، وزير خارجه اسبق آمريکا
Freedom House به رياست جيمز ولسی، رئيس سابق سيا
American Enterprise Institute به رياست جرالد فورد، رئيس جمهوری اسبق آمريکا
Open Society Institute به رياست جرج سورس ميلياردر آمريکايی
** بيداری جنبش انقلابی مکزيک، عنوان مقاله ای ست که آلن وود در نشريهء الکترونيکی La Riposte (پاتک) منتشر کرده و نگارنده در تهيهء اين مقاله از آن استفادهء زيادی کرده است.
*** درست قبل از بازی های المپيک ۱۹۶۸ در مکزيکو، ارتش تظاهرات دانشجويان را در ميدان سه فرهنگ در مکزيکو به خون کشيد و حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر کشته شدند.
**** دولت ونزوئلا اعلام کرده است که حکومت "انتخاب شده" ی کالدرون را به رسميت نمی شناسد.
***** مقالهء خورخه مارتين: ميثاق دموکراتيک ملی ابرادو را به عنوان رئيس جمهوری مکزيک برگزيد.
در تهيهء اين مقاله علاوه بر لوموند ديپلوماتيک و مقالات آلن وود و خورخه مارتين از سايت های زير استفاده کرده ام:
www.lariposte.com
www.solidariteetprogres.org
[منتشر شده در آرش شمارهء ۹۷ نوامبر ۲۰۰۶]
- توضیحات
- نوشته شده توسط باربد کيوان
- دسته: صفحه آزاد
نورالدين زرين کلک، پدر پويانمايی ايران به حساب می آيد. انيميشن کوتاه ضد امپرياليستی "دنيای ديوانه ديوانه" که زرين کلک در سال ۱۳۵۷ ساخت از نظر کيفيت، اصالت و محتوا بالاتر از همه انيميشن های بی روح و بی مزه به اصطلاح ضد آمريکايی ـ ضد صهيونيستی است که دست پروردگان جمهوری اسلامی با انگيزه پول و امتياز سر هم می کنند. آن اثر ماندگار، برای ماندگار کردن نام خالقش در تاريخ هنر کافی است. اما حالا نام زرين کلک می تواند با يک اقدام غافلگير کننده فرهنگی ـ اجتماعی در تاريخ معاصر ثبت شود.
اين استاد دانشگاه جرات کرده و از يکی از دختران محجبه دانشجو پرسيده که چرا فرشته ای را بدون مو و نازيبا کشيده است؟! استاد از اين هم فراتر رفته و در برابر اين گفته دختر دانشجو که "زيبايی ظاهری مساله ای نيست"، بقيه کلاس را شاهد گرفته که آيا اين همکلاسی شما با آشکار کردن طره گيسوی خود زيباتر نخواهد شد؟ همين برخورد، بر آتش موج جديد فشار و خفقان سياسی در دانشگاه ها نفت پاشيده است. استاد را از دانشگاه اخراج می کنند. وزير علوم اعلام می کند که او ديگر حق تدريس در هيچ دانشگاهی ندارد. بسيج دانشجويی نعره می کشد که دانشگاه بايد تصفيه شود. اين نعره ها ادامه ای است بر توطئه امنيتی جعل لوگوی نشريات مستقل دانشجويی. ادامه ای است بر زمينه چينی های سياسی وزير ارشاد اسلامی برای "انقلاب فرهنگی دوم". ادامه ای است بر تحريک متعصبان و تاريک انديشان توسط آيت الله جنتی در نماز جمعه عليه گسترش افکار پيشرو و مترقی و آزادانديشانه در دانشگاه. البته صحبت از وجود آزادی در دانشگاه های ايران، مثل بقيه عرصه های جامعه، يک شوخی است. ولی مساله اينست که حاکميت از وجود مراکزی که به صحنه مبارزه و مقاومت آزاديخواهانه تبديل شده اند می ترسد. می خواهند آزادی های ظاهری و هر گونه "فضای باز"ی را از بين ببرند تا راه تنفس و رشد نهال آزاديخواهی را ببندند.
استاد چه کرده است؟ آيا آن طور که گروهی از روی فريبکاری و يا ساده لوحی ادعا می کنند به ساحت آزادی فردی دانشجوی محجبه تعرض کرده است؟ آيا مستبدانه، اعتقادات و ارزش های فردی او را مسخره کرده است؟ شک نيست که آن دختر دانشجو يا هر دانشجوی ديگر "حق" دارد طرح فرشتگان را به هر شکلی که خواست بکشد. با مو يا بدون مو. شايد دانشجويی دوست داشته باشد فرشتگان را اصلا بدون سر بکشد. صحبت از موجودات خيالی است و راه تخيل بشر را نمی توان بست. همه کليساهای قديم و جديد دنيا و کتابهای مذهبی مسيحيان پر است که نقش کودک وار فرشتگان با زلف های مجعد و پيکرهای برهنه. هيچ بنی بشری نمی تواند ادعا کند که فرشتگان را به چشم ديده است. در کتاب های مقدس اديان گوناگون نيز هيچ نشانه ای از شکل و شمايل فرشتگان نيست. حتی جنسيت فرشتگان هم مشخص نشده است! بنابراين هر کس که به وجود فرشته معتقد است، "حق" دارد فرشتگان را هر شکل که خواست مجسم کند. کسانی هم که اعتقادی به ماوراء الطبيعه ندارند "حق" دارند به جای طرح فرشته، کاغذ سفيد تحويل استاد بدهند.
ولی اين کشمکش بر سر "حق" داشتن يا نداشتن نيست. بر سر طرز تفکر است. پشت "فرشته بی موی" دانشجوی محجبه، طرز تفکر معينی از زن خوابيده است. طرز تفکری هزاران ساله. او فرشته را زن فرض کرده است. در عين حال، اين جرات را به خود نداده که طرح فرشته را با حجاب اسلامی بکشد. قرآن و کتب مقدس ساير اديان ابراهيمی چنين اجازه ای را به وی نمی دهد. او فقط يک چيز را خوب می داند، به نمايش در آمدن موی فرشته (زن)، گناه آلود است و گناه آفرين. بر مبنای اين طرز تفکر، نمايش موی زن تحريک کننده است. اين منطق ممکنست عجيب و غريب به چشم بيايد ولی دقيقا همين است. از طرف ديگر، اگر کسی با ديدگاه اصول گرايانه مذهبی به مساله نگاه کند سرانجام به اين نتيجه خواهد رسيد که همين وسواس دست و پا گير و خشک انديشانه هم کفرآميز است! مگر غير از اينست که مساله پوشش برای انسان، بر مبنای نص صريح کتاب مقدس، زمانی مطرح شد که آدم و حوا "گناه نخستين" را مرتکب شدند و از ميوه ممنوعه (نماد آگاهی از خير و شر) خوردند؟ مگر بعد از اين نبود که از برهنگی خويش با خبر و شرمنده شدند؟ از نظر يک معتقد به نص صريح کتب مقدس دينی، ضرورت پوشش فقط برای انسانها مطرح شده است و هيچ مومن و معتقدی جرات ندارد اين موقعيت را که نتيجه ارتکاب گناه است به فرشتگان تعميم دهد. شايد فلسفه برهنگی فرشتگان در نقاشی های کليسايی همين باشد. اما کسانی که دچار تفکرات خشک انديشانه و متعصبانه اند و در هراس هميشگی از ارتکاب گناه به سر می برند، دو راه بيشتر ندارند. يا بايد همان کاری را بکنند که دختر دانشجوی رشته هنر کرد. يعنی از داده های زمينی استفاده کنند: فرشته را به زن تبديل کنند و برای اينکه گناهی رخ ندهد نه فقط پيکرش را بپوشانند بلکه موهايش را هم از ته بتراشند. و يا بايد از خير تخيل و هنر بگذرند. و يا به سبک متعصبان مذهبی قرون گذشته و طالبان قرن بيست و يکم، نقاشی های ديواری را گل بگيرند، مجسمه ها را بشکنند و کتابهای مصور را بسوزانند.
موضوع ديگری که در مجادله استاد و دانشجو به ميان آمده، زيبايی و نا زيبايی است. استاد، فرشته بی مو را زشت می داند. بر مبنای معيارهای زيباشناسانه ای که استاد قبول دارد، "حق" با اوست. دانشجوی محجبه هم "حق" دارد که اين معيارها را ظاهری بداند و زيبايی را با معيارهای ديگر بسنجد و بيان کند. ولی در اين مجادله نيز بحث "حق" داشتن يا نداشتن گرهی را باز نمی کند. در اينجا، مساله خودفريبی در ميان است. دختر دانشجو خودش هم خوب می داند که در اين جامعه، زيبايی ظاهری مساله است. خيلی هم مساله است. حداقل او در تجربه شخصی خود به مثابه يک زن در جامعه طبقاتی مردسالار، يعنی در جامعه ای که زنان به عنوان کالا در معامله ای به نام ازدواج داد و ستد می شوند، اين واقعيت را با پوست و گوشت خود احساس می کند. او که ظاهرا به فرهنگ و ارزشهای طبقه حاکم باور دارد بايد از خود سوال کند که اگر زيبايی ظاهری مساله نيست، پس فلسفه ريش گذاشتن مردان مومن و معتقد چيست؟ چه توجيهی پشت اين کار وجود دارد؟ اگر زيبايی ظاهری مساله ای نيست پس چرا صدا و سيمای اسلامی در اخبار خارجی خود با شادمانی از "گرايش مردان ايتاليايی به ريش گذاشتن" بگويد و اينکه "ايتاليايی ها معتقدند که ريش چهره مردان را جذابتر می کند"!؟ اگر زيبايی ظاهری مساله ای نيست پس چرا نظريه بافان فرهنگی حکومت اين همه زور می زنند و آثار متفکران و فلاسفه بعد از اسلام در ايران را زير و رو می کنند تا شايد بحثی از فرم و رنگ و اصول زيبايی شناسانه بيابند و پزش را بدهند؟ اگر زيبايی ظاهری مساله ای نيست پس اين کت شلوارهای گران قيمت و پيراهن های زرق و برق دار بدون يقه بر تن ديپلمات های حکومت اسلامی چه نقشی بازی می کند؟ استدلال دختر دانشجو در برابر استاد نهايت خودفريبی است. در عين حال، نمی توان خود را طرفدار زيبايی باطنی اعلام کرد اما در برابر زشت ترين نگاه های جنسيتی به زنان ساکت ماند. نمی توان واقعا به دنبال زيبايی باطنی بود ولی از روابط و ارزش ها و ديدگاه هايی که زن را به شنيع ترين شکل به بند می کشد پيروی کرد.
سخن کوتاه. هياهويی که بر سر مجادله استاد زرين کلک و شاگردش بر پا شده، حلقه ای از يک طرح سرکوبگرانه و آزادی کش در دانشگاه و کل جامعه است. از اينکه ديدگاه ها و ارزش ها و عقايد امروز زرين کلک چيست و تا چه اندازه با کهنگی و تاريک انديشی و اسارت پيشگی در تضاد و تقابل است بی خبريم، ولی يک چيز روشن است. اقدام او بيش از آن که تعرضی باشد برای محدود کردن آزادی بيان و عقيده يک دانشجو، تلنگری است بر مغز او که، جور ديگری هم می توان به مسائل نگاه کرد.
- - - - - - - - - - -
برگرفته از سايت نشريه دانشجويی بذر
- توضیحات
- نوشته شده توسط ارژنگ سپاسی
- دسته: صفحه آزاد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
۳۰ خرداد ۱۳۶۰ آغاز سرکوب نهايی جنبشی انقلابی بود که در سال ۱۳۵۷ موفق شد رژيم شاه را سرنگون کند. دولتهای سرمايه داری در کنفرانس گوادالپ توافق کرده بودند که با روی کار آوردن رژيم جمهوری اسلامی و خمينی به سرکوب اين جنبش بپردازند. جنبش ملی اسلامی که از ماههای قبل از قيام ۱۳۵۷ و با بيرون رفتن شاه سعی داشت به کنترل اين جنبش بپردازد پس از روی کار آمدن بلافاصله در اسفند ماه با حمله به تظاهرات زنان و با حمله به سنندج در فروردين ۱۳۵۸ سرکوب جنبش انقلابی را آغازنمود. سرکوب دانشجويان با بستن دانشگاهها در ارديبهشت ۱۳۵۹، حمله به کارگران بيکار، حمله به ترکمن صحرا و سرکوب شوراهای دهقانان همه درادامه سرکوب جنبشی بود که شاه نتوانست به مقابله با آن برخيزد و رسالت سرکوبش به رژيم جمهوری اسلامی سپرده شده بود. بدنبال درگيريهای درونی رژيم بر سر چگونگی سرکوب جنبش مردم و بدنبال برکناری بنی صدر رييس جمهور وقت، مقاومت مردم برای مقابله با سياستهای سرکوبگرانه رژيم بالاخره در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به شکست انجاميد. رژيم جمهوری اسلامی موفق شد با سرکوب وحشيانه و با اعدام بسيار افرادی که رژيم پهلوی نتوانسته بود بکشد و با قتل عام دهها هزار نفرديگر که دردوران انقلاب به مبارزه روی آورده بودند به سرکوب جنبشی بپردازد که برای چند سال لرزه بر دنيای سرمايه انداخته بود.
تظاهرات ۳۰ خرداد چگونه شکل گرفت : بدنبال درگيريهای بين جناح بنی صدر از يک سو و جناح حزب جمهوری اسلامی، مجاهدين انقلاب اسلامی، موتلفه از طرف ديگر، جو جامعه به سمت بسته شدن هر چه بيشتر پيش می رفت. گله های حزب الله که در گروههای چند صد نفره در سرتاسر شهر سازمان داده شده بودند، هر گونه تجمعی را مورد حمله قرار ميدادند. فدائيان که بزرگترين نيروی چپ بودند در سال ۱۳۵۹ به دو بخش تقسيم شده بودند و اکثريت آنها به همراه حزب توده به حمايت از جمهوری اسلامی و جاسوسی و تبليغ عليه نيروهای مخالف جمهوری اسلامی پرداخته و ضربه عظيمی را به جنبش انقلابی مردم وارد نموده بودند. مجاهدين خلق که بزرگترين نيروی مخالف را تشکيل ميدادند سعی دراتحاد با يک جناح از رژيم و تسخير رژيم ازدرون داشتند. نيروهای چپ و مستقل نظير کومله، پيکار، فداييان اقليت و چندين گروه ديگربه گستردگی مجاهدين نبوده و به غيراز کومله که پايه گسترده ای در کردستان داشت بقيه از پايه وسيعی برخوردار نبودند. درچنين اوضاعی، روز۲۶ يا ۲۷ خرداد ۱۳۶۰ خبری بطور گسترده در تهران پخش شد که سازمان مجاهدين روز ۳۰ خرداد تصميم به تظاهرات در چهارراه مصدق گرفته است. اين تظاهرات بدنبال فراخوان به تظاهرات جبهه ملی بود که درروز ۲۴ خرداد انجام گرفت و جمعيتی که در جلو لاله زار در خيابان انقلاب جمع شده بود با حمله حزب الله روبرو شده و قبل از اينکه بتوا نند حتی ۵۰ نفر را به گرد هم جمع کنند با حمله اوباشان حزب الله که به قمه و زنجير مسلح بودند تار و مار شدند. از همان روزهای اول خرداد ماه و بدنبال درگيريهای درونی رژيم ، مجاهدين و پيکار و چندين گروه ديگر با جمع شدن در گوشه های مختلف شهر سعی در مقابله با سرکوب و غالب شدن جو ارعاب و تهديد در شهر بودند. اما اکثر اين تجمعها با حمله سازمان يافته گروههای حزب الله که از بسيجی ها و نيروهای سپاه پاسداران تشکيل شده بودند به خاک و خون کشيده می شدند. بنا به گزارشهايی دهها مرکز در نقاط مختلف تشکيل شده بود که گله های حزب الله از اين نقاط به خيابانها فرستاده ميشد. در چنين اوضاعی که فکر هرگونه تجمعی کم کم غير ممکن ميشد، روز ۲۹ خرداد خبردار شديم که مجاهدين در ميدان فلسطين( کاخ)و يا چهار راه مصدق تظاهرات گذاشته اند. در آنروز ما که ۳ نفر بوديم تصميم گرفتيم که ۲ نفر به ميدان فلسطين رفته و من به چهار راه مصدق رفتم. قبل از رسيدن به چهارراه مصدق، سعيد غيور، از فعالين مجاهدين را در خيابانهای اطراف ديدم که اينور و آنور ميدويد و چون ميدانستم با مجاهدين است مطمئن شدم که تظاهرات در چهار راه مصدق است و در ميدان کاخ خبری نيست. سر چهار راه مصدق، پاسداران خيابان را در ضلع شمالی بسته بودند و دسته های حزب الله با حمله وحشيانه به هر کس که ريش نداشت سعی داشتند از اجتماع مردم جلوگيری کنند. مردم در حال رفت و آمد ومنتظر شروع حرکتی بودند که تقريبا غير ممکن به نظر ميرسيد. سر ساعت، يک دسته از ميليشيای مجاهدين که اکثرا دختران جوان بودند ازضلع جنوبی چهار راه بصورت يک دسته ۵۰ نفره وارد چهار راه شدند. آنقدر حرکتشان ناگهانی بود که پاسداران با وجود مسلح بودن به پشت ماشينهايشان رفته و شروع به تيراندازی هوايی کردند. مردم با ديدن اين صحنه به وسط چهارراه آمده و در همين حال گله های حزب الله با قمه و زنجير به جان مردم افتادند. دسته های بيشتری از ميليشيا با شعار" حزب چماق بدستان بايد بره گورستان" وارد چهار راه شدند و با حمله به اوباشان آنها را فراری دادند. در همين حال مردم که وارد خيابان شده بودند با پرتاب سنگ به مقابله پرداخته و در کمتر از ۵ دقيقه چهار راه در دست تظاهرکنندگان قرار گرفت. پاسداران شروع به تيراندازی زمينی کرده و با رگبار اولين رديف تظاهر کنندگان را به گلوله بستند. جمعيت با دست خالی و در حاليکه چند ماشين را واژگون نموده بود با سنگ مقا بله می کرد وتيراندازی و شليک زمينی چنان شديد شده بود که جمعيت به سمت ميدان فردوسی و خيابانهای اطراف عقب نشينی نمود. پاسداران و گله های حزب الله که جری شده بودند با لگد زدن به مجروحانی که روی زمين افتاده بودند پيشاپيش پاسداران حرکت کرده و به هر کسی در خيابان حمله می کردند. جمعيت مردم با جنگ و گريز به مقابله پرداخته و همين که موفق می شدند که اوباشان حزب الله را به عقب برانند با تيراندازی زمينی وهوايی پاسداران که پشت سرآنها بودند روبرو می شدند. اين جنگ و گريز که تا يک ساعت طول کشيد با کشته و مجروح شدن عده زيادی در حال پايان بود وما بطرف ميدان فردوسی فرار می کرديم که در ميدان فردوسی ناگهان جمعيتی نيم ميليون نفری را ديديم که تمام پل هوايی جلو لاله زار را پوشانده بودند. چنان جمعيتی باور کردنی نبود. مردم با ديدن جمعيت جان تازه ای گرفته و با در آغوش گرفتن جلوداران جمعيت از خوشحالی گريه می کردند. صحنه ای به ياد ماندنی بود. هيچکس فکر نمی کرد که با آن وحشيگری پاسداران بتوان نيم ميليون نفر را گرد هم آورد (عکس بالا بخويی جمعيت نيم ميليون نفره مردم را نشان ميدهد که توانستند عليرغم تيراندازی شديد پاسداران ساعتها در خيابانهای تهران تظاهرات کنند). جريان از اين قرار بود که مجاهدين با اعلام اينکه تظاهرات در چهار راه مصدق است توانسته بودند نيروهای پاسداران و گله های حزب الله را در آنجا جمع کنند و تظاهرات اصلی را از ميدان کاخ در خيابان تخت جمشيد به سمت خيابان بهار و شميران شروع کنند. رفقای من می گفتند که همينکه جمعيت از ميدان کاخ به حرکت در آمد، تا يک ربع ساعت سرو کله گله های حزب الله پيدا نبود و معلوم بود که اين تاکتيک در فريب دادن آنها موثر واقع شده بوده است. بعد از يک ربع ساعت وقتی که خبر تجمع به آنها رسيده بود، همينکه به صورت پراکنده به جمعيت نزديک می شدند با حمله جمعيت لت و پار ميشدند. بدين ترتيب تظاهرات نيم ميليون نفری مردم با تاکتيک بسيار خوب و فداکاری فراوان مردم و خصوصا نيروهای ميليشيا شکل گرفت.
در جلو صف تظاهرکنندگان يک پلاکارد بزرگ بود با مضمون بنی صدر حمايتت می کنيم. جمعيت از جلو لاله زار رد شده و به ميدان فردوسی رسيده بود که يک مينی بوس حاوی تعدادی از پاسداران به ميدان رسيد. جمعيت که شعار ميداد با ديدن پاسداران به مينی بوس حمله کرد و مينی بوس را به آتش کشيد. در همين حال در حاليکه عده ای در جلو جمعيت سعی داشتند تظاهرات را به سمت جنوب ميدان فردوسی و به طرف بهارستان ببرند عده ای ديگر جمعيت را تشويق به رفتن به طرف دانشگاه و ميدان انقلاب ميکردند. در ضلع جنوب شرقی ميدان فردوسی يک کميته بود که جمعيت به درستی نمی خواست از جلو آن بگذرد. بالای سر در اين کميته يک تير بار بود و با نزديک شدن جمعيت در کميته را بسته بودند. بنا بگفته دو رفيقم که به ميدان فلسطين رفته بودند، اعضای مجاهدين که سازماندهی تظاهرات را بعهده داشتند بطور مداوم و با بی سيم با مرکز خود تماس داشته و دستور دريافت می کردند. بنا بگفته اين رفقا، در خيابان تخت جمشيد چندين بار جريانات چپ با شعار مرگ بر خمينی سعی در تغيير شعارها را داشتند که در چندين مورد طرفداران مجاهدين نيز که هفته ها بود در زير ضرب حزب الله بودند به آنها پيوسته بودند ولی بلافاصاله گردانندگان تظاهرات باشعار"حزب چماق بدستان بايد بره گورستان" مانع از طرح شعار مرگ بر خمينی شده بودند. شعار مرگ بر جمهوری اسلامی نيز به همين سرنوشت دچارشده بود و از طرح آن جلوگيری شده بود. در حاليکه جمعيت در ميدان فردوسی مشغول واژگون کردن مينی بوس پاسداران بود و عده ای درپيشاپيش تظاهرات را به سمت بهارستان هدايت می کردند، ناگهان پاسداران با تيرباری که بالای سردر کميته بود به تيراندازی به سمت جمعيت تظاهرکننده پرداختند. حوض وسط ميدان فردوسی پراز خون و اجساد تظاهرکنندگانی بود که از مقابل حمله وحشيانه پاسداران به طرف مقابل فرار می کردند و با اصابت گلوله به ميان آب می افتادند. جمعيت يک اتوبوس دو طبقه را که در سمت شمال خيابان بود به وسط خيابان هل داده و پشت آن مخفی شدند. پاسداران مسلح پس از تيراندازی با تيربار وبا مشاهده فرار و سر درگمی جمعيت با اسلحه از کميته بيرون آمده و به سمت جمعيت شليک می کردند. از طرف ديگر پاسداران مستقر در چهار راه مصدق و گله های حزب الله که با ديدن جمعيت فرار کرده بودند با شروع تيراندازی دل و جرئتی بخود گرفته واز سمت غرب به جمعيت حمله کردند. در کمتر از ده دقيقه ميدان فردوسی پراز کشته شده بود و جمعيت نيم ميليون نفری در کوچه های اطراف پراکنده شده بود. اکثر مغازه ها و خانه ها مملو از تظاهرکنندگانی بود که توسط مردم پناه داده شده بودند. به اين ترتيب تظاهراتی که با فداکاری فراوان سازمان داده شده بود در عرض کمتر از نيم ساعت سرکوب شد. از اين به بعد رژيم با يک کاسه کردن سياستهای خود دست به سرکوبی زد که جنبش انقلابی مردم را سالها به خاموشی کشاند.
بعد از ۳۰ خرداد: صد ها نفر از دستگير شدگان بدون محاکمه تيرباران شدند و در روزهای بعدی با اعلام اينکه هر کسی که در خيابان دستگير شود بايد در همانجا کشته شود و احتياج به محاکمه ندارد، دسته دسته به جوخه های اعدام سپرده شدند. رژيم در روز ۳۱ خرداد با اعدام سعيد سلطانپور و محسن فاضل که از ماهها قبل در زندان بودند نشان داد که سرکوب نهايی جنبش مردم را آغاز نموده است. روزنامه اطلاعات عکسهای دختران جوانی را به چاپ می رساند و بدون اينکه هيچ اسمی منتشر کند از پدر و مادرهايشان می خواست که با شناسنامه عکس دار برای تحويل جنازه فرزندانشان بروند. اين نشان می داد که رژيم بدون اينکه حتی ازهويت حقيقی اين دستگير شدگان آگاه باشد آنها را در محاکمه های چند دقيقه ای بر طبق اصول عدالت اسلامی محارب شمرده و اعدام نموده است.
بعد از سرکوب تظاهرات ۳۰ خرداد، در شب همانروز نيروهای ميليشيای مجاهدين در خيابانهای جنوب تهران از جمله نازی آباد و دروازه غار مشاهده ميشدند که در ماشينهای چند نفری به گشت زنی در خيابانها مشغول بودند. هم چنين در سال ۱۳۶۳ در نشريه مجاهد با يک نفراز اعضای مجاهدين که سابقا عضو شورای تامين امنيت ملی رژيم بود مصاحبه به عمل آمد. آين نشانگر آن بود که مجاهدين در شورای تامين امنيت رژيم نفوذ داشته و از نقشه های رژيم خبردار بوده اند. وجود گشتهای مجاهدين در شهر نشانگر آن بود که اين نيروها منتظر يک حرکت از درون رژيم و بطور مشخص حمايت ارتش بودند که بنی صدر ادعای داشتن حمايت آنان را داشت. اين حرکت همچنين توضيح ميداد که چرا مجاهدين قصد هدايت تظاهرکنندگان به سمت بهارستان را داشتند. ظاهرا هدف سازماندهندگان، تحصن در مقابل مجلس و انتظار برای حمايت ارتش از آنها و کسب قدرت از بالا بود. نيروی گشت شهری مجاهدين تا چندين روز بعد از ۳۰ خرداد نيز ادامه داشت که بعد متوقف گرديد. نيروی گشت معمولا برای حفظ تسلط بر يک محله يا شهر به کار گرفته می شود. متاسفانه مجاهدين هيچگونه تحليلی ازاهداف اصلی اين تظاهرات نداده ومسعود رجوی در کتاب "۳۰ خرداد پاسخ به ضرورت تاريخ" آنرا تظاهرات برای اتمام حچت با رژيم اعلام نموده است. عباس داوری در کتاب" ۳۰ خرداد به روايت شاهدان" از انتشارات سازمان مجاهدين در خاطرات خود می گويد که قصد تظاهرکنندگان رفتن به جلو مجلس بود. به نظر من مجاهدين قصد داشتند که با تحصن در مقابل مجلس حمايت ارتش را جلب کرده و قدرت را از بالا تسخير کنند. به نظر می رسد که مجاهدين زياده از حد به بلوفهای بنی صدر در حمايت ارتشيان از وی اميد بسته و وجود گشتهای شهری نشان از خوش خيالی فراوان مجاهدين ميداد که نه تنها روی حمايت ارتش از بنی صدر حساب می کردند بلکه برای بعد از آن يعنی حفظ قدرت نيز برنامه ريزی کرده بودند. نکته جالب توجه اين است که مجاهدين هيچوقت شعار مرگ بر جمهوری اسلامی را مطرح نکردند زيرا که شعار خودشان تا مدتها جمهوری دمکراتيک اسلامی بود. بعدها که متوجه نفرت مردم از هرگونه رژيم اسلامی شدند کم کم اين شعار را بدور انداخته و به ناسيوناليسم روی آوردند. در پاييز همان سال اعلام کردند که با تظاهرات مسلحانه در مقابل فروشگاه کوروش سابق در خيابان مصدق برای اولين بار شعار مرگ بر خمينی را به خيابانها بردند. شايد فرصت نبود که گزارشهای مسولين تظاهرات ۳۰ خرداد را بخوانند که چگونه جمعيت چندين بار اين شعار را مطرح کرده بود.
موسوی تبريزی، دادستان کل جمهوری اسلامی پس از کشته شدن قدوسی در شهريور۱۳۶۰ ،چند سال پيش با نشريه چشم انداز ايران مهر مصاحبه ای کرده است وی می گويد:" روز دومی که من دادستان شده بودم در نخست وزيری جلسه داشتيم. نخست وزير هم آقای مهدوی کنی بود و رييس جمهور هم نداشتيم؛ .... در آن جلسه آقايان موسوی اردبيلی، مهدوی کنی، محسن رضايی به عنوان فرمانده سپاه، بهزاد نبوی بعنوان وزير مشاور،و من به عنوان دادستان و چند نفر ديگر حضور داشتند. آقای مهدوی کنی گفت حالا ما ديگر مشکل می توانيم با اينها ( مجاهدين) برخورد کنيم. ايشان پيشنهاد کرد به واسطه آقای طاهر احمد زاده با آقای رجوی صحبت بشود بلکه راضی بشوند تا مذاکره و گفت و گو کنيم حتی اينها در بعضی پستها قرار داده بشوند تا اين غايله ختم بشود. آقای اردبيلی گفت آقای مهدوی من تا شش ماه پيش با اين حرف شما موافق بودم که ما اينها را بياوريم، صحبت کنيم، دعوت کنيم و حتی پست هم بدهيم ولی حالا با اين همه کشتارها و ترورها که انجام داده اند نمی شود اين کار را کرد." نکته جالب آنست که مصاحبه کننده که لطف الله ميثمی است اصرار دارد به موسوی بقبولاند که اگر به مجاهدين مقامی در دولت داده بودند بهتر ميشد با آنها کنار آمد و اين درگيريهای خونين پيش نمی آمد. متن کامل اين مصاحبه را ميتوان در آدرس زير خواند:
www.meisami.com
تجربه ۳۰ خرداد: اين نوشته قصد يک تحليل همه جانبه را ندارد بلکه اميد وارست که بازماندگان نسل انقلاب و خصوصا نيروهای چپ را تشويق کند تا ۳۰ خرداد را نه از زاويه يک تظاهرات که توسط مجاهدين سازمان داده شد بلکه از زاويه يک جنبش اجتماعی بررسی کنند وبه چرايی شکست آن بپردازند تا شايد اين تجربه مهم درسی آموزنده در آينده داشته باشد و جنبش اجتماعی مردم برعليه رژيم در آينده مرتکب اشتباهات مشابه نگردد. ۳۰ خرداد در شرايطی انجام شد که آخرين فرصت برای نيروهای انقلابی بود که با تعرض به حکومت به قدرت سياسی دست پيدا کنند. اين اخرين فرصت برای نيروهای انقلابی بود که بتوانند يا تعرض به مقابله با سرکوب رژيم بپردازند. به نظر من اگر نيروی رهبری کننده اين تظاهرات قصد سازمان دادن يک انقلاب مردمی را عليه رژيم داشتٍ، ميتوانست با پشتيبانی مسلحانه از تظاهرات و بدون توهم به جناحهای رژيم به هدايت مردم برای سرنگونی رژيم بپردازد. اگر هدف تظاهرات سی خرداد نه تحصن در مقابل مجلس برای جلب حمايت ارتش بلکه به سمت دانشگاه و فراخوان به مردم برای حمايت از نيروهای انقلابی بود، رژيم نمی توانست به اين سادگی سرکوب گسترده براه بياندازد. برخلاف تبليغات رژيم؛ اکثريت و حزب توده؛ نيروهای مچاهدين در اين تظاهرات مسلح نبودند. اگر مسلح بودند در ميدان فردوسی بخويی قادر بودند که تيربار رژيم را از کار بيندازند. متاسفانه مماشات مچاهدين و توهم ان نسبت به يک جناح رژيم مانع از ان شد که جمعيت ميليونی مردم عليرغم فداکاريهای فراوان بتوانند به نتيجه برسند. درحاليکه نيروهای چپ با پيوستن سازمان فداييان اکثريت به رژيم، بشدت ضعيف شده بودند و بجز کومله در کردستان از توان زيادی برخوردار نبودند، سی خرداد عملا همانند دهان باز کردن برای حرف نزدن بود. مجاهدين مردم را به خيابان آورده بود تا با جناحی از رژيم به سازش برسد. حوادث بعدی نيز نشان داد که فرصتها هميشه وجود ندارند. مجاهدين بعد از سرکوب خونين سی خرداد و پس از آنکه برخلاف انتظارشان ارتش از بنی صدر پشتيبانی نکرد، دست به عمليات چريکی زدند که نتيجه ای جز شکست نداشت. ياد تمام جانباختگان سی خرداد ۱۳۶۰ که عليرغم سرکوب رژيم حماسه ای تاريخی آفريدند گرامی باد.
خرداد ۶ ۱۳۸
- توضیحات
- نوشته شده توسط جواد صنم راد
- دسته: صفحه آزاد
آقایِ عبدالکريم سروش که با تکرار انديشه هایِ ضد مارکسيستی کارل پوپر بصورت يکی از ايدئولوگ های انقلاب اسلامی در آمد و در جمهوری اسلامی معروف شد ودر انقلاب فرهنگیِ اسلامی، يعنی حمله به دانشگاهها، رهبریِ ستاد ِ آن از سوی خمينی به او سپرده شد، اينک حتی بيش از گذشته خدماتش مورد نياز است و پس از يک سال که حجت الاسلام شبستری به خرج دولت آلمان در برلين به بررسی های اسلامی مشغول بوده اينک نوبت به آقای سروش رسيده که يک سال در آنجا جنبش هایِ عقلانی در تاريخ اسلام را زير و رو نمايد تا بقول خودش جنبه هائی از اسلام را که با انديشه های فلسفی جهان جديد و زندگی در جهان جديد سازگار نيست نقد کند. يعنی به عبارتِ خودمانی "سعی جميل" برای اجر جزيل به کار می برد که "اسلام جمهوری اسلامی" را به روز بياورد و بازهم آن را بزک کند.
آقای سروش، در مصاحبه با سايت نهضت آزادی، وارد بحث آزادی و دموکراسی نيز شده و ميگويد:
يک رشته از حقايق هستند که . . . و قتی در عالم خارج و در جهان انسان ها و در رفتار و روابط انسان ها ظاهر ميشوند که پيشاپيش تصورشان و مفهومشان نزد انسان ها پيدا شده باشد . . . يعنی ابتدا مفهومشان در آسمان ذهن پيدا ميشود و بعد، از عرش ذهن تنزل می کنند و قدم به فرش عالم خارج می گذارند . . . دموکراسی و آزادی . . . از همين دسته هستند تا مفهوم آنها تولد نشود خودشان هم متولد نميشوند . . . نگوئيم ما آزادی نداريم بايد بگوئيم ما مفهوم آزادی نداريم . . . غنای ذهنی و مفهومی و فرهنگی ما از چيزهائی چون دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و امثال اينها در ابتدای انقلاب، کافی نبوده و همين اجازه نميداد که از آن ابتدا مطالبه دموکراسی در صدر مطالبات قرار بگيرد . . . چرايی قضيه هم تا حدودی معلوم است. اولا ً فرهنگ دينی فرهنگی است که تکليف انديش است حق انديش نيست . . . فرهنگ غير دينی و هم به خصوص فرهنگ روشنفکری زير غلبه انديشه چپ بود. در انديشه چپ نه مفهوم حق بر جستگی و فربهی داشت و نه مفهوم آزادی و دموکراسی. اصلا ً آنها آزادی و دموکراسی و . . . را تمسخر می کردند و آن را جزو فريب های بورژوازی می دانستند. برای فريفتن کارگران و غافل کردن آن ها از موقعيت تاريخيشان و از مبارزه . . . لذا اصلا ً دنبال دموکراسی رفتن نوعی عيب و نقص بود. نشانه مبارز نبودن بود. نشانه امريکايی و غربی بودن بود . . . مجموع اين علل و دلايل باعث شد که در ابتدای انقلاب نه متدينان و نه غير متدينان ما هيچکدام واجد سرمايه مفهومی نباشند که بتواند به تحقق خارجی اين حقايق و موجودات کمک بکند و لذا اين حقايق در واقع مظلوم و متروک باقی ماندند.*
در روايت بالا اولاً از به حساب آوردن نياز واقعی ميليون ها تودهء زحمتکش به آزادی و عدالت اجتماعی خبری نيست. ثانياً در زمان قيام و از سالها پيش از آن، خواست استقلال و آزادی و عدالت شعار و آرزوی مردم بود. صاحبان فرهنگ دينی به دلايل تاريخی و طبقاتی شان در مبارزه با راديکاليسم چپ، شعار "جمهوری اسلامی" را نيز بدان افزودند و هر صدای ديگر را که به مخالفت با حقنه کردن آن برخاست خفه کردند. سروش پس از ربع قرن بدآموزی و رنگ کردن گنجشک و بلبل فروختن و تبليغ برای ايدئولوژی رژيم تازيانه و دار، امروز صاحبان و دکانداران فرهنگ دينی را در کنار روشنفکران چپ گذاشته و هردوی آن ها را برای نبود آزادی و دموکراسی در ايران مقصر شناخته شده است. ظالم و مظلوم، قربانی کننده و قربانی شونده در کنارهم مسئول سرکوب و کشتار وانمود شده اند. رضا پهلوی نيز اخيرا ً در مصاحبه ای گفته است که کمونيست ها و دسته ای از آخوندها جمهوری اسلامی را پديد آوردند. البته اين امر تازگی ندارد. مهندس مهدی بازرگان هم در بارهء رقيبان سياسی اش يعنی روحانيون و پاسداران ميگفت: اينها خشونت و تضاد بين طبقات را از کمونيست ها ياد گرفته اند (نقل به مضمون).
جز اين هم از اين آقايان انتظار نميرفت. سخنان سروش در واقع بيش از آنچه بخواهد گذشته را روشن کند، آينده را روشن ميکند و ترس او را از نيروی ِ آينده، از زحمتکشان ِ خشمگين و مبارزات آنان بر ملا ميسازد.
کلمات بازگو شده از آقای سروش از اين جهت مهم و شايسته ارزيابی است که نگاه ايده آليستی وی را بر مفهوم آزادی و بر چگونگی حرکت تاريخ برای ما به نمايش ميگذارد. در اين نگاه، آزادی، حقيقتی ست ملکوتی و موجودی آسمانی که ابتدا مفهوم آن از عرش به آسمان ذهن افراد رفته و سپس از آنجا نزول اجلال کرده و قدم به فرش عالم خارج مينهد. ايشان در همان مصاحبه پذيرفته است که بعضی چيزها مانند الکتريسيته واقعيت ماديش پيشتر وجود دارد و سپس مفهوم آن در ذهن پيدا ميشود ولی تاکيد کرده که آزادی و دموکراسی چنين چيزی نيست.
ولی اين نگاه با واقعيت تاريخی سازگاری ندارد. مفهوم آزادی فقط وقتی به وجود می آيد که واقعيت آزادی و اسارت بطور مادی وجود داشته باشد. در عالم واقعی ِ روابط ِ انسان ها، آزادی و دموکراسی پايه اقتصادی و مادی دارد و نسبی و طبقاتی ست: آزادی برده داران، يعنی آزادی خريد و فروش برده ها و کشتن و کار کشيدن از آنها، مترادف با اسارت برده هاست؛ و آزادی برده ها به بهای ِ از بين رفتن آزادی برده داران در خريد و فروش برده بدست ميآيد. در جامعه های برده داری يونان و روم باستان، برده داران آزاد بودند ودموکراسی بصورت سنای روم و غيره البته فقط برای برده داران وجود داشت.
در انقلاب بهمن نيز برخلاف آنچه آقای سروش وانمود ميکند، همه از آزادی محروم نشدند بلکه بخشی از جمعيت يعنی عدهء قليلی امثال خود وی به آزادی دست يافتند. دين سالارانی مانند عسگر اولادی، لاجوردی، رفيق دوست، سروش، و آقايان و آقازاده های بسيار، هم به سرمايه مادی بيکران و هم به آزادی رسيدند و بسيار بيشتر از اندازه هم به آزادی رسيدند. شرايط و امکانات مادی اقتصادی ايران و روابط سياسی و بازرگانی بين المللی آن روز به آنها آزادی عمل داد و آنها با دست باز، همان آزاديها و امکانات محدودی که اکثريت فرو دست جامعه يعنی کارگران و کارمندان و زنان و جوانان تا اواخر زمان شاه با مبارزاتشان بدست آورده بودند از آنها پس گرفتند. امروز نيز آزادی آخوندها در برابر و متناقض با آزادی اکثريت مردم است: آزادی مردم لازمه اش اينست که آزادی حاکمان و چپاولگران و جلادان محدود شود.
در جامعه سرمايه داری نيز آزادی نسبی است و آزادی ِ دو طبقه در برابر هم قرار ميگيرد: ليبراليسم، و امروزه نئوليبراليسم، آزادی طبقه سرمايه دار است برای اينکه سرمايه اش را هر جا خواست بياورد وببرد، کارگران را بهر مزدی خواست استخدام کند و با هر شرايطی خواست از آن ها کار بکشد و هر وقت خواست آن ها را بيکار کند و دولت نبايد با ماليات و گمرک و قانون کار و مقررات زيست ـ محيطی و غيره جلوی بهره وری حداکثر سرمايه، و بهره کشی حداکثر از نيروی کار را بگيرد. پس ليبراليسم و بويژه نئوليبراليسم امروز ِ سرمايه داران در برابر زندگی و آزادی ِ کارگران قرار ميگيرد: هرچه آزادی يک طبقه بيشتر ميشود از آزادی طبقه ديگر کاسته ميشود.
در اروپا مکتب ليبراليسم وقتی پديد آمد که توليد سرمايه داری رشد و گسترش می يافت و سرمايه داران بايد از قيد و بند های دوران فئودالی آزاد ميشدند. وقتی توليد سرمايه داری باندازه کافی رشد کرد و واقعيت های رنج آور ِ زندگی در آن خود را نشان داد آنوقت بر همان زمينه سخت مادی، انديشه رهائی و آزادی طبقه کارگر نيز پيدا شد. يعنی بر خلاف نگاه آقای سروش، مفهوم آزاديخواهی، چه در وجه ليبراليستی و چه سوسياليستی، فقط وقتی در ذهن افراد پيدا شد که در متن مادی جامعه، يعنی در ميدان تلاش معاش و کار و توليد، اين مسائل پديدار شده بود.
در جامعه سرمايه داری بسته به اينکه در مرحلهء رقابتی يا در مرحله انحصاری، در حال رونق يا در حال بحران، در مرکز يا پيرامون، باشد، به درجات گوناگون، هم آزادی و دموکراسی وهم سرکوب و خفقان بوجود می آيد. در چنين جوامعی آزادی و دموکراسی در هر ميزانی که هست بيشتر برای سرمايه داران است ولی کارگران و زحمتکشان و نيروهای چپ همانگونه که در عرصه اقتصادی برای مزد بيشتر و رنج کمتر و بهتر بگوييم برای لغو استثمار مبارزه ميکنند در عرصه سياسی نيز برای آزادی بيشتر و دموکراسی بيشتر حتی در چهارچوب همان جامعه سرمايه داری می جنگند و اين دو کارزار اقتصادی و سياسی از هم جدايی ناپذير است.
نيرو های چپ ايران چه در زمان پهلوی ها و چه در دوره جمهوری اسلامی در عمل بشدت سرکوب و کشتار شدند و هنوز ميشوند و فر صت آميزش با طبقه کارگر و رشد ودخالت در امور نيافتند ولی تا آن حدی که فعاليت کردند و ميکنند بر خلاف گفته آقای سروش نه تنها آزادی و دموکراسی واقعی را تمسخر نکرده اند بلکه برای آن فداکارانه ترين مبارزه ها نيز کرد ه اند. ولی تفاوت آنها با آقای سروش در آنست که آنها اين مفاهيم را نه در خلاء، نه به سود اقليت بهره کش بلکه در متن زندگی مادی طبقات ِمردم و به سود اکثريت جامعه که زحمتکشان اند می بينند. واقعيت چشمگير عصر ما و منطقه ما عرصهء جولان دادن امپرياليسم بمفهوم لنينی آنست. عصری که سرمايه داری جوان برای آزادی و دموکراسی با فئوداليسم و دستگاه های کهنه مذهب و سلطنت ميجنگيده گذشته و سرمايه داری به دوران فساد و تباهی ِ خود رسيده و برای سود بانکها و شرکتهای نفتی و سايرانحصارات خود آماده است که مردم کشورهای پيرامونی مانند عربستان و لبنان و فلسطين و عراق و افغانستان و ايران را از يک ارتجاع به ارتجاع ديگر واز يک جنگ به جنگ ديگر بياندازد. به گفته لنين:
مالکيت خصوصی بر پايه کار ِ مالکان ِ کوچک، رقابت آزاد، دموکراسی، همه ی اين شعارهای جذابی که سرمايه داران و مطبوعات آنان، کارگران و دهقانان را با آنها ميفريبند، چيزهائی از گذشته دور هستند. امروز، سرمايه داری به يک سيستم جهانی ظلم استعماری و خفه کردن ِ مالی ِ اکثريت بزرگ مردم جهان بوسيله شمار کوچکی از کشورهای "پيشرفته" تبديل شده است. ثمره اين چپاول بين دو يا سه کشور غارتگر بزرگ دنيا که تا دندان مسلح شده اند تقسيم ميشود و آن ها جهان را به جنگ خودشان که جنگ بر سر تقسيم يغماست ميکشند. **
يعنی پايه اقتصادی دموکراسی سرمايه داری که رقابت آزاد مالکان کوچک بود سپری شده و رفته است. سرمايه داری بحران زده در عصر شرکتهای بزرگ انحصاری جهانی در کشوری پيرامونی با اقتصاد تک محصولی نفتی مانند ايران نميتواند روبنای دموکراسی داشته باشد. اينست که از ارتجاع سلطنتی در ميآيد و به استبداد مذهبی ميافتد. جمهوری و دموکراسی و جمهوری دموکراتيک و لائيک در چنين شرايط اقتصادی، اوتوپی و خواب و خيال است.
ولی هنوز هستند کسانی که مردم را به مبارزه برای دموکراسی و جمهوری و جمهوری دموکراتيک و لائيک و . . . بر همين پايه های اقتصادی و بدون دست زدن به مناسبات طبقاتی ِ جامعه فرا ميخوانند و تعجب ميکنند چرا همه طبقات مختلف مردم زير اين شعارهایِ زيبا گرد نميآيند! اينها ميگويند سوسياليسم، رؤيا و اوتوپی ای ست که ميشود بعدا برای آن مبارزه کرد! اينها ميگويند چرا همين دموکراسی و آزادی که در اروپا و امريکا هست نداشته باشيم؟! چرا ليبرال و دموکرات و چپ دست در دست هم دموکراسی را نسازند؟ *** چرا در ايران نيز مانند سرمايه داری غرب هر حزب و مرام و مذهبی آزاد نباشد؟ چرا جوانان ما نتوانند مانند جوانان ِپاريس در پياده روهای خيابان بنشينند و شراب نوشان از هر دری سخن گويند؟
البته هيچ انسان سالم و پيشرفتخواهی نيست که اين تصوير زيبا را نخواهد. ولی همين خواسته های بظاهر ساده و انسانی در شرايط سرمايه داری ايران متاسفانه رؤيا و اوتوپی است و بر توهم اقتصادی بنا شده است. و آن توهم اينست که هر کشوری مستقلا ً خط رشد خودش را دارد و از اقتصاد ارباب ـ رعيتی قرون وسطائی به سرمايه داری رقابتی و سپس به سرمايه داری انحصاری مدرن ميرسد؛ يعنی همان راهی که انگلستان و فرانسه پيمودند همه کشورها تکرار ميکنند و در نتيجه ايران امروزی ابتدا يک کشور دموکراتيک ويا دموکراتيک لائيک مانند کشورهای اروپا ميشود و سپس ميتواند اميد داشته باشد در اثر مبارزات بعدی وارد مرحله بالاتر تاريخی مانند سوسياليسم بشود. ولی واقعيت، خلاف ِاين نظريه است. در واقعيت، اقتصاد کشورها بهم پيوسته و به يکديگر وابسته اند و بيش از يک قرن است که سرمايه داری بصورت روزافزونی به يک سيستم جهانی تبديل شده و با انباشت و تمرکز سرمايه در مراکز آن، اکثريت مردم جهان در کشورهای پيرامونی مانند ايران گرفتار گرسنگی و درماندگی و کار طاقت فرسا شده اند. در چنين جهانی رفاه و صلح و دموکراسی در مرکز، لازمه اش فقر و جنگ و خفقان در پيرامون است. نميتوان به گرد سرمايه داری چرخيد و به رفاه و آزادی و دموکراسی برای اکثريت مردم دست يافت.
دموکراسی سيستم جهانی سرمايه داری ِ امروز را شايد بتوان به دموکراسی آپارتايد در افريقای جنوبی مقايسه کرد. در آنجا سفيدها آزاد بودند و بين خود دموکراسی هم داشتند ولی اکثريت جامعه يعنی سياهان در زير ستم و ديکتاتوری آنان زندگی ميکردند و آزادی دخالت در امور را نداشتند. در جهان امروزنيز اقليت جمعيت جهان در کشورهای مسلط در درون خود رفاه نسبی و و به اصطلاح صلح اجتماعی و آزادی و دموکراسی دارند ولی نسبت به بيرون ِ خود يعنی کشورهای پيرامون با اهرمهای گوناگون مالی و ديپلماسی و نظامی، ديکتاتوری ميکنند و ما در اينجا با بهره کشی شديد و سرکوب و شکنجه و کشتار روبرو ميشويم و مردم ميبينند که در عمل با دو ديکتاتوری روبرو هستند: ديکتاتوری طبقه حاکم داخلی و ديکتاتوری خارجی يعنی امپرياليسم. و در نتيجه مبارزه برای دموکراسی و آزادی بسيار پيچيده و مشکل ميشود.
ممکنست گفته شود با همه اين حرفها آيا مبارزه زير پرچم جمهوريخواهی و دموکراسی خواهی وجمهوری دموکراتيک لائيک چه ضرری دارد؟ حتی اگر اوتوپيک و ايده آليستی و رويائی هم باشد، چه ضرری دارد که برای اين خواسته های پسنديده ی مشترک متحد شويم؟ در واقع ضرر آن اينست که از همين حالا معلوم است که نتيجه معکوس ببار می آورد و مردم را فريب داده و از يک ديکتاتوری به ديکتاتوری ديگر می برد. زيرا اين حرکت ها بر اين فرض صريح يا ضمنی پايه ميگيرد که بدون دست بردن به مناسبات طبقاتی و بدون تغيير سيستم سرمايه داری ميتوان به دموکراسی و لائيسيته و آزادی دست يافت و با اين شيوه مردم را بار ديگر به زير رهبری ِ بورژوازی مياندازد که نتيجه آن حکومت هائی مانند ترکيه يا مصر (يعنی لائيک و همپيمان و مورد حمايت آمريکا و اروپا) می باشد.
درحقيقت وعده دموکراسی و آزادی و جدائی دين از دولت خرجی ندارد و همه آنهائی که ميخواهند به قدرت برسند از اين وعده ها فراوان داده و ميدهند. آيت الله خمينی پيش از رسيدن بقدرت نمی گفت که ميخواهد ديکتاتوری کند. حجت الاسلام خاتمی پيش از انتخاب شدن وعده آزادی و دموکراسی داد. امريکا با وعده آزادی و دموکراسی وارد افغانستان و عراق شد. کسی که امروز خود را وارث تاج و تخت جباران طول تاريخ ِ ايران ميخواند بارها و بارها تکرار ميکند که هدفی جز آزادی و دموکراسی ندارد. و سکولاريسم بقدری مُد شده که عبدالکريم سروش ميگويد: "اسلام دينی سکولار است." **** در حالی که اولا "اگر کسی اسلام را انتخاب نکند بر خطا است و از او پذيرفته نيست" (سورهء آل عمران آيهء ۸۵) و ثانياً اگر کسی اسلام را کنار بگذارد مرتد محسوب می شود و مجازاتش اعدام است؛ چيزی که گويا در اديان ديگر سابقه ندارد!
بايد برای آزادی و دموکراسی و لائيسيته با چشم باز انديشيد و مبارزه کرد. يعنی اگر اين مفاهيم را نه برای رسيدن به رياست و نه برای فقط اقشار بالای جامعه، بلکه واقعاً برای اکثريت زحمتکشان محروم جامعه ميخواهيم، بايد ساده انديشی را کنار بگذاريم و بدنبال آن باشيم که علاوه بر جنبه های فکری و سياسی، پايه های اقتصادی و مادی ِ آزادی و دموکراسی را نيز درست کنيم که راهی ست به خروج از مناسبات سرمايه داری. بنابراين در مبارزه برای دموکراسی و آزادی نيز بهترين شعار همان است که در تظاهرات ضد جنگ امپرياليستی و ضد جمهوری اسلامی بايد بدهيم و همان است که دانشجويان ايران در تظاهرات اخير شان روی پرچم های خود نوشتند: يا سوسياليسم يا بربريت. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* گفتگوی اختصاصی اقبال با عبدالکريم سروش، سايت نهضت آزادی، ژوئن ۲۰۰۷
** لنين: امپرياليسم، مقدمه ۶ ژوئيه ۱۹۲۰
*** باقر مومنی: تاريخ و سياست، نوشته ۱۳۷۴ نقل از سايت راه کارگر، ژوئن ۲۰۰۷:
"در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ نيروهای ليبرال و دموکرات و چپ بجای اينکه دست در دست هم به استقرار دموکراسی ــ که مضمون و شعار اصلی انقلاب بود ــ کمک کنند گوئی هنوز در سال ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ و در گرماگرم مبارزه برای ملی شدن نفت هستند با انبانی از سوء ظن و خصومت و با همان نگاه قديمی به تکرار اتهامات و ناسزاها عليه يکديگر مشغول شدند و در حقيقت بجای اينکه به پيشرفت جامعه کمک برسانند دموکراسی را قربانی دشمنی های سياسی گذشته کردند.... نه تنها به انقلاب لطمات اساسی زدند بلکه خود نيز در جريان حوادث با سرشکستگی از ميدان رانده شدند"**** سروش: اسلام دينی سکولار است، سخنرانی در اردوگاه انجمن اسلامی دانشجويان، سايت نهضت آزادی، ژوئن ۲۰۰۷
- توضیحات
- نوشته شده توسط نادر احمدی
- دسته: صفحه آزاد
کشور مصر مهمترين کشور عرب و رهبر اتحاديه کشورهای عرب می باشد. حسنی مبارک رهبر کنونی مصر از ۱۴ اکتبر سال ۱۹۸۱ که انور سادات رئيس جمهور آن وقت مصر توسط خالد اسلامبولی به قتل رسيد، رهبر بلامنازع مصر است و در ۵ دوره پی در پی به رياست جمهوری مصر رسيده است. دولت مصر در ميان ليست دولتهای جهان که از آمريکا کمک مالی سالانه دريافت می کنند بعد از اسرائيل بيشترين مبلغ کمک مالی و نظامی را دريافت می کند.
در ماههای اخير کشور مصر شاهد قويترين و گسترده ترين اعتراضات کارگری بوده است که از زمان جنگ دوم جهانی تا کنون بی سابقه می باشد. روزنامه مصری المصر اليوم نوشت که در سال ۲۰۰۶ بيش از ۲۲۲ مورد اعتصاب، توقف کار، اعتصاب غذا و تظاهرات کارگری به وقوع پيوسته است و اکنون تقريبأ هر روز در يک نقطه از مصر يک اعتراض کارگری به وقوع می پيوندد. گروه The citizen group Egyptian Workers and Trade Union Watch ، ۵۶ اعتراض در ماه آوريل و ۲۵ اعتراض ديگر را در ماه می امسال ثبت کرده است و اين اعتراضات از صنايع پارچه بافی آغاز و به بخشهای ديگر صنعت مثل کارگران توليد کننده مصالح ساختمانی، کارگران مترو، کارگران شهرداری، کارگران نانوايی، کارگران توليد مواد غذايی و ديگرکارگران سرايت کرده و اين اعتراضات نيز مثل تمام ديگر اعتراضات ۴۰ سال اخير توسط اتحاديه کارگری مورد حمايت دولت يعنی General Federatio of Trade Unions و ديگر تشکلات مشابه در کارخانه ها، غير قانونی اعلام شده اند ولی اينبار بر خلاف طغياتهای گروهی کارگران در سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ که به کارخانجات دولتی محدود بودند اين اعتراضات، کارگران شاغل در بخش خصوصی را نيز در بر گرفته است. به محض شروع اولين اعتراضات کارگری، شناخته شده ترين طرفداران دمکراسی و در ميان آنها چپگراها ، سکولاريست های ملی گرا و گاهی طرفداران اخوان المسلمين نيز در ميان کارگران ديده می شدند. حکومت مصر بعد از ۳ سال تلاش مداوم برای کنترل جنبشهای خواهان دمکراسی، اکنون به يک ضد حمله بر عليه جنبش کارگری دست زده است و اين ضد حمله زمانی اتفاق افتاده است که کارگران توجه خود را از دستمزد، سود و شرايط بهتر در محل کار، به وابستگی سياسی خود به دولت از طريق اتحاديه های کارگری دست نشانده دولت متمرکز کرده اند.
• کارگران و اخوان المسلمين
در انتخابات پارلمانی مصر در سال ۲۰۰۵ اخوان المسلمين ۸۸ کرسی پارلمان را از آن خود کرد و جنبش کفايا که خواهان پايان دادن به حکومت حسنی مبارک است با راه اندازی تظاهرات گسترده فضای خفقان طولانی حاکم بر مصر را شکست.
در بين اعتراضات مداوم کارگری در ماه آپريل، ۲۴۸ نفر از کارگران کارخانه توليد لباس Mansura-Spain که ۷۵ درصد از آنان زن هستند چندين بار به عنوان اعتراض دست از کار کشيدند. اين کارگران معترض نگران بودند که با فروش اين کارخانه به بانک خصوصی
Al-Masraf al-Muttahid صاحب جديد، دستمزدهای تعويقی و سود سهام کارگران را که از سال ۱۹۹۵ به تعويق افتاده است نپردازد. بزرگترين اعتصاب کارگران بخش خصوصی در کارخانه نخ بافی Arab Polvara در شهر اسکندريه در ۲۴ مارس و بار ديگر در ۲ آپريل با شرکت نيمی از ۱۲۰۰۰ نفر از کارگران شاغل در اين کارخانه در اعتراض به تبعيض بين کارگران و مديران کارخاته در مورد سهام دريافتی و عدم پرداخت سود سهام کارگران به هنگام فروش کارخانه، به وقوع پيوست. آخرين بار در سال ۱۹۹۷ کارگران از بابت سود سهام خود فقط ۱۰.۴۵ $ دريافت کردند.
دولت مصر اخوان المسلمين را متهم کرده که اعتصابات کارگران کارخانه Arab Polvara را بر انگيخته است اما هيچ مدرکی وجود ندارد که دخالت اخوان المسلمين را در هيچيک از اعتراضات کارگری در سال گذشته را اثبات کند. در واقع اخوان المسلمين هيچگاه نفوذی زيادی در بين کارگران بخش صنعت نداشته و حتی آنها در زمان وقوع اعتصابات کارگری به دولت کمک کرده اند. در حاليکه بعضی از اعضای اخوان المسلمين اعتراضات گسترده کارگران را تشويق می کنند اما بين کادر رهبری اين تشکيلات که در تسلط سرمايه داران با نفوذ است و اعضای اين تشکيلات که به طبقات ميانی و فقير تعلق دارند اختلاف نظر وجود دارد. در حاليکه جريان اخوان المسلمين عمومأ محافظه کار است اما اخوان المسلمين شعبه شهر الکساندريه راديکالتر است و بيشتر از بخشهای ديگر اخوان المسسلمين دولت مصر را به مبارزه می طلبد.
• ضرورت تشکيل فدراسيون اتحاديه های کارگری مستقل
اولين ايده های تشکيل اتحاديه کارگری مستقل در جريان اعتصابات کارگران کارخانه های توليد آرد در شهرهای واقع در جلگه نيل شکل گرفت. در دسامبر ۲۰۰۶ کميته محلی اتحاديه کارگران در کارخانه های نخ بافی و پارچه بافی Mahalla al-Kubra از اطاعت دستورات مسئولان مرکزی اتحاديه خودداری کردند و توليد در کارخانه را متوقف ساختند که اين حرکت آنها به موفقيت بی نظيری منجر شد . کارگران اعتصابی و ناراضی در کارخانه Mahalla al-Kubra خواستار برکناری کميته مرکزی فدراسيون اتحاديه های کارگری در قاهره که دست نشانده دولت بود شدند و وقتی که اين درخواست آنان رد شد کارگران کارخانه های Shibin al-Kum و Kafr al-Dawwar. نيز از خواست کارگران کارخانه Mahalla al-Kubra حمايت کردند. ايده تشکيل يک فدراسيون اتحاديه های کرگری که مستقل باشد و تحت کنترل دولت مرکزی مصر نباشد در واقع مورد حمايت تمامی تشکلهای سياسی مخالف دولت مصر قرار دارد. کارگران کارخانه های نامبرده عليرغم مخالفت رهبران اتحاديه دست نشانده دولت ضمن پافشاری بر خواسته های خود به مبارزه ادامه دادند. سرانجام در نتيجه مبارزات متحد ۲۴۰۰۰ نفر ازکارگران مبارز کارخانه های نخ بافی و پارچه بافی، در ماه مارس ۲۰۰۶ احمد نزيف نخست وزير مصر مبلغ پاداش سالانه کارگران را از ۱۷ $ در سال به مبلغی معادل ۲ ماه حقوق برای تمام کارگران شاغل در بخش صنعتی- دولتی افزايش داد اما بعدأ کارگران فهميدند که مبلق واقعی پيشنهادی چيزی حدود ۸۹ پاوند است که در نتيجه اين حقه از طرف دولت روحيه مبارزاتی کارگران تشديد شد و برای مدت چند روز کارگران حتی از دريافت حقوق خود خودداری کردند. تا اينکه در ۷ دسامبر هزاران تن از کارگران شيفت صبح کارخانه در ميدان Mahalla’s Tal‘at Harb در مقابل درب ورودی کارخانه تجمع کردند و ۳۰۰۰ نفر از کارگران زن بخش لباس دوزی، به طرف کارخانه های نخ بافی و پارچه بافی که در آنجا بخشی از کارگران مرد هنوز به اعتصاب نپيوسته بودند راه افتادند و ضمن هجوم به محل کار آنان شعار می دادند: زن ها در حال مبارزه هستند پس مردها کجا هستند؟ در اين ميان پليس ضد شورش نيز به محل اعزام شده بود اما به آنها گفته شده بود تا دخالت نکنند. در حاليکه شب شده بود کارگران مرد تلاش کردند تا همکاران زن خود را به خانه و نزد خانواده خود بفرستند تا روز بعد باز گردند اما زنها از مردها راديکالتر بودند و با وجود تهديد و ارعاب از طرف پليس آنها می خواستند که شب را در محل اعتصاب بمانند. صبح روز بعد در حاليکه پليس ميخواست به درون کارخانه حمله کند کارگران متحصن به همه دوستان کارگر و غير کارگر خود تلفن زدند و از آنها خواستند تا خود را به محل کارخانه برسانند و بدين ترتيب بيش از ۲۰۰۰۰ نفر در محل کارخانه جمع شدند تا اينکه بعد از ۴ روزمبارزه بی امان سرانجام دولت رسمآ قبول کرد که معادل ۴۵ روز در سال به کارگران پاداش بدهد و از خصوصی کردن اين کارخانه ها خود داری کند که با اين موفقيت کارگران، فدراسيون اتحاديه های به اصطلاح کارگری دست نشانده دولت روسياه شد.
از زمان تصويب مکمل قانون کار در سال ۲۰۰۳ کارگران مصری در صورت تأييد رهبری عمومی فدراسيون اتحاديه های کارگری مصر، مجازند اعتصاب کنند !! و از آنجا که چنگال حزب حاکم NDP ( حزب دمکراتيک ملی !! ) گلوی اين فدراسيون به اصطلاح کارگری را می فشارد عملأ از سال ۲۰۰۳ تا کنون، تمام اعتصابات کارگری غير قانونی اعلام شده اند.
• فروش کارخانجات به بخش خصوصی
در فاصله ۱۲ مايلی شمال قاهره ۴۰۰ نفر از کارگران کارخانه نخ ريسی Qalyub که به کارخانجات گروه ESCO تعلق دارد برای مدت چندين روز در اعتراض به تصميم دولت برای فروش اين کارخانه به بخش خصوصی دست به يک اعتصاب تشسته زده بودند زيرا اين کارگران نگران بودند که بخش خصوصی حقوق و مزايای آنها را که در نتجه سالها مبارزه بدست آورده بودند پايمال کند. در واقع مجموعه بزرگ کارخانجات ESCO در سال ۱۹۶۰ ملی شده بود. اعتصابات اخير زمانی شروع شد که دولت و کارفرماها که در اثر فشارهای يک اعتصاب ۱۰ روزه در اکتبر ۲۰۰۴ تحقق يک بازنشستگی خوب و زودرس را به کارگران قول داده بودند اما زير قول خود زدند و به قول خود وفا نکردند. دولت مصر در نتيجه سياست ديکته شده توسط دولت آمريکا، بانک جهانی و صندوق بين المللی پول از سال ۱۹۹۳ تا سال ۱۹۹۹ بيش از ۱۰۰ کارخانه و مجتمع توليدی را به بخش خصوصی فروخته و صندوق بين المللی پول در سال ۱۹۹۹ رضايت خود را از سياستهای مديريت اقتصادی دولت مصر اعلام کرد.
معمولأ اولين مرحله از اجرای سياست خصوصی سازی، کاهش تعداد کارگران شاغل و افزايش شدت کار و استثمار است تا بتوان با تعداد هر چه کمتری از نيروی کار حجم بيشتری از کار را انجام داد و سود بيشتری بدست آورد برای مثال تعداد کارگران شاغل در ۶ کارخانه مجموعه کارخانجات ESCO که تعدادشان در سال ۱۹۸۰ ، ۲۴۰۰۰ نفر بود اين تعداد را در سال ۱۹۸۷ به ۳۵۰۰ نفر کاهش دادند که بدين ترتيب اکنون ۳۵۰۰ نفر کارگر، کار ۲۴۰۰۰ نفر را انجام می دادند.
سياست خصوصی سازی در صنايع گسترده پارچه بافی مصر زمانی ضروت بيشتری پيدا کرد که کارخانجات مصری در رقابت با محصولات ارزان توليدی چين و ديگر کشورهای آسيای جنوب شرقی نتوانستند با آنها رقابت کنند و دچار بحران شدند. بدينترتيب گلوباليزيشن سرمايه در حاليکه مثلأ در چين و هند ظاهرأ توليد شغل می کند و با پرداخت دستمزد بخور و نمير کارگران آنجا را غارت ميکند اما در کشور ديگری مثل مصر مشاغل تعداد زيادی از کارگران را از آنان می گيرد و آنان را به خاک سياه مينشاند. در شرايط کنونی گلوباليزيشن سرمايه حکم می کند که در جهت افزايش سود، شرکتها و مؤسسات سرمايه داری حتی در کشورهای غربی تعداد کارگران و پرسنل خود را به حداقل نفرات کاهش دهند که در نتيجه اجرای اين سياست هر روز تعداد زيادی بيکار می شوند و ارائه خدمات به مشتريان حذف می شود و فشار کار بر کارگران و کارمندان افزايش می يابد.
- توضیحات
- نوشته شده توسط ليلا دانش
- دسته: صفحه آزاد
سخنرانى در دومين گردهمايى سراسرى
درباره كشتار زندانيان سياسى در ايران- كلن اوت ۲۰۰۷
با گراميداشت ياد جانباختگان راه آزادى و سوسياليسم،
و با احترام به زندگانى كه كماكان پويندگان مبارزه براى نابودى بنياد ستم و استثمارند.
بحث در مورد آزاديهاى سياسى و دمكراتيك لااقل از مقطع انقلاب مشروطيت يكى از مباحث در دستور مبارزات حق طلبانه و عدالت جويانه در ايران بوده است. صد سال است كه بر بستر تحولات جامعه ايران براى گذر از يك جامعه پيشامدرن به جامعه مدرن كاپيتاليستى ليست طويلى از مطالبات سياسى، اقتصادى و اجتماعى درونمايه مبارزاتى بوده است كه گاه پشت حكام وقت را بخاك نشانده و گاه ناتوان از پيشبرد خواست هاى خود سركوب شده است. مطالباتى كه با كم و بيش تفاوت همانهايى است كه عموما جزو تعريف عروج جامعه كاپيتاليستى و تعريف حقوق اجتماعى و سياسى دمكراتيك شهروندان بوده است: آزادى تشكل، آزادى بيان، مصونيت حقوق فرد در برابر دولت، برابرى زن و مرد، تفكيك حوزه اعمال قدرت مذهب از نهادها و موسسات دولتى و.... اين مطالبات در برآمدهاى اجتماعى اين سده بكرات و در اشكال مختلف جلوى صحنه آمده است، توده هاى وسيعى را درگير كرده، پيشرويها و سركوبهاى متعددى حول طرح اين مطالبات اتفاق افتاده، اما همچنان پاسخ نيافته باقى مانده است. مبارزه براى آزادى هاى سياسى مبارزه اى زنده و جارى است ومستقل از هر دركى از شكل و محتواى مبارزه عليه نظام موجود جزء جدايى ناپذير مبارزات حق طلبانه اى است كه عموما با تقابل خشن دولتها پاسخ مى گيرد. روشن است كه مبارزه براى آزاديهاى سياسى امرى عمومى است اما در عين حال بسيار قابل فهم است كه كسانى كه خود در راه تحقق اين مطالبات سالهايى از زندگى شان را در زندان حكومتها گذراندند، به فعالين و مبارزين تحقق آزاديهاى بى قيد و شرط سياسى تبديل شوند؛ و از اينروست كه ما اينجا امروز از اين موضوع بحث مى كنيم. اما در عين حال صحبت من در يك بخش معين از اين سمينار است كه مربوط مى شود به جوانان. فرزندان ما كه بهمراه پدريا مادر دوره اى از زندگى خود را در زندانها گذراندند، و يا هر دو را در جريان مبارزه عليه حكومت اسلامى از دست داده اند؛ و يا دسته ديگرى كه هر كدام بشكلى و بنوعى در معرض آسيبها و زخمهاى ناشى از سركوب و اختناق و نبود آزاديها قرار گرفتند. گاهى صحبت از اين زخمها، تلخى ها، شكست ها و ناكامى ها بدليل سنگينى عاطفى شان سايه مى اندازند بر اينكه چرا چنين شد؟ اين قطعا سوالى است كه امروز براى بسيارى از اين جوانان مطرح است مستقل از اينكه بر عوارض و پيامدهاى ناشى از اين ناملايمات غلبه كرده باشند يانه. اما حتى در صورت فقدان طرح سوال از سوى آنان، اين خود ما هستيم كه بايد سوال را طرح كنيم. تاريخ و روايت خودمان ازآن را بازگوييم و نگذاريم كه تنها راوى اين تاريخ، تاريخ نويسان «بيطرف» و يا كتابهاى تاريخ مدرسه و بلندگوهاى تبليغات حكومت اسلامى باشند. در بازگويى اين روايت است كه لازم ميشود بار ديگر گفت چرا انقلاب شد؟ انقلاب چه بود و ضد انقلاب كدام بود؟ چه كسى خواهان چه چيزى بود؟ و داستان سركوب ها و كشتارها چه بود؟ و اين همه مرارت براى چه بود؟ اينجا طبعا فرصت گفتن همه اين تاريخ نيست اما ميشود به اختصار آنچه كه در بازگويى اين تاريخ مهم است را برشمرد.
******
اجازه دهيد با عزيمت از اينكه اينجا گردهمايى درباره كشتارزندانيان سياسى است، صحبتم را بااين شروع كنم كه يكى از تصاوير فراموش نشدنى در دوره اعتراضات عمومى عليه شاه، آزادى زندانيان سياسى بود. زندانيان سياسى از سياه چال هاى حكومت شاه خلاص شده بودند و مردمى كه مشتاقانه اين مبارزان را بر دوش مى كشيدند هرگز تصور هم نمى كردند كه بهار آزادى واقعا بهارى است كه بسرعت مى گذرد. انقلاب ۵۷ نتوانست به اقتدار مردم منجر شود و در نتيجه خواستها و مطالباتى كه در طول حيات حكومت پهلوى حتى اجازه طرح نيافته بودند بسرعت به مطالبات توده اى تبديل مى شدند. كارگران براى برپايى تشكل هايشان به ميدان آمدند. زنان امكان تغيير را مشاهده مى كردند. آزادى بيان و آزادى تشكل به مطالبه توده هر چه گسترده ترى تبديل شده بود، و همه چيز نشان ميداد كه مى شود نوع ديگرى زيست. مى شود به گذشته و آينده، به زندگى و ارزشهاى انسانى، به رفاه و خوشبختى و سلامت روح و جسم، به آزادى و حتى به طبيعت هم نگاه ديگرى داشت. فرجه كوتاه بعد از قيام بهمن ۵۷ تا آغاز سركوبها، دوره طرح گسترده سوالاتى بود كه در طول مبارزاتى كه به قيام منجر شد هرگز در مقياسى توده اى مطرح نشده بود: راستى اگر اختيار دست ما باشد چه بايد بكنيم؟ دست مردم كارگر و زحمتكش، دست توده عظيمى كه هست و نيست اش در گرو فروش نيروى كارش است، آنها كه آزادى و حق اختيار بر زندگيشان براى تامين معاش شان گرو گرفته شده، آنها كه هيچ چيزى براى از دست دادن ندارند... راستى اگر اين توده عظيم بر سرنوشت خود اختيار داشت چه بايد مى كرد؟ سوالاتى كه انقلاب و حضور توده ميليونى پيش رو گذاشت، سوالاتى بود كه مردم همه جهان فارغ از جغرافياى زيست و دوره تاريخى و اختلافات فرهنگى در هر مبارزه حق طلبانه براى بهبود زندگى شان با آن مواجه بوده اند. سوالاتى كه همين امروز هم هنوزموضوع مبارزه بسيارى از مبارزين جوان و از جمله همين فرزندانى است كه حضور فعال والدين شان در مبارزه سياسى تاثير مستقيمى در شكل گيرى كودكى و جوانى، و شايد حتى آينده زندگى شان گذاشته است. اين خواستها و مطالبات شريفند و ضرورى. آرزوى زندگى بهتر، نياز به آزادى و رفاه، تامين شرايط شكوفايى مادى و معنوى بشر پايه و اساس آن مطالبات و خواستهايى بود كه نسل ما را به مبارزه عليه دولتى كشاند كه با تمام توانش، باهمه دم و دستگاه نظميه وامنيه اش به حفاظت از مناسباتى مى پرداخت كه بنيادش برنابرابرى انسانها، بر مناسبات طبقاتى، و بر استثمار اكثريت مردم توسط اقليت صاحب زر و زور بود. آيا همين امروز هم اين مناسبات را باز مى شناسيد؟ آيا اينها مشخصه هاى همان نظم و نظامى نيست كه همين امروز هم هنوز موضوع مبارزه اكثريت مردم نه فقط در ايران بلكه در سرتاسر جهان است؟ و آيا فرصت يافته ايد كه صفحاتى از تاريخ زندگى بشر در كره خاك را ورق بزنيد و شباهت باورنكردنى چهره بى عدالتى و ستم و استثمار، و همچنين شباهت باورنكردنى تلاش ها و مبارزاتٍ عليه آن را ببينيد؟ آنچه كه نسل ما را به مبارزه كشانده بود در دهه هاى طولانى در تاريخ مبارزات عدالت خواهانه در ايران طرح شده بود و در دوره بهار آزادى فرصت يافت كه قوام يابد، شكل بگيرد و تعميق شود، اما تحقق اش به آينده و آيندگان واگذار شود.
بهارآزادى خاتمه يافت و دورانى آغاز شد كه مختصه آن بيش از هر چيز سركوب و اختناق بود تا همين امروز. در بازگويى اين تاريخ اغلب از دوره هاى مختلف در طول حكومت جمهورى اسلامى سخن گفته مى شود: دوره۶۰ تا۶۸ كه دوره جنگ و سركوب و كشتار بيسابقه انقلابيون و مبارزين بود، دوره ۶۸ تا ۷۶ كه به دوره سازندگى مشهور است، و دوره بعد از ۷۶ يعنى دوره عروج حكومت اصلاح طلب خاتمى و پس از آن شكست اصلاحات و روى كار آمدن دولت احمدى نژاد. اين دوره بندى ها همگى يك كاركرد مشخص دارند و آن هم تنها براى بازشناسى مشخصه هر كدام از اين دوره هاست و نه بيان تفاوتهاى ماهوى اى در شكل زيست و مبارزه اكثريت مردم كارگر و زحمتكش. آنچه كه رشته نامريى ميان اين دوره بندى هاست همان سركوب و اختناق است بعنوان نياز بلامنازع سرمايه دارى ايران. بورژوازى ايران از انقلاب گسترده و توده اى ۵۷ بوحشت افتاد و به خانه راندن و خاتمه حضور مردم در مسائل اجتماعى اولويت مبرمش شد. جمهورى اسلامى همان حكومتى بود كه به اين نياز بورژوازى ايران پاسخ مى داد و بسرعت نشان داد كه مى تواند با يكى از بيسابقه ترين كشتارها و توحش ها در دهه هاى آخر قرن بيستم، هر چه را كه نشانى از انقلاب و انقلابيگرى مى توانست داشته باشد درو كند. اين مهمترين خصيصه آن تاريخى است كه بسيارى از شما فرزندان ما در آن متولد شديد و اين تاريخ جزو داده هاى زندگى تان شد، براى برخى با حضور والدين شان و براى عده اى بدون حضور آنها.
كشتار و سركوب قرار بود جايى براى بيان هيچ مطالبه حق طلبانه اى باقى نگذارد. اما خشن ترين سركوب ها و اختناق ها در طول حيات بشر، بالاخره از جايى ترك برداشتند. مگر مى شود حافظه تاريخى و نياز بلاترديد زندگى نسلى را كه براى بهبود شرايط خود به ميدان يك مبارزه عظيم پا گذاشت، پاك كرد؟ مگر مى شود كه توده ى عظيمى با بيان شريفترين و حق طلبانه ترين آرزوها دست به تغيير اجتماعى ببرد، بنياد نظم مبتنى بر ستم و استثمار را بلرزه درآورد، كشتار و سركوب شود وبا اين حال خواستهاى مبارزاتش را فراموش كند؟ واين خواستها چيزى نبود جز آزادى و برابرى، آزادى اجتماعات، آزادى بيان و تشكل، برابرى زن و مرد و.... آغاز سركوب انقلاب «نه» بزرگى بود به همه اين خواستهاى شريف انسانى. طبقه سرمايه دار ايران بدلايل عديده سياسى، تاريخى و جغرافيايى اين سيل خروشان را بر نمى تابيد. پس هر فرياد حق طلبانه اى بايد با سركوب شديد و گسترده پاسخ مى گرفت.
دهه ۶۰ دهه سياه سركوب بود. جنگ ايران و عراق در خدمت سركوب انقلاب، و زندان و كشتار ابزار اعمال اين سركوب. اين كوتاهترين تصويرى است كه مى توان از دهه سياه ۶۰ داد. اما جنگ صرفنظر از زمينه ها و دلايل سياسى منطقه اى و جهانى اش، بالاخره بايد خاتمه مى يافت. و اين يعنى پايان دوران جنگى و اقتصاد جنگى و امنيت جنگى. اين يعنى كه بايد درجه اى از ثبات و «امنيت» درونى موجود باشد تا زمينه هاى اداره امور اقتصادى و سياسى جامعه را در شرايطى كه ديگر بهانه جنگ و تهاجم بيگانه و نا امنى و شياطين كوچك و بزرگ موضوعيت نداشت، فراهم كرد. زندانيان سياسى در زندانها، سمبل همان مقاومت و مبارزه اى بودند كه كماكان پتانسيل قد علم كردن در جامعه داشت. گويى سركوب سيستماتيك سالهاى بعد از ۶۰ كافى نبود، يا حتى اگر بود بايد جمع ديگرى از مبارزان را در سياهچال ها به تير و دار بست و به جامعه نشان داد كه سخنى از مماشات در كار نيست. كشتار سال ۶۷ پاسخى بود به اين نياز. و به اين ترتيب و با اين كشتار كمى پيش از پايان جنگ ايران و عراق، دوران سازندگى آغاز شد!
مباحث مربوط به سازندگى در دوره پس از ختم جنگ، كشفيات سرداران سپاه اسلام نبود. سازندگى نام ديگرى بود براى هموار كردن راه پيوستن به برنامه هاى توسعه اقتصادى كه پيشتر و در مقطع بحران جهانى موسوم به بحران نفت (در اواسط دهه هفتاد ميلادى) آغاز شده بود. تحولات سال ۱۳۵۷ در حقيقت اين پروسه را كه در اواخر زمان شاه در ايران شروع شده بود با وقفه مواجه كرده بود. انقلاب و سپس جنگ ايران و عراق آن دو تحول مهمى بودند كه پيشرفت اين پروسه را بتاخير انداختند. اين وقفه تاريخى بايد خاتمه مى يافت و با ختم اين دوره بايد همه امكانات معطوف مى شد به سر و سامان دان به اقتصادى كه همه شائبه هاى بحران جهانى سرمايه را از آن خود كرده بود، در جامعه اى كه زير فشار خفقان و سركوب در حال انفجار بود.
اما شروع دوره سازندگى و چرخيدن بسوى يك جامعه «نرمال» براى حكومت اسلامى نمى توانست دوره نرمالى باشد. پيشبرد برنامه هاى توسعه اقتصادى در كشورهايى از نوع ايران همراه بوده است با نياز به درجه اى تغيير در ساختارهاى سياسى و اجتماعى و حقوقى مملكت مزبور. اين همان تحولى است كه به دوره توسعه سياسى و يا گسترش جامعه مدنى معروف شده است. و چيزى نيست جزنياز بورژوازى ايران به تضمين برقرارى نوعى مناسبات مدنى كه تضمين كند جامعه از شكل منقبض شده زير فشار جنگ و كشتار و سركوب و اعدام درآمده است، بدون اينكه به خواستها و مطالباتى كه برايش انقلاب كرد، رسيده باشد و بدون اينكه كسى حتى قرار باشد آن مطالبات را مجددا پرچم مبارزه اى كند. جامعه اى كه تشنه آزادى بود، جامعه اى كه سالهاى سال رخت سياه را از اين عزا به آن عزا عوض كرده بود، جامعه اى كه كودكان متولد شده اش بعد از انقلاب موجود زن را در هياتى مشكوك و كريه يافته بود، جامعه اى كه در آن كسى از فرداى خود مطمئن نبود، جامعه اى كه براى گذران فقيرانه ترين زندگى در آن مى بايست دو سه شغل موازى داشت، جامعه اى كه شهروندانش از حق انتخاب آزادانه پوشش و تامين نيازهاى فرهنگى خود محروم شده بودند، نياز به تغيير را با تمام قوا مى طلبيد. و همين نياز را اصلاح طلبان تلاش كردند كه مبناى مشروعيت سياسى و اخلاقى خود قرار دهند.
تفكر و نگاه اصلاح طلبانه بر آن شد كه حركت هاى اعتراضى موجود در جامعه را قانع كند كه منفعت آتى خود را در پيشروى جريان اصلاحات ببينند و بپذيرند كه تغيير در جامعه جز با اصلاحات ممكن نيست. لشكرى از ايدئولوگهاى كوچك و بزرگ، مذهبى و قديم ماركسيست، نوانديش دينى و پست مدرنيست و چپ «عاقل» شده راه افتادند تا در وصف جامعه مدنى، حقوق بشر و توسعه سياسى و همچنين اجتناب ناپذير بودن دوره تاريخى اصلاحات، قلم فرسايى كنند. بناگهان واژه هاى شناخته شده زبان فارسى هم حتى معانى ديگرى يافتند. توده عظيمى كه در طول قريب سه دهه قربانى سركوب و اختناق سيستماتيك حكومت اسلامى بوده است، به تراپى خود و خشونت زدايى از افكارش فرا خوانده مىشد. هلهله ها سر داده شد كه گويا دوران خشونت سر آمده است و اگر همه اين واقعيت را بفهمند، شيفت مهمى در جامعه اتفاق خواهد افتاد. براى ترويج اين ايده ها كاروانى از پيك ها و مروجين راه افتادند (و از جمله در خارج كشور) تا تلاش كنند به قربانيان جنايات حكومت اسلامى يعنى ما، يعنى شما، نشان دهند كه اين خود ما هستيم كه با تداوم درك هاى خشونت گرايانه نيازهاى زمانه را نمى فهميم. براى ترويج گفتمان هايى كه در مركز خود تمكين به جمهورى اسلامى را مفروض داشت، هزاران ورق سياه شد. و همه علم و كتل دوم خرداد بر آن بود تا گرد و غبار همان سالهايى را از خاطر بزدايد كه تصور مى شد با كشتار سال ۶۷ به فراموشى سپرده شده و كسى ديگر نامش را هم نمى آورد. در هر صورت حتى اگر تشخيص پيامهاى تسليم طلبانه جنبش اصلاحات و عواقب سياسى آن براى همگان يكسان نبود و عده اى دچار اين تصور شده بودند كه واقعا قرار است آزادى و دمكراسى برقرار شود؛ اما كم نبودند آنها كه تلاش كردند نشان دهند كه كاخ حقوق دمكراتيك و جامعه مدنى و رنسانس دو خردادى بر روى شن ساخته شده است! با اينوصف شليك گلوله هاى پاسداران حكومت اسلامى به سينه كارگران خاتون آباد و چند واقعه ديگر در همان سالهاى حكومت اصلاح طلبان نشان داد كه نوانديشى دينى و رواج قرائت هاى دمكراتيك از اسلام و قوانين مذهبى بتنهايى كافى نيست تا سينه كسانى كه براى حفظ شغل شان به مبارزه برخاسته اند آماج گلوله نشود؛ رواج قرائت هاى جديد از قوانين و مصاديق مذهب اسلام در راستاى توسعه سياسى كافى نيست تا برابرى زن و مرد متحقق شود، تا انسان زن نصفه و نيمه و در حاشيه جامعه نباشد؛ كافى نيست تا جوانان تولد يافته پس از انقلاب را كه ياد گرفته اند سركوب «من» خود را جزيى از هويت شان كنند، با وعده اينكه نوبت شماست كه مهر راى و نظرتان بر تغيير قوانين حاكم بر جامعه بخورد به پشتيبانان بى اما و اگر اصلاح طلبان تبديل كنند.
اين تصويرى بسيار كلى و كوتاه بود از دوره سى ساله اخير و دوره بندى هاى آن كه همگى با رشته نامرئى سركوب و اختناق در خدمت مناسبات كاپيتاليستى بهم وصل اند. دوم خرداد شكست خورد اما بسيارى از سياستها و جهتگيرى هايش كه مورد توافق طبقه سرمايه دار ايران است، كماكان در جريان است. و بسيارى از اينها براى نسل جوانى كه دهه اخير دوره بلوغ و شكل گيرى و قوام شخصيت شان بوده، نيازى به بازگويى ندارد. نيازى نيست بگوييم كه عليرغم سه دهه خفقان و سركوب امروز كماكان همان مطالباتى موضوع مبارزه كارگران و مردم زحمتكش است كه در سال ۵۷ بود. حكومت همان حكومت است، خفقان همان خفقان است، و مطالبات و موضوعات مورد مبارزه هم كماكان همانهاست. نه پايان جنگ نقطه ختمى بر سركوب و بى حقوقى بود و نه عروج اصلاح طلبى. دوره بندى هاى تاريخ حكومت جمهورى اسلامى مختصات سياستهاى دوره اى دولتهاى بورژوايى را در ايران نشان مى دهد و نه هيچ چيز ديگر. عروج موج اصلاح طلبى مرز «خودى ها» و حكومتى ها را پشت سر گذاشت و بخشى از اپوزيسيون حكومت را هم در بر گرفت. اما بسرعت معلوم شد كه تصور تغييرات پايه اى باتكا اين حركت عبث و بى پايه است.اين حركت تنها سمبل تلاشى بود براى پيشبرد اصلاحات سياسى و قانونى اى كه در حقيقت زمينه ساز پيشبرد گسترده تر برنامه هاى توسعه اقتصادى و همچنين پذيرش واعتبار ايران است براى ورود به سازمان تجارت جهانى. در پيشبرد اين خط، مستقل از اينكه هدايت دولت در دست تيم خاتمى باشد يا تيم احمدى نژاد مساله حياتى براى طبقه سرمايه دار ايران تامين شرايطى است كه با اندك تغييرى، به بورژوازى ايران امكان دهد با اعتماد بنفس و قدرت بتواند پذيراى سرمايه هاى خارجى شود. چنين تغييرات اندكى با خواستها و مطالبات توده ميليونى مردم براى آزادى، برابرى، حق تشكل، آزادى بيان و تجمع، رفع تبعضات جنسى، مذهبى و قومى فاصله اى بس طولانى دارد. تاريخ پروسه مدرنيزاسيون در ايران و همچنين قانونمندى گسترش كاپيتاليسم در جهان نشان داده است كه جامعه سرمايه دارى در كشورهاى پيرامونى يا جهان سوم الزاما همان قانونمندى هايى را ندارد كه كشورهاى بزرگ صنعتى در دوره عروج كاپيتاليسم داشته اند. اينجا بحث بر سر امكان استفاده از نيروى كار ارزان، بازار مطلوب و اتكا به قوانين و سنت هايى است كه مى تواند سرجمع پروسه توليد را براى سرمايه ارزان تر تمام كند. گسترش آزادى هاى سياسى و دادن حق و حقوق اجتماعى به مردمى كه نه فقط صد سال است اين مطالبات را در ليست خواستهايشان پس و پيش كرده اند، بلكه سى سال است كه براى دم نزدن از اين حقوق بشكلى سيستماتيك سركوب مى شوند؛ يعنى رها كردن نيرويى كه قدرت زير ورو كننده اش در تصور نمى گنجد. نه فقط حكومت اسلامى بلكه كل بورژوازى ايران سالهاست ازاين كابوس در وحشت است. دل بستن به عروج اصلاح طلبان و شيفتگان جامعه مدنى و تحقق دمكراسى چشم بستن بر اين واقعياتٍ آزمون پس داده است. بعبارت ديگر همه آن خواستها و مطالباتى كه نسل ما، نسل پدران و مادران شما را به ميدان مبارزه كشاند و بعد با سركوبهاى سيستماتيك پس رانده شد؛ امروز مجددا به جلوى صحنه مى آيند و مى بينيم كه شما، بسيارى از شما هم مبارزين تحقق همين خواستها هستيد. آزادى و رفاه و زندگى شايسته انسان، امروز هنوز همانقدر آرزو و خواست اكثريت جامعه است كه سى سال پيش و در جريان تحولات سال ۵۷. اين رويكرد كه گويا تلفات و خساراتى كه بر زندگى نسل ما و نسل فرزندان ما رفته است ناشى از خشونت طلبى ما بوده است، آنقدر گزاف و بيهوده است كه مدافعين اش، «خودى» هايى كه خود هم بتناوب آماج خشونت قرار گرفته اند، بسرعت دفتر داستان سرايى هاى مضحكشان را بستند.
بارى، خشونت ناشى از رفتار قربانيان نظام سرمايه نيست. از خود بيگانگى در پروسه كارو محروميت از حاصل نيروى كار، سهم اكثريت مردم كارگر و زحمتكشى است كه راهى جز فروش نيروى كارشان ندارند. اين توده عظيم در مبارزه عليه اين شرايط هم بلافاصله با نيروى نظميه و امنيه دولتهاى سرمايه و ايدئولوگ هاى مذهبى و سكولارش مواجه شده و سركوب فيزيكى يا عقيدتى مى شوند. مبارزه حق طلبانه اى كه دست به ريشه درد مى برد، بر خلاف خرده فرمايشات مذبوحانه لشكر روشنفكران اصلاح طلب و پست مدرنيست و هواداران دمكراسى نظم نوينى، خشونت نيست. خشونت نه ناشى از اعتراض حق طلبانه، بلكه جز تفكيك ناپذير مناسبات و نظمى است كه بدون اعمال خشونت نمى تواند بر سر پا باشد. روشن است كه اين مختصر ابدا براى بازگويى روايتى ديگر از تاريخ ما كافى نيست. اما عليرغم اختصار اين گفتار، نكته اين است كه آنچه شد ناشى از مطالبات غير معقول نسلى از انسانها نبود كه گويا با پذيرش ايده ها و آرمانهايى كه خشونت در ذاتش است، بانى دور باطل سركوب و خشونت شدند. بلكه ناشى از مناسبات و نظم و نظامى است كه شما چه عليه آن قد علم كنيد و چه سكوت پيشه كنيد، سهمى جز بى حقوقى و از خود بيگانگى نداريد. سوال اين است كه كدام را انتخاب مى كنيد؟
- توضیحات
- نوشته شده توسط رضا اغنمى
- دسته: صفحه آزاد
اثر منصور فهمى، ترجمه تراب حق شناس و حبيب ساعى، انتشارات: انديشه و پيكار، آوريل ۲۰۰۷
يكشنبه ۶ آبان ۱۳۸۶ - ۲۸ اكتبر ۲۰۰۷
كتاب، با يادى از آزاده زن مبارز - خانم پوران بازرگان - كه به تازگيها رخت از جهان هستى بربست، خاطرۀ تلخ سرگذشت زنان آگاه وفشارهاى تحميلى برآنان، درجامعه هاى عقب مانده را ياد آور ميشود.
در «يادداشت براى ترجمۀ فارسى» معلوم ميشود كه اثر فوق با همين نام، رسالۀ دكتراى منصور فهمى از مسلمانان مصر است كه "درسال ۱۹۱۳ دردانشگاه سوربن (پاريس) از آن دفاع شده و تا همين يكى دو دهۀ پيش به ورطۀ طرد و فراموشى افتاده بود." درادامۀ همين يادداشت آمده كه اين كتاب به شدت سانسور شده «جادارد كه دربرابر چنين جنايتى فاحش ولو پس ازصدسال، واكنش منطقى نشان داده شود ...»
درهمرايى با نظرمترجمان، سانسور و علل اختفاى نزديك به صد سالۀ اين اثر، اگرهم به چالش گرفته شود، چه نتيجۀ مثبتى خواهد داشت؟! نويسندۀ جوان مصرى، مانند هرنويسندۀ آزاد و مستقل بدون ترس و واهمه از تكفير ودار طناب، دنبال كشف حقيقت بوده است و « ... ازآنجا كه پروردۀ روحىۀ انتقادى عصر نهضت (رنسانس عربى) است جسارت آن را دارد كه به چيزى جز حقيقت احترام نگذارد و به همين دليل زبان او بت شكنانه ميشود.» ص۱۰
حال كه اين دفتر دراختيار نسل حاضر قرار گرفته، سزاوار است به احترام نويسنده سر تعظم فرود آورده و سپاسگزار انتشارات انديشه و پيكار ومترجمان عزيزى باشيم كه با درايت و دقت و نثرى روان، اين اثر پژوهشى را در اختيار علاقمندان قرار داده اند.
درپيشگفتارى به قلم محمد حربى، فكرنقاد و منطق تاريخى او، خواننده را با روان جامعۀ عرب مدرن آشنا ميكند. تحولات فكرى دربارۀ حقوق زن، با نگاهى متفاوت با گذشته، اما درهمان بسترفرهنگى، به چالش گرفته ميشود كه بسى اميدآفرين است.
«"مسئلۀ زنان"، مسئلۀ خانواده، اخلاق جنسى يكى از هسته هاى مركزى ست كه حسرتخواران گذشته از آنجا آغاز ميكنند وبا بازگشت به عقب، چيزى را بازسازى ميكنند كه نسلى به نابودى آن همت گماشت. اين هسته يعنى پدرسالارى، تقدس خود را ازاسلام گرفته اما مستقل ازآن است.» ص ۹
از قول عايشه زن جوان حضرت محمد آمده است:
« ... يك روز جرآت كرد شوهر خودرا كه به تازگى همسرى نوين برگزيده و مورد تآييد قرآن قرارگرفته بود به سخره خطاب كرده ميگويد: " اى رسول خدا، ميبينم كه خدا همواره آماده است ترا به هواى دلت برساند" نه پيغمبر و نه هيچ كس ديگرى، ازاين پس، منكر اين گفته نشده اند.» ص ۱۱
حربى دراين پيشگفتار، سخن جالبى دارد. ميگويد :
«اين باور كه با توجيه و بزك كردن تاريخ ميتوان آرمان زنان را پيش برد توهمى پيش نيست. منصور فهمى نشان ميدهد كه "تاريخ اسلام وتكامل آن" است كه زن را به بردگى جديد كشيده است. "با وجود اين، عليرغم آنكه موقعيت زن رسما در مرتبه اى نازل قرار داشت، او موجوديت خاص خود را دارا بود، سخن ميگفت . ميانديشيد وعمل ميكرد ... و اگر نقش دوگانۀ زن را در اين جامعۀ باستانى و درجامعۀ كنونى اسلام با يكديگر مقايسه كنيم ميتوانيم با ارنست رنان همنظر باشيم كه ميگويد: " زن عرب در زمان محمد به هيچ رو با اين موجود كودنى كه حرمسراى خليفۀ عثمانى را انباشته سنخيتى نداشته است.» ص ۱۴
نويسنده، درديباچه با ذكرافسانه هاى تاريخى دراثبات استقلال فكرى زن عرب، موقعيت گذشتۀ او را ياد آور ميشود :
«اصولا ورثۀ مذكر جايى براى زن باقى نميگذارد واين فقط بعدهاست كه درنتيجۀ حمايتى كه اسلام از زن نمود پذيرفته شد كه دركنارآنان (ورثۀ مذكر) ودرمحدوده اى اندك، به زن نيزبخشى ازميراث تعلق گيرد» ص۲۴
در عربستان پيش ازاسلام، زن مشخصه اى داشت كه به كلى با آنچه مشخصۀ زن مسلمان است تفاوت دارد. پيش ازاسلام، او نقشى اجتماعى داشت، حال آنكه پس ازاسلام به نظر ميرسد كه ... ... خانه بايد تنها مشغلۀ زن باشد، يعنى بايد درآن محبوس بماند.» ص ۲۶
متآسفانه نويسنده دراين مقايسه نظرى، هيچگونه سند و مدركى از مسئوليت زن درامور اجتماعى را ارائه نميدهد. تا حدود اختياراتش روشن شود. به ويژه آنكه بلافاصله درادامۀ همين بحث، از وابستگى عاطفى زن به برادر و خانوادۀ پدرى ميگويد :
«بدين ترتيب زن عرب در عهد باستان هرچند دربرابر اقتدار مرد صغير به شمار ميرفته ولى امكان آن را داشته كه شخصيتى احراز نمايد بهره مند ازهرآنچه در محيط اجتماعى محل زيست اش وجود داشته است.» ص ۲۸
اينگونه كلى گوئى هرگز در اثبات نقش اجتماعى زن نيست. وقتى دربارۀ مسئوليت هاى زن، در خارج از
خانه سكوت ميكند، ميرساند كه زن، درحصار چهار ديوارى منزل محبوس است و درعرصه هاى گوناگون اجتماعى نقشى ندارد. به كارگيرى "احراز شخصيت " هم دال برآزادى فكر زن نيست. نويسنده، وقتى اذعان دارد كه "اصولا ورثۀ مذكر جايى براى زن باقى نميگذارد... ... و زن دربرابر اقتدار مرد صغير بشمار ميرفته"، آشكارا مهر تآييد بر نفى حقوق انسانى او ميگذارد، محجورى و صغيرى مادام العمر زن در فرهنگ عرب باستان را ياد آور ميشود.
با اين اشاره هاى مستند است كه، نويسنده با درايتى قابل تحسين، اعتقاد و احترام رسول خدا به زنان را
مطرح ميكند. با ذكر نوآوريها و رفتارها و سفارش هاى متفاوت پيامبر، تصويرى ازآشوب و هرج و مرج هاى عشيرتى را به زمانۀ دگرگونى نشان ميدهد.
فراموش نبايد كرد : عصر جاهليت واوج بت پرستى در عربستان است كه حضرت، يك تنه، بار رسالت را بردوش ميكشد. با حضور بتهاى گوناگون ازهرنوع ش، و ده ها گردنكش پراكنده درسرزمينى سرشار از خشونت، با مردمانى حامل ميراث هاى ازلى با ذهنيت هاى لبريز ازاوهام و جن و پرى، و با چنين فرهنگ ريشه دار كهن؛ آئين نوى را عرضه ميدارد.
گذشته ازآن، مگر دريونان باستان با آن همه فلاسفه كه مهد تمدن فكر و انديشه و فلسفه جهانى بوده، زن، نقش اجتماعى مهمى داشته؟ كمتر سند ومدركى در دست است كه از تعهدات اجتماعى زن درجامعۀ يونان و روم باستان سخن شايسته اى گفته باشد. عربستان كه جاى خود دارد!
اما بى ترديد مناطقى درعربستان بوده كه زنان دربارۀ حجاب و پوشش خود محدوديت چندانى نداشته اند. آفتاب داغ و سوزان عربستان، شرايط زندگى با صحرانوردى و چادر نشينى وجنگ و قتالى كه تنها حرفۀ مردان قبايل بود، ايجاب ميكند كه: حجاب زن نه به مفهوم – چادرچاقچور -، با معيارهاى امروزى مورد سنجش قرارگيرد، بل كه با شرايط پانزده قرن پيش، درپوششى ساده منظورشود كه با شيوه هاى طبيعى اقليمى هم همخوانى بيشترى دارد. دراين باره : پوشش ساده و روسرى زنان ايلات و شاهسون هاى پراكنده در كشورمان بهترين مثال است. قبل ازانقلاب اسلامى بين همين خانواده ها يك چادر نماز براى نمونه پيدا نميشد.
درعربستان، آنطوريكه خانم فاطمه مرنيسى مينويسد زن هاى عرب در دوران ظهور حضرت محمد با روى باز درميان مردان در كوچه و بازار آزاد و ميهمانيها حضور داشتند. مگر به زمان جنگ قبايل كه براى جلوگيرى از غارت ودستبرد، زن ها را دور از انظارنگاه ميداشتند و پنهان ميكردند .
اين روايت نويسنده در تآييد نظرىۀ بالاست :
« احتمال دارد كه درجامعۀ اعراب عهد باستان كه جنگ بين قبايل دائما رخ ميداده و زن را همچون يك غنيمت ارزشمند ميربوده اند، مرد، از همان آغاز، به منظوردفاع وحمايت از او، وى را درجاهاى مستحكمى كه از دسترس حملۀ دشمن درامان باشد نگهدارى ميكرده است. بنا براين اورا محبوس كردند تا از او بهتر حمايت كنند.» ص ۲۹
پيامبر اسلام، اين سنت باستانى را بهم ميزند. براى تجلى شخصيت ذاتى زن، او را به قلب حوادث خونين ميدان جنگ ميكشاند. ميخواهد، زن را، باواقعيت زندگى محيط خود آشنا كند. با چشم وگوش باز، زندگى را بشناسد. خود باشد و خودش. قائم به نفس باشد. خشونت را، كينه را. ذات پوچ عدالت را لمس كند. عدالت موعود، كه تيغۀ زهرآلود شمشير قدرت، در ميدان جنگ رقم ميزند .
سختگيرى برخى از ياران حضرت رسول به مانند عمربن خطاب، پيامبر اسلام را مجبور ميكند تا از نظرات آنان تمكين كند. شواهد زيادى دردست است كه پيامبر تا مدت ها با سختگيرى زنان و خانه نشينى آنها مخالفت ميكرد. همان، حضور زنان درميدان جنگ، بهترين معرف رفتار وروش واقع بينانۀ آن حضرت بوده. كمتر شنيده شده كه بعد از رحلت رسول خدا، خلفا يا فرماندهان جنگى در جنگ ها زنى همراه خود داشته باشند.
اما سرانجام حريف نخبگان و مردان قدرتمند زمان خود نميشود. نوآورى هاى آزمايشى او شكست ميخورد. خشونت مردانه، به روايت اسلامى زن را به حبس ابد درخانه محكوم ميكند.
نويسنده خصلت هاى متفاوت رسول خدا را در «محمد و زن و محمد براى همه قانون ميگذارد و خويش را مستثنى ميدارد» به دقت ميشكافد:
«امتيازاتى كه شارع اسلام براى خويش درنظر گرفته تقريبا همه فصول قانون را شامل ميشود. ازجمله اينكه پس ازخوابى عميق بى آنكه تجديد وضوكند به نماز پرداخت ... ... كه بگويد "چشمان من درخواب اند ولى روحم همواره بيدار است" همچنين درحالى كه روزه دار بود با نوازش عايشه ازبار سنگين روزۀ طولانى رمضان ميكاست ... ... ... توجيهى براى اين امتياز يافت و آن اينكه بوسه هاى پيامبر از شهوت عارى ست.»
« پيامبر چند همسرى را محدود كرد ولى حدى را كه براى ديگران وضع كرده بود درمورد خود زيرپا ميگذاشت.» ص ۳۳- ۳۲
فهمى، دربارۀ ازدواج رسول خدا با زينب بنت جحش، همسر پسرخواندۀ خود كه دريك ديدار غيرمنتطره سخت عاشق و دلبستۀ او ميشوند مينويسد:
« ... با عشق سوزان به زينب به خانۀ خود بازگشت. ازهمان روز، طرح ازدواج با اورا ريخت به رغم آنكه آداب و رسوم موجود درجامعه ازدواج با همسر پسرخواندۀ او را نمى پذيرفت ... ... ... اما خداوند كه ازآنچه محمد دردل داشت آگاه بود او را سرزنش كرد كه صميميت نداشته وعشق خود را پنهان كرده است. لذا خداوند راز محمد را آشكاركرد و زينب را به همسرى پيامبرش درآورد. ... به تعبير ظريف عايشه در روايات، خداوند "بدون تآخير پيامبررا به هواى دلش رساند"» ص ۴۴
اينكه خداوند باريتعالى در همۀ ازدواج هاى حضرت رسول دخالت مستقيم داشته، حتا با از ميان برداشتن هرگونه مانع، ونفى رسوم جارى، وسيلۀ كاميابى حضرتشان را هموار ميكرده اند، فصلى از تسلط پيامبر به روان مردم وهوشمندى او را روايت ميكند، در بهره بردارى از رسالت خود. پيامبر اسلام درتمام زناشوئى ها، خداوند را راهنما و مشوق خود معرفى ميكند. همۀ ازدواج ها و كاميابى هايش را، درنتيجۀ مشورت و مصلحت با خدا ميداند. آنچه اهيمت دارد، عليرغم رعب و وحشتى كه دشمنانش ازمكافاتهاى آشكار و پنهان داشتند؛ باورعموم به رسالت رسول خداست كه پذيرفته اند.
برگ هائى از اين دفتر درباره حسادت و تحمل حضرت محمد و رفتارايشان با زنان، اختصاص دارد كه دربيشتر كتب اسلامى به آن اشاره شده است.
«محمد را در روايات و سنن، به عنوان كسى توصيف ميكنند كه به رغم اقتدار الهى كه از آن خود ميدانست، درخانواده ازخودمدارا وتحملى بى نظير نشان ميداد. براى او بارها پيش آمده بود كه درمشاجره هايى كه بين زنانش رخ ميداد دشنام هائى نصيبش شود و بى پاسخ بگذارد....» ص ۴۷
با احترامى كه پيامبراسلام به زنان خود قائل است همچنانكه دراوايل رسالت با رفتارهاى ملايم درحفظ حرمت زنان گام برميدارد، موفق نميشود و بى نتيجه ميماند و به مرور، نه تنها نميتواند سنن جارى عرب را از بين ببرد؛ بلكه بر حصر و فشار افزوده ميشود. .
مينويسد: «يك روز كه محمد به قضاوت مشغول بود، زنى شوهرش رامتهم كرد كه به او سيلى زده است. محمد خيلى ساده وهمانطوركه بين مردان قضاوت ميكرد، قاعدتا بايد قانون قصاص را دراين امور به اجرا ميگذاشت . ولى ترديد كرد كه چنين كيفر سختى را نسبت به شوهر مقصر روا دارد. خداوند به او وحى كرد كه قضاوتى به نفع مرد اعمال كند. در قرآن آمده است "مردان بر زنان مرجح اند" واتهام ردشد.« ص ۵۰
باوركردنش مشكل است خداى آفرينندۀ جهان چرا بايد بين اين دو انسان تفاوت قائل شود؟ يكى را برديگرى ترجيح دهد؟ اين چه عدالت ا ست كه مرد خاطى مصون از قصاص ميماند، اما زن، در ارتكاب جرم و خطا ولو به سهو، بايد قصاص و جزاى دينى را تحمل كند!
اينگونه احكام و نزول وحى هاى متفاوت ، مسئلۀ تشكيك را درهمان سال هاى اولىۀ هجرت برسرزبان ها انداخت و بعدها توسط روشن انديشان اسلامى بازنگرى به قوانين دينى را مطرح كرد.
رسول خدا، با انتساب رسوم جارى به خداى آفرينندۀ جهان، سنن عرب را قرآنى ميكند. با دميدن روحى برآن شيوه هاى باستانى، با نزول كتاب آسمانى رسالت بزرگ خود را به پايان ميرساند. عربستان را از جنگ و غارت و فلاكت و پراكندگى قرون و اعصار نجات ميبخشد.
تغييررفتار و نظرات حضرت محمد درطول حيات، چه درامور شخصى و چه درامور رسالت اگرچه قابل بحث و فحص استّ، اما بايد به اهل فن واگذاشت. اما آنچه اهميت دارد اينست: كه تفاوت ها و ضد و نقيض ها را با درنظرداشتن شرايط زمانۀ وقوع حوادث بايد وارسيد و داورى كرد. مثلا اگر دردوران ازدواج با خديجۀ كبرى با آن همه احترام ازاوياد ميكند، يا با كلامى زيبا و عاشقانه عايشه را "موطلائى عزيز" خطاب ميكند، چه انگيزه هايى سبب ميشود كه بعدها زن را به موجودى شيطانى تنزل ميدهد!
« ... او به مرد توصيه ميكند كه هرگز با يك زن تنها نماند و فقط درحضور كسى كه از خويشان زن باشد با او ملاقات كند. [ميراث يهوديت]. پيامبر كه از حساسيت غيرعادى اش بيخبر نيستيم – حساسيتى كه خودش به خودش نسبت ميدهد – به چنين خلوتى كه ميتواند فرصتى براى مداخلۀ شيطان فراهم كند با نگاهى هراسان مينگرد. او از وسوسه ميترسد و انديشه اش را به نحوى بيان ميكند كه به تعبير ترتوليان نزديك است كه ميگويد : "زن، تويى دروازۀ شيطان.» صص ۵۱ - ۵۰
اينكه: حساسيت نامحدود رهبران مذهبى به مسائل جنسى، كه درنظرشان تمام گناهان صغيرو كبيربه طنازى زنان ختم ميشود، ازهمين گونه روايت ها نشآت گرفته باشد!
ازسوى ديگرصدور احكام و احاديث بسياردرحفاظت زنان ودورنگهداشتن آن ها از انظار مردان ، بى اخلاقى و بى بند بارى مرد و زن عرب را تداعى ميكند. آبشخور اصلى ترديد و بى اعتمادى مهار نشدنى به زن درخانواده ها، نشان ازسنت هاى ديرينه و ملموس دارد. اين مسئله ، حداقل دو هنجار را يادآور ميشود :
۱- اينكه تجاوز جنسى قبل از اسلام درجامعۀ عرب رواج داشته.
۲- اينكه عشقبازى و روابط جنسى بين زن و مرد آزاد بوده است.
در بررسى اوضاع فرهنگى عرب باستانى، تجاوز، بيشترهماهنگ است تا روابط آزاد بين زن و مرد. برهمين پايه است كه پيامبراسلام درمرحله اى از دوران رسالت در جلوگيرى از تجاوزات جنسى به زنان، با نزول آيات قرآنى به مردان توصيه ميكند كه چارچشمى مواظب زنان باشند. پيامبر، با چيرگى كامل به روان فرهنگ عرب، با انتساب به فرمان الهى، سركوب و تضييقات اين قشرعظيم را درجامعۀ عرب نهادينه ميكند. ملايمت هايش بى اثر ميماند. با آينده نگرى، بيشتر در حفظ قدرت نظام نوپاست. و دراين دگر گونيهاست كه پرسش ها دربارۀ رفتارهاى متفاوت و ضد و نقيض بى پاسخ ميماند:
وقتى مقام و منزلت زن عرب در حد دروازه شيطان تنزل پيدا ميكند، ديگر بحث فضيلت انسانى مادر و پاكيزگى عصمت و شرافت زن و حديث "بهشت زيرپاى مادران است" ديگر چه صيغه ايست؟ جامعه اى كه مادران، خوش نشين دروازۀ شيطان هستند وقاعدتا سراسرآلوده گناه ، چگونه سرازبهشت درميآورند؟ و اين چگونه بهشتى ست كه زيرپاى دروازه بانان شيطان مفروش شده است!
عليرغم اينكه آن بزرگوار كم نظير تاريخ بشرى، براى تثبيت حقوق زنان كمرهمت بسته، با توجه به حضوربرخى سنت ها وحاميان اسلام - كه اكثرا نخبگان قوم بودند - دربحران قدرت قبيله اى، رنگ باخته تميز سره ازناسره راسخت مشكل كرده است.
مثلا رسول اكرم جايى چنان بر زن حرمت ميگذارد و با كرامت ازاو ياد ميكند كه خواننده از نوآورى هايش آن هم در اوج بت پرستى عربستان حيرت ميكند:
«زمانى كه اصحاب از او پرسيدند چگونه درنماز از او به ستايش ياد كنند. پاسخ داد "بگوئيد درود خدا بر محمد، زنانش و فرزندانش". ... محمد ميگويد: "اگر پول را خرج همسر كنند ثواب بيشترى دارد تا آن را صرف جهاد نمايند."» ص ۵۳
اين اثرسنجيدۀ فهمى، درتبيين اوضاع آشفته عرب، بازتاب دقيق زمانۀ صدراسلام در جامعۀ عشيرتى عربستان است. صدوراحكام متفاوت و چه بسا ضد و نقيض را بايد از اين دريچه نگاه كرد وسنجيد. تا اثر
دگرگونيهاى دائمى درجامعۀ بدوى، عليرغم صبر و حوصلۀ دائمى رسول خدا، گه گاهى باعث تنش هايى ميشد كه دراين دفتر آمده است را درك كرد. فهمى با نشان دادن دو روى سكه وشمردن قدرت وضعف ها، واقعيت ها را توضيح ميدهد. به صراحت مينويسد:
«... گفتارها و اعمال بسيار زيادى به محمد نسبت ميدهند كه برخى مسلما ازاو نيست و تنها انعكاس وضعيتى ست كه درجامعۀ اسلامى درمرحلۀ تكوين خود ميزيسته و ازاينحا ست اينهمه تنوع و تضادهائى كه بروز كرده است.» ص ۵۴
دربخش «حجاب وحصر زنان»، بازهم روايت هاى متفاوت ادامه دارد كه درنهايت ، در كشورگشائى هاى تدريجى با ادغام در سنت هاى فرهنگى اقوام وملل، حجاب و سايرمناسك مذهبى اسلام تثبيت ميشود. با شكل گيرى پيشوايان مذهبى دربين ملل مغلوب و تازه مسلمان شده، قدرت دينى ابزاررعب و سركوب را فراهم ميسازد وتضادها به صورت امر طبيعى رواج پيدا ميكند . اختلافات مذاهب اربعه و شيعه نمودارى از اين تضادهاست. دربستر اين ناهم انديشيهاى عقيدتى پيشوايان مذهبى ست كه: امروزه حجاب زنان در برخى كشورهاى اسلامى بعنوان مصالح سياسى به كار گرفته ميشود.
رعايت حرمت و پذيرفتن سفارش هاى خليفۀ دوم عمربن خطاب و درنظرداشتن خواست نخبگان، شيوه ايست كه رسول خدا براى موفقيت دررسالت خود، پيش ميگيرد. با پيام هاى وتشويق هاى همان هاست كه روز به روز عرصۀ حيات برزنان تنگتر ميشود.
«براساس آنچه درسنن و روايات آمده كسى كه به پيامبر توصيه كرده زنانش را درخانه حبس كند عمرابن الخطاب يكى از دوستان اوست. "اى رسول خدا، زنانت هم با مردان درستكار و هم با مردان نادرست برخورد دارند كاش به زنانت كه كه ام المؤمنين (مادر مؤمنين) اند دستور ميدادى كه درخانه بمانند ... وى خطاب به پيغمبر كه دردادن چنين دستورى ترديد ميكرد گفته است: " زنانت را درخانه حبس كن." و عمرگويا ازهيچ وسيله اى براى ترغيب محمد به اخذ چنين تصميمى فروگذار نمى كرده است.» ص ۵۸
حضرت رسول دراوايل رسالت خود به زنان اجازه ميداد، درمسجد نمازبگزارند وصورت و دستشان باز باشد، و يا: «محمد همراه با همسراول و پسرعموى جوان خود براى نماز جماعت به كعبه رفتند. زنان تا آنجا در زندگى مشترك عمومى مشاركت ميورزيدند كه باعث نگرانى مردان ميشد. ... » ص ۶۸ . اين بار دراثرتصميم اطرافيان و ازهمه بيشتر خليفۀ دوم، به خانه نشينى و محبوس شدن اجبارى زن ها، به حضرت محمد فشارميآورد. درهمين فضاى مغشوش اجتماعى ، زنان پيامبر كه شب ها براى قضاى حاجت به بيرون ميروند مورد تعقيب و مزاحمت مردان قرار ميگيرند. دراثر شكايت زنان به رسول خدا، مردان مزاحم پوزش خواسته و ميگويند آنان را برده پنداشته اند.
« براى پيشگيرى ازچنين اشتباهى بود كه محمد مقرركرد زنان آزاد باپوششى كه برتن ميكنند خود را ازكنيز متمايز كنند.» ص ۶۱
مفهوم غائى اينكه، مزاحمت يا تجاوز به زن برده مجاز است ولو با حضور رسول خدا كه پيام آور برابرى انسان هاست.
ميرات يهوديت درصدراسلام، با شدت تمام حفظ شد. روايتها در كليت، توجيه خودكامگى مردهاى بى بند و بار درشيوه هاى مدون و رنگارنگ نهادينه گرديد. بعد از وفات پيامبر اسلام با تدوين قرآن( ۱)، پستى و حقارت زن با آيه هاى قرآنى رسميت دينى پيدا كرد. بگومگوهاى آشكار وپنهان دربارۀ "قرآن عثمان"، ودست بردن درآيات اوليه، برسرزبان ها افتاد كه موردبحث ما نيست. ازسويى بهشت برين را زيرپاى مادران پهن كردند؛ ازسوى ديگر، همين زن را باصفات شيطانى محجور و نيمه انسان ش خواندند.
بازهم روايتى شنيدنى از رسوم جارى زمان :
« ... درمكه زنان جوان خواستار ازدواج بدون حجاب ازخانه خارج ميشدند و يك بار دورخانۀ كعبه طواف ميكردند تا فرصتى براى مردان فراهم شود وكسانى كه مايل اند از زنان خواستگارى كنند.» ص ۶۳
آنطوريكه از پژوهشهاى فهمى نتيجه گرفته ميشود، اسلام هراندازه كه از دوران رسالت حضرت رسول فاصله ميگيرد، آزاديهاى محدود زن، توسط جانشينان واعقاب پيامبر محدود ترميشود تاميرسد به محبوس شدن حبس دائمى زن درخانه. گو اينكه بذر اين حصر وانزوا از موسى پيامبر يهود بود.
"موسى طى گفت و گو باابليس، توصيه زيرراازاو شنيد كه هرگز با زن درمكانى تنها نشود، زيرا شيطان درآنجا حاضر حاضرخواهدشد تا اورا وسوسه كند.» ص ۱۲۹. جامعۀ بت پرست عربستان نيز اين شيوه را داشت و در رسالت پيامبر اسلام تآثير گذاشت.
توضيحات نويسنده، عليرغم نگرش هائى كه درتضاد با فكر نقاد و سنتهاى فكرى منقدين امروزى ست، با اين حال درگشودن وضع آشفنۀ جامعۀ عربستان دوران اولىۀ رسالت، موفق است. درك درست او از مشكلات پيامبراسلام، صداقت داورى هايش را برجسته تر ميكند.
فهمى مينويسد:
« ... ماپيش ازاين اشاره كرده ايم كه سنن وروايات مغشوش اند ودرآن به محمد واصحاب اوآرائى نسبت داده شده كه متعلق به آنان نيست واين نكته رانقد تاريخى ثابت كرده است.» ص ۷۷
كشورگشائى هاى اعراب و توسعۀ اسلام در سرزمين هاى مغلوب، هراندازه كه مردان را در كاميابى هاى جنسى سيراب ميكند، درمقابل، تضييع حقوق انسانى و تحكيم پايه هاى فلاكت و حقارت زن را فراهم ميسازد و ميرسد به زمانى كه خليفۀ دوم فاطمى درمصر، خروج زنان ازخانه را ممنوغ ميكند و به كفاشان دستورميدهد كه برايشان پوتين ندوزند! ص ۷۶
اينكه با همۀ سختگيريها ومحبوس كردن زنها، فرمانروايان با مدل هاى جديد وتغييرلباس، جلوه هاى تازه اى به زندگى آنان ميدادند را، فريبى بيش نميتوان ارزيابى كرد.
« فرمانروايان عباسى دربغداد و فرمانروايان ترك درمصر، گاه بطور مستقيم و گاه بطور غيرمستقيم مدها و لباس ها را تغيير ميدادند ... ... لباس زنان را به سمت حصر وانزوا سمت و سو ميدادند.» ص ۷۹
پايان بخش اول
يكشنبه ۶ آبان ۱۳۸۶ - ۲۸ اكتبر ۲۰۰۷
رضا اغنمى
(بررسى كتاب، بخش دوم)
وضعيت زن در سنت و در تحول اسلام
اثر منصور فهمى، ترجمه تراب حق شناس و حبيب ساعى
انتشارات: انديشه و پيكار، آوريل ۲۰۰۷
بهبود وضع برده ها و به ويژه كنيران دردورۀ اسلامى، يكى از موارديست كه نويسنده با موشكافى و حساسيت نظرى ، فصلى را به آن اختصاص داده است.
« ... حصر زنان آزاد همان بود كه درجامعۀ عهد باستان فراهم شده بود. اسلام آمد و محمد سرنوشت كنيز را به لحاظ نظرى بهبود بخشيد ... ... دربارۀ وضعيت بردگان [نزد مسلمانان] ... ... درمقايسه با وضعيت بردگان نزد يونانيان روميان و اعراب عهد باستان، خيلى ملايم تراست ... ارباب بنا برفقه ابوحنيفه، نميتواند برده اش را بكشد. اصل براين است كه ارباب نميتواند اورا مجازات نمايد. مگر درمواردى كه پيش بينى شده است. هرگونه مجازات غيرانسانى مستوجب محاكمه ارباب نزدقاضى ست.» صص ۲- ۸۱
رفتار انسانى حضرت رسول با برده ها نيز قابل تآمل است فهمى مينويسد: پيغمبر كارى ميكرد كه به برده احترام بگذارند. چنانكه ممنوع كرد مؤمينن آن ها را برده خطاب كنند و مقررنمود كه آن هارا "پسرم" يا "دخترم" صدا بزنند ... ... و چنين است كه حضرت، فرماندهى سپاه اسلام را به هنگام فتح فلسطين، درسال دوم هجرى به غلام خوداسامه سپرد ... شمار زيادى از شخصيتهاى درخشان تاريخ اسلام ازفرمانروايان گرفته تا فرماندهان سپاه، از دانشوران تا اديبان همانا ازبردگان بوده اند. ... ... از خلفاى اندلس هيچكس نبود كه اززنى آزاد زاده شده باشد. مضمون صريح اين وقايع گواه براين است كه با زنان برده خوشرفتارى ميشده ...» صص ۲- ۹۱
و درادامه همين موضوع امده است: : «سلاطين قسطنطنيه [خلفاى عثمانى دراستانبول] كه سران مقدس جامعۀ اسلامى اند همگى ازكنيزان زاده شده اند. ... درقاهره با كسانى روبرو ميشويم از وزير گرفته تا فرماندهان لشگر وقضات و صاحب منصبان درعاليترين مقامات كه درنوجوانى شان به هزار يا هزار و پانصدفرانك خريدارى شده اند. » ص ۹۹
دراثر رفتارهاى ملايم، و توصيه هاى رسول اكرم، زنان برده نسبت به زنان آزاد از امتيازهايى برخوردار بودند كه قابل ذكر است. بى حجاب بودن كنيزان و ظاهرشدن آنها با سرو صورت باز و بازوان عريان دركوچه و بازار، سبب رواج فحشا شد. آمده است كه :
«در برخى شهرها مانند مدينه و مكه كنيزان به روسپيگرى ميپرداختند. ... همۀ كنيزان مدينه سربرهنه ازخانه خارج ميشدند و گاه با بازوان لخت.» ص ۹۴
ازروابط جنسى البته با ذكر كلمۀ[ نامشروع] بين مردان برده و زنان مؤمنين نيز در اين دفتر سخن رفته كه بيانگر سرپيچى زنان واعتراض به سنت هاست وگواه عصيان زنان كه روايتى : حديث مقابله به مثل را يادآور ميشود :
«يكى ازمؤمنين ، مردجوانى را كه ازبردگانش بود درحال ارتباط نامشروع با يكى از زنان غافلگير كرد وبى آنكه سخنى بگويد مقصررا اخته كرد . بردۀ مجازات شده به پيامبر شكايت برد و محمد وى را بدون تآخير آزاد كرد. ...» ص۹۱
دربارۀ ارثىۀ زنان از دارائى پدر يا شوهر، به اين بهانه كه زنان درجنگ ها شركت نميكردند، سهمى نيز درغارت نداشتند، رسول خدا مقرر كرد كه زنان را سهمى بدهند.
«سهمى جز نصف مرد نداد. باوجود اين شاهد پيشرفتى چشمگيرهستيم.» ص ۱۰۵
نويسنده در تضييع حقوق ومقايسه سهم ارثيه زنان در نقاط ديگر جهان مثال هايى ميآورد و مينويسد:
«چه دردولت هاى كاتوليك (زيرنظر واتيكان) وچه درانگلستان پروتستان، پسرودختر برادر برخواهر اولويت دارد . محتواى قانون مودن (Code de Modene) درايتاليا كه تا همين چندى پيش حق زنان را به پروتستان)پسربردختربرادربرخواهراولويت دارد ... درايتاليا كه تا همين چندى پيش حق زنان را به نيمى از سهم تقليل ميداد ... ... در روسيه، دختر يك هشتم اموال منقول ويك چهارم اموال غيرمنقول ميبرد ...» ص۱۰۶
درفصل حجر (محجوريت حقوقى) و شهادت براساس جنس، نويسنده مدرك مطمئن و قابل پذيرشى ارائه نميدهد. مينويسد:
«براى ما به درستى معلوم نيست چه انگيزه هايى بنيانگزار شريعت اسلام را به مقرر كردن چنين حجرى وا داشته است.» فهمى در پژوهش هاى خود درگذشتۀ فرهنگ عرب، نتوانسته دليل دندانگيرى براى اين ستم فاحش به زن پيدا كند. و به اين اكتفا كرده كه در سنجش جنسيت با اشاره به "توانائى جنگى" مرد ، مسئله را رها كند وبذر اين پرسش بنيادين را را در ذهن خواننده بپراكند: كه باپيشرفت جامعه هاى بشرى، اين تبعيض ننگ آور را چگونه و با چه منطقى ميتوان با حقوق انسان دردنياى معاصر پيوند داد و تحميل ستم عريان وخفت و خوارى به زن مسلمان را تا كجا و تا چه عصرى بايد ادامه داد!
اين سبك پژوهشى فهمى، خواننده را به وادى شك و يقين ميكشاند وسر انجام، رها در فضايى بين آن دو وبيشتر در شك و ترديد ازكنارش بگذرد. تا حل مسئله را واگذارد به رود هميشه جارى زندگى كه در پيشرفت زمان ميرسد به رنسانس، اتفاقى كه درمسحيت افتاد.
رضايت درازدواج و شرايط زناشوئى و حق طلاق زن، از مباحث خواندنى اين دفتراست (با توجه به اوضاع زمان) با نوآورى هاى رسول خدا تحول تازه اى را به وجود آورده. «يكى از پيشرفتهاى مهمى كه شريعت اسلام تحقق بخشيده، قائل شدن به نوعى آزادى براى زن است كه ميتواند شوهرى را بپذيرد يا رد كند.» ص ۱۰۸
همچنين در مسئلۀ طلاق، اسلام به زن حق طلاق داده است كه در يهوديت هرگز نبود.
«اسلام درعين آنكه از يهوديت بسيارالهام گرفته اما ازاين جهت يك گام ازآن پيشرفته تر است. زيرا يهوديت تنها طلاق يك طرفه را قبول دارد» ۱۱۶
دراين دفتر بارها اشاره شده كه حضرت محمد درنظر داشت وضع زنان را بهبود بخشد. قرائن بسيارى نيز تمايلات قلبى آن حضرت دردگرگونى حقوق زنان را تآييد ميكند، اما نبايد فراموش كرد كه هدف اساسى ايشان يكپارچگى قبايل بدوى عرب و يك دست كردن جامعۀ آشفته و پريشان حالى بود كه قرنها به قتل و غارت وخونريزى معتاد بودند .زنده به گوركردن دختران وارتزاق از طريق چپاول نمونه ايست از زندگى بدوى عرب در طلوع اسلام. رسول خدا، اما هدف والايى داشت. بهم ريختن ببنادهاى كهن وپوسيدۀ عرب بود براى ساختن دنيايى با تلفيق ميراث هاى عربى. بيجا نبود كه : باعربى خواندن زبان خدا ، خدا را نيز با شخصيت عرب وارد دين نوپا كرد و دررآس اسلام نشاند و آفرينندۀ هستى معرفى كرد.
نتيجه گيرى درپايان اين دفتر:
منصور فهمى درنتيجه گيرى اثرش ميگويد:
«ما درپى آن نيستيم كه دربارۀ نفوذ آئين هاى الهى ديگر دراسلام به جست و جو بپردازيم. بلكه درپايان پژوهش خود، نظربرخى نويسندگان معتبر دنياى اسلام را دربارۀ مساله زن خواهيم آورد.» ص ۱۲۹
او با وفادارى به عقايد پيامبر اسلام، پيامدهاى زمانه را دنبال ميكند. با نگاهى ژرف به اسطورۀ آفرينش و اشاره به اين نكتۀ قرآنى كه "برخورد همسان دوجنس دربرابر وسوسۀ شيطانى، خداى قرآن زن را فرودست شمرده است" از تناقض رفتار و آشفنگى هاى جامعۀ عرب درسالهاى اولىۀ رسالت و فشارهايى كه به آن حضرت وارد ميشد، نكتۀ مهمى را به مخاطبين ش القاء ميكند. ميگويد: "يهوديت، وسوسۀ شيطان را تنها به گردن حوا مياندازد، قرآن اما، اين وسوسه را به هردو يعنى آدم وحوا نسبت ميدهد." اين نگاه تازه، يعنى: تقسيم گناهِ وسوسه بين آدم و حوا، عقيدۀ همسانى زن و مرد، رآى ناب و بديع پيامبر اسلام را ميرساند وگواهى ست ازبينش هوشمندانۀ ونوگرايانۀ حضرت كه خلاف سنت جامعه گام برميداشت؛ آنهم درشرايط چيرگى فرهنگ بدوى مردانه كه هرگونه تغييرات را با مشكلات فراوان و خونين روبرو ميكند. وازاين منظر است كه بلافاصله نقل "فرودست شمردن خداى قرآن زنان را"يادآورميشود؛ به نظرميرسد قصد او، تصوير تضادها و چند گانگيها در چهرۀ واقعى رسول خدا ونشان دادن باطن مردى سياستمدار و كشورگشاست كه واقعيت ها را عرضه ميكند. مردى كه از طفوليت، با درد و غم يتيمى بزرگ شده، بدون پشتوانۀ مالى وجانى، با تكيه به اعتقادات خلاق خودش، ازميان قومى بت پرست و گرفتاردر چنبرۀ رسوم قتل وغارت و عنان گسيختگى، به چنان رسالت بينظير دست يازيده؛ وازشبه جزيره عربستان با "قرآن" و "الله" صلا سرداده، خداوند يكتا را جايگزين خدايان گوناگون سنگى و چوبى كرده و آئين تازه اى براى نحستين بار بنيان نهاده است را، بشناساند.
نويسنده، اشاره هايى دارد درآراى اين مقفع و غزالى درباره زنان، كه گواهى ست از نفوذ ويرانگر افكار عرب، دربين انديشمندان عرب زدۀ ايرانى ؛ وجالب اينكه درمقايسۀ افكار ايرانيان با متفكران اندلسى "ابن حزم"، در بارۀ زن، تحول رو به كمال مسيحيت و تآثيرآن در مكتب اندلس، نظر خواننده را جلب ميكند.
نويسنده دربررسى افكاردانشمندان اسلام، به اين نتيجۀ ميرسد كه:
«ادبيات اسلامى درتحول تاريخى خود،موقعيت زن راهرچه بيشتر تنزل داد وازاين طريق نيز خود نيز بى مقدار گشت.»
بايداضافه كرد كه "محبوس شدن زن" نه تنها ادبيات بلكه دركليت دين اسلام را بسى آسيب پذير كرد. هراندازه كه، زن مسلمان ازمعنويت انسانى و شخصيت سازندگى خود فاصله گرفت جهل و فساد نيز درجامعه هاى بستۀ اسلامى گسترش پيدا كرد. پدرسالارى با قدرت بلامنازع زن را درمحاق به بند كشيد. فهمى اين فاجعه را به درستى دريافته است:
«... زنان مسلمان در زندگى نزار و پنهانى خود دراعماق خانه ها مى پژمردند. ... ... انحطاط زن مسلمان واقعيتى است كه نميتوان آن را انكار كرد.» صص ۳۶ - ۱۳۴
حرف آخر اين كه:
گمراه كننده خواهد بود، رسالت حضرت محمد را دررسالت دين اسلام خلاصه كردن و ناديده گرفتن تلاش هايش دربارۀ حقوق زنان. البته زمينه هاى سنت دينى قوى بود و زمانه ميطلبيد دين نوپايى ازگوشه اى در منطقه ظهور كند . اما هدف اساسى پيامبر، كشورگشايى بود با آرمان هاى بزرگ وچيرگى سياسى به منطقه. ضعف دولت هاى ايران و بيزانس را به درستى درك كرده بود . برنامه درستى نداشت اما هدف دقيق بود. آشفتگى و ضد و نقيض ها ونزول احكام متضاد دراثر فقدان برنامۀ منسجم بود. بطوركلى هدف دقيق با برنامه هاى متفاوت پيش ميرفت كه موفق هم شد.
بنا براين عليرغم تحليل هاى نقادانه و جامعه شناسانۀ نويسنده، با اين نظر فهمى نميتوان موافق بود كه مشغوليت ذهنى اش [رسول خدا] "سازمان دادن جامعۀ عرب بود" ص ۱۳۶. البته كه بود اما نه تنها جامعۀ عرب درمحدودۀ عربستان. بلكه چيرگى وتسلط عرب با دين عربى به جهانى بود كه اززادگاهش بايد شروع ميشد. همانگونه كه قبلا توضيح داده شده. رسالت حضرت كشورگشائى بود. جهانى بود. با فرهنگ عربى. تاخت وتازهاى اوليه به ايران و بيزانس و كشتارمردم بيگناه و انتقال خيل اسيران و عمدتا زنان، اشغال سرزمين هاى ديگران هدف هاى سلطه جويانۀ آئين نوپاى اسلام را توضيح ميدهد.
حال با گذشت پانزده قرن از بعثت رسول خدا، جامعه هاى اسلامى باهمان روش پوسيدۀ عشيرتى عرب،
حديث مزيت مردان در"توانائى جنگى" را به صورت "قانون" درهزارۀ سوم به زنان مسلمان تحميل كرده، و درصيانت سنن گذشته، بخش بزرگى از جامعه را به بند كشيده اند! با تآسف بايد گفت كه تحولات و دگرگونيهاى پانرده قرنى جهان، كوچكترين اثرى درذوب افكار منجمد پيشوايان دينى نكرده است .
حذف تمايز جنسى زن و مرد، درآخرين سده هاى قرن گذشته، دراروپا و امريكا، زمينه هاى توجه به حقوق زنان در كشورهاى اسلامى را فراهم آورد و درآغاز تجددخواهى در ايران كم و پبيش سرو صدايش به گوش ايرانيان رسيد. در نهضت مشروطه با وجود مشاركت خيل زنان در تمامى زمينه ها، كارمفيدى براى زنان سراغ نداريم. همانقدر كه چند نفرى اززنان وارد روزنامه نگارى و بخش هايى ازهنر شدند باعث افتخار درمنطقه گرديد. تلاش هاى كم نظيردوران پهلوى ها اثر مثبت در شناسائى و تساوى حقوق زن و مرد را براى جامعه روشن كرد (۲) . امروزه با همۀ سختگيريها وعليرغم تحميل قوانين بدوى در جمهورى اسلامى به زن، نشانه هاى زيادى دردست است كه تحول فكرى زنان و توانائى هاى بالقوۀ آنان با رشد شگفت آورى درحال پيشرفت است. حتا، از كمرنگ ترشدن تمايزات جنسى در برخى خانواده هاى مذهبى سخنان تازه به گوش ميرسد كه اميداست درآينده هاى نزديك هرچه بيشتر اين تمايز ننگين، رنگ ببازد همانطورى كه درمسيحيت رنگ باخت و زن را، درهمۀ عرصه هاى زندگى بعنوان عضو فعال و سازنده و مسئول، برابر با مرد شناخت. اين اتفاق، درايران نيز دير يا زود رخ خواهد داد.
منصور فهمى با درك مقام والاى رسول خدا، همه جا با افكار مثبت آن حضرت به درستى برخورد كرده، انعطاف و اخلاق و رفتار پيامبرراتوضيح داده. از خوشرفتارى هايشان با زنان، حتا دريارى رساندن به كارهاى خانه، پيامبررا مردى خانواده دوست وآشنا با خلق وخوى زنان معرفى كرده است. همچنان كه تمكين حضرت از سفارش هاى خليفۀ دوم را روايت كرده است .
حال پرسش ايتست كه: آيا در نخستين دهۀ هزارۀ سوم، يعنى پانزده قرنى كه از آغاز اسلام ميگذرد، ميتوان با قوانين زنگار بستۀ قصاص و شمشير، انسان ها و به ويژه زنان را در حصار انديشه هاى دوران بدوى به بند كشيد؟ پاسخ، البته كه منفى ست. دير يازود زن مسلمان از قيد و بند زنجيرهاى تحميلى آزاد خواهدشد. نفس مهربان و گرم مادرانۀ خود را دراشكال ديگرى به زيبائيهاى هستى خواهد دميد. قائم به ذات و استوار، دربارۀ حجاب و پوشش خود تصميم خواهد گرفت.
فهمى نيز براين گمان پاى ميفشارد:
برويرانه هاى نهادهاى درهم كوفته شده نهادهاى ديگرى شكل خواهند گرفت.
و آخر سر اينكه: با افكار و عقايد امروزى، نبايد به داورى گذشته هاى دور پرداخت. حتا درنگاه به گذشته هاى نزديك نير ميبايد كه: شرايط زمان و مكان، حوادث تاريخى را سنجيد و قضاوت كرد.
- - - - - - - - - -
پانويس ها:
۱ - قرآن به زمان عثمان و چندسالى بعد از رحلت پيامبر اسلام تدوين شد.
۲- نمونۀ زندۀ آن كيفيت حجاب درايران است. درگذشته ها، يعنى دردوران رضاشاه كه كشف حجاب به امر دولت اجبارى شد، خيلى ها به همان وضع با حجاب ماندند و آنهايى كه به پيشوازش رفتند كه براى هميشه چادر و چاقچور را كنار گذاشتند. دردوران سلطنت محمدرضاشاه هم همان وضع ادامه داشت. اجبار و فشار دولتى در باحجاب بودن و بى حجاب بودن زنها دربين نبود. نقش فزايندۀ زنها در مراكز آموزشى وعلمى و تربيتى، راه هماهنگى با تمدن غرب را گشوده بود و آزادى زن، فارغ از مميزى هاى خانوادگى و مذهبى پيش ميرفت. حضور چند وزير زن، با داشتن مسئوليت هاى بزرگ درمراكز تصميم گيرى، حتا در كابينه هاى آن دوران، لياقت و توانائى هاى زنان را به اثبات رساند. غرض اينست كه در خانواده هاى متدين نيز در سطح كشور، مسئلۀ حجاب ازآن شدت و تعصبات گذشته اش كاسته شده بود. با ورود آقاى خمينى به عرصۀ سياسى ايران، و راه انداختن مكانيزم بيم و هراس ووحشت خونالودشان، رجعت به گذشته ها را فراهم آورد . حجاب زن به عنوان سلاح برنده به كار گرفته شد. رواج بيسابقۀ فحشا و فساد، تنها واكنشى ست در رهگذر اين سختگيرى هاى نابخردانه! كه به طور بيسابقه جامعه را آلوده كرده است.
برگرفته از سایت عصرنو:
http://asre-nou.net/1386/aban/6/m-vazeiate-zan1.html
http://asre-nou.net/1386/aban/6/m-vazeiate-zan2.html
-----------------------
يادآورى ناشر: كتاب فوق را مى توانيد به بهاى پنج يورو + هزينهء پست از طريق مكاتبه با انتشارات انديشه و پيكار دريافت كنيد:
post@ peykarandeesh.org
همين كتاب و ديگر انتشارات ما روى سايت زير در دسترس علاقهمندان است:
http://www.peykarandeesh.org/BookIndex.html
- توضیحات
- نوشته شده توسط عليرضا ثقفى خراسانى
- دسته: صفحه آزاد
اين زمان خر مهره را بادر برابرميكنند
سلسه بحثهاى اخيرى كه درمورد روشنفكران و وظايف آنان پخش شدهاست از اين نظر جالب است كه در شرايط خاصى از تاريخ قرار داريم ومنطقه خاورميانه به مركز كشمكشهاى بينالمللى تبديل شدهاست. از اين رو بحث درباره روشنفكران و وظايف آنان دربرابر مردم اهميت دارد ،تا نظرات مختلف درباره آن مطرح شود. اگر شرايط خاص منطقه و بخصوص شرايط خاص تمركز تنش ها بر روى مردم آن را درنظر بگيريم، اين مبحث عميقتر است . زيرا روشن شدن تكليف و يا وظايف هر كس دراين مقطع به موضعگيرىها وتعيين مسير حركت افراد وجريان ها درآينده كمك فراوانى مى كند
.بيش از سه دهه است كه روشنفكرن درايران به صورت مداوم سركوب مى شوند و هيچ گونه زنگ تفريحى هم به آنها داده نمى شود.در دوره هاى قبل هر چند سركوب جنبش هاى اجتماعى با شدت صورت مىگرفت اما درمقاطعى بخصوص ،همانند دوران جنگ جهانى اول و جنگ جهانى دوم با كم شدن فشارها بر روى جنبش هاى اجتماعى ودرگير شدن حاكميتها به اختلافات درونى خودشان ، يك دوره آزادىهاى نسبى بوجود مى آمد.
.روشنفكرانى كه سه دهه بطور مدام سركوب شدهاند ، امروز باكمك وسايل مخابراتى جديد تنهامىتوانند به بحثهايى دردرون خودشان بپردازند و كمتر امكان استفاده از وسايل ارتباط جمعى مستقل رادارند تابتوانندنظراتشان را با مخاطبان درميان بگذارند.
سر فصل بحثهاى جديد مقالهاى بود كه ازآقاى عباس ميلانى به صورت مصاحبه در روزنامه توقيف شده همميهن با تيتر «روزگار سپرى شدهى روشنفكران چپ» منتشر شد و پس از آن پاسخ آقاى زرافشان . كه ابتدا به بهانه طولانى بودن و سپس توقيف روزنامه همميهن درسايت هاى اينترنتى پخش شد.به دنبال آن اظهارنظرهاى زيادى صورت گرفت وخود آقاى ميلانى هم در پاسخى به همهى اين اظهار نظرها بدون ذكر نام كسى مقاله ديگرى نيز نوشتند كه در سايتها پخش شد
.مجموعه نظرات ابراز شده دراين زمينه را مىتوان به سه دسته تقسيم كرد. يك دسته از آقاى زرافشان دفاع كردهاند و يك دسته از آقاى ميلانى و دراين ميان كسانى سعى كردهاند وسط را بگيرند و بعضا هم از آقاى ميلانى بخواهند كه بپذيرند از ده نفر روشنفكر حداقل يك نفر چپ بودهاند.
به هر حال ترجيح مىدهم از مقاله "پاسخ به منتقدان " آقاى ميلانى شروع كنم زيرا در آن مطالبى گفته شده كه حائز اهميت است و چكيده ى نظراتى است كه اين روزها به صورت رايج درميان تعدادى از روشنفكران ديده مى شود.
ايشان دراولين پاراگراف اين مقاله مىگويند:
"هرگز ادعا نكردهام ونگفتهام كه روشنفكر نبايد با قدرت در تعارض باشد. حرفم اين بوده و هست كه روشنفكرى را به گمان من نبايد صرفا به كسانى كه باقدرت درتعارضند محدودكرد. آيا مالرو در زمانى كه دركابينه دوگل بود، ديگر روشنفكر به حساب نمى آيد. لنين در ۱۹۲۰چطور؟ ادعاى من اين بوده و هست كه به گمانم . فروزانفر ، صديقى وهويدا و حكمت را نبايد به صرف اين كه در قدرت بودند از جمهور روشنفكران راند..."
مطلب ديگر آقاى ميلانى كه حائز اهميت است درصفحه ۳ پاراگراف آخر است كه مىگويند:
"همان طور كه درمقدمه كتاب تجدد وتجدد ستيزى درايران (كه درايران چاپ شده ) به تفصيل نوشتهام، اين روزها يكى از نحلههاى اصلى تفكر درعلوم انسانى واجتماعى اين باوراست كه رشتهبندىهاى مالوف مثل نقد ادبى، انديشه سياسى،روان شناسى و زبان شناسى سخت تصنعىاند.هيچ واقعيت اجتماعى، هيچ آفريده هنرى و بالمآل هيچ عمل انسانى صرفا به يكى از اين رشتهها تعلق نمىگيرد..."
اين مطلب نظرى رامىخواهم مورد بررسى قراردهم كه به عقيدهى من مىتواند اساس بحث قرار گيرد و به اعتقاد من اين دومطلب به عنوان پايه توافق ميتواند مطرح شود.و هنگامى كه نقد نظرى مطرح است نبايد به نقد شخصيتى پرداخت. هر چند نقد شخصيت جايگاه خود را دارد، اما نبايد آن را با نقد نظرى مخلوط كرد. زيراممكن است يكى را درموقعيت تهاجمى و ديگرى را درموضع تدافعى قراردهد كه شايسته فضاى نقد نيست.
هر چند رفتار شخصى نمى تواند از موضع گيرى هاى نظرى كاملا جدا باشد . اما پيدا كردن يك رابطه ى مستقيم ميان رفتار اجتماعى وبنيان هاى نظرى به سادگى صورت نمىگيرد.
اگر گفته نشود كه عقبمانده هستم مى خواهم به شيوه ى هگلى استدلال كنم. يعنى از آن جا شروع كنم كه با آقاى ميلانى توافق دارم. كه همان نقطه آغاز هستى روشنفكر است وايشان مى پذيرند كه روشنفكران بر دو دستهاند.اما اين را به طور واضح و آشكار نمىگويند. ايشان مى پذيرند كه روشنفكران عده اى با قدرت وعده اى بر قدرتاند و عدم شفافيت دراين گفته تنها حاكى از آن است كه ايشان به نظريههاى مختلف چه از چپ وچه از راست در باره روشنفكران آشنايى ندارند. از كسانى كه تا به حال در باره روشنفكران به صورت مجزا اظهارنظر كرده اند مى توان از جوليوس بندا، (خيانت روشنفكران) آنتونيوگرامش و ژان پل سارتر ، پل جانسون، ادواردسعيد واز ايرانيان جلال آل احمد وديگران را نام برد. درميان اينان روشنفكران راست و چپ وجود دارد. به عنوان مثال جوليوس بندا روشنفكران را همانند پيامبران مى داند كه از فراز مردم را مورد خطاب قرارداده و آنان را راهبرى مى كنند. نمونه روشنفكران بندا همانند سقراط ،مسيح، اسپينوزا و ديگران است كه در برابر همهى سختى ها مىايستند واز جان خود مىگذرند تا انسان ها را نجات دهند.به نظر اوروشنفكر معبوداين دنيايى ندارد. جوليوس بندا واقعا به جناح راست تعلق داردو چيزى را به عنوان حرفه روشنفكرى نمىشناسد .بلكه آنان را جدا از مردم وافرادى استثنايى مىداند.اين تفكر بيشتر ريشه درروشنگرى ماقبل سرمايهدارى دارد. درايران نيز روشنگرانى همانند خيام، غزالى، نسيمى ،مزدك و... بودهاند كه در دوران حيات خود با خرافات وحاكميت هاى ستمكر وخودكامه مبارزه كردهاند وهر يك با شيوه هاىخاص خود به اين امر مىپرداختند. حتى شاعرى مثل حافظ شيرازى نيز دركنار مبارزين روشنگر زمان خود بودهاست كه اشعارش حاكى ازمبارزه با خرافات و حاكمان رياكار است. و همواره از زاهدان ورياكاران دروغين وحاكمان انتقاد مى كند:
زكوى ميكده دوشش به دوش مى بردند فقيه شهر كه سجاده مى كشيد به دوش
و يا
اگر به باده مشكين نظر كنم شايد كه هيچ خيز به زهد و ريا نمىبينم.
اما روشنفكرى به عنوان يك حرفه مربوط به بعداز انقلاب صنعتى است و تقريبا همهى آنان كه دراين زمينه مطلب نوشتهاند همين مساله راپذيرفتهاند كه روشنفكران در دوران سرمايهدارى و يا به اصطلاح آقاى ميلانى و دوستانشان ( لرد گيدنز و ديگران) در دوره مدرنيسم ، بر دودسته مشخص تقيسم شدهاند: آنان كه با حكومت و يا بطور كلى طرف حاكيمتاند وآنان كه بر حاكميتاند. واى چه بسا روشنفكران ديروزى كه بر حاكميت بوده و امروز با حاكميت شدهاند واين امر استثنايى هم نيست. بسيارى از روشنفكران در دوران حرفه روشنفكرى خود تغيير موضع دادهاند.از حزبى به حزب ديگر كوچ كردهاند، قبله گاهى راعوض كردهاند و بتهاى جديد رابه جاى بتهاى قبلى نشاندهاند.معبود دنيوى خود را عوض كردهاند و يا از معبود آن جهانى به اين جهانى تغيير دادهاند و يا بالعكس .اما درهمه ى اين موارد يك چيز ثابت بودهاست. روشنفكر چپ بر حاكميت بودهاست.وروشنفكران راست با حاكميت. اين چپ و راست هم همان طور كه ممكن است آقاى ميلانى درخاطرشان نباشد مربوط به ژاكوبنها و ژيروندن هاست كه در انقلاب فرانسه در جناح چپ و راست پارلمان مىنشستند.
اين روشنفكرانى كه تا ديروز بر حاكميت بودهاند و امروز با حاكميت مىشوند فرقى دراصل روشنفكر بودن آنان نمى كند.تنها اين تغيير مواضع به منزلت اجتماعى روشنفكران لطمه مى زند كه تاكنون بسيارهم زدهاست. وهمين شده است كه مردم عادى به روشنفكران كمتر اعتماد مى كنند وهمين شده است كه دربسيارى موارد روشنفكران، با فداكارى واز خودگذشتگى و تنها به ميدان آمدن وفادارى خودشان را به آرمان واعتقادشان بيان مىكنند و آن روشنفكرى كه مورد اعتماد مردم باشد، از منزلت اجتماعى وجايگاه خاصى درميان مردم برخوردار است ... از همين جهت است كه حكومتها سعى بسياردارند تا روشنفكران را با پيشنهادهاى آب ونان دار به طرف خود بكشند واز آنان در جهت تحكيم حكومتشان استفاده كنند...
اقاى ميلانى به طورمشخص جزء آن دسته ازروشنفكران است كه با حاكميتاند و به رغم پنهانكارى از جاى جاى نوشته شان اين مساله مشخص است.ايشان مى گويند كه: «به گمان من ليبراليسم فحش وبرچسب نيست و لاجرم تلاشى ندارم كه از آن فاصله بگيرم.اما گمان نمىكنم هر آن چه گفته ونوشتهام صرفا بتواند در مقوله ليبرال جاى داد. بىشك مدافع حقوق فردى انسانها هستم واين حقوق را نه تنها طبيعى و لاينفك مىدانم،بلكه معتقدم نمى توان و نبايد هيچ مصلحت جمع و طبقه، مذهب يا تاريخ را مستمسك زير پا گذاردن حقوق انسانها قرار داد. معتقدم حكومتى مشروعيت دارد كه برخاسته از راى مستقيم شهروندان آن جامعه باشد.حكومتهايى چون ولايت فقيه درايران استالينيسم و مائوئيسم را كه اولى مشروعيت خود را در خدا و دومى درتاريخ سراغ مى كند مشروع نمىدانم .... " سپس مىگويند" هرگز باور ندارم كه بازار سرمايهدارى را بىنظارت دولت وبىتلاش نهادهاى مدنى براى بسط عدالت اجتماعى آزاد بايد گذاشت."
دراين جملات ودرچند جاى ديگر به روشنى مى گويند كه طرفدار حكومتهاى غربى امريكا وانگليس وآلمان، اروپا و ژاپن و... غيره هستند. وخواهان بسط نهادهاى مدنى دراين دموكراسى ها مى باشند واگر روشن تر بخواهيم ايشان از طرفداران نظام حاكم بر جهان ويا نظم نوين جهانى هستند وصدالبته به عنوان روشنفكر خواهان اصلاحاتى در آن مى باشند.مخالفت ايشان با حكومت هاى استالينيسم ومائوئيسم به معناى قبول نظام حاكم كنونى بر جهان است.زيرا اولا حكومتهاى نامبرده ديگر وجود ندارند .استالينيسم كه به تاريخ پيوسته است و نوادگان مائو نيز درنظم نوين جهانى به دنبال جايگاه خود مى گردند.پس مخالفت آقاى ميلانى با اين دو نوع حكومت چيزى را روشن نمى كند.زيرا نظام حاكم بر جهان از آنها فاصله دارد و به نوعى لگد به گور مرده زدن است. واگر قرار بربيان مخالفت با نظام هاى گذشته باشد ايشان بايد مخالفتشان رابا فاشيسم ونازيسم هم مىگفتند كه متاسفانه حرفى به ميان نياوردهاند.درنتيجه ممكن است اين شائبه بوجودآيد كه ايشان با ديكتائورى ازنوع سرمايه دارى خالص آن مخالفتى ندارند وبه هر حال مخالفت ايشان با ولايت فقيه چيزى را روشن نمى كند وبه معناى مخالفت با حاكميت نظام جهانى و حكومت هاى متكى بر آرائ بقول خودشان شهروندان، نيست .زيرااولا ايشان تحت حكومت ولايت فقيه زندگى نمى كنند.ثانيا امروز پس از مخالفت امريكاوغرب باولايت فقيه، عليه ولايت فقيه صحبت كردن نوعى مد شده است و به نوعى دفاع ازنظام حاكم بر جهان است. زيرا نظام حاكم بر جهان بخصوص پس از ۱۱ سپتامبر با بنيادگرايى اسلامى درتعارض افتاد . قبل از آن بنيادگرايى اسلامى براى اين نظام حاكم بر جهان مفيد بود. داستان ايران كنترا ، قرارداد الجزاير ودوره سازندگى ومسلح كردن طالبان ... همه حاكى از آن است كه نظام حاكم بر جهان تا قبل از ۱۱ سپتامبر با بنيادگرايى اسلامى تعارض چندانى نداشت. آقاى ميلانى باگفتن اين كه يك بار با آقاى بوش ملاقات و گفتوگو كرده ودر كنفرانس باهاماس با نئوكانها حضور پيدا كرده و در كنگره وكميته سياست خارجى حضورپيدا كرده ... آشكارا مى گويد كه روشنفكرى با حكومت است اما به گفتهى خودشان روشنفكرى اصلاح طلباند وانتقاداتى به نظام حاكم دارند. همان گونه كه خودشان گفتهاند اگر دولت به نهادهاى مدنى بيشترتوجه كند بهتر است.
ايشان به عنوان يك روشنفكر بايد اين حق را براى ديگران قايل باشند كه نظرات خودشان را درمخالفت با نظام حاكم ابراز دارند و هر كس بانظام حاكم مخالفت كرد وخواهان دگرگونى نظام حاكم بر جهان شد بلافاصله انگ استاليسنيم و... را نزنند وبراى كوبيدن مخالفان نظام حاكم به هر وسيله اى متوسل نشوند.
ايشان در مورد مخالفان نظام حاكم كه آنها را به استالينيسم و مائوئيسم ملقب مىكند مى گويند ازنظر آنها "مسايل دنيا همه سياه وسفيدند. مردم يا خائناند ياخادم اند. روشنفكر يا خلقى است ويا ضد خلقى ، يامبارزاست يا واداده ..."
اگر حتى يك مورد در آثار مخالفان نظام حاكم يعنى همان ها كه شما آنان را برنمى تابيد، پيدا كرديد كه مردم را به خائن و خادم تقسيم كرده بود.آنگاه مى توانيدگردن مخالفانتان را به زير تيغ گيوتين نظام حاكم ببريد. هيچ يك ازمخالفان نظام حاكم وبه اصطلاح شما چپ مسلك هااز يك صدوپنجاه سال پيش تا كنون يعنى از كمون پاريس تا به امروز حتى يك جمله در مورد خائن بودن مردم نگفتهاند. اما روشنفكران يعنى آن قشر آگاه جامعه را به دو دسته تقسيم كردهاند وهمان گونه كه خودتان هم قبولكردهايد اين روشنفكران هستند كه به دودسته تقسيم مى شوند به مبارز و واداده قسمت مى شوند . به طرفداران حاكميت ومخالفان آن تقسيم مى شوند. زيراآنان بخش آگاه مردم هستند وخوب را از بد تشخيص مىدهند.
يك روشنفكر حق دارد آن هنگام كه ستم نظام حاكم رامشاهده مى كند، با نظام حاكم به مخالفت برخيزد.و به عنوان يك روشنفكر هنگامى كه مشاهده مىكند دختر ۱۵ سالهاى براى سير كردن شكمش تنفروشى مىكند ويابه قول خودش "ناموس فروشى" حق دارد خواهان دگرگونى روابط حاكم بر جامعه باشد..زيرا به گمان او و با تحليل هاى او اين نظام حاكم سود محوراست كه انسان را به اين وضعيت مى اندازد.
۱ بر خلاف شما من همهى مشكلات دنيا را ناشى از ولايت فقيه نمى دانم بلكه ولايت فقيه رامحصول همان نظام سود محور حاكم برجهان مى دانم كه دركشور ايران به اين صورت جلوه مى كند و در امريكا به صورت نئوكانها و دراروپا به صورت ساركوزى ودر عربستان به صورت ملك عبدالله ودرآفريقا به صورت... خشمى كه شما بر روشنفكران مخالف نظام حاكم مى گيريد، آيا ناشى از دفاع از موقعيت خودتان نيست؟
روشنفكرچپگرا هنگامى كه هزاران كودك آواره و به استناد آمار سازمان ملل يك ميليارد و دويست ميليون نفر را زير خط فقر مى بينيد، هنگامى كه شاهد برده فروشى جديد انسانها وسيستم جديد بردهدارى نيروى كار حتى به استناد آمار رسمى كشورها و آمار سازمان ملل هست. آن را ناشى از نظام حاكم سرمايه دارى بر جهان مى داند.آن راناشى از نظام سودمحور ميداند وخواهان نظامى انسان محور است. آيا اين حق راندارد كه به عنوان انسانى آزادىخواه دگرگونى نظام حاكم را بخواهد . خوب يا بد، با همه سختىها ومحروميت ها.من ترجيح مى دهم كه درصف مخالف نظام حاكم باشم وولايت فقيه و سلطنت را نه ناشى از جاه طلبى چند روحانى ونظامى كه محصول سلطه طلبى طبقات حاكم ونظام ناعادلانه جهانى ميدانم اين امر براى من امكانات برتر وموقعيت عالى رتبه فراهم نمى كند، بورس هاى دانشگاهى ، ثروت كلان به ارمغان نمى اورد . به عنوان متخصص و صاحب نظر درمجامع علمى وفرهنگى مطرح نمى شوم و از جانب دوستان و هم پيمانان شما به بىتخصصى و صاحب نظر نبودن كهنه پرست بودن و... عوامفريبى وغيره متهم مى شوم. اما ترجيح مىدهم كه چنين باشم.
اما من اين مسير رادوست دارم و به آن اعتقاد دارم .مشكل شما چيست كه از سركوبى من به وسيله همان نظام حاكم خوشحال مى شويد و تلويحا به نيروهاى امنيتى هشدارمى دهيد كه اينهاهمان استالينيست و درحقيقت كمونيستهاى بىخدا هستند كه سر برآوردهاند و .... اين را نه شما كه همه همفكرانتان مدام هشدار مى دهند كه حواس همه جمع باشد. كسانى با نظام حاكم مخالفت مى كنند واين ها همان فلان وبهمان و به قول شما روشنفكران چپ مسلك هستند. و صد البته روزنامه هم ميهن هم مطالب شما را بسيار راحت تر چاپ مى كند. اخيرا روزنامههاى حكومتى از همين هشدارها پرشده است.در همين يكى دو ماه اخير مسئولان قبلى نظام، اصلاح طلبان وملى مذهبىها هشدار مى دادند كه مواظب چپها باشيد. دارند نفوذ مىكنند. اصلاح طلبى مثل خاتمى مى گويد انجمن هاى اسلامى ، بايد خط وخطوط خود را از چپها جدا كنند و ابراهيم يزدى هشدار مىدهد كه بزرگ ترين دشمن چمران چپ ها بودند والبته اين بدان معنى است كه امروز هم بزرگ ترين دشمن، آنها هستند و سروش و كيهان مىگويند دوباره چپها دارند سربر مى آورند و شما نيز چنان مىنماييد و با آنهاهمراه مىشويد.
آن نظامى كه شما تبليغ آن را مى كنيدو به قول خودتان ليبرال بودن را فحش نمىدانيد وبه تاسى از ريچارد روتى وديگران سعى درگسترش آن داريد، روشن است. آن نظام درآمريكا يا جمهورىخواه است و يا دموكرات. كلينتون است يا بوش ودرايران هم آن نظام يا سلطنت است و يا ولايت فقيه حال سلطنت باهويدا و يا بختيار يا ولايت فقيه با خاتمى يااحمدى نژاد. همين جاست كه شما مىگوييد يا سياه مىبينند و يا سفيد.اين روشنفكران به قول شما چپ مسلك همه رقمش را ديده اند ودركنار مردم آن را تجربه كردهاند.امروز نه تنها اين روشنفكران بلكه انبوهى از مردم نيز تفاوتى ميان خاتمى واحمدى نژاد نمىيابند.همانگونه كه بسيارى از مردم امريكا ويا به قول شما شهروندان (طبق آمار رسمى حدود۵۰درصد) تفاوتى بين كلينتون وبوش نمىبينند واساسا در انتخابات شركت نمىكنند. وامثال شما تلاش مىكنند همين نظامها رابه مردم حقنه كنند. حال اگر ما اين حرفها را مىزنيم لايق سرزنشيم كه مى خواهيم دوباره استالين را احيا كنيم ويا بايد جواب كشتار جنگ جهانى اول ودوم رابدهيم كه چرا اين حرف ها را مىزنيم. اين منطق براى ما آشناست .اين منطق همه سركوبگران است كه به جاى استدلال تهديد مى كنند و برچسب مىزنند. خرابكار ، اغتشاشگر ، شورشى و ... اكنون نام جديدآن استالينيست و... است.
شما ميگوييد شهروندان والبته منظورتان همه افرادى است كه تحت حاكميت نظام موجود زندگى ميكنند ويازنده هستند. وچپ مسلك ها!! ميگويند تاهنگامى كه ثروت وامكانات جامعه دردست يك اقليت است وشركت هاى بزرگ حاكم بر سرنوشت جامعه هستند همواره آراء شهروندان در خدمت آن اقليت حاكم است.اين اختلاف به اين راحتى هم قابل حل نيست يكصدو پنجاه سال است كه اين اختلاف جريان دارد . هم چنان كه اختلاف ميان پارلمانتاريسم و اشرافى گرى سيصدسال ( اززمان كرامول تاجنگ جهانى دوم) ادامه داشت
آزاديخواهانى مثل آقاى ميلانى هنگامى كه به بعضى مسايل مىرسند آن چنان مواضعى مىگيرند كه هر انسان عاقلى را به حيرت وا ميدارد.
مواضع ايشان دربرابر كودتاى ۲۸ مرداد جالب وخواندنى وشنيدنى است.ايشان مىگويند:" در زمينه كودتاى۲۸ مرداد بايد به عنوان جامعه، نخست مساله را تاريخى كنيم وتنها آن هنگام مىتوانيم دربارهاش به قضاوتى خالى از حب وبغض برسيم. مفهوم تاريخى كردن در تفكر اجتماعى مفهومى جاافتاده است.از دهههاى پيش بسيارى ازمورخان گفته اند تا پديده اى را تاريخى نكنيم نمىتوانيم با آن برخوردى عقلانى تاريخى كنيم. تنها درسده نوزدهم بودكه دراروپاى مسيحى توانستند مسيح را تاريخى كنند.
گاه آدم عاقل مىماند كه اين مدافعان نظام حاكم چقدر ديگران را نادان فرض مىكنند. وچه حرفهاى بىسرو ته اى را به جاى مسائل علمى جا مىزنند و معلوم نيست كه كدام علماى تاريخ از ايشان مىخواهند در باره كودتاى ۲۸ مرداد حرف زده نشود تا حدود ۱۹ قرن از آن بگذرد و يا مثلا فرض كنيد كه ۱۹ قرن گذشته است و بعد تاريخ نگاران در باره آن قضاوت تاريخى بكنند .همانند قضاوت در باره مسيح. كودتاى ۲۸ مرداد كه آثار آن همچنان در جامعه ما باقى است وحكومت ولايت فقيه نيز ميراثى از همان كودتاست وكنفرانس گوادلوپ نيز دنباله همان سياستهاى مداخلهگرايانه است كه مىتوان در باره آن هزاران صفحه نوشت. و اكنون آقاى ميلانى افتخار خدمت در درگاه همان كودتاگران رادارد. چرا بايد نخست تاريخى شود و فرض كنيم از روى آن قرن ها گذشته و سپس در باره آن حرف زده شود.زيراديگر آن زمان به راحتى مىتوان تاريخ را تحريف كرد. اين چه علمى است كه مى خواهيد تحميل يك ديكتاتورى نزديك به ۶ دهه را بر مردم ايران تنها به جاهطلبى هاى چند نفر محدود كنيد و نظام حكم بر جهان را تبرئه كنيد ..شما و همفكرانتان با گفتن اين كه تنها ولايت فقيه مسئول بدبختىهاى مردم ايران است مىخواهيد آن نظامى كه ولايت فقيه را بر ايران تحميل كرده است، مشروع جلوه دهيد.
درميان حرفهاى آقاى ميلانى از اين گونه مطالب زياداست و از آنجا كه روشنفكران بر حكومت صف خودشان رامشخص كردهاند در برابر روشنفكران با حكومت بايد به همان صحنه مبارزه عام بپردازند. مبارزه عامى كه به معناى اصلاحپذير بودن و اصلاح ناپذير بودن نظام حاكم است. استفان دولوس مى گويد:"وظيفه من به عنوان يك روشنفكر خدمت به هيچ قدرت وحكومتى به طور كلى نيست»
آيا نوتاريخگرايى معنايش آن است كه حقايق راكتمان كنيم تا ارباب خوشش بياييد يا مى خواهيد بر سر سفره گسترده بنشينيد. و حقيقت را در هزارتوى مفاهيم بپيچانيد.
هيچ انقلابى بدون روشنفكران وهيچ ضدانقلابى هم بدون روشنفكران شكل نگرفته است.هيچ ديكتاتورى هم بدون روشنفكران نتوانسته مردم را سركوب كند.ادواردسعيد مى گويد:اگر شما يك كارشناس آموزش ديده درسيستم دانشگاهى ايالت متحده نباشيد و در نتيجه احترامى براى تئورى توسعه و امنيت ملى ايالات متحده قائل نباشيد، كسى به حرف شما گوش نمىدهد وبه شما اجازه صحبت داده نمى شود. بلكه بر اين مبنا كه شماكارشناس نيستيد با شمامقابله مى كنند. مهمترين انتخاب يك روشنفكر اين است كه يا با قدرتمندان وحاكمان متحد شود يامشكل ترين راه راانتخاب كرده و جانب محكومان را بگيرد» حداقل بگذاريد ديگران خودشان راهشان راانتخاب كنند.
آن زمان كه با حكم ولايت فقيه ما را دسته دسته به جوخههاى اعدام مى سپردند چرا فريادى از امثال حكومت هاى ريگان وتاچر در مخالفت با ولايت فقيه شنيده نشد.
اين نظامى كه شما از آن دفاع مىكنيد چه بر سر مردم آوردهاست: طبق آمار رسمى سازمان ملل تحت حاكميت همين نظام، دو سوم افراد روى زمين داراى كاردائم نيستند. نزديك به يك چهارم درفقر زندگى مىكنند. بيش از ۸۵۴ ميليون نفر غذاى كافى ندارند. بر طبق آمار رسمى سازمان ملل ۱.۲ميليارد نفر از مردم روى زمين دسترسى به آب آشاميدنى سالم ندارند. سالانه بيش از سه هزار ميليارد دلار صرف تسليحات براى كشتار انسانها مىشود در حالى كه با يك پنجم آن مىتوان گرسنگان زمين را سير كرد وووو. من بهعنوان يك روشنفكر مىخواهم اين نظام دگرگون شود. وشما به عنوان مدافع نظام خواهان ابقا آن هستيد. واز آن تغذيه كرده و منتفع مىشويد. بحث من و شما اين است. آن وقت شما به من و امثال من استالينيست و مائوئيست مىگوييد، انگ مىزنيد تا ساكت شويم و ...
شما وبسيارى از روشنفكران مانند شما اكنون حملات خود راعليه بنيادگرايى اسلامى گسترش دادهايد كه بسيار خوب است. اما به نظر شما بينادگرايى اسلامى با بنيادگرايى يهودى و يا مسيحى فرق دارد؟ آيا تا كنون به تظاهرات مذهبى بوش وكليساگرايى اوهم حمله كردهايد؟ آيا تاكنون حكومت بنيادگراى اسرائيل را هم مورد حمله قرار دارده ايد؟
چندمطلب عليه بنيادگرايى يهودى نوشتهايد؟ آيا بنيادگرايى اسلامى با بنيادگرايى يهودى متفاوت است يا شما به روال مد روز فقط عليه بنيادگرايى اسلامى هستيد؟ در حالى كه به خوبى مىدانيم بنيادگرايى يهودى بيش از ۵۰ سال است كه منطقه خاورميانه رابه خاك وخون كشيده است و در حقيقت بنيانگزار بنيادگرايى است و بنيادگرايى اسلامى به نوعى در بستر آن رشد كرده است وعكسالعمل كور نيروهاى ارتجاعى دربرابر آن بوده است. اثبات اين مساله زياد مشكل نيست.ما كه درمنطقه زندگى مى كنيم بهخوبى مىدانيم كه يهودى ستيزى درميان اقشار عقب مانده ارتجاعى در ۵۰ – ۶۰ سال اخير رشده كرده است و پايهى اصلى بنيادگرايى اسلامى است، و طراحان كودتاهاى ۲۸ مردادى در منطقه همواره به آن دامن زدهاند.
آيا به حكومت مذهبى آلمان ونهادهاى نظامى – مسيحى آن پرداختهايد؟ يا آنكه دراين ميان چون امريكا وسرمايه دارى غرب فقط به بنيادگرايى اسلامى پرداخته اند شما هم با آن هم آوا شدهايد.
خيلى روشن وواضح است شما از آن جهت به امثال صمد بهرنگى وآل احمد و... ديگران مى تازيد.( همانند شما آقاى جهان بگلو در كتاب موج چهارم و ديگران ) كه آنهامخالف حكومت شاه بودند و با شاه مبارزه مى كردند وشما امروز سر برآستان كسانى داريد كه نه تنها گوشه چشمى بلكه همه چشمشان به طرفدران سلطنت است تا منافع درازمدتشان راتامين كنند. معماى هويداى شما نيز درهمين راستا است. اثبات اين مطلب اصلا مشكل نيست. به همان شيوه استدلال ساده هگلى به جملات اوليه شما برمى گرديم كه گفتهايد:" همان طوركه درمقدمه كتاب تجدد..."
وبه قول خودتان هيچ نقد ادبى و ... نمى تواند جدا از تفكرات كلى و ديدگاه عمومى نويسنده باشد.
اين كه شما از روشنفكران درگاه سلطنت آن روز ونئوليبراليسم امروزه طرفدارى مىكنيد ونظام حاكم بر جهان رامورد ستايش قرار مى دهيد نه ناشى از بدذاتى شماست ونه تعمدى دركار است. شما وهزاران روشفنكر مانند شما تمجيد قدرت مىكنيد. امثال شما هم كسان زيادند كه درسالهاى اخيرمكتوباتى را در وصف رژيم شاه قلمى كردهاند و اپولوژى به درگاه نظام سرمايه دارى بردهاند كه ما اشتباه كرديم با آن نظام مخالفت كرديم واكنون خواهان بازگشت آن نظام هستند. مجموعه قدرتمند نهادهاى سرمايه دارى جهانى نيز درجانب شماست وجالب است كه مجموعه اصلاح طلبان نظام حاكم بر ايران هم باشما هم آوايى دارند. وجالب است كه درراس اصلاح طلبان اين نظام هم افرادى همانند رفسنجانى قرار گرفتهاند كه معلوم نيست چه چيزى را مى خواهنداصلاح كنند.مشاهده مى فرماييد بحث ما وشما دركجاست.اصلا اهميت ندارد كه شما با خاتمى ملاقات كرده باشيد يا نه .شما طرفداراصلاح طلبان حكومتى درامريكا و ايران هستيد.اما از آنجا كه روشنفكران چپ را دشمن اصلى خود مىدانيد به محافظهكاران گرا مى دهيد كه مواظب اين چپها باشيد. دوباره دارند سربرمى آورند ودراين زمنيه تنها نيستيد و بسيارى از به اصطلاح اصلاحطلبان دريك سال گذشته درايران همين كار را كرده اند .
ما به خوبى درك ميكنيم كه سناريويى جديد براى سركوبى و قتلعام چپها در جريان است و شما هم در آن مشاركت مى كنيد همين وبس . اين كه شما با بوش يا خاتمى ملاقات داشته يا نداشتهايد تفاوتى نمىكند.حتما آنها ضرورتى به اين ملاقات نديده اند وبه شما وقت ندادهاند. مساله آن است كه شما دراين سناريوى چپ كشى شركت داريد يا با مزد يا بى مزد. باز هم تفاوتى نمى كند. يكى شمشيرش را تيز مى كند. يكى نظريه اش را مىپردازد ويكى هم زمينه را آماده مى كند. فاشيسم نظريه پرداز، فيلسوف، هنرمند، متخصص، نويسنده و دركنار همه پليس ونيروىهاى امنيتى هم دارد. مجموعه سرمايه دارى نيز تشكيل شده از همه اينها. و شما يكى از نظريه پردازان كوچك آن هستيد كه تلاش مى كنيد با نظريه پردازى ابتدايى درآن ميان جايى براى خود بيابيد. هر چه بيشتر مخالفين نظام سرمايه دارى را لجنمالى كنيد.احتمال پاداش بيشتر وجوددارد آيا نظرات شما چيزى جز اينهااست. آيا طرفداران نظام سرمايه دارى راهم ياهمين الفاظ مورد حمله قرار دادهايد. حاشا و كلا ساحت مقدس شما وامثال شما از آن بدور است...شما وظيفه خود مى دانيد مخالفين اين نظام را مورد حمله قرار دهيد ..
مطلبى را كه در يكى دو سال اخير كاملا در حال آشكار شدن است بايد مورد بررسى قرار دهيم. اكنون يك هارمونى كامل از طرفداران نظام حاكم بر جهان براى نجات حاكميت نئوليبراليستى يا همان جهانىسازى و به قول ما عقبماندهها حاكميت سرمايهدارى در حال همنوايى است.از يك طرف اصلاحطلبان حكومتى ايران كه اكنون درراس آنها رئيس مجلس خبرگان قرار دارد (واين از طنزهاى تاريخ است) وازيك طرف ديگر حلقه گرد آمده دراطراف صداى امريكا كه شما نيز جزئى از آن هستيد و بهعنوان صاحبنظر متخصص وخبره معرفى مى شويد. اين هارمونى يك چيز را مىخواهد و آن روابط آزاد باغرب وآزادى سرمايهگذارى درايران وتبديل ايران به بهشت شركتهاى چند مليتى و البته حكومتى انتخابى تحت حاكميت پلوراليسم و راى شهروندان. وبه قول يكى از همين متخصصان« روشنفكران دموكرات لائيك» ( و چه عنوان پرطمطراقى) كه با روشنفكران دينى مرز زياد قابل تشخيص ندارند و مى توان همه آنها راتحت نام طرفداران جدايى دين از سياست وطرفداران بازار آزاد سر مايه جمع بست. اين هارمونى يك چيز راهدف گرفته است: مردم ايران، زحمتكشان ايران ، كارگران و زنان وكودكان ومنابع آن را در وحدت با شركتهاى بزرگ چند مليتى وخواهان كشورى همانند،كره جنوبى ،مالزى،دوبى و...است.
ايشان مى گويند با جنگ عليه ايران مخالفند.اما نگفته اند با لشگركشى به افغانستان و عراق چطور؟ در باره جنگ يوگوسلاوى و قطعه قطعه كردن اين كشور ولشكر كشى به آن منطقه چه نظرى دارند.آيا تا كنون ماشين جنگى امريكا كه در ۵۰ سال اخير تقريبا يك طرف همه جنگ ها بوده است از جانب ايشان محكوم شده واساسا با اصل وجود چنين ماشين جنگى اى مسالهاى دارند؟.روشنفكر وظيفه اش تنها آن نيست كه به ظاهر مسائل بپردازد مثلا فقط عنوان كند كه با فلان لشكركشى مخالف است. زيرا ممكن است با فلان لشكركشى حتى بخشى از استراتژيست هاى نظامى هم مخالف باشند.وظيفه روشنفكرآن است كه اساسا نظامىگرى ونظامى شدن جهان را محكوم كند و ريشه نظامىگرى و پيشبرد خواستهها را از طريق سلطه نظامى شكافته و بررسى كند و صد البته دراين زمينه به نفى نظام سلطهگر جهانى وحاكميت سود خواهد رسيد. روشنفكر وظيفه دارد كه به مردم بگويد اساسا قدرت برتر نظامى، سلطه را براى چه چيز مىخواهد؟ آيا قدرتهاى برتر نظامى حق دارند هر جا كه تشخيص دادند كشور كوچكى را مورد اشغال نظامى قرار دهند، حق دارند به گرانادا حمله كنند.حق دارند پاناما را اشغال نظامى كنند و آيا حق دارند كشوركوچك كوبا را دهها سال درمحاصره نظامى واقتصادى قرار دهند. واگر حق ندارند پس بايد نظام حاكم بر جهان مورد سوال قرار گيرد.اين چه نظامى است كه به قدرتمندان حق مى دهد خواستههاى خود را با پيروزى نظامى بر ديگران تحميل كنند و روشنفكرانى هم دراين ميان نظارهگر بىطرف باشند و لزومى نبينند كه مسايل را براى مردم تشريح كنند و مخالفين اين نظام را به انواع واقسام با كلماتى فريبنده متهم كنند....
روشنفكر به قول شما چپ مسلك درشرايط امروز هيچ گونه حمايت دولتى ندارد.دركرسى هاى دانشگاه به فروش تاريخ، روان شناسى و جامعه شناسى مشغول نيست.تا بر طبق خواست مشتريان پولدار نظريهپردازى كند . او بايد همانند فيثاغورث نيمى از سال را به كار و نيم ديگر را به توليد انديشه بپردازد تا از گرسنگى نميرد و فارغ از فشارهاى اجتماعى نظر دهد....***
يك بحث كه وجود دارد اين است كه طرفداران جهانىسازى مى گويند اگر به بازارجهانى بپيونديم جامعه دموكراتتر خواهد شد.يعنى با جهانى سازى فضاى كشور باز خواهد شد. ودولتهاى توتاليتر مجبور خواهندشد فضا را باز كنند، آزادى سرمايه را بپذيرند. آزادى زنان وآزادىهاى سياسى را قبول كنند و بسيارى آز آزادى هاى ديگر مدنى ،با ورود سرمايه هاى جهانى وارد كشور مى شود. اما بايد بدانند كه اتفاقا جهانىسازها وسرمايه هاى جهانى از آن جا كه خواهان امتيازات زيادى از كشورهاى تحت سلطه هستند براى پرداخت رشوه و دريافت امتياز، آزادى ودموكراسى رانمى خوهند واتفاقا حكومتهاى توتاليتر را بهتر مى پسندند كه نمونه آن وجود مافياى قدرت و ثروت دركشورهاى تحت سلطه است.درحالى كه ما مى گوييم براى جهانى سازى و پيوستن به قافله پيشرفت جهانى بايد حتما اول دموكرات بود و بدون دموكراسى درهمه عرصهها، قراردادهاى تحميلى و يااستعمارى كه با پرداخت رشوه به دولت مردان بسته مى شود به اجرا در مىآيند. درحالى كه با وجود كنترل دموكراتيك مردمى بر قراردادها مى توان آنها رادر جهت رشد و گسترش اقتصادى مردمى به كار گرفت. هر گونه پيوند با بازار جهانى اگر از كانالهاى كنترل دموكراتيك مردمى و نهادهاى مردم ساخته گذرنكند به همان سرنوشت كشورهاى ديگر تبديل خواهد شد.ودراين زمينه ميتوان بحث هاى مفصلى را دنبال كرد.
آبان ۱۳۸۶
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
(۱) به مقاله سود ياانسان نوشته شده درمجله راه آينده مشاره ۴ مراجعه كنيد
- توضیحات
- نوشته شده توسط پرويز دوايى
- دسته: صفحه آزاد
محمود درويش (شاعر فلسطينى) - ترجمه تراب حق شناس
•
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه ۲۵ آبان ۱38۶ - ۱۶ نوامبر ۲۰۰۷
[...] خيلى متشكرم بهخاطر كتاب، و نه هر كتابى تازه، يك جواهر درخشان واقعاً، مثل اين كتاب «در محاصره» كه واقعاً هيچ انتظارش را نداشتم، و يا روى آشنايى گذرا با بهاصطلاح شعر فلسطينى انتظار نوع ديگرى ازش داشتم: پُر از خشم و خروشِ راستين و برحق و ناگزير گراينده به شعارهاى آشناى جانهاى بهدردآمده، فرياد انتقام، آرزوى محو دشمنان، آرزوى بازگشت و همهى مايههاى مكرر اين نوع شعرها و اصلاً همهى حرفهاى همهى مظلومهاى برحق جهان كه حرفِ حساب است، ولى حكايت شعر بهنظرم چيز ديگرى است. حكايت شعر، مثلِ كارِ عظيم و خيرهكنندهاى كه اين آقاى محمود درويش در كتاب بىمانندش انجام داده، گسترش دادن همهى آن حرفها و حكايتهاى بالاست، در وسعتِ تاريخ و جغرافياى بىكران، خارج از تاريخ و جغرافياى محدود زمانهى ما، در كنار اين سرنوشت آوارگى و تحملِ ظلم و زور، اينچنين آكنده از زندگى و عشق به زندگى و عشق به عشق... معمولاً خشم و نفرت و انتقام و سرسپردهى ايمان (ايدهآل ـ ايدهئولوژى) خاصى بودن، ديگر جا براى حسِ ديگرى باقى نمىگذارد. اين آقاى شاعر توانسته بهوضع معجزهآسايى زير پردهى دودِ انفجار و در ميان آوارگىها و مرگ و نكبت، آسمان را ببيند و قدرِ آن را ـ بهخصوص در چنان شرايطى ـ موكدتر كند:
«صلح نواى سوگ است براى جوانى
كه قلبش را سوراخ كرده خال [چهره] زنى،
و نه گلوله و تركش نارنجك...»
از اين زيباتر مىشود به جنگِ جنگ رفت و زندگى را در برابر مرگ عَلَم كرد؟... و يا آنجا كه با دلدار به تماشاى يك فيلم قديمى عاشقانه مىنشيند و قهرمانان فيلم به دو نظارهگر تبديل مىشوند! بىنظير است واقعاً! ممنونتان هستم كه يك چنين سخنسرايى را به ما معرفى كرديد كه توجيه (شفيعِ) خروارها شعر (و نثرِ) بىخاصيتِ حسنشده، تجربهنشده (از دل برنخاسته) مىشود كه نگاه بر آنها مىلغزد، بدون آنكه حتى در يك لحظه مو بر اندام خواننده راست شود، نظيرِ (مثلاً):
«... و دلم تنگ شده براى جانِ آوارهام...»
كه خلاصهكنندهى تمام حكايتهاى مربوط به آوارگى در همهى زمانهاست. و يا:
«شعر گذر كرده و شاعر را از پا درآورده است...»
شاهكار!
و يا اين گلايهى غريب (و غيرِ روالِ مرسوم) از زيانهاى جنگ: (شعر ۳۹) كه علاوهبر شهيد و زخمى و خانههاى ويران و درختانِ زيتونِ ريشهكنشده، علاوهبر اينها، به خللِ اساسىاى مىپردازد كه وارد مىشود به شعر و تئاتر و تابلوِ ناتمام...
(همين جا تحسين بسيار نثار آقاى مترجم، آقاى تراب حقشناس، باد بهخاطر ترجمهى بسيار زلال و روان و راحتشان كه علاوهبر فهمِ دقيق اين اشعار، جوهر آن را هم اينقدر خوب و بدونِِ توسط به كلماتِ بهاصطلاحِ رايج «شاعرانه» رساندهاند. (در ترجمهها، اشعار گاهى سقلمهتر از اصل مىشوند)، و استفاده از اين تدبيرِ راحتِ گاهى ختم نكردن جملهها با فعل، براى تأكيد بر مهمترين جُزءِ شعر، مثلِ همين موردِِ آخرى. درود بر ايشان و سپاس از ايشان... حقيقتاً اگر آدم بخواهد حتى در تعداد محدودى اشعارِ منقلبكنندهى اين دفتر را ذكر كند، بايد دو سومِ آن را بازنويسى كند! فقط اين يكى هم (شعر ۴۸) ما را، آقا، بدجورى كلهپا كرد!
«خدايا!... خدايا!
چرا به حال خود رهايم كردى؟
من هنوز كودكم...
چرا مرا نيازمودى؟»
بگذريم. ممنونتان هستم. اين دفتر را تا مدتها با خود به اينور و آنور خواهم كشاند در كيفِ سرِ شانهام. خيلى دلم مىخواست در ايران هم ازش بهرهمند شوند. من گاهى براى مجلهى نگاهِ نو (سهماههنامه) چيز مىنويسم. مجلهى معتبرِ خوبى است. صاحبش (على ميرزايى) هم شخصيتِ پاك و فهيمى. كاشكى يك نسخه از كتاب را براى او مىفرستاديد (اگر خواستيد با اشاره به ارادتِ بنده به اين كتاب). اين شعرهاى ناب و گوارا بايد بيشتر ديده شوند. بايد معيار جديدى بگذارند واقعاً.
[....]
برايتان سلامتى آرزو دارم. بازهم سپاسگزارتان هستم. با سلام به آقاى مترجم و ساير دوستان و همكارانتان.
پراگ ـ ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۷
* * * * * * * * * * *
اين كتاب را مىتوانيد از اينجا تهيه كنيد:
BOKARTHUS
خانه هنر و ادبيات گوتنبرگ
Plantagegatan 13
41305 Goteborg, SWEDEN
Tel & Fax: +۴۶ (۳۱) ۱۵۲۲۷۷
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید