غزه یا تدفین حقوق بین‌الملل

(بخش دوم مقاله غزه)غزه_شماره2.jpg

«آی شمایی که می‌دانید

می‌دانستید که گرسنگی در چشم‌ها می‌درخشد و تشنگی کِدرشان می‌کند

آی شمایی که می‌دانید

می‌دانستید که می‌توان مادر مرده خود را دید

و بدون اشک ماند

آی شمایی که می‌دانید

می‌دانستید که صبح می‌توان مرگ خود را خواست

و شب‌هنگام از هراس به خود لرزید

آی شمایی که می‌دانید

می‌دانستید که یک روز درازتر از یک سال است

که یک دقیقه بیش از یک زندگی

آی شمایی که می‌دانید

آیا می‌دانستید که پاها شکننده‌تر از چشمانند

که اعصاب محکم‌تر از استخوان‌ها

که قلب سفت‌تر از فولاد

آیا می‌دانستید که سنگ‌های راه گریه نمی‌کنند

که فقط یک نام برای وحشت وجود دارد

یک نام برای اضطراب

آیا می‌دانستید رنج را حدی نیست

و فاجعه را مرزی

این را می‌دانستید

شمایی که می‌دانید»

«آشویتس و پس از آن: هیچ‌یک از ما باز‌ نخواهد گشت»

اثر شارلوت دلبو[1]

- حرف‌هایی که در گلو مانده و خفقان‌آورند و درست مثل یک ایدئولوژی منسوخ‌شده اندیشه را قفل می‌کنند

این نوشته قبل از هر چیز بیان خشم ماست، خشم ما البته از دشمن، از وقاحت دشمن، از سنگدلی‌اش، اما در‌عین‌حال خشم ماست از ناتوانی خود، از درماندگی‌مان، و اگر دست به قلم می‌بریم فقط به آن جهت است که معتقدیم مبارزه طبقات تئوری‌ساز است و بیان حقایق آن می‌تواند به تغییر واقعیت منجر شود.

در این لحظات که آنها را چیزی جز درماندگی نمی‌توان نامید نوشتن این سطور بسیار دشوار است. به‌طور ناگزیری از خود می‌پرسی از این جمله‌پردازی‌ها چه سودْ زمانی که هزاران کودک زیر آوار خانه‌های‌شان دفن می‌شوند؟ آیا درک بهتر یک فاجعه آن‌را قابل‌پذیرش‌تر می‌کند؟ آیا زخمی را مرهمی؟ یا هیزمی است که بر حریقی می‌افکنیم؟

این قلم‌پردازی‌ها طبعاً هرگز نباید مانع از آن شود که هر کاری که در توان داریم برای قطع این سلاخی، برای متوقف کردن این جنایات انجام دهیم. اما دریغ که فریادمان به جایی نمی‌رسد؛ در این بیرون معرکه، هم‌دردی و هم‌بستگی حداقل و متاسفانه حداکثر کاری است که از دست‌مان ساخته است. اما این «به جایی نرسیدن» هم نباید باعث شود کوچک‌ترین تردیدی در فریادمان رخنه کند و در‌عین‌حال نباید موجب شود که از تلاش جمعی برای درک واقعی آنچه می‌گذرد باز بمانیم چراکه دانستن آنچه می‌گذرد و حضور واقعی این تحلیل چه‌بسا بتواند بر آنچه می‌گذرد موثر افتد. هرگز از یاد نبریم که "ایده‌ها زمانی که توده‌گیر شوند به نیرویی مادی تبدیل می‌گردند."

درعین‌حال این احساس درماندگی و پُردوام بودن آن، مثل یک لکهٔ خون بر دیگر جداره‌های ذهنمان نفوذ می‌کند و باعث می‌شود به تمایز واقعی میان این درماندگی و درماندگی دیگری که زحمتکشان غزه به آن گرفتارند دست یابیم. درماندگی ما درماندگی روشنفکرانی‌ست به‌ستوه‌آمده که برای ارضا و خاموش کردن این خشم باید گزینشی انجام دهند. سوال کذایی «چه باید کرد؟» در برابرشان می‌‌درخشد و همهٔ هم‌و‌غم آنان را جذب می‌کند؛ چرا که آنها به‌واسطه موقعیت‌شان، موقعیت اجتماعی و طبقاتی‌شان، از تجملِ گزینش برخوردارند. آنها می‌توانند در میان انواع کُنش‌هایی که در مقابل‌شان است یکی را برگزینند و با محقق کردن آنْ وجدان برافروخته خود را تا حدی آرام کنند؛ «خوب است اعلامیه بدهیم یا تظاهرات کنیم؟»، «کجا تظاهرات کنیم؟ سفارت اسرائیل یا آمریکا؟»، «طرفداران حماس را بپذیریم یا نه؟»، « چطور با عرب‌هایی که پرچم جمهوری اسلامی را حمل می‌کنند برخورد کنیم؟»، «میتینگ برگزار کنیم؟»، «از چه کسی دعوت کنیم؟»، …

 جنبش دانشجویی در آمریکا، فرانسه و دیگر کشورها - که خوشبختانه بخش عظیمی از آن را جوانان یهودی تشکیل می‌دهند - علیرغم سرکوب و سانسور شدید اعمال‌شده توسط دولت‌هایی که همدست اسرائیل در قتل‌عام غزه محسوب می‌شوند - هرچه‌بیشتر قدرت می‌گیرد اما این‌همه در برابر واقعیت وحشتناکِ در جریان بسیار ناکافی جلوه می‌کند. این‌ها همه انواع و اقسام فعالیت‌هایی هستند که مسلماً ضرورند اما آن‌چنان در شرایط فعلی مبارزه طبقات در غزه «حداقلی» هستند که دیگر حتی وجدان‌مان را کمی آرام نمی‌کند و احساس خفقان و درماندگی، گلوی‌مان را می‌فشارد؛ اما برای زحمتکشان غزه که زیر بمب‌ها قرار دارند و برای یک تکه نان باید خود را به آب‌و‌آتش بزنند، این درماندگی از نوع دیگری است. این درماندگی معلول مناسبات سرمایه‌داری و نوکِ تیز این مناسبات در یک موقعیت خاص بحرانِ جهانی‌شدگی آن است که تمام اصول و قواعدی را که خودْ طی بیش از ۱۰۰ سال عَلَم کرده و خلق‌الله را از خلال دولت-ملت‌ها، دموکراسی، حقوق بشر و حقوق بین‌الملل وادار به رعایت این اصول کرده و از خلال آنها نظم جهنمی خود را در لفافه رعایت حقوق انسانی به همه تحمیل کرده بود، زیر پا گذارده و دیگر خود را مُقیّد به آنها نمی‌بیند. سرمایه در جستجوی نظمی جدید که مؤید وضعیت جدید جهانی باشد خود را رها شده از این «بندها» می‌بیند و دیگر آشکارا از هیچ قتل و جنایتی رویگردان نیست. درماندگی ما از آنجاست که می‌بینیم تمام آنچه تا امروز آرام‌مان می‌کرد و به‌نحوی امکان می‌داد که به واسطه جایگاه اجتماعی و طبقاتی‌مان، علی‌رغم داد و فریاد علیه رابطه کار و سرمایه و تضاد جنسیتی و تمام ناعدالتی‌های آنها، بر وجه بازتولید این رابطه اتکا کرده و در ضخامت اجتماعی تولید‌شده زندگی کنیم؛ اما این درماندگی امروز آنچنان خود را در شکل بیهودگی‌ آشکار می‌کند که تداوم آن جانکاه است. این بیهودگی‌ را در این شکل حاد تجربه می‌کنیم زیرا در حالت غزه تغییر شرایط ضرورتی مطلق است و فریادهای ما لال و ناتوان. وضعیت امروز تمایز میان در غزه بودن و در غزه نبودن را نه‌تنها در وجه جغرافیایی-اقلیمی آن نشان می‌دهد بلکه در وجه طبقاتی آن نیز؛ و از اینجا دوباره به وجه بازتولیدی رابطه اساسی کار و سرمایه می‌رسیم و کسانی که تکیه‌زده بر رانت سیاسی‌ منتج از آن، سودش را می‌برند. آنها هستند که انتخاب می‌کنند، آنها هستند که گزینش دارند و بر اساس همین موقعیت به مذاکره و عدم‌مذاکره (فعلاً) با اسرائیل می‌نشینند. همین خط ارتباطی، یعنی بازتولید نظام است که به حد‌و‌حدود ملی مبارزه پرولتاریای فلسطینی شکل داده و او را در موقعیت خطیر و تراژیکی قرار می‌دهد: مردن زیر بمب‌های اسرائیلی یا در جدال با کاسبکاران مسئله ملی.[2] در‌عین‌حال در این گزینشِ ناممکن، زمانی که دولت‌های غربی، خود، تمام اصول، مرام و حقوق دموکراتیک بین‌الملل را به خاک می‌سپارند، ما شاهد ورشکستگی افق سیاست بورژوایی به معنای کامل کلمه می‌شویم. این درسی است برای همه، که به بهای بی‌نهایت سنگینی برای زحمتکشان فلسطینی تمام می‌شود و ادغام همین درس در مبارزات آتی زحمتکشانِ جهانْ چه‌بسا افق‌های تازه‌ای بگشاید.

باری، در این شرایطی که از همه‌جهت به بن‌بست می‌ماند، نباید از پیش‌رفتن بازماند.

امروز که بیش از دویست روز از آغاز قتل‌عام غزه می‌گذرد، دیگر بر همه روشن است که مسئله بالاتر از کنار زدن و به حاشیه راندن یک جمعیت زائد‌شده فلسطینی است. خشونتی که اسرائیل به بهانه انتقام گرفتن از حماس از خود نشان می‌دهد و اصرار دیوانه‌وار و افسارگسیخته‌اش در این عرصه، بیش از هر چیز نشانگر آن است که نه‌تنها باید فلسطینیان را از غزه بیرون راند یا به قتل‌ رساند بلکه در خاک منطقه غزه گنجی نهفته است که اسرائیل قصد دارد تمامیت آن را غصب کند. شانتاژ وقیحانه اسرائیل در ارتباط با رساندن غذا و دارو به اهالی گرسنه و تشنه در برابر آزادی گروگان‌ها نشان می‌دهد که قصد دارد کل خاک غزه را ببلعد و در این راه از هیچ جنایتی روی‌گردان نیست. بار دیگر سر‌و‌کله رانت ارضی و نفتی ، این‌ بار به‌طور مستقیم و در خاک خود فلسطین پیدا شده و این جنگ‌افروزی هزینه‌ایست که اسرائیل حاضر است با کمال میل برای دست‌یابی به آن بپردازد. دیگر مسئله صرفاً کنار زدن جمعیتی مزاحم و حق‌طلب نیست که ساکن یک منطقه‌ است، بلکه مال‌خود‌کردن سرزمینی است که ناگهان در آن گنج پیدا شده است. از‌هم‌اکنون آقای جارد کوشنر، داماد ترامپ، از برج عاج خود سَرَکی به بیرون کشیده و به همراهی شرکت‌های معاملات ملکی در حال فروختن زمین‌های غزه برای ویلاسازی مجلل در کنار دریا هستند (البته فقط به یهودیان اسرائیلی-آمریکایی!) و معاملات پشت‌پرده حول گازِ کنارهٔ غزه در جریان است. ایشان طی مصاحبه‌ای در دانشگاه هاروارد می‌فرمایند که «باید کار را تمام کرد و فلسطینیان را به صحرای نِگِوْ راند»[3] تا بشود از این منطقهْ سود سرشاری به دست آورد.

آری، اسرائیل با قدم گذاردن بر اجساد فلسطینیان به جستجوی طلا می‌رود.

در‌عین‌حال فراموش نکنیم که تمرکز افکار عمومی نسبت به غزه به اسرائیل اجازه داده است در کناره باختری شهرک‌های استعماری و غیرقانونی خود را با شدتی روزافزون گسترش دهد. دولتی که وقیحانه حکم دادگاه لاهه در ارتباط با نسل‌کشی را به سُخره می‌گیرد از سلب‌مالکیت غیر‌قانونی چه هراسی می‌تواند داشته باشد؟! کولون‌های هرچه‌بیشترمسلح‌شده که از حمایت کامل ارتش برخوردارند در این مناطق با بدترین نوع تحقیرها، خشونت‌ها و جنایات با اهالی رفتار کرده و دنیا کاملاً نسبت به این مسئله بی‌توجه می‌ماند. همان‌طور که خانم مژگان نوی در مصاحبه خود با اندیشه و پیکار[4] می‌گوید ۱۶ منطقه فلسطینی تا روز ۷ آوریل، توسط کولون‌ها غصب شده و این جریان ادامه دارد.

اِگْزودوسی دیگر

بنابر نوشتهٔ ژروزالم‌پُست، بایدن با اتکا به پیشنهاد نتانیاهو اعلام کرد که قصد دارند بندری موقت در غزه بسازند[5]. ظاهر قضیه این است که به پناهندگان فلسطینی کمک‌رسانی شود. دولت آمریکا درست هم‌زمان با ارسال سلاح، پول و مستشار نظامی به اسرائیل برای قتل‌عام فلسطینیان، برای آنکه همدستی‌اش در جنایات اسرائیل در غزه کم‌رنگ شود، جلوی تلویزیون‌ها و رسانه‌های آماده‌به‌خدمت، به یک عملیات آذوقه‌رسانی هوایی دست زد. در جریان این عملیات مضحک، بسته‌های آذوقه بر سر بچه‌های بیچاره و گرسنه غزه فرود آمد و چند تن از آنها را به هلاکت رساند. برخی از جوانانی که به دنبال بسته‌های به‌دریا‌افتاده بودند هم، جان‌شان را در این راه از دست دادند. هم‌اکنون اجازه ساختن یک بندر موقت در کناره غزه توسط اسرائیل داده شده است اما کیست که نداند هدف این بندر موقتْ شانتاژ وقیحانه غذا در مقابل اخراج است؛ اخراج فلسطینیان و پاکسازی قومی از طریق کشتی‌های آمریکایی. کشتی اگزودوس هزاران یهودی را در سال ۱۹۴۷ به فلسطین وارد کرده بود؛ این به برگشت همان کشتی‌ می‌ماند با این فرق که محمولهٔ آن این بار فلسطینیان هستند. به این ترتیب حلقه‌ای که ۷۷ سال پیش با مهاجرت یهودیان باز شده بود با اخراج فلسطینیان از همان راه بسته می‌شود. آیا بزودی شاهد یک فیلم هالیوودی با شرکت یک پُل نیومن آمریکایی در نقش یک مبارز فلسطینی خواهیم بود؟

 *******

واژه اخبار، واژه جنگ، واژه‌ها و ارقام…

- اخبار، واژه ژِنِریک وحشتناکی است که انگار مثل یک دستگاه پِرِس، واقعیت‌ها را در هم له‌و‌لورده می‌کند تا محصول یک‌قد‌شده و بی‌ضخامت آن، به آسانی در گلوی خلق‌الله سُر خورده و پایین رود. دیگر میان نرخ رشد فلان کشور، زلزله‌ای در بهمان‌جا، گربه‌ای که زیر ماشین گرفته‌شد، دخترکی که ناپدید گشت، آب‌و‌هوای فردا و قتل‌عامی در‌حال‌وقوع تمایزی نیست. در این فرایند راحت‌الحلقوم‌سازیِ رسانه‌ایْ واژه‌ها و ارقام نقش رمزآمیزی دارند. صحبت از 'جنگ' غزه می‌شود بدون آنکه دو دولت و دو ارتش با یکدیگر در جنگ باشند؛ چه جنگی در جریان است، زمانی‌که یک ارتش بی‌نهایت مجهز به جان مشتی مردم بی‌پناه افتاده است؟ از 'قربانیان' که کشته می‌شوند صحبت می‌شود گویی که یک زلزله یا یک فاجعه طبیعی روی داده است؛ این‌ها قربانی نیستند، بلکه همه مقتولین قتل‌عامی تمام عیار، محصول مناسبات سرمایه‌داری هستند که هر لحظه در حال وقوع است.

از طرف دیگر استفاده از این واژه جنگ به صهیونیست‌ها امکان می‌دهد که هر کشتاری را توجیه کنند. می‌شنویم که «بله، در جنگ تلفات غیرنظامی بسیاری پیش می‌آید و این بسیار غم‌انگیز است»؛ اما در اینجا جنگی در کار نیست که تلفات جانبی در کار باشد در اینجا تلفات جانبی هدف این تهاجم است.

از همان ماه اول آغاز تهاجم به غزه همه رسانه‌های غربی به کار گرفته شدند تا فلسطینیان را «داخل‌آدم» حساب نکرده و منکر انسان بودنشان شوند؛ مدیریت روزنامهٔ «معتبری» مثل نیویورک تایمز، اول هر ماه برای خبرنگاران خود که 'جنگ غزه' را پوشش می‌دهند، فهرستی از لغات ضالّه تنظیم می‌کند که باید از آنها پرهیز نمود! واژه‌هایی مثل 'کشتار'، 'قتل‌عام'، 'پاکسازی قومی'، … و حتی 'سرزمین‌های اشغالی'![6]

وقتی کسی که به قتل می‌رسد به یک رقم تبدیل شود[7] یا وقتی که ارقام 'قربانیانِ' یک 'واقعه' به داده‌ای تاریخی تعبیر می‌شود؛ انگار ارقام مضمون خود را، موحش بودن خود را، با اتکا به استدلال لرزانِ «مکرر بودن» پنهان می‌سازند. «مگر استعمار بریتانیا در استرالیا همین کار را نکرد؟»، «مگر اروپایی‌ها و سپس خود آمریکایی‌ها خدمت بومیان نرسیدند؟» … مکرر بودنی که هیچ توجیهی برای تکرار معاصر و آتی آن فراهم نمی‌کند. اینکه بدانیم بومیان آمریکا چطور قتل عام شدند، اینکه بدانیم در استرالیا ۵ میلیون و نیم بومی این کشور نسل‌کشی شده‌اند، اینکه بدانیم در کنیا چند میلیون بومی به خاک افتادند یا در آفریقای جنوبی چه بر سر بومیان آوردند … چگونه می‌تواند قتل‌عامی که زیر چشم‌مان اتفاق می‌افتد و به‌طور مستقیم شاهد آن هستیم را توجیه کند؟ حتی اگر تصور کنیم در سنجش قساوت انسان‌ تغییری روی نداده، یعنی امروز همان‌قدر قسی‌القلب هستیم که صد سال پیش بودیم، آیا شرایط تاریخیِ به‌وقوع‌پیوستن آن فجایع را می‌توان با شرایط امروز مقایسه کرد؟ شاید به دلیل کارکرد نداشتن این استدلال است که رهبران اسرائیل انسان بودن فلسطینیان را منکرند یعنی موضوع سنجش خود را اساساً تغییر داده‌اند. آیا کسی از نابودی دایناسورها به مثابه قتل‌عام صحبت می‌کند؟

بی‌حسی ما به ارقام از طریق رسانه‌ها تقویت می‌شود. وقتی ۳۵ هزار کشته یک طرف افتاده‌اند، ۵۰۰ کشته کناره باختری دیگر چه اهمیتی دارد؟ یا فردا که تعداد قربانیان به ۳۰۰ هزار نفر رسید، برای جامعه بین‌المللی و اذهان خلق الله چه فرقی می‌کند؟ رسانه‌های غربی تمام این اجساد را زیر بلدوزرهای خود صاف می‌کنند.

اما از آن‌ طرف، تمام داد و قال رسانه‌ها بر سر صد‌و‌اندی گروگان‌ اسرائیلی گوش دنیا را کر می‌کند در شرایطی که شش‌هزار گروگان فلسطینی در زندان‌های اسرائیل می‌پوسند.

در وضعیتی هستیم که واژه‌ها لال و گنگ می‌شوند، زمانی که در واقعیت، در آنچه زندگی می‌کنیم، تعریف واژه‌ها لبریز می‌شود، سر‌می‌رود و فرو می‌افتد. آنچه همه 'مسکن' خود تعریف می‌کنیم، یعنی ساختمان، آپارتمان، خانه … برای آوارگان فلسطینی می‌شود اردوگاه و سپس پناهگاه و در شرایط فعلی چادری یا تکه پلاستیکی در کُنجی مخروبه در تلی از آوار … 'خانه‌'ات دیگر در یک گوشه مخروبه است که در آن، بر زمین نشسته‌ای با دو زانوی در بغل گرفته و در انتظار باران یا بمباران. از 'وسایل خانگی' فقط یک لَگن پلاستیکی داری که اگر روزی، روزگاری به محلِ پخش غذا رسیدی، از این موهبت الهی کمی خوردنی به تو هم برسد البته اگر توانستی از زیر ازدحام و فشار و لگدهای دیگران و دست آخر گلوله‌های اسرائیلی و خودِ محموله‌هایی که بر سرت فرود می‌آیند جان سالم به در ببری. 'غذا'، 'صبحانه'، 'ناهار' و 'شام' می‌شود این آب زیپویی که در آن چند تکه سیب‌زمینی می‌لولند و باید به هزار دریوزه‌گری به کف آوری؛ 'آشامیدنی' می‌شود این آبِ بارانِ مُلوثی که از روی زمین به پیاله جمع می‌کنی؛ وقتی یک لقمه نان را پنج شش بچه کوچک تکه‌تکه کرده و هر کدام با متانت به اندازه یک بند انگشت نان برمی‌دارد، آن هم پس از آنکه از پدر اجازه گرفته باشد؛ وقتی 'لباس' می‌شود تک‌جامه‌ای که ماه‌هاست به تن داری؛ وقتی از 'خانواده' چیزی باقی نمانده مگر یادِ پدر، در کفن پیچیده‌شده در گوری دسته‌جمعی، 'خویشاوند' شد دستی که کسی احیاناً به سویت دراز کرده است؛ 'گرما' فقط حرارت درونی بدن … واژه‌های این واقعیت‌ها وجود ندارند زیرا کسی تاکنون چنین فجایعی را نزیسته بوده است.

هر کدام از این تقلیل‌ها واژه 'زندگی' را مَحوْتر می‌کند؛ انگار واژه‌ها به نوعی بیماری کم‌خونی گرفتار شده باشند که رفته‌رفته رنگ‌پریده و تقلیل‌یافته می‌شوند، انگار که جان‌شان از جسم‌شان نَشت می‌کند و تحلیل می‌رود.

خلق فلسطین در حال تدوین واژه‌نامه زندگی در عدم است؛ تعریفی از دوزخ که در همین جا، حی‌و‌حاضر تجربه می‌کند. تعریفی از زندگی که مفهوم زندگی از آن فرار می‌کند.

وقتی زیر قلم دوست‌مان زیاد مدوخ که با شجاعت در غزه مانده است می‌خوانیم «شش ماه گذشت»، او از ماه‌های تقویمی صحبت نمی‌کند؛ این شش ماه به ابدیتی می‌ماند که در جهنم گذشته باشد، به درازای بالقوه‌گی عمر هر کدام از ۱۵ هزار کودکی که به خاک سپرده شده‌اند؛ حیرت زیاد مدوخ از سرعت گذشت زمان نیست که بالعکس از امکان چنین شمارش بی‌معنایی است!

وقتی هر دقیقه زنده ماندن به معجزه بماند، زمان قطره‌قطره و لحظه‌به‌لحظه می‌گذرد؛ وقتی چند ساختمان را با یک بمب از روی زمین محو می‌کنند، تعداد قربانیان را نه به 'نفر' بلکه به خانواده و خانوار رقم می‌زنند.

زمانی که واژه‌ها و ارقام لال می‌شوند، بیش از هر اخبار یا عدد و رقمی، شاید برخی جزئیات، صحنه‌ها یا وقایع به‌ظاهر پیش‌پا‌افتاده واقعاً گویای آنچه می‌گذرد باشند:

مثلاً وقتی صحبت‌های دکتر سیما جیلانی را می‌شنویم:

- دکتر متخصص اطفال خانم سیما جیلانی دو هفته اوایل ماه فوریه را در چهارچوب یک سازمان بشردوستانه داوطلبانه از آمریکا به غزه رفته و در بیمارستان الاقصی به درمان کودکان پرداخته است[8]. او روزهای باورنکردنی فعالیت خود را در اورژانس شرح می‌دهد. او تعریف می‌کند که روزی جوان ۲۳ ساله‌ای را به اورژانس آوردند که پایش فقط با پوستی به بالای لگن خاصره وصل بود؛ نیمه جلیقه‌ای بر تنش باقی بود که نام اونروا بر آن نقش داشت؛ دکتر گفت تنها التیامی که می‌توانستم برای او فراهم کنم، این بود که با دستمالی مرطوب لب‌های خشکش را کمی تَر کنم. او بدون مرفین، در همان‌جا، در حالی که دست دکتر را در دست داشت بدرود حیات گفت. چند ساعت بعد یک پای تنها، بله یک پا، با پوتین و جوراب به بیمارستان رسیده بود. آیا این دو، آن جوان و این پای تک‌افتاده نسبتی با هم داشتند؟

بچه‌هایی که با جراحات عمیق به اورژانس می‌رسند و پزشکان توان آرام‌کردن آنها را به‌دلیل عدم وجود مُسکن یا داروی بیهوشیِ موضعی ندارند؛ دکترهای متخصص اطفال بَلَدند که چگونه حواس بچه‌ها را در این گونه موارد پَرت کنند تا مثلاً زخم را بخیه بزنند؛ اما دکتر جیلانی می‌گفت که در اینجا استفاده از هیچکدام از این ترفندها ممکن نیست؛ نمی‌توانی از او بپرسی «بهترین دوستت کیست؟» - او مرده است؛ «اسم عروسکت چیست؟ » - زیر آوار خانه مانده؛ «مادرت کجاست؟» - بچه یتیم است؛ «چه غذایی دوست داری؟» - آخرین باری که او غذایی خورده یادش نیست؛ … دکتر می‌گوید هیچ گوشه‌ای از زندگی این بچه چیز دلپذیری وجود ندارد که احیاناً بتوان با ارجاع به آن حواسش را پرت کرد و با این یادآوری آسیبی شدیدتر از خودِ درد به او وارد نیاورد!

یا باز وقتی می‌شنویم:

- والدین غزهْ بر اعضای بدن بچه‌هایشان نام آنها را می‌نویسند تا شاید کسی که آنها را در پارچه‌ای که قرار است کفن‌شان باشد می‌پیچد و به قبری دسته‌جمعی می‌سپارد بداند که این اعضای از هم جدا شده احیاناً متعلق به یک نفر هستند و بتواند این پازل انسانی را حل کند. این تَشتُت در جسم‌های کوچک انسانی، اگر نکیر و منکری وجود می‌داشت بساطشان را به کل مختل می‌کرد. آنها دیگر نمی‌دانند در برابر این همه جان‌های قطعه‌قطعه‌شده از چه کسی باید سوال‌های تقدیری را پرسید؛ این کس دیگر موجودیتی نداشته و حتی دم‌و‌دستگاه الهی توان بازشناسی او را ندارد. این کودک فلسطینی نه در این دنیا شناسنامه‌ای داشت و نه در دیگری!

آیا به‌راستی می‌توان مردمی را که در چنین شرایطی به حال خود رها شده‌اند مورد سرزنش قرار داد که چرا به عدالت الهی و نمایندگان قلابی آن امید بسته‌اند؟

یا وقتی می‌بینیم:

-دخترکی معصوم را که لای خرابه‌های خانه‌اش به دنبال دست ترحمی پرسه می‌زند یا آن دیگری که با متانت در حلقه برادران و خواهرانش حول پدر نشسته و برای 'نوشیدن' یک جرعه آب که سهم اوست از او اجازه می‌گیرد.

از ترازنامه کشتار ارتش اسرائیل در غزه چه باید گفت تا دهشت بی‌انتهای آن تکان‌مان دهد؟ تا بر وجدان ما همان نرود که رسانه‌های غربی تجویز می‌کنند و درماندهْ شاهد فروافتادن «اخبار» غزه از صدر صفحه اول و غرق‌شدن تدریجی آن زیر آگهی‌های وفات در صفحات پایانی روزنامه باشیم. از آب‌رفتن سرمقاله‌ها به یک پیام تلگرافی تک‌خطه که آمار «قربانیان» نوار غزه از ۳۰ هزار نفر گذشت، از جمله بیش از ده‌هزار کودک؛ چندین هزار قربانی زیر آوار و نزدیک به صد هزار مجروح …اینکه بگوییم هر روز نزدیک به ۲۵۰ نفر که اکثرشان بچه و سالمند هستند 'کشته می‌شوند'، به قتل می‌رسند، چه چیز به درکمان می‌افزاید؟ درک ما از شرایط مدت‌هاست که به تَه نشسته است و غمِ غزه جان‌مان را می‌کاهد؛ هر بار به خود می‌گوییم بالاتر از سیاهی مگر رنگی هست؟ ولی نبوغ وحشیانه و خشونت‌بار اسرائیل هر لحظه نشان می‌دهد که بالاتراز سیاهی قوس و قزحی از ظلمات به پاست، بله بالاتر از سیاهی هم رنگی هست و خلق فلسطین این ظلمات را پله به پله زندگی کرده و در تک‌تک سلول‌های بدنش احساس می‌کند.

دیگر به تکرار هزار‌باره فجایع هزار بار شنیده‌شده ارتش اسرائیل نمی‌پردازیم هرچند نبوغی که اسرائیل در تعالی خشونت به‌کار می‌برد شگفت‌انگیز است و اگر نوبلی برای اعمال توحش وجود می‌داشت یقیناً به نتانیاهو و موجودات زیر دست او تعلق می‌گرفت. اگر آیشمن یا رودولف هِس هنوز زنده بودند، جلوی نتانیاهو یا بن‌گویر لُنگ می‌انداختند، آنقدر که اینان با ظرافت و تداوم چاقو را در زخم می‌چرخانند. راستی چقدر می‌توان مُرد؟ این خشونت مکرر و مداوم که هر وجب از خاک غزه را دوباره و دوباره بمباران می‌کند، افسانه دفاع از خود و مبارزه با حماس را به لطیفه‌ای بی‌مزه تبدیل کرده است. دیگر روشن است که هدف، غیرقابل سکونت کردن این منطقه است تا بشود بر زمین صدبار سترون‌شده آن یک مجتمع بزرگ گازی یا یک شهرک ویلایی کنار دریا کاشت.

این چنین است که دنیا بچه‌های فلسطینی را به آغوش (خیلی خیلی) گرم موشک‌های نقطه‌زن و عطوفت پهپادهای هدایت‌شده از دور خود سپرده است.

برای اپراتور این پهپاد که در تل‌آویو نشسته، چه‌بسا این خشونت مخملین معنایی عینی ندارد، او این خشونت را مستقیماً نگاه نمی‌کند؛ چند لکه کوچک روی مانیتور، چند دکمه که فشار می‌دهد و از بالا با دوربین‌های ماهواره‌ای این لکه‌ها را پاک می‌کند و ... این بازیِ غرقِ در خونی‌ست که هیچ لکه‌ای بر دست‌های او نمی‌گذارد و می‌تواند با همان دست‌هایی که ده‌ها کودک را در ساعات اداری به قتل رسانده، شب‌هنگام، وقتی به خانه بازگشت با دخترک ۵ ساله‌اش بازی کند. البته که او خود را بی‌گناه می‌داند زیرا فقط از دستورات مافوق تبعیت کرده است؛ مافوق نیز خود را بی‌گناه می‌داند چرا که از مقامات بالاتر و مقامات بالاتر… که در نهایت به نتانیاهو، امالک، تورات و سیاست خارجی دولت آمریکا و غرب … و همینطور به بالا تا برسیم به خدایی که دیگر دست هیچ قانونی به او نمی‌رسد.

و همه این وحشی‌گری زیر لحاف مخملین فن‌آوری بین‌المللی پنهان است.

دادگاه لاهه و انتقام اسرائیل از اونروا (آژانس امداد‌رسانی و فعالیت برای آوارگان فلسطینی در خاور نزدیک)

درست در همان روزی که دادگاه لاهه اسرائیل را موظف کرد که کمک‌رسانی به اهالی غزه را تسهیل بخشد و قاعدتاً این تصمیم دادگاه می‌بایست در رسانه‌های غربی انعکاس زیادی پیدا می‌کرد، شاهد آن بودیم که روزنامه نیویورک‌تایمز خبر مربوط به تجاوزات ۷ اکتبر را دوباره عَلم کرد[9]؛ بلافاصله پس از آن، روزنامه‌ای مثل تایمز آغاز به سمپاشی علیه اونروا نمود یعنی علیه شریان حیاتی‌ای که از ۱۹۴۸ تاکنون پناهندگان فلسطینی را به زندگی وصل می‌کند.

ناگهان موضوع اصلی از قتل‌عام در حال وقوع در غزه منحرف شده و مسئله محوری بررسی اتهام شرکت عناصری از اونروا در حمله ۷ اکتبر شد که بر اساس اتهامات بی‌پایه اسرائیل شکل گرفته بود. بنابر ادعای یک خانم خبرنگار( که پس از بررسی رسانه‌های مستقل معلوم شد در واقع سخنگوی ارتش اسرائیل است) گویا ۱۲ نفر از کارکنان اونروا از میان کل ۱۳۰۰۰ نفر به نحوی با حماس در ارتباط بوده و در عملیات ۷ اکتبر شرکتی مستقیم یا غیر مستقیم داشته اند. برای نشریات غربی و همینطور برای دولت‌های غربی تحقیق و بررسی این اتهام هیچ گونه اهمیتی نداشت. آنها که در مورد جنایات ارتش اسرائیل، حتی زمانی که به‌طور زنده در ویدیوها ضبط شده، ماه‌ها کمیسیون بررسی و تحقیق تشکیل می‌دهند و دست آخر آنها را به فراموشی می‌سپارند؛ مثال بارز دیگری از این چشم‌بستن بر جنایات اسرائیل به موشک بستن اعضای کمیته آمریکایی غذارسانی و قتل ۷ نفر از آنها بود که زیر چشم دنیا و مستقیم صورت گرفت؛ این بار هم تحقیقات در این باب تا ابد طول می‌کشد و هیچ صحبتی از مسئولیت اسرائیل نمی‌شود ، اقدام علیه آن که هیچ!!!

باری، جامعه بین‌الملل اخبار جعلی مربوط به اونروا را چشم بسته پذیرفت؛ حتی این نکته که این اتهام از جمله از جانب همان خبرنگاری مطرح گشته بود که در تمام دروغ پردازی‌های ۷ اکتبر دست‌داشت برای آنها اهمیتی که نداشت هیچ، ظاهرا آن را تایید هم می‌کرد.

دولت انگلستان بلافاصله در همراهی با آمریکا و چند دولت اروپایی دیگر کمک‌های خود را به اونروا قطع کردند. این نقشه خیلی قدیمی اسرائیل در نابود کردن اونروا بود که این بار به‌بهانه هفت اکتبر به اجرا در می‌آمد و در واقع انتقامی بود که اسرائیل از سازمان ملل و دادگاه لاهه می‌گرفت. ترامپ در زمان ریاست جمهوری خود این طرح انحلال اونروا را مطرح کرده بود و امروز زیر دولت بایدن عملاً همه دولت‌های غربی دست‌به‌دست‌هم بر قتل عام غزه صحه می‌گذارند. دیگر امروز صحبت از چند ده هزار قربانی بمباران‌ها نیست بلکه چند صد هزار نفر که از گرسنگی تلف خواهند شد. حتی اگر امروز مرز رفح باز شود و کامیون‌ها به درون غزه وارد شوند از میان رفتن اونراو و نهادهای توزیعی آن باعث می‌شود که نتوان به سرعت جلوی مرگ‌و‌میر فلسطینیان در اثر گرسنگی و بی‌دارویی را گرفت.

چهره اهالی غزه از هم‌اکنون تکیده، لاغر و نحیف می‌شود درست مثل عکس‌هایی که از یهودیان در زمان فرار نازی‌ها و باز شدن اردوگاه‌ها گرفته شد. مرگ هر لحظه در انتظار فلسطینیان در غزه و به‌خصوص فرزندان آنهاست که در زندانی گیر افتاده‌اند که زندانبان کوچک‌ترین رحمی به آنان ندارد.

بلافاصله پس از انتشار خبر مربوط به اونروا در رسانه‌های غربی، دوباره خبر تونل‌های زیر غزه مطرح شد؛ نیویورک تایمز صحبت از بیش از ۴۰۰ مایل [۶۴۳ کیلومتر] تونل نمود، یعنی سه برابر مترو پاریس !! این امر با توجه به کل مساحت غزه، خنده‌آور است؛ چطور ممکن است که در مساحتی ۳۶۵ کیلومتر مربعی بتوان بیش از ۶۰۰ کیلومتر تونل تعبیه کرد؟ اگر عرض هر تونل را ۲ متر هم تصور کنیم و تونل‌ها هیچ فاصله‌ای با هم نداشته باشند، باز هم این امر نیاز به بیش از ۱۰۰۰ کیلومتر مربع دارد یعنی بیش از سه برابر مساحت کنونی کل نوار غزه!! آنها مدعی هستند که زیر خاک غزه شبکه مترویی به بزرگی شبکه مترو نیویورک وجود دارد! با این حساب صد البته لازم است اسرائیل برای از میان بردن این تونل‌ها صد بار خاک غزه را زیر و رو کند!!! نیویورک تایمز ۱۶ ژانویه ۲۰۲۴ از قول ارتش اسرائیل صحبت از ساختمانی ۷ طبقه در زیرزمین می‌کند! به راستی که باید به معماران غزه نوبل آرشیتکتور داد!

البته این گفته از جانب کسانی که مدعی بودند حماس چهل نوزاد را به قتل رسانده و مثل لباس از بند آویزان کرده است یا که صحبت از |در تنور سوزاندن نوزادان| کرده بودند، یا تجاوز وسیع به دختران و زنان یهود امر غریبی نیست؛ این صرفاً درک آنان را از فهم و شعور مخاطبان‌شان نشان می‌دهد.

شیوه خبررسانی رسانه‌های رسمی در غرب (در شرق به خود این دردسرها را نمی‌دهند و «اخبار ناجور» را از بیخ سانسور کرده و خدمت پخش‌کننده آن می‌رسند!) به‌نحوی است که منجر به نوعی فرسایش احساس همدردی و نوع‌پرستی می‌گردد؛ این شیوه باعث هم‌سنگ‌شدن، همتراز شدن وقایع می‌شود به‌طوریکه ممکن است همسایه‌ات سر مادرش را جلوی در خانه گوش‌تا‌گوش ببرد و تو از کنارش در کمال ادب، سلام و احوال‌پرسی‌ کُنان بگذری! «روز بخیر! چه صبح خوبی!»

این چنین بود که درست در روزی که دولت‌های غربی کمک خود را به نهاد دفاع از فلسطینیان در سازمان ملل قطع می‌کردند به جای پرداختن به این امر حیاتی تمام خزعبلات دستگاه تبلیغی ارتش اسرائیل را از نو بیرون کشیدند تا این خبر وحشتناک که به معنی قطع شدن رگ حیات مردم فلسطین است زیر آوار دروغ‌های روزمره‌شان مدفون شود.

در فردای جنگ دوم جهانی، آغاز جنگ سرد و بحبوحهٔ جنبش‌های ملی‌خواهانه در منطقه، غرب برای جلوگیری از نفوذ شوروی در خاورمیانه و برای آن‌که کشورهای عربی را که زیر فشار هجوم پناهندگان فلسطینی بودند به بغل شوروی نفرستد، اونروا را به‌وجود آورد. اما امروز در بحرانی که سرمایه‌داری بین‌المللی با آن مواجه است، این «تعادل» نه‌تنها بکل بهم‌خورده بلکه اصلاً از میان رفته است. این موازنه جدید بین‌المللی و چرخش به راست غرب است که به اسرائیل اجازه می‌دهد که این‌طور بی‌شرمانه و با وقاحت حقوق بین‌الملل که هیچ، ساده‌ترین حقوق انسانی را لگدمال کند.

این فرایندْ خود، اگر نگوییم مضحک بودن، حداقل بی‌فایده بودن جامعه بین‌الملل و نهادهای آن را برای زحمتکشانی که همواره زیر فشار استثمار لِه‌و‌لورده می‌شوند به‌خوبی نشان می‌دهد و وادارمان می‌سازد که به فاصله‌ای آگاه شویم که از ریشه میان حقوق و واقعیت روابط تولیدی وجود دارد زیرا که روابط تولیدی باید از خلال نهادهای روبنایی بگذرد تا در حقوق بیان گردد. حقوق خصوصی و مدنی هم بدون یک تضمین اجرایی، یعنی اجبار قانون که در حقوق جزایی مطرح می‌شود معنایی ندارد. تضمین‌کننده این حقوق هم دولت‌ها هستند که خود منافع طبقه حاکم را پاس‌می‌دارند.این دولت‌ها هستند که انحصار اعمال خشونت را در اختیار دارند و اساساً از مناسباتی دفاع می‌کنند که در حقوق، بر اساس روابط مالکیت تکامل پیدا کرده و جاری شده است. پس در نهایت این روابط تولیدی هستند که تعیین‌کننده به‌شمار می‌آیند، اما این روابط تولیدی برای طی کردن سطوح روبنا، برای گوشت‌و‌پوست پیداکردن باید از مدارج ایدئولوژی و در نتیجه دستگاه‌های ایدئولوژیک دولتی و همچنین رسانه‌ای بگذرند تا مشروعیت اجتماعی کسب کنند؛ پس دست‌آخر همیشه شریان حیات حقوق، بود‌و‌نبودشان در اختیار دولت‌هاست.

از کشف قاره آمریکا در پایان قرن پانزدهم تا نیمه قرن بیستم عصر استعمار است که کشورهای اروپای غربی حاکمیت خود را در سطح جهان گسترش می‌دهند؛ اسپانیا و پرتغال در قرن شانزدهم، هلند در قرن هفدهم، انگلستان و فرانسه در قرن نوزده و ایالات متحده در قرن بیستم.

این حاکمیت از خلال فتوحات نظامی و عموماً به بهانه اشاعه مسیحیت یا «ارزش‌های متمدنانه غرب» انجام می‌گرفت، اما اساساً با هدف تطمیع اقتصادی و سود جستن از معادن و منابع طبیعی، محصولات و دست آخر نیروی کار مستعمرات بود که تحت عنوان تجارت سیاه‌پوستان به‌طور مثلثی میان سه قاره انجام می‌گرفت.

تا معاهده وستفالی در ۱۶۴۸، درگیری بین قدرت‌های اروپایی عمدتاً در اشکال مذهبی برگزار می‌شد. جنگ‌های سی‌ساله یا هشتاد ساله که در وستفالی به صلح منتهی گشتند از آن جمله بوده‌اند.

رابطه‌ای که از زمان تشکیل دولت‌های متمرکز در اروپا به‌وجود آمده بود و پیمان وستفالی مناسبات‌شان را تنظیم می‌کرد، زیر فشار تغییر و تحولات رشد سرمایه و درگیری آن با مناسبات کهن، مبارزات اجتماعی و انقلاب‌ها شکل خاص رابطه دولت-ملت‌ها را به جوامع تحمیل کرد. با رشد سرمایه‌داری در اروپا که مبنای عصر روشنگری و انقلاب فرانسه به این طرف شد همه قدرت‌های بزرگ حاکمیت خود را با استناد به حقوق بشر و بیانیه آن و همینطور تمدن غرب و دموکراسی به مثابه یک سیستم سیاسی سازمان می‌دهند.

مجموعه مدون قواعد و اصولی که در پهنه یک کشور مبنای دولت‌ می‌شوند با برخورداری از انحصار در اعمال خشونت، پیکره حقوقی آن دولت را پایه می‌ریزد. این حقوق نتیجه تنظیم مناسبات طبقاتی درونی یک کشور است و نفس وجود آن، وجود دیگر دولت‌های مستقل را مفروض دارد چرا که وجود یک دولت به‌معنای وجود سیستمی از دول است.

با به وجود آمدن دولت‌های مدرن در قرن ۱۷ و ۱۸، وارد مرحله تعیین‌کننده‌ای برای حقوق بین‌الملل می‌شویم. دوران روشنگری موجب هماهنگ شدن و عقلانی شدن این حقوق است. این فیلسوف بزرگ انگلیسی جرمی بنتام بود که در پایان قرن ۱۸ نام حقوق بین‌الملل را اولین بار بر این مجموعه قواعد و پیمان‌ها گذارد؛

اما تاریخ تحولات دو قرن و نیم اخیر نشان داده است که چقدر این بشر و همینطور تمدنی که ساخته و زاده اوست قابل تفسیر و تابع منافع قدرت‌های حاکم است.

در نتیجه درست همان‌طور که حقوق در عرصه داخلی بیان نوعی تعادل قوا به‌نفع طبقه حاکم داخلی است، حقوق بین‌الملل هم این توازن‌قوا را در سطح جهانی به‌نفع قدرت‌های مسلط جهانی تعریف می‌کند. به همین دلیل نباید آنچه را دولت‌ها در ارتباط با ارزش‌ها و ایدئولوژی‌های خود می‌گویند باور کرد و همواره باید به انگیزه‌های سیاسی و در نهایت اقتصادی این رفتار در مناسبات اجتماعی دست یافت. به هیچ وجه نباید تصور کرد که دولت‌ها از سر دلسوزی و یا انسان‌دوستی دست به کاری می‌زنند.

مثلاً آن چیزی که در بیانیه ۱۴ ماده‌ای ویلسون در مورد حقوق خلق‌ها آمده و در دل ستمدیدگان امید و آرزوی رهایی را به ارمغان آورد صرفاً برای جلوگیری از نفوذ روزافزون شوروی کمونیستی بود و همینطور باز‌تقسیم جهان میان متفقین پیروز.

جالب است که یادآوری کنیم که بیانیه ۱۴ ماده‌ای ویلسون معروف به معاهده صلح که در اساس توافق ورسای پس از جنگ جهانی اول قرار گرفت و همینطور مبانی اساس‌نامه جامعه ملل (۱۹۱۹) را فراهم آورد و اصولی مثل دموکراسی، آزادی مبادلات و آزادی تجارت دریایی بین‌الملل و … حق تعیین سرنوشت خلق‌ها را در خود داشت، شامل ممالک مستعمره نمی‌شد و برعکس، مناطق نفوذ قدرت‌های بزرگ را دوباره تعیین می‌کرد. در این بیانیه از این خلق‌ها به عنوان «مردمی که هنوز توانایی اداره خود را ندارند» نام برده می‌شود و به همین دلیل حاکمیت قدرت‌های بزرگ پیروز در جنگ جهانی کماکان محفوظ می‌ماند؛ این بیانیه را سنای آمریکا تصویب نکرد و در نتیجه خود این کشور به عضویت جامعه ملل در نیامد.

استعمار‌زدایی و استقلال سیاسی کشورهای مستعمره تحول مهمی بود که در فاصله دو جنگ - و برای بسیاری از مستعمرات پیشینْ پس از جنگ جهانی دوم - و به یمن مبارزات رهایی‌بخش خود این کشورها محقق گشت.

در تشکیل سازمان ملل (۱۹۴۸) حق تعیین سرنوشت خلق‌ها، دوباره درِ باغِ سبزی بود که «بر اساس برابری حقوقی خلق‌ها در تعیین سرنوشت خویش» به مستعمرات نشان داده شد اما در مصوبات، در جریان جنگ و پس از آن صحبتی از آن نشد. در کنفرانس‌های بین‌المتفقین، (یالتا، تهران، پوتسدام) قدرت‌های بزرگ مستعمرات را داخل‌آدم حساب نکرده و مناطق نفوذ خود را تعریف و تقسیم کردند. در عین‌حال برای حفظ بازوی خشونتی که ملزومه هر نوع حقوقی است ناتو یا پیمان آتلانتیک شمالی به نام حفظ امنیت جهانی به‌وجود آمد. (۱۹۴۹)

باری، آنچه حقوق بین‌الملل انجام می‌دهد در واقع نظام‌مند کردن توازن قوای بین‌المللی در یک مرحله تاریخی، زیر سیطره قدرت مسلط است. مرحله تاریخی‌ای که خود نتیجه مناسبات اقتصادی حاکم در سطح کشورها و در سطح جهانی است. اما این مناسبات هرگز لخت و عور عمل نمی‌کنند و نیاز دارند که خود را در هاله‌ای از ایدئولوژی، مذهب، اخلاق و فلسفه بپیچند. این وظیفه دولت‌هاست که این مضامین را -یا بهتر بگوییم درک طبقه حاکم خود از این مضامین را- با اتکا به دستگاه‌های ایدئولوژیک دولتی و خشونت انحصاری‌ای که در دست دارند - ابتدا در سطح یک کشور و سپس در عرصه حقوق بین‌الملل رایج ساخته و آنرا تضمین سازند.

هر تغییری در عرصه حقوق بین‌الملل ده‌ها سال و بیشتر طول می‌کشد تا ثبت شده و به‌صورتی جهان‌شمول اجرای آن برای همه دولت‌ها واجب شمرده شود. بماند که آنهم تابع افت‌و‌خیزهای داخلی و خارجی میان طبقات اجتماعی و در سطحی بالاتر دولت‌هاست. مثال اسرائیل در زیر پا گذاردن ده‌ها قطع‌نامه‌ سازمان ملل بهترین گواه این مدعاست.

برای یک تحول مهم در عرصه حقوق بین‌الملل مثل الغای برده‌داری که اولین مصوبات آن به اوایل قرن نوزده باز‌می‌گردد، ده‌ها سال زمان لازم بود و هنوز هم بین طرفینِ برخوردْ اجماع قطعی پیدا نشده است. هستند جریاناتی که با استفاده از ظرافت‌های حقوقی تلاش دارند پراتیک‌های مشخصی را که می‌توان در عرصه مناسبات برده‌داری تلقی کرد منکر بوده و به این پراتیک‌ها تحت عناوین دیگر و با اتکا به اصول و پرنسیپ‌های دیگری، مثل حق مالکیت یا قانون کار ادامه می‌دهند؛ مثلاً جامعه ملل در تمایز حقوقی‌ای که میان برده‌داری، عبودیت و کار اجباری قائل شد، سومی را در سال ۱۹۲۰ تحت عنوان "قانون‌گذاری مربوط به کار در ارتباط با خلق‌های عقب‌افتاده" از تعريف عام برده‌داری خارج کرده و آن‌را به سازمان جهانی کار ارجاع داد تا بشود تا ابد بر سرش چک‌و‌چانه زد. حتی اگر در ذهن ساده‌نگرمان زمانی را تصور کنیم که برده‌داری به‌کل ملغا شده است هم، این امر مانع از رواج انواع و اقسام پراتیک‌هایی که کمیسیون ویژه‌ای در سازمان ملل آنها را «اشکال معاصر برده‌داری» می‌نامد و منطقا به این مبحث تعلق دارند، نمی‌شود. خرید و فروش موجودات انسانی، قاچاق بچه‌ها و زنان، قاچاق مهاجرین، کار اجباری، کار بچه‌ها، وضعیت کارگران مهاجر، خرید و فروش اعضای بدن، شبکه‌های فحشای بین‌المللی، پورنوگرافی بچه‌ها و … همه در اشکال مختلف قانونی (قراردادهای مبتنی بر مالکیت و آزادی فردی) یا فراقانونی، در خلأ هرگونه پبگیری جدی برقرار می‌مانند زیرا همه این شبکه‌ها در نهایت به افراد پرنفوذ و جا‌افتاده‌ای در سیستم اتکا دارند.

در واقع این مضامین مبارزه طبقاتی هستند که به عرصه حقوق وارد می‌شوند و بنابر نیازهایی که روابط تولیدی کشورها در هر مقطع به آن می‌رسند تنظیم می‌گردند.

باری، اگر در حکم نسل‌کشی اسرائیل در دادگاه لاهه تردیدی وجود می‌داشت این اقدام اسرائیل و قدرت‌های بزرگ در متوقف کردن کمک‌های مالی خود به اونروا آن را به‌کل برطرف کرد و آشکارا نشان داد که اسرائیل قصد دارد صدها هزار فلسطینی را از میان بردارد. اونروا تنها خط حیات پناهندگان فلسطینی است، مهمترین نهاد سازمان ملل در زمینه دفاع از پناهندگان فلسطینی که مسئولیت سلامت، سکنا، آموزش و خورد و خوراک آنها را به عهده دارد و تا هم‌اکنون از ۱۳۰۰ کارمندی که در غزه مشغول هستند، بیش از ۱۳۰ نفر بدست اسرائیل کشته شده‌اند. قطع کمک به این نهاد یعنی حکم مرگ بیش از یک و نیم میلیون نفر را صادر کردن! آیا نام چنین سیاستی قتل‌عام نیست ؟! آن هم در شرایطی که کمک‌های اونروا نه فقط برای پناهندگان فلسطینی غزه یعنی کسانی که در شرایط "عادی" محتاج کمک هستند بلکه برای همه ساکنین غزه ضروری است چرا که دیگر به‌واسطه محاصره اسرائیلْ هیچ غذا، آب یا دارویی هم وجود ندارد. در نتیجه همه اهالی هستند که محتاج این کمک‌ها بوده و اون‌روا برای‌شان مجرای حیاتی بقا محسوب می‌شود.

انقلاب ایدئولوژیک اسرائیل

بارها از خودمان پرسیده‌ایم که چطور ممکن است مردمی که خودْ وحشت مطلق هولوکاست یعنی اوج شقاوت بشری را تجربه کردهْ بتواند با خلق دیگری چنین کند؟

گابور ماته روانشناس یهودی‌تبار ساکن کانادا که از دیرباز مدافع خلق فلسطین بوده است در یک مصاحبه‌ْ[10] اعجاب خود را در برابر عملکرد دولت اسرائیل نشان داده و می‌گوید که یهودیان اسرائیل «در تلاش فرار از کابوس خود، این کابوس را بر سر خلق دیگری می‌آورند.»

شعاری که از جنگ جهانی دوم به بعد از جانب یهودیانِ همه عالم و همین‌طور دیگران شنیده می‌شد شعار «دیگر نه هرگز» بود. منظور این بود که چنین قتل‌عام و وحشی‌گری دیگر هرگز نباید بر نوع بشر رواداشته شود؛ اما برخورد اسرائیل با فلسطینیان از ۱۹۴۸ و به‌خصوص در جریان وقایع اخیر غزه نشان می‌دهد که چگونه برای یهودیان منظور از «دیگر نه هرگز» تغییر کرده و مضمونی منحصر به خود پیدا کرده است، به عبارت دیگر سطح شمول آن دیگر نه بشریت به‌طورعام بلکه یهودیان به‌عنوان «خلق منتخب» است. اگر تا به امروز می‌گفتیم «دیگر نه هرگز» منظور این بود که دیگر هرگز نباید اجازه داد که چنین قساوتی بر خلقی اِعمال شود؛ اما اسرائیل و حامیان او امروز، آن را این چنین می‌شنوند: «دیگر نه هرگز برای ما و آنهم به هر قیمتی». امروز این گزاره برعکس شده است، آنچه امروز غزه را ممکن می‌سازد این است که درست به این دلیل که خلق یهود چنین خشونتی را تجربه کرده، خود را مُحق می‌بیند چنین سرنوشتی را بر دیگران تحمیل سازد. این نوعی انقلاب ایدئولوژیک در میان یهودیان است که صهیونیسم از دیرباز آن را به‌طرز وسیعی تبلیغ نموده و مضمون آن این است که فقط ما، خلق منتخب همیشه حق داریم به هر قیمتی از خود دفاع کنیم.

نتیجه این انقلاب ایدئولوژیک از جمله اینست که جوانان اسرائیلی طوری تربیت شده‌ باشند که امروز در ارتش یا در مستعمره‌نشین‌ها نقش قاتلین بچه‌ها را بازی کرده، بر اجساد آنان جشن و پایکوبی کنند یا جلوی رسیدنِ کامیون‌های مواد غذایی و درمانی به رفح را بگیرند!

- در زمان استعمارهای اسطیتانیِ دیگری که طی تاریخ روی‌ داده است، نه جامعه بین‌الملل درست‌و‌حسابی وجود داشت، نه جامعه ملل، نه سازمان ملل، نه حقوق بین‌الملل، نه رسانه‌های فراگیر و نه شبکه‌های اجتماعی … و ممکن بود یک قتل‌عام، ده‌ها سال و حتی بیشتر از چشم همگان پنهان بماند و یا حتی در لابلای رسوب‌های تاریخی دفن شود. می‌خوانیم که «چنین شد» بدون آنکه بدانیم این «شدن» با چه فجایعی همراه بوده است؛ دردها، رنج‌ها، مقاومت‌ها، فداکاری‌ها، دستگیری‌ها، سرکوب‌ها و قتل‌عام‌هایی که به‌وقوع پیوسته‌اند. زمانی که در جریان نکبه اولْ ساکنین دهکده دریاسین را قتل عام می‌کردند، حتی دهکده مجاور از واقعه با خبر نشد که به کمک آنان بشتابد؛ اما امروز که یک حادثهْ بلافاصله در تمام جهان انعکاس می‌یابد، چطور می‌توان شاهد قتل‌عامی مثل غزه بود؟ یعنی به‌راستی دستگاه تبلیغاتی آژانس یهود و رسانه‌های غربی، دولت‌های غربیِ هم‌دستِ اسرائیل توانسته‌اند آنچه «وجدان جامعه بین‌الملل» تعریف می‌شود را تا این حد کدر سازند که دهشت‌بارترین جنایات را نه‌تنها نادیده بگیرد بلکه مورد پشتیبانی فعال قرار دهد و جامعه جهانی بر آنها چشم بندد؟! یا شاید آن‌چه به ما تحت عنوان «وجدان جهانی»، «حقوق انسانی» قبولانده شده، که همه میراث انقلاب فرانسه و اعلامیه کذایی حقوق بشر هستند، هیچ چیز طبیعی، فراتاریخی و جهانشمولی ندارند و دیگر در بحران جهانی‌شدگی امروزْ اعتبار - بخوان کارکرد - خود را برای سرمایه از دست داده‌اند؟

بررسی تغییرات ساختاری جهانی‌شدگی و نظم نوین بوش که با به خاک‌و‌خون کشیدن خاورمیانه قرار بود جهانی شدن خوشبخت را از طریق نظم‌نوین‌اش برای بقیه جهان به ارمغان بیاورد، نظمی که در تکاملش منجر به بحران ۲۰۰۸ شد و امروز به‌وضوح شاهد  اختلال کارکردی آن هستیم فرصت دیگری می‌طلبد.

آنچه حوادث و وقایع نشان می‌دهد یعنی قتل‌عام غزه و همدستی دولت‌ها در آن بیانگر آن است که اسرائیل امروز نقش یک جاده‌صاف‌کن را برای حقوق بین‌الملل و وجدان بین‌المللی ایفا می‌کند. اسرائیل در جهت قاعده‌زدایی و بی‌قاعده کردن حقوق بین‌الملل و از آن بالاتر وجدان بین‌الملل، فراتر از منافع فوری خود چه‌بسا امروز نقش مهمی در توازن قوای آتی جهان سرمایه‌داری ایفا می‌کند. سرمایه در فائق آمدن خود بر بحرانی که در سطح جهانی با آن روبروست ظاهراً کمر به از میان بردن قوانینی بسته است که در چارچوب منافع خود در قرن گذشته وضع کرده بود. آزادی و برابری حقوقی که در زمان شکوفایی سرمایه‌داری، مبنای دولت قانون، حقوق بشر و غیره بود امروز دیگر به کار او نمی‌آید و نیاز دارد که تمام این قوانین را که پس از جنگ اول جهانی و تشکیل جامعه ملل طی بیش از ۱۰۰ سال در وجدان بین‌المللی و در حقوق بین‌الملل ثبت شده‌ بودند از میان بردارد. اما این کار به سهولت قابل انجام نیست. در غرب که این قوانین حقوقی و مدنی به‌مرورِ تکامل سرمایه‌داری و در کشمکش میان طبقات در مبارزات اجتماعی وضع شده و بر اساس رابطه ایجابی میان دو طبقه اصلی جامعه تار و‌ پود اجتماعی خاص خود را به‌وجود آورده است، این کار باید به‌تدریج و بنابر مقتضیات توازن‌قوا انجام گیرد. این اقدام در اروپا پس از بازسازی سال‌های ۸۰ قدم‌به‌قدم، قانون به قانون و لایحه به لایحه انجام می‌شود یعنی ثبت کردن تغییراتی که دولت و طبقه سرمایه‌دار در عینیت مناسبات وارد کرده و در شکل قوانینی که مضمون اصلی‌شان قاعده‌زدایی و از میان بردن تمام حفاظت‌های اجتماعی قدیم است به تثبیت می‌رساند. این فرایند را کم‌و‌بیش در همه کشورهای غربی شاهد بوده و هستیم که چطور باز به اسم آزادی فردی و از سر راه برداشتن قوانین دست‌و‌پا‌گیر و ساده‌سازی اداری و مالیاتی و … شاخص‌های مهم روابط تولیدی را تغییر می‌دهند. از شکستن قانون کار، وارد کردن «انعطاف‌پذیری» در آن و قیمه‌قیمه کردن کارگران بر اساس معیارهای فنی ، جنسیتی، ملیتی یا نژادی‌شدگی گرفته تا حقوق مربوط به بیکاری، بازنشستگی‌ …؛ از یک‌طرف سیاست‌های ریاضت اقتصادی و صرفه‌جویی در امور تامین اجتماعی، آموزش و پرورش، درمان و بهداشت … را داریم و از آن‌طرف دست‌و‌دل‌بازی‌هایی که به نفع سرمایه در عرصه مالیاتی یا انواع کمک‌های بلاعوض و اعتبارات داده می‌شود. هر کدام از کشورهای اروپایی خود را کاندیدای بهشت مالیاتی کرده و تمام تلاشش جذب سرمایه‌های خارجی است. مجموعه این تغییرات ساختاری - به‌خصوص از ۲۰۰۸ به بعد که جایگاه تضاد اجتماعی را به بازتولید و معیشت اکثریت جامعه کشاند و به رقابت‌های درونی زحمت‌کشان دامن زد - به‌موازات تبلیغات گسترده رسانه‌ای که غالباً به مشتی میلیاردر تعلق داشته و تابع منافع آنان عمل می‌کند به‌لحاظ سیاسی این جوامع را هرچه‌بیشتر به سوی احزاب محافظه‌کار دست‌راستی و حتی شووینیست متمایل می‌سازد. این امر در آمریکا همراه با به‌قدرت رسیدن ترامپ و گفتار آشکارا نژادپرستانه او بارز گشت؛ گفتاری که کماکان و علیرغم شکست انتخاباتی ۲۰۲۱ نفوذ خود را هم‌چنان حفظ کرده است. یکی از رهبران جریان راست افراطی ‌و «وطن‌پرست» آمریکا (تی پارتی)، مایک مِکلِر، صریحا خواستار «تغییر در قانون اساسی [این کشور] و از میان بردن ۱۱۵ سال ترقی‌خواهی» گشته است. [11] او خواهان از میان رفتن تامین اجتماعی، بیمه‌های درمانی، حفاظت‌های موجود در حقوق مدنی … است که در حالت پیروزی ترامپ و جمهوری‌خواهان در انتخابات آتی خطر چنین چرخشی بسیار جدی است.

در ارتباط با کشور‌های خاورمیانه عربی یعنی در مناطقی که روابط روبنایی بورژوایی، دموکراسی فردی و آزادی‌های اجتماعی به‌نحوی ریشه‌دار وجود ندارد و عموماً از بالا و مهندسی‌شده در این کشورها جا‌افتاده، که از جوامع مدنی اصیلی برخوردار نیستند، می‌توان سیاست قدرت‌های بزرگ را بر انواع دولت‌های استبدادی نشاند و طبقه حاکمه آنها را که به‌هرحال در شراکت و تعاون اقتصادی با سرمایه جهانی هستند به سهولت با خود همراه کرد. پیمان‌های دو جانبه صلح برخی از این کشورها با اسرائیل و همینطور فرجام تلخ بهار عربی نمونه‌هایی از این وضعیت به‌دست می‌دهند.

اسرائیل که هرگز خواهان به‌رسمیت شناخته شدن حق‌و‌حقوق فلسطینیان نبوده، از دیرباز مترصد موقعیتی بود که بتواند سرزمین‌های اشغالی را غصب کرده و طرح الحاق کامل فلسطین را محقق سازد. او مدتهاست به این «گردش به راست» عمومی در امریکا و اروپا آگاه است و در جهت تقویت آن هر کاری می‌کند. در این جهت، وارد پیمان‌های دوستی و همکاری با کشورهای گوناگون، حتی دور از ذهن و معروف به راست افراطی و ضدیهودی مثل دولت مجارستان شده بود. نتانیاهو از سال ۲۰۱۷ تلاش کرد که این نوع مناسبات را بر اساس سیاست‌های نژادپرستانه «ضد مهاجرین» و «تروریسم» با گروه موسوم به «ویشگارد» متشکل از کشورهای لهستان، مجارستان، جمهوری چک و اسلواکی گسترش دهد. پیمان ابراهیم هم که در زمان دولت ترامپ و پس از او بایدن، می‌رفت که عملی شود، هدفش باز، به حاشیه راندن قطعی فلسطینیان از هرگونه راه‌حلی در ارتباط با صلح خاورمیانه بود.

در کشور تئوکراتیکی مثل اسرائیل که قوانین دموکراتیک و حقوق بشریِ دست‌و‌پاگیر را در برخورد به غیر یهودیان در مقابل خود ندارد می‌بینیم که این موج بی‌اعتنایی به حق‌و‌حقوق و تار‌و‌مار کردن حقوق بین‌الملل، این شکل جنایت آمیز را به خود گرفته است. اما این‌ هر دو از یک جنس‌اند، چه با رعایت کمال ادب و نزاکت به‌شیوه غربی باشد و چه با توسل به اجبار و زور آشکار به سبک اسرائیلی.

آری، در مُخیّله سرمایهْ اسلوب قُلدری حکم نهایی شده است؛ از ترامپ گرفته تا دیگر کشورهای اروپایی غربی و شرقی یا هر جای دیگری؛ آنها استبداد، دیکتاتوری، خشونت و جنایت را قاعده حکمرانی کرده‌اند.

تا زمانی که ایده‌آل سرمایه یعنی نظم جهانی دیگری بر اساس حقوق بین‌الملل تغییر‌یافته‌ای که تمام تمایزات مورد نیاز سرمایه امروز را در خود ثبت کند به وجود نیاید ما شاهد این نوع بی‌پروایی و رها دانستن خود از اجرای حقوق بین‌الملل خواهیم بود. این امر باعث می‌شود که نوعی به‌کارگیری ترجیحی حقوق بین‌الملل مطرح باشد که این حالت یک‌ بام‌ و‌ دو هوا را در مورد غزه مثلاً نسبت به اوکراین فراهم می‌کند. به‌عنوان مثال حقوق بین‌الملل حکم می‌کند که هیچ بیمارستان یا تجهیزات درمانی نباید در جنگ مورد حمله قرار گیرد. زمانی که روسیه یک بیمارستان‌ اوکراین را مورد حمله قرار داد، همه دنیا صدای‌شان درآمد و کمیته پزشکان آمریکایی به‌شدت اعتراض کرده و حقوق بین‌الملل و همینطور حقوق جنگ را به روسیه یادآوری کرد. اما امروز ده‌ها بیمارستان در غزه بمباران شده و به کل از میان رفته است کجاست آن حقوق بین الملل؟ این مثال از به‌کارگیری ترجیحی حقوق بین‌الملل را در بسیاری موارد دیگر می‌بینیم.

بحران فعلی در صف‌بندی عمومی حاکمیت سرمایه و نظم جهانی آمریکایی که محصول شکسته شدن نظم قدیم بوده ومنجربه عدم‌تعادل مقطعی فعلی گشته، وضعیتی است که جنگ اوکراین را ممکن ساخته و به نتانیاهو اجازه داده که به جنگ غزه رفته و طرح الحاقی خود را پیش‌برد.

باری، تمام زحمتکشانی که امروز در غزه بر زمین می‌افتند، این لحظه تاریخی «تمدن بشری» را که بی‌تمدنی محض است شهادت می‌دهند تا در خاطر همگان بماند که سرمایه برای حفظ قدرت خود می‌تواند تا کجا 'پیش' رود. آنها با خون خود اوج قساوت سرمایه را ثبت می‌کنند، نشان می‌دهند که چقدر گفتار شکل‌گرفته در قرن بیستم در زمینه آزادی‌های فردی و جمعی، حقوق بشر، حق خودمختاری خلق‌ها و حق تعیین سرنوشت‌شان همهْ دروغین و نمود یک دوره مشخص از مبارزه طبقاتی و پیروزی یک طبقه مشخص در این مبارزه بوده است؛ گواهی می‌دهند که برعکس گفتار معمول، هیچ چیز جهان‌شمول و ابدی‌ای در این مضامین وجود ندارد و به‌مجرد‌آنکه نیاز پایمال کردن این حقوق یا محدود کردن عرصه شمول آنها برای سرمایه ضروری شود، زحمت‌کشان در مقابل آن هیچ ارزشی ندارند. دموکرات‌ها و دادخواهان‌ تمام دنیا می‌توانند تا ابد دادخواهی کنند و زیر پرچم دموکراسی سینه بزنند اما آیا خود می‌دانند که این فقط وجدان‌شان را کمی آسوده‌تر می‌کند تا در ضخامت سیستم به زندگی استرلیزه خود ادامه دهند؟

هرگز فراموش نکنیم که هیچ حقیقتی مگر مبارزه طبقات وجود ندارد.

ادامه دارد

حبیب ساعی

۲ مه ۲۰۲۴

 *******

[1] شارلوت دلبو (۱۹۸۵-۱۹۱۸﴾ شاعر کمونیست فرانسوی یهودی‌تبار. عضو "گروه پولیتزر" در جنبش مقاومت. از بازماندگان آشویتس و راونسبروک. پس از جنگ، شارلوت دلبو برای سازمان ملل متحد کار می‌کرد. سپس، از سال ۱۹۶۰ در مرکز ملی تحقیقات علمی (C.N.R.S)، همکار فیلسوف مارکسیست هانری لوفور بود. شارلوت به سال ۱۹۸۵ در پاریس درگذشت.

[2] به قول رفیق فقیدمان برنارد لیون که در همان ۲۰۰۹ از «گیر افتادن پرولتاریای فلسطین در یک میدان تیر» سخن می‌گفت و اینکه « این پرولتاریا هیچ انتخابی ندارد مگر مردن زیر گلوله‌های اسرائیل یا در نبرد با حماس». یادش گرامی.

[3]مصاحبه در دانشگاه هاروارد با جارد کوشنر ۱۵ فوریه ۲۰۲۴. پخش شده در یوتیوب ۸ مارس ۲۰۲۴.

Middle East Dialogues - A Conversation with Jared Kushner

MIDDLE EAST INITIATIVE

https://youtube.com/@middleeastinitiative6154?si=spH4sAvJwfhpOD_R

[4] سایت اندیشه و پیکار - ۵ آوریل ۲۰۲۴ دقیقه ۴۳ به بعد.

https://www.youtube.com/watch?v=VwH097LcZpg

[5] نگاه کنید به

https://m.jpost.com/international/article-791239

[6] نگاه کنید به:

https://theintercept.com/2024/04/15/nyt-israel-gaza-genocide-palestine-coverage/

[7] شاعر غزوی که همراه بخش مهمی از خانواده‌اش در دسامبر گذشته هدف موشک‌های نقطه‌زن ارتش اسرائیل قرار گرفته و کشته شد، در این باب اثری منتشر ساخته بنام «ما عدد و رقم نیستیم».

[8] نگاه کنید به:

https://youtu.be/UMgzjm_zxc4?si=9a5LIEEG8Hhk3-wl

[9] امروز دیگر بر همه کسانی که اخبار فلسطین را تعقیب می‌کنند روشن است که حقیقت حمله حماس و دیگر جریانات مسلح به کیبوتص‌های شمال غزه چه بوده و روایت دستگاه تبلیغاتی ارتش اسرائیل و آژانس یهود در عرصه جهانی چقدر با این حقیقت فاصله داشته است. گیدئون لوی روزنامه نگار عضو هیئت تحریریه هاآرتص در مقاله‌ای منتشر شده در ۸ ژانویه ۲۰۲۴ خواستار حسابرسی و تحقیق در مورد وقایع ۷ اکتبر شده است؛ نگاه کنید به

(!The IDF Must Investigate the Kibbutz Be'eri Tank Fire Incident – Democracy Now)

https://www.democracynow.org/2024/1/17/israel_october_7_investigations

در این مصاحبه‌ با کانال 'دموکراسی اکنون' او صریحا می‌پرسد که «چطور ممکن است ارتش اسرائیل و دستگاه امنیتی آن که از رنگ لباس زیر فلسطینیان خبر دارند، روز هفتم اکتبر اصلاً در آن منطقه وجود نداشته‌اند؟».

بنابر شواهدی که هرچه بیشتر آشکار می‌شود زمانی که ارتش به آنجا می‌رسد با تانک‌ها و هلیکوپترهای آپاچ به بمباران کیبوتص بِئِری و کشتنِ هم افراد مسلح فلسطینی می‌پردازد و هم چندین اسرائیلی که دربند آنها بوده‌اند را از پا در می‌آورد. این نوع برخورد ارتش اسرائیل که خود را مجاز می‌داند «خودی‌ها» را هم هدف قرار دهد، قبلاً در جنگ لبنان (در ۱۹۸۶) به‌کار بسته شده و به 'رهنمود هانیبال' معروف است. بنابر گفته بَرَک هیرام، رئیس‌گُردان ارتش اسرائیل به نیویورک‌تایمز، او به درجه‌داری که تانک‌ها را به سمت کیبوتص هدایت می‌کرده دستور داده که «وارد منطقه شوید، حتی به قیمت تلفات غیرنظامی».

https://www.timesofisrael.com/liveblog_entry/idf-officer-recounts-ordering-tank-fire-on-beeri-home-during-hostage-standoff-on-oct-7/

به همین دلیل بود که ابتدا تعداد قربانیان اسرائیلی ۱۴۰۰ نفر و سپس ۱۲۰۰ نفر اعلام شد. بررسی پزشکی قانونی نشان داده بود که حدود ۲۰۰ نفر از آنها فلسطینی بوده‌اند. این اجساد به‌قدری سوخته بودند که شناسایی‌شان در ابتدا ناممکن بوده است. دست آخر ظاهراً حدود ۶۵۰ غیرنظامی کشته شده‌اند.

دیگر دروغ‌های موهن و مستهجن ارتش در مورد تجاوز سیستماتیک به زنان، سربریدن نوزادان، به بند آویزان کردن جسد چهل کودک یا پاره کردن شکم یک زن حامله و دریدن نطفه در مقابل چشمانش… یعنی همه تبلیغاتی که از زبان نتانیاهو، بایدن، بلینکن و شرکاء شنیده شد. توسط خبرنگاران مستقل که با دقت و حوصله گزارش‌های خودِ مقامات اسرائیلی را بررسی کرده‌اند افشا شد. ما فقط خوانندگان کنجکاو را به این تحقیقات ارجاع می‌دهیم.

ماکس برومنتالد و جرمی اسکاهیل (سایت اینترسپت) دو خبرنگار مستقل که با سه ماه فاصله زمانی نسبت به یکدیگر وقایع ۷ اکتبر ۲۰۲۳ را بر اساس مجموعه اسناد بدست‌آمده و از جمله نهادهای اجتماعی اسرائیل بررسی کرده‌اند پرده از دروغ‌پردازی‌های وقیحانه دستگاه تبلیغاتی ارتش «اخلاقی» اسرائیل برداشتند. نگاه کنید به:

https://www.democracynow.org/2024/2/7/israel_propaganda_gaza

https://theintercept.com/2024/03/04/nyt-october-7-sexual-violence-kibbutz-beeri/

[10] در همین مصاحبه، گابور ماته در توضیح چگونگی کشف واقعیت صهیونیسم و تشکیل دولت اسرائیل به اثر مهم سیمها فلاپان Simha Flapan ، مورخ یهودی بنام 'تولد اسرائیل: اسطوره‌ها و واقعیات' اشاره می‌کند که در سال ۱۹۷۵ نگاشته شده و در واقع راه را برای 'مورخین جدید اسرائیل' که اواخر سال‌های ۱۹۸۰ مطرح شدند می‌گشاید. نگاه کنید به:

https://youtu.be/azxtxKyHntA?si=FtLQqyYi8pz8PHu4

[11] نگاه کنید به:

https://youtube.com/shorts/oIiyfpDEzas?si=_0n6eYEW8X_3qvz_

 گزارش دوم از استقبال از زاپاتیست‌ها


در کوچه پس کوچه‌های شهر قدیمی ویگو، هنوز آثار آنچه از بیش از هزار سال پیش رُمی‌ها بنا نهاده‌اند به چشم می‌آید. هنوز می‌توان تصور داشت که «این‌جا آخر دنیا است» (آنطور که در امپراتوری رُم باور داشتند). ساختمان‌های بنا شده با سنگ‌های رسوبی که شلاق باد و نمک تأثیر خود را بر آنها به‌جا گذاشته است، از تاریخی ثروتمند حکایت می‌کند. در خیابان‌های تمیز مرکز خرید، فروشگاهای شیک و گران قیمت که به‌تدریج سیطره‌ی خود را بر ساختار سنتی تحمیل کرده‌اند، گویای حضور یک قشر متمول است که بر مناطق فقیرنشین و ساختمان‌های صنعتی و انبارهای بندر حکومت می‌کند. از سوی دیگر مغازه‌ها و فروشگاه‌های تعصیل‌شده‌ای که بر آن‌ها تابلوی «برای فروش» نظر را جلب می‌کند، حاکی از بحرانی‌ست که ویروس کرونا فقط آن را تشدید کرده است. طبق قوانین اسپانیا، در حالی که در رستوران‌ها و بارهای کوچک و بزرگ می‌توان کنار هم نشست و مصرف کرد، در خیابان‌ها و حتی در سواحل زیبا و بادخیز، استفاده از ماسک اجباری‌ست و هیچ‌کس حق‌ندارد هرچند تنهای تنها، بدون ماسک آمد و شد کند.
از روزهای نخست ماه ژوئن چند نفر از رفقا از کشورهای مختلف برای کمک رساندن به سازماندهی «اشغال» اروپا توسط بومیان چیاپاس به این شهر آمده‌اند. در منازل خصوصی و چند مرکز فرهنگی امکان خواب و استراحت فراهم شده است. جمع پنج نفره‌ی ما نیز به یکی از این مراکز فرهنگی در فقیرترین محله‌ی شهر هدایت می‌شود. بر در و دیوار آن پوسترهای مبارزاتی و همبستگی با خلق فلسطین، صحرا و چیاپاس نصب شده است و همچنین عکس زندانیان سیاسی گالیسیا. اینان که در زندان‌های دور، در تبعید محبوس‌اند تا برای خانواده‌هایشان دیدار از آنان تا حد ممکن، دشوار باشد. عکس‌ها گویای مبارزه‌ای هستند که دوستان ما آن‌را «مبارزه رهایی‌بخش ملی» معرفی می‌کنند. آنان برای ما از زبان گالیسی می‌گویند و این که این زبان در گذشته‌ای بسیار دور، یا پرتغالی بوده و یا به زبان پرتغالی بسیار نزدیک و پس از اشغال گالیسیا (که دولتی مستقل داشته است) ممنوع شده و زبان اسپانیایی را جایگزین آن کرده‌اند. نزدیکی‌های قوم گالیسیا را که می‌گویند از اقوام کِلت است، هنوز در البسه‌ و موسیقی سنتی آن می‌توان دید.

از نشست‌های اینترنتی و سراسری اروپا آگاه بودیم که در شهر‌های بسیاری فعالین سیاسی، کمیته‌های تدارکات برای استقبال از زاپاتیست‌ها را تشکیل داده‌اند.
جمع پنج نفرۀ ما در مسیر ویگو، شبی در شهر سن‌سباستیان (به زبان باسکی: دونوستیا) میهمان زوج جوان و جانبدار زاپاتیست‌ها بود و از تجربیات و مبارزات مردم سرزمین باسک و ایران حرف زدیم. عصر ۱۲ ژوئن به بندر ویگو رسیدیم.
در همان اولین دقایق به ما خبر دادند که در یکی از مراکز فرهنگی کنسرتی برای جمع‌آوری کمک مالی به منظور تأمین مخارج سفر «لشکر ۴۲۱» زاپاتیستی برگزار می‌شود. ما نیز برای کمک عازم آن محل شدیم.
«آس پدرینیاس» یک مرکز فرهنگی‌ست که در اراضی اشغال شده‌ای بنا شده و به صورت جمعی و خودمختار با درآمد حاصل از فروش چوب و دیگر تولیدات اداره می‌شود و عضو تشکل انجمن‌های اراضی خودگردانی است که در مبارزه علیه زمین‌خواران و شرکت‌های عظیمی شکل گرفته‌اند که قصد داشته‌اند این منطقه‌ی کوهستانی و جنگلی را به زمین گلف تبدیل کنند. ایجاد زمین گلف به معنی خصوصی‌سازی مراتع و جنگل‌ها و از بین رفتن آب‌های زیر زمینی است.
وقتی به آنجا رسیدیم صحنۀ کنسرت با یک بنر تبلیغی برای زاپاتیست‌ها تزیین شده بود. قبل از شروع کنسرت فراخوانی برای شرکت در جشن ورود زاپاتیست‌ها را قرائت کردند. در آغاز کنسرت خوانندۀ گروه اعلام کرد که این گروه تا آنجا که در توان دارد از حضور زاپاتیست‌ها در اروپا حمایت خواهد کرد.
در روزهای بعد به‌تدریج تعداد کسانی که از شهرها و کشورهای مختلف برای پیشواز از زاپاتیست‌ها می‌آمدند بیشتر و بیشتر شد و همراه با این رفقا در خیابان‌ها و نقاط مختلف شهر با یک عروسک غول‌آسا و پخش موسیقی و خواندن متونی در بارۀ علت سفر زاپاتیست‌ها، اعلامیه‌هایی در این مورد پخش می‌شد.
https://www.youtube.com/watch?v=oI-V2-r31yA
به‌علاوه در جلسات مختلف با رفقای محلی و آنها که از کشورهای دیگر به این بندر آمده بودند، در مورد چند و چون سازماندهی اقامت زاپاتیست‌ها در ویگو و نیازهای لجیستیک آن بحث و گفت‌و‌گو برقرار بود.
روز بعد از ورودمان به جلسه‌ی کمیته‌ی هماهنگی ویگور رفتیم تا اعلام کنیم که برای یاری رساندن و شریک شدن در کار سازماندهی آماده‌ایم.
یکی از مشکلات مهم سفر زاپاتیست‌ها، برخورد با بیماری کرونا و شیوه‌های مراقبت از میهمانان و میزبانان بوده که احتمالا در ماه‌های آینده نیز ادامه خواهد داشت.
در یکی از جلسات تصمیم به تهیه پرچم و پوسترهایی برای تزیین مراسم ورود زاپاتیست‌ها گرفته شد و هر رفیقی هر کاری که از دستش بر می‌آمد به عهده گرفت.
https://www.youtube.com/watch?v=dsFQr5dVyH0&t=8s
بی‌شک برای ما ارتباط رفیقانه با کسانی که برای نخستین بار با آن‌ها آشنا می‌شدیم و گفت و شنود در بارۀ اوضاع سیاسیِ کشورهای مختلف از جمله ایران جزو زیباترین بخش‌های این سفر به یادگار خواهد ماند.
عصر روز ۲۱ ژوئن باخبر شدیم که کشتی بادبانی حامل «لشکر ۴۲۱»، معروف به «کوه»، به سواحل نزدیک به بندر ویگو رسیده است. ناگهان از گوشه و کنار شهر گروه‌های کوچک و بزرگی از رفقا به راه افتادند تا هرچه زودتر شاهد رسیدن زاپاتیست‌ها باشند.
پس از پنجاه روز سفر در اقیانوس، و رسیدن «کوه» به سواحل بیونا، یکی دو قایق کوچک به استقبال آن رفتند.
https://www.farodevigo.es/gran-vigo/2021/06/21/zapatistas-culminan-baiona-50-dias-54000588.html)
اطراف فانوس دریایی بیونا را جمع کثیری از رفقا از کشورهای مختلف احاطه کردند که فقط از فاصلۀ یک سنگ انداختن (اصطلاح خود زاپاتیست‌ها در اعلامیه‌هایشان) از ساحل توانستند به آنها خوش‌آمد بگویند. جوان و پیر فریاد شادی و «زنده باد زاپاتا!» سر داده بودند. با چشم غیرمسلح هم می‌شد دید که مسافرین کشتی نیز با تکان دادن دست درود می‌فرستادند.
از صبح روز ۲۲ ژوئن پیام‌های تلفنی، خبر ورود کشتی حامل زاپاتیست‌ها به بندر ویگو را پخش می‌کرد. با توجه به روند اداری ورود به کشور و پیاده شدن از کشتی، قرار بر این شد که مراسم پیشواز از زاپاتیست‌ها از ساعت پنج بعد از ظهر در «ساحل کارریل» Praia de Carril برگزار شود.
از هیئت استقبال، جمع منتخب خوش‌آمدگویی (یکی از رفقای ما نیز در جمع خوش‌آمدگویی شرکت داشت) و کسانی که امنیت مراسم را به عهده داشتند، توسط اکیپ پزشکی، تست کوید 19 گرفته شده بود. همزمان تمام ساحل را با پرچم‌ها و بنرهایی به زبان‌های مختلف تزئین کردند.
بالاخره هفت رفیقی که «لشکر ۴۲۱»، یعنی اولین هیئت زاپاتیستی را تشکیل می دهند، با قایق کوچکی حدود ساعت شش بعدازظهر به ساحل رسیدند و طبق برنامه‌ی از قبل پیش بینی شده، رفیق ماری خوزه، به عنوان نخستین زاپاتیستی که بر خاک اروپا گام می‌نهد، در مقابل تعداد معدودی از استقبال کنندگان که می‌توانستند در اسلکه جمع بشوند با صدایی رسا فریاد برآورد:
”به نام زنان، کودکان، مردان، بزرگسالان و، روشن است، دگرجنسیتی‌های زاپاتیست اعلام می‌کنم که نام این سرزمین، همان که ساکنین اصلی‌اش آن را ”اروپا“ می نامند، از این به بعد سلومیل کاآخشمک‌اوپ، یعنی ”سرزمین سرکش“ خواهد بود. یا ”سرزمینی که تمکین نمی‌کند، که ضعف نشان نمی‌دهد.“ و تا زمانی که اینجا کسی باشد که نه تسلیم بشود، نه خودش را بفروشد و نه وابدهد، توسط خودی و غیر خودی به این نام شناخته خواهد شد.“

سپس هیئت زاپاتیستی در کنار گروهی از رفقا در میان حلقه‌ای از زنان برای جلوگیری از انتقال ویروس کووید، با حفظ فاصله‌، راهی ساحل شدند. یک گروه موسیقی سنتی با لباس‌های زیبای محلی در فضایی گرم و دل‌انگیز هیئت زاپاتیستی را تا ساحل همراهی کرد.
https://www.youtube.com/watch?v=A3qjpcO16mo
در کنار هر یک از اعضای هیئت، یک مرد و یک زن به عنوان «آیینه» به ساحل رفتند تا هرکدامشان که گویای یکی از مبارزات بود، پیام خوش‌آمدش را به هیئت زاپاتیستی برساند. به این ترتیب هر «آیینه» با تکیه بر تمثیل‌سازی‌های زاپاتیستی، گویای آن بود که بذری که مبارزه‌ی زاپاتیست‌ها می‌پاشد، در آیینه‌ی مبارزات دیگر انعکاس خواهد یافت.
https://www.youtube.com/watch?v=9W-yzadC48I
بعد از مراسم خوش‌آمدگوییِ «آیینه‌ها»، اعضای هیئت بر روی صحنه‌ رفتند تا به زبان بومی خود، خودشان را معرفی کنند و سپس برنامه هنری آغاز شد.
https://www.facebook.com/watch/?v=986040008801906&extid=NS-UNK-UNK-UNK-AN_GK0T-GK1C
در میان شعر و موسیقی، گردانندگان برنامه پیام‌هایی را قرائت کردند.
در روز ۲۴ ژوئن جمعی از جوانانی که از آلمان به پیشواز زاپاتیست‌ها آمده بود، به دیدار هیئت زاپاتیستی رفت تا از محکوم شدن یک زن جوان در بیدادگاهی در فرانکفورت حرف بزند و خواهان پیامی از زاپاتیست‌ها در دفاع از او باشد.
رفیق اِلا که به عنوان «فرد ناشناس - شماره ۱» از نوامبر سال ۲۰۲۰ به خاطر اعتراض به ساختمان یک اتوبان در «جنگل دنن رود» (در ایالت هسن) در بازداشت به سر می‌برد، در روز ۲۳ ژوئن، به جرم «مجروح سازی خطرناک» و «حمله‌ی بدنی» به پلیس به ۲۷ ماه (دو سال و سه ماه) زندان محکوم شد. او متهم شده بود که بر فراز یک درخت در ارتفاع ۱۵ متری، علیه پایین کشیده شدن توسط پلیس، وقتی پایش را می‌کشیدند، مقاومت کرده است. او قصد داشت با اشغال درخت علیه قطع درختان جنگل به منظور ساخت اتوبان A-49 اعتراض کند.
برای محکوم کردن او، دولت و پلیس تمام قوانین رسمی را زیر پا گذاشتند. در دادگاه افراد پلیس بدون دادن اسم و مشخصات و با چهره‌های کاملا پوشیده شهادت می‌دادند و با وجود تضادهای زیاد اظهارات پلیس و فیلم‌های زیادی که به نفع زندانی بود، دادگاه خواست دادستان را اجرا کرد و اِلا محکوم شد.
با شنیدن این خبر، به درخواست فعالین محیط زیست، «لشکر ۴۲۱ زاپاتیستی» در همبستگی با این زندانی سیاسی، پیامی برای او ارسال کرد.
https://vimeo.com/567581257
در روز ۲۵ ژوئن، خاویر الوریگا که به عنوان مسئول کمیته کمک به هیئت زاپاتیستی آنان را همراهی می‌کند، در نشستی در محل «آس پدیرناس» اعلام کرد که یک گروه دیگر، متشکل از ۱۵۰ نفر زاپاتیست‌ تا ۱۵ روز دیگر به پاریس خواهد آمد تا اعضای آن از آنجا عازم کشورهای مختلف اروپا بشوند و در جلسات مختلف به تبادل نظر و تجربه با نیروهای دیگر بپردازند.
جمع ما نیز در پاریس در استقبال از این ابتکار شرکت خواهد داشت.
http://enlacezapatista.ezln.org.mx/

ایلان پاپه عزیز
اجازه دهید ابتدا از شما بابت پذیرش پاسخگویی به سوالات‌مان تشکر کنیم. برای ما که از مدت‌ها پیش کار شما را دنبال کرده‌ایم، باعث افتخار است که بتوانیم با شما صحبت کنیم. و از آنجایی که برای خواننده فارسی زبان نیازی به معرفی شما نیست، با اولین سوال شروع می‌کنیم:ایلان_پاپه3.jpeg

سوال: چند دهه است که گفته‌اید نکبه 1948 هرگز متوقف نشده و کماکان ادامه دارد. با این حال، به نظر می‌رسد که اسرائیل این بار تصمیم گرفته است که «درهای جهنم» را در سراسر فلسطین – به‌طور خاص در غزه – باز کند و به‌قول خودشان «کار را تمام کند». به نظر شما امروز چه عواملی به اسرائیل اجازه می‌دهد تا به چنین سطحی از خشونت متوسل شود؟ آیا تغییرات ساختاری در داخل کشور یا در سطح بین‌المللی رخ داده که باعث می‌شود اسرائیل به چنین نسل‌کشی‌ای تداوم بخشد؟

ایلان پاپه: گرچه بدون شک این از بدترین مظاهر وحشیگری اسرائیل و غیرانسانی جلوه دادن فلسطین‌ها است. اما یک تغییر ساختاری نیست. این درواقع فصل جدید و وحشتناکی در نکبه‌ی جاری است. همه عناصر حملات مهم قبلی علیه فلسطینی‌ها در اینجا حضور دارد: انتخاب مستمسک (حمله حماس)، تبدیل انتقام به تلاش برای پاکسازی قومی و نسل‌کشی و آن را در جهت ایجاد انگیزه‌ای بیشتر برای تصاحب هرچه بیشتر خاک فلسطین قرار دادنْ آن هم با تعداد هرچه کمتری از فلسطینی‌ها یعنی تا آنجا که ممکن است در این جهت پیش رفتن؛ اسرائیل تاکنون در مقابل سرزنش لفظی جهان غرب مقاومت کرده‌ و به کارش ادامه می‌دهد، بماند که سرزنش غرب هم چون صادقانه نیست، تاثیری ندارد. پاکسازی قومی، تحمیل گرسنگی و نسل‌کشی به‌خودی‌خود هدف نیستند، بلکه ابزارهایی در جهت یهودی‌سازی کامل فلسطینِ تاریخی محسوب می‌شوند.

سوال: به نظر شما استراتژی نتانیاهو و دولتش در این تجاوز نسل‌کشی چیست؟ آیا کشف ذخایر گاز طبیعی در سواحل غزه در دهه 1990 نقشی در وضعیت فعلی داشته است؟

ایلان پاپه: خود نتانیاهو استراتژی خاصی ندارد - او باید تصمیم بگیرد که کدام استراتژی پیشنهادی دولت اضطراری که پس از 7 اکتبر ایجاد شد را دنبال کند. از یک سو استراتژی احزاب دست راستِ متعصب‌تر را داریم که در ائتلاف با او به‌سر‌می‌برند. استراتژی آنها الحاق نوارغزه به اسرائیل از طریق ایجاد مستعمرات در شمال آن و وادار کردن فلسطینی‌ها به ترک سرزمین‌شان به سمت جنوب است که با خطر نسل‌کشی و پاکسازی قومی همراه است. از سوی دیگر، جناح «پراگماتیک» دولت، مایل به تحمیل ساختار کرانه باختری بر نوارغزه است که به معنای الحاق بخش کوچکی از آن و تحمیل رژیمی است که با نیروی اشغالگر همکاری کند. به‌سختی می‌توان فهمید که نتانیاهو طرف چه کسی را خواهد گرفت، بستگی زیادی به این دارد که او فکر کند چه کسی می‌تواند موقعیت و منصب سیاسی او را تضمین کرده و از محاکمه‌های بیشتر در برابر دادگاه دورش کند.

سوال: بنی موریس مدعی است که اخراج فلسطینی‌ها هرگز سیاست محوری صهیونیست‌ها نبوده است. نظر شما در این مورد چیست؟

ایلان پاپه: این موضع مثل کتاب خودش عجیب است. توجه به دور‌ی سرآغازِ به‌وجود آمدن مشکل پناهندگان فلسطینی غلط بودن موضع او را بدون شک ثابت می‌کند. من فکر می‌کنم او به دلایل ایدئولوژیک گرفتار نوعی هراس گشته است و نتایج درستی را از شواهدی که به زحمت، در طول زمان جمع‌آوری کرده است به کار نمی‌گیرد.

سوال: آیا می‌توانید درباره تاریخچه «مورخین جدید» بیشتر توضیح ‌دهید؟

ایلان پاپه: مورخین جدید گروه کوچکی از مورخین حرفه‌ای اسرائیلی بودند که از جمله شامل آوی شالیم، بنی موریس و من هم می‌شد.
ما تحقیقاتی را در مورد وقایع سال 1948 بر اساس اسنادی که به تازگی از طبقه‌بندی محرمانه خارج شده بودند و طبق مقررات بایگانی در مکان‌هایی مانند سازمان ملل، بریتانیا و اسرائیل نگهداری می‌شوند، انجام دادیم.
بر اساس این مطالب جدید، در اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 1990، ما مقالات و کتاب‌هایی منتشر کردیم که بسیاری از افسانه‌های اسرائیل را که با جنگ 1948 مرتبط هستند، رد می‌کند. مهم‌ترین آنها سه اسطوره بود. اولی این بود که برخلاف روایت اسرائیل، این جنگ بین یک داوود اسرائیلی و یک جالوت عرب نبود. از نظر نظامی، توازن قوا اندکی به نفع نیروهای صهیونیستی و بعداً اسرائیلی بود. این نیز تحت تأثیر توافق ضمنی اسرائیل و اردن در مورد الحاق کرانه باختری به اردن در ازای مشارکت بسیار محدود اردن در جنگ بود. ارتش اردن در آن زمان با تجربه‌ترین ارتش جهان عرب محسوب می‌شد.
دومین افسانه‌ای که مورد نقد قرار گرفته و از‌ بین‌رفت این بود که فلسطینی‌ها آنجا را ترک کردند، به خاطر آنکه رهبران‌شان و رهبران عرب از آنها چنین چیزی خواسته بودند که آنجا را ترک کنند تا راه برای تهاجم عرب‌ها باز شود.
اسناد محرمانه‌ای که از طبقه بندی خارج شده، نشان می‌دهد که یک طرح جامع سیستماتیک اسرائیل برای پاکسازی قومی فلسطینی‌ها در کار بوده و تعداد زیادی قتل‌عام به منظور تسریع اخراج انجام شده است.
سرانجام، مورخین جدید این افسانه را که گویا اسرائیل دست به‌سوی جهان عرب و فلسطینی‌ها برای صلح دراز کرده و این صلح از جانب آنها مورد انصراف قرار گرفته را رد کردند. اسناد نشان‌دهنده تمایل اعراب و فلسطینی‌ها برای مذاکره در چارچوب کنفرانس صلحی است که سازمان ملل در آوریل 1949 تشکیل داد و اسرائیل طرف ناسازگار آن بود.

سوال: وضعیت افکار عمومی در اسرائیل بسیار نگران به‌نظر می‌رسد. برخی از نظرسنجی‌های انجام شده در این کشور حاکی از حمایت گسترده اسرائیلی‌ها از اقدامات جنگی دولت‌شان است. برای شکل دادن به این افکار عمومی از چه ابزارهایی استفاده می‌شود؟ آیا می‌توانید ما را در این مورد روشن کنید؟

ایلان پاپه: این نتیجهٔ تلقین است که حتی از دوران پیش از دولت فعلی نیز نهادینه شده و وجود داشته است. شما نمی‌توانید بدون متقاعد کردن جامعه خود، از طریق آموزش، اجتماعی کردن ارتش، رسانه‌ها، دانشگاه‌ها و گفتمان سیاسی، از حمایت کامل جامعه برای یک پروژه استعماری شهرک‌سازی مانند اسرائیل و بعداً یک دولت آپارتاید اطمینان حاصل کنید. این اولین ضرورت است. دومین و سومین نتیجه موفقیت نهایی: غیرانسانی وانمود کردن فلسطینی‌ها و پذیرش این که هر اقدامی علیه آنها دفاع از‌خود و ناشی از عدم انسانیت آنهاست و نه ما.

سوال: آیا احتمال خروج شهرک‌نشینان از کرانه باختری را می‌بینید؟

ایلان پاپه: نه، تحت هیچ شرایطی، مگر اینکه رژیم دیگری در اسرائیل جایگزین شود.

سوال: قبل از 7 اکتبر، ما شاهد ظهور یک جنبش اعتراضی بی‌سابقه در اسرائیل بودیم. اما با این وجود، در جریان اعتراضات هرگز مسئله فلسطین به‌طور کامل مورد توجه قرار نگرفت. می‌توانید دلایل چنین امری را شرح دهید؟

ایلان پاپه: این حرکت اعتراضیِ اردوگاه سکولار و لیبرال صهیونیستی علیه تسلط اردوگاه مذهبی و ملی‌گرا بود که در انتخابات 2022 پیروز شد. اولین اقدام اردوگاه پیروز، تغییر ساختار قانون اساسی اسرائیل و سیاسی کردن آن بود. این نشان داد که پایه‌ی مشترک بسیار کوچکی برای این دو اردوگاه برای جنگ علیه فلسطینیان وجود دارد؛ و این همان چیزی است که مدتی پس از حمله حماس رخ داد، اما اکنون تظاهرات شش ماه بعد، بازگشته است.

سوال: در هفته‌های اخیر، شاهد بروز موج جدیدی از اعتراضات به‌ویژه توسط خانواده‌های گروگان‌ها بوده‌ایم. این جنبش، علیرغم درگیر شدن اقلیتی در اسرائیل، در حال افزایش است. آیا فکر می‌کنید که مسئله فلسطین اکنون به یک موضوع کلیدی در جامعه اسرائیل تبدیل  شده است؟

ایلان پاپه: خیر! هیچ ارتباطی بین اعتراض خانواده‌ها و مسئله فلسطین وجود ندارد. اینها کسانی هستند که می‌گویند ابتدا گروگان‌ها را آزاد کنید و سپس می‌توانید به جنگ ادامه داده و غزه را مجازات کنید.

سوال: در حین مطالعه تاریخ صهیونیسم، با اشاراتی به کنفرانس امپراتوری بریتانیا در 1907 و به‌ویژه «گزارش کمبل بنرمن» برخورد کردیم. اما یافتن متن اصلی غیرممکن است. می توانید در مورد این گزارش برای ما توضیح دهید؟

ایلان پاپه: متاسفم. جزئیات بیشتری ندارم، کاش می‌توانستم در این مورد کمک کنم.

سوال: ما متقاعد شده‌ایم که طرح صهیونیستی شامل استعمار از طریق شهرک‌سازی و در نتیجه پاکسازی قومی است. با این حال، برخی مدعی هستند که به چپ صهیونیستی تعلق دارند. پس سوال ما این است: آیا می‌توان هم چپ بود و هم صهیونیست؟

ایلان پاپه: به نظر من، خیر.  شما نمی‌توانید یک استعمارگر چپ یا یک پاک‌کننده قومی مترقی یا یک اشغالگر روشن‌ضمیر باشید. این را باید از منظر اشغال‌شدگان و مستعمرات دید. آن‌ها احساس می‌کنند که این چکمه‌های صهیونیست‌ها و اسرائیلی‌ها است که بر روی واقعیت هستی آنها قرار گرفته و فرقی نمی‌کند که کسی که چکمه می‌پوشد، سرمایه مارکس، عهد عتیق یا کتاب متفکران لیبرال را در دست داشته باشد. صهیونیسم یک ایدئولوژی است که فلسطینی‌ها و حق آنها را بر فلسطین به رسمیت نمی‌شناسد، بنابراین فرقی نمی‌کند که راست باشد یا چپ.

سوال: بارها از «آغاز پایان پروژه صهیونیستی» صحبت کرده‌اید. آیا می‌توانید برخی از نمودهای این فرایند را به ما ارائه دهید؟

ایلان پاپه: چندین نشانه وجود دارد. یکی انفجار جامعه یهودی اسرائیل است، هیچ دیواری وجود ندارد که دو اردوگاه در اسرائیل را جدا از یک دشمن مشترک و جنگ، کنارِ هم نگه دارد؛ یک اردوگاه را می‌توان دولت اسرائیل نامید - یهودیان سکولار - و دیگری را دولت اسرائیل-یهودی - کشوری که احتمالاً می‌خواهد پیروز شود و اسرائیل را به یک کشور مذهبی‌تر و نژادپرستانه تبدیل کند که از حمایت اندکی در جهان برخوردار بوده و در نتیجه منجر به فرار نخبگان مالی از اسرائیل شود؛ این فرار سرمایه‌ها و زبدگان از قبل هم شروع شده است. اقتصاد و ارتش دیگر شکست‌ناپذیر به‌نظر نمی‌رسند و دولت در ارائه خدمات اولیه کوتاهی می‌کند. جوامع یهودی در جهان، روز به روز کمتر صهیونیست می‌شوند و نسل جوان آن، هرچه بیشتر از فلسطینی‌ها حمایت می‌کند.
بالاخره یک نسل جدید فلسطینی به‌وجود آمده که با یک چشم‌انداز روشن متحد شده و ممکن است جنبش آزادیبخش فلسطین را به دوره مؤثرتری هدایت کند. همه این شاخص‌ها با هم شروع‌کننده یک روند طولانی فروپاشی هستند که به بلوغ رسیدن آنْ سال‌ها طول می‌کشد، و دوره بسیار خطرناکی است که در آن یک رژیم برای هستی خود می‌جنگد (مانند آخرین روزهای آپارتاید در آفریقای جنوبی)؛ اما به‌نظرم این فرایندی است غیرقابل اجتناب.

سوال: همانطور که می‌توانید تصور کنید به‌عنوان ایرانی‌هایی که تجربه‌‌ی خاصی از حکومت اسلام سیاسی دارند، مسئله حماس و برنامه‌های سیاسی آن مورد توجه ما است. نظر شما درباره این سازمان و برنامه‌های آن چیست؟

ایلان پاپه: من فکر می‌کنم حماس در آینده بخشی از سیاست فلسطین خواهد بود، خواه بتواند بخشی از آیندهٔ نوارغزه باشد یا خیر؛ اما در آینده‌ای دورتر فکر نمی‌کنم الفتح یا حماس علاقه‌ای به نسل جوان داشته باشند و چه بسا شاهد به وجود آمدن تشکیلات جدیدی باشیم.

سوال: به نظر شما هدف واقعی حماس از هفت اکتبر چه بود؟

ایلان پاپه: فکر می‌کنم آنها می‌خواستند به دیوارهای یک زندان نفوذ کرده و زندانیان را آزاد کنند. آنها تعجب کردند که اشغال یک پایگاه نظامی و تصرف تانک‌ها و شکست دادن سربازها چقدر آسان است؛ بنابراین فکر می‌کنم تمام آنچه اتفاق افتاد براساس یک عمل برنامه‌ریزی نشده؛ آنها می‌خواستند این بن‌بستِ مسئله فلسطین را - که از زمان جنگ در اوکراین به حاشیه رانده شده - بشکنند. باید خطر اشغال و تصرف مسجدالاقصی از جانب یهودیان و همینطور ادامه تحقیر مردم در کرانه باختری را هم افزود.

سوال: در مورد راه‌حل‌های مختلفی که برای این درگیری پیشنهاد شده چه فکر می‌کنید؟ یک یا دو دولت؟ یا یک دولت کنفدرال؟

ایلان پاپه: من فکر می‌کنم راه‌حل دو دولت مدت زیادی است که مُرده. اکنون شما حدود هفت‌صد هزار شهرک نشین یهودی در کرانه باختری دارید و همین امر این راه‌حل را غیر‌عملی می‌کند.از منظر اخلاقی هم راه‌حل مناسبی نیست چرا که تنها به 22 درصد فلسطین و به کمتر از نیمی از مردم فلسطین مربوط می‌شود. همچنین باید توجه داشت که هرگونه راه حلی باید حق بازگشت برای پناهندگان فلسطینی را تضمین کند؛ مهمتر از آن، باید مهم‌ترین ارزش گمشده فلسطین از زمان ورود صهیونیست‌ها یعنی برابری تضمین شود. برای این کار حداقل به یک نظام سیاسی نیاز دارید که حکم به برابری داده و همچنین مسئولیت جبران خلع‌ید گذشته را بپذیرد یعنی از طریق بازگرداندن مردم اخراج‌ شده، پرداخت غرامت برای آنچه از دست رفته و این‌ همه در چارچوب نظامی که عدالتی پایدار را تضمین سازد.
همه اینها فقط در یک کشور دموکراتیک - از رودخانه اردن تا دریا - قابل حفاظت است.


ایلان پاپه عزیز، از شما بسیار سپاسگزاریم که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، وقتی که در این دوران سخت برای مردم فلسطین و برای همه مردم ستمدیده در سراسر جهان ارزشمند است.

جمع اندیشه و پیکار - آوریل 2024

مصاحبه ایلان پاپه به انگلیسی: https://peykarandeesh.org/index.php/rubriques/11-articles-in-english/1544-2024-04-23-19-48-52

مصاحبه ایلان پاپه به آلمانی: https://peykarandeesh.org/index.php/rubriques/11-articles-in-english/1545-2024-04-23-20-37-28

مصاحبه ایلان پاپه به فرانسهhttps://peykarandeesh.org/index.php/rubriques/11-articles-in-english/1546-entretien-en-france

غزه را فراموش نکنیم!فراموشی_غزه3.jpg

 در شرایطی که ساکنین غزه زیر بمباران‌های لاینقطع و وحشتناک اسرائیل بیش از ۱۰۰ هزار نفر کشته و زخمی داده‌اند و این امر در اذهان عمومی و به یمن افشاگری‌های جریانات فلسطینی و یهودی و دیگر خلق‌ها که در تضاد با دولت‌های‌شان به دفاع از فلسطین علیه این قتل‌عام پرداخته‌اند، در اقصی نقاط دنیا به حدی افشا شد که حتی رهبران دولت‌هایی مثل آمریکا و فرانسه را به تِتِه‌پِتِه انداخته، به‌طوری که دیگر نمی‌دانستند چگونه می‌توان از سیاست‌های جنایتکارانه اسرائیل دفاع کرد[1]، درست چند روز پیش از آنکه قطعنامه‌ای به سازمان ملل ارائه گشته که بنابه مفاد آن فلسطین به عنوان یک دولت تمام‌عیار به رسمیت شناخته شود، دوست قلابی خلق فلسطین و دشمن قلابی امپریالیسم یعنی ایران بنابر مصالح سیاست داخلی خود - یعنی ارضاء حزب‌اللهی‌های خودی و منحرف کردن اعتراضات داخلی و همچنین پاسداری از «عمق استراتژیک‌اش» - وارد معرکه شد و با نمایش یک «حمله موشکی»، ادوات هوایی خود را نرم‌نرم و خرامان به سوی اسرائیل روانه ساخت؛ اما این «حمله» آن‌چنان با فیس‌و‌افاده همراه بود که همه طرفین داستان از قبل از آن اطلاع داشته و آماده، منتظر موشک‌ها و پهبادها نشسته بودند. ایران هم، برای آنکه مبادا مقاصد سوئی به او نسبت داده شود، هنوز آخرین ترقه‌ به زمین نرسیده، در سازمان‌ملل اعلام نمود که پرونده‌ی پاسخ به حمله‌ی اسرائیل در دمشق و کشته شدن چند درجه‌دار سپاه پاسداران، از نظر ایران مختومه است.

این کار ایرانْ نه تنها مسئله‌ی به‌رسمیت‌شناخته‌شدن فلسطین در سازمان ملل را کاملا تحت‌الشعاع قرار داد و در کنار فشارهایی که آمریکا از جانب خود به همه کشورها وارد می‌آورد[2] باعث شد که این پیشنهاد فلسطین در سازمان ملل رد شود، اما مهمتر از آن موجبات وحدت ارتش اسرائیل با مردم خود را فراهم کرد که یک بار دیگر در مقابل یک دشمن خارجی، اتحاد ملی خود را در جهت سرکوب خلق فلسطین پیدا کردند.

مسئله غزه تحت‌الشعاع خبر این موشک‌پرانی دو‌طرفه قرار گرفت تا اسرائیل بتواند با خیال راحت «کار را تمام کند». بلافاصله پس از حمله ایران، چک سفیدی به کولون‌های کناره باختری داده شد تا با وحشی‌گری و قساوت هرچه بیشتری به اشغال و غصب خانه‌ها و زمین‌های فلسطینی بپردازند.

در‌عین‌حال پاسخ نظامی‌‌ هماهنگی که طرفداران غربی و عربی اسرائیل در جهت خنثی کردن این حمله دادند، نشان داد که شکل و شمایل دخالت نظامی- پلیسی آمریکا در منطقه  و شبکه‌ای که پس از جنگ خلیج و پایان جنگ سرد ایجاد کرده چه ابعادی دارد.

در حمله موشکی اخیر ایران به سمت اسرائیل آشکار شد که ارتش  آمریکا شبکه‌ای وسیع در خاورمیانه ایجاد کرده که در واقع دخالت‌های «خارجی» او را به‌نوعی به عملیات پلیسی «داخلی» تبدیل می‌کند. مگر نه اینکه در این «نظم جهانی» برای آمریکا دیگر داخل و خارجی مطرح نیست و همه عملیات‌ او در منطقه، عملیات پلیسی برای «حفظ امنیت و آرامش» است!

برای خنثی کردن «حمله» هوایی ایران، آمریکا گذشته از همکاری نزدیک انگلستان (و در نتیجه بحرین) و فرانسه، از مقرهای نظامی خود در عراق، کویت، امارات عربی، قطر، عربستان سعودی، اردن و همین‌طور پایگاه‌های مخفی خود در اسرائیل سود برده و موشک‌های زمین به هوای پاتریوت و همین‌طور هواپیماهای شکاری خود را از این پایگاه‌ها به هوا فرستاد تا گنبد آهنین اسرائیل را تقویت سازند.[3]

باری، اجازه ندهیم که دعواهای دیپلماتیک دولت‌ها، قتل‌عام غزه، یعنی قتل‌عامی در‌حال‌وقوع را از دیده‌ها پنهان سازد؛ اجازه ندهیم که قاتلان در خفا بچه‌های فلسطینی را سر ببرند یا آنها را از گرسنگی و بی‌دارویی به مرگی حتمی حواله دهند.

ح.س

۱۹ آوریل ۲۰۲۴

 *****

[1] نماینده آمریکا در شورای امنیت مجبور شد که به آتش‌بس رای ممتنع دهد و نماینده فرانسه اجباراً رای مثبت داد.

[2] بنابر افشاگری سایت انترسپت از تلگرام دیپلماتیک ۱۲ آوریل ۲۰۲۴ وزارت امور خارجه آمریکا. نگاه کنید به:

https://theintercept.com/2024/04/17/united-nations-biden-palestine-statehood/

[3] نگاه کنید به:  https://theintercept.com/2024/04/14/israel-iran-regional-war/

سخنرانی_در_فرانکفورت2_Copy_Copy.jpg سخنرانی مژگان نوی،انگلیسی

https://www.youtube.com/watch?v=hKEazZPgBR4

 The war on Gaza and Israeli 05.04.2024

 

Mojgan8_Copy.jpg

مصاحبه با مژگان نوی

جنگ اسرائیل علیه غزه

https://www.youtube.com/watch?app=desktop&v=U9wnwsoYIH8

آوریل 2024

 

اگر قرار است بمیرم

شعری از شاعر غزوی رفعت العریر (زاده ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۹ - درگذشته ۶ دسامبر ۲۰۲۳) نویسنده، شاعر، استاد دانشگاه و فعال برجسته فلسطینی؛ او ساکن محله شجاعیه در شهر غزه بود که منزلش هدف موشک هدایت‌شده ارتش اسرائیل قرار گرفت و همراه برادر، خواهر و سه فرزندش به قتل رسید.

 

اگر قرار است بمیرم

شما باید زنده بمانید

تا داستانم را تعریف کنید.رفعت.jpg

هرچه دارم را بفروشید

یک تکه پارچه بخرید

که حتماً سفید باشد

و چند رشته نخ، بلند و طولانی

به‌گونه‌ای که یک کودک، در جایی از غزه

خیره در آسمان، و بهشت در چشم‌هایش

در انتظار پدری که

ناگهان در شعله‌ حریقی رفت

بی‌وداع

از کسی

حتی از جسم‌اش

حتی از خودش.

 

به‌گونه‌ای که یک کودک در جایی از غزه

بادبادک را ببیند،

بادبادکم را

که شما ساخته‌اید

که آن بالاها در پرواز است

یک لحظه در چشم او فرشته‌ شود

فرشته‌ای

که برایش عشق را بازمی‌گرداند.

 

اگر قرار است بمیرم

باشد که مرگ من امید بیاورد

بگذار که مرگ من حکایت شود.

نوامبر ۲۰۲۳ - رفعت العریر

ترجمه ح.س.

مقاله‌ای از کریس هِجِزبگذار_خاک_بخورند.webp

منبع:  https://chrishedges.substack.com/

بگذار خاک بخورند

مرحله نهایی قتل‌عام اسرائیل در غزه، با سازماندهی گرسنگی دسته جمعی فلسطینیان، آغاز شده است. جامعه بین‌المللی هم، قصد ندارد جلوی آن را بگیرد.

هرگز هیچ نوع احتمالی وجود نداشت که دولت اسرائیل با پیشنهاد آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا مبنی بر یک وقفه در جنگ موافقت کند، چه برسد به آتش‌بس. اسرائیل در آستانه زدن تیر خلاص به فلسطینی‌ها در جنگ خود در غزه است، یعنی ایجاد شرایط یک گرسنگی دسته‌جمعی.

در زبان مقامات اسرائیلی اصطلاح "پیروزی مطلق" که این روزها ورد زبان‌شان گشته، به‌معنای نابودی کامل، حذف کامل فلسطینی‌ها است. نازی‌ها در سال ۱۹۴۲ به‌طوری نظام‌مند پانصد‌هزار زن، مرد و کودک را در گتوی ورشو از گرسنگی کشتند. اسرائیل قصد دارد این رقم را پشت سر بگذارد.

اسرائیل و حامی اصلی آن ایالات متحده، با تلاش برای تعطیل کردن آژانس امدادرسانی و کارِ سازمان ملل متحد برای آوارگان فلسطینی در خاور‌نزدیک (اون‌را) که مسئولیت تامین غذا و کمک به غزه را داراست، نه‌تنها مرتکب مجموعه‌ای از جنایات جنگی می‌شود، بلکه دست به سرپیچی آشکار از دیوان بین‌‌المللی دادگستری (ICJ) می‌زند. دادگاه لاهه اتهامات نسل‌کشی اسرائیل در نوار غزه را که توسط آفریقای جنوبی به دادگاه ارائه شد، کیفرخواستی که شامل اظهارات، اسناد و حقایق جمع‌آوری‌شده توسط "اون‌را" UNRWA می‌شد، قابل قبول دانست و به اسرائیل حکم کرد که خود را مقید به اجرای شش اقدام موقت برای جلوگیری از نسل‌کشی و کاهش فاجعه انسانی بداند. چهارمین این اقدام‌های موقتٔ از اسرائیل می‌خواهد تا گام‌های فوری و مؤثری جهت ارائه کمک‌های بشردوستانه و خدمات ضروری در غزه برداشته تا حیات فلسطینیان را تضمین کند.

گزارش‌های "اون‌را" در مورد شرایط کنونی غزه، غزه‌ای که من به‌عنوان گزارشگر به مدت هفت سال آن‌ها را پوشش داده‌ام، و مستنداتی که حملات بی‌رویه اسرائیل را ثابت می‌کند به‌طور قطع این نتیجه‌گیری "اون‌را" را تصدیق می‌کند که «مناطقی که [از جانب اسرائیل] یک‌جانبهْ «امن» اعلام‌شده‌اند اصلاً امن نیستند. هیچ کجای غزه در امنیت نیست».

نقش "اون‌را" در مستندسازی نسل‌کشی و همچنین ارائه غذا و کمک به فلسطینی‌ها، خشم دولت اسرائیل را برانگیخته است. نخست وزیر، بنیامین نتانیاهو پس از صدور حکم دادگاه، "اون‌را" را به ارائه اطلاعات نادرست به دیوان بین‌المللی دادگستری متهم کرد. اسرائیل که ده‌ها سال است "اون‌را" را هدف حملات خود قرار داده، این‌بار مصمم است که این نهاد را که ۵ میلیون ۹۰۰ هزار پناهنده فلسطینی را تحت حمایت خود دارد و در سراسر خاورمیانه با کلینیک‌ها، مدارس و تامین غذا از آنان حمایت می‌کند، حذف کند. نابودی "اون‌را" به‌دست اسرائیل اهدافی سیاسی و همچنین مادی دارد.

اتهامات بدون مدرک اسرائیل علیه "اون‌را" مبنی بر ارتباط دوازده نفر از ۱۳‌هزار کارمند این نهاد با کسانی که در حملات ۷ اکتبر که منجر به کشته شدن حدود ۱۲۰۰ اسرائیلی شده‌ دست‌داشته‌اند، ترفندی بود برای اجرای این هدف. ۱۶ کشور بزرگ که جزو مهم‌ترین کمک‌کننده‌ها به "اون‌را" بودند از جمله ایالات متحده، بریتانیا، آلمان، ایتالیا، هلند، اتریش، سوئیس، فنلاند، استرالیا، کانادا، سوئد، استونی و ژاپن، حمایت مالی از آژانس امدادی را به‌حالت تعلیق درآوردند؛ این امر به‌طور‌مستقیم به‌معنای قطع کمک غذایی به تقریباً همه فلسطینی‌ها است. اسرائیل از ۷ اکتبر تاکنون ۱۵۲ کارمند "اون‌را" را به قتل رسانده و به ۱۴۷ دستگاه از تاسیسات آن آسیب رسانده است. اسرائیل حتی از بمباران کامیون‌های امدادی "اون‌را" در مرز ابایی ندارد.

تا امروز، بیش از ۲۷۷۰۸ فلسطینی در غزه کشته، حدود ۶۷۰۰۰ زخمی و حداقل ۷۰۰۰ نفر مفقود شده‌اند یعنی به‌احتمال‌زیاد کشته شده و زیر آوار مدفون هستند.

به گفته سازمان ملل متحد، بیش از نیم‌میلیون فلسطینی - یعنی از هر چهار نفر یک نفر - در غزه دارند از گرسنگی می‌میرند، گرسنگی به‌زودی همه جا را فرا خواهد گرفت. فلسطینی‌های غزه که حداقل یک میلیون و ۹۰۰ هزار نفر از آنها آواره شده‌اند، نه‌تنها از غذای کافی بهره‌مند نیستند بلکه به آب سالم، سرپناه و دارو دسترسی ندارند. فقط کمی میوه و سبزیجات باقی است؛ آردِ خیلی کمی برای تهیه نان وجود دارد. ماکارونی، گوشت، پنیر و تخم‌مرغ به‌کل ناپدید شده است. قیمت کالاهای خشک مانند عدس و لوبیا در بازار سیاه نسبت به قبل از جنگ ۲۵ برابر شده؛ قیمت یک کیسه آرد در بازار سیاه از ۸ دلار به ۲۰۰ دلار رسیده است.

کل نظام درمانی و بهداشتی در غزه از میان رفته است؛ تنها سه بیمارستان از ۳۶ بیمارستان باقی‌مانده که آنها هم به‌طور محدودی کار می‌کنند. حدود یک میلیون و سیصدهزار نفر بی‌پناه فلسطینی در خیابان‌های شهر جنوبی رفح آواره هستند، یعنی در منطقه‌ای که اسرائیل آن را "امن" تعیین کرده است؛ و این هم مانع از بمباران آن نیست. خانواده‌ها زیر باران‌های زمستانی در چادرهای برزنتی سُست، در میان استخرهای فاضلاب کثیف می‌لرزند. تخمین زده می‌شود که ۹۰ درصد از جمعیت ۲ میلیون و سیصدهزار نفری غزه از خانه‌های خود رانده شد‌ه‌اند.

الکس دی‌وال، مدیر اجرایی بنیاد صلح جهانی در دانشگاه Tufts تافتس و نویسنده متن «گرسنگی دسته‌جمعی» در روزنامه گاردین می‌نویسد: «هیچ نمونه‌ای از زمان جنگ جهانی دوم وجود ندارد که در آن کل جمعیت با چنین سرعتی به گرسنگی و فقر شدید تنزل یافته و هیچ موردی وجود نداشته که جامعه بین‌المللی هیچ تعهدی برای توقف آن از خود نشان نداده باشد».

ایالات متحده، که سابقاً بزرگترین مشارکت‌کننده "اون‌را" بود، در سال گذشته فقط ۴۲۲ میلیون دلار به این آژانس کمک کرده است. این دشواری و سخت‌گیری در تامین بودجه، وضعیتِ در‌حال‌حاضرْ دشوار کنونی را که به دلیل بلوکه کردن کمک‌ها توسط اسرائیل پیش آمده هرچه وخیم‌تر کرده و تا پایان فوریه تا حد زیادی متوقف خواهد شد.

اسرائیل به فلسطینی‌های غزه دو انتخاب داده است: از این‌جا برو یا درجا بمیر.

من، به‌عنوان خبرنگار، قحطی سودان در سال ۱۹۸۸ را پوشش دادم که جان ۲۵۰ هزار نفر را گرفت. در ریه‌هایم هنوز خطوط و علائمی ناشی از صدمات مربوط به بیماری سل مشهود است و زخم‌هایی که از بودن در کنار صدها سودانیِ در حال مرگ بوجود آمد. من قوی و سالم بودم و توانستم با این بیماری مُسری مبارزه کنم. دیگران که تضعیف و لاغر شده بودند، تلف شدند. جامعه بین‌المللی، مانند امروز غزه، برای نجات آنها مداخله چندانی نکرد.

پیش‌زمینه گرسنگی - سوءتغذیه - امروز در اکثریت فلسطینی‌های غزه قابل رویت است. کسانی که گرسنگی می کشند، کالری و توان کافی برای حفظ خود ندارند. مردم در ناامیدی شروع کرده‌اند به خوردن علوفه حیوانات، علف، برگ، حشرات، جوندگان، حتی خاک. بیماری اسهال و عفونت‌های تنفسی بی‌داد می‌کنند. یک لقمه کوچک غذا را که اغلب فاسد شده، خرده‌خرده کرده و جیره‌بندی می‌کنند.

به زودی، کمبود آهن کافی در بدن‌های‌شان مانع از تولید هموگلوبین یعنی پروتئینی در گلبول‌های قرمز خون می‌شود که برای رساندن اکسیژن به ریه‌ها ضرورند و همین‌طور میوگلوبین، پروتئینی که اکسیژن را به ماهیچه‌ها می‌رساند، و این‌ها با کمبود ویتامین ب یک B1 عجین شده و همه را دچار کم‌خونی می‌کند؛ از این‌جا دیگر بدن از خودش تغذیه می‌کند. ضایعات بافتی و عضلانی آغاز شده و بدن رو به تحلیل می‌رود. تنظیم دمای بدن غیرممکن می‌شود؛ کُلیه‌ها از کار می‌افتند؛ سیستم ایمنی فرو‌می‌ریزد؛ آتروفی (کاهیدگی) اعضای حیاتی - مغز، قلب، ریه‌ها، تخمدان‌ها آغاز می‌شود؛ گردش خون کند شده و حجم خون کاهش می‌یابد؛ بدن به جولان‌گاه انواع بیماری‌های عفونی مانند حصبه، وبا و سل تبدیل شده و شاهد انواع اپیدمی خواهیم بود که هزاران نفر را به کام مرگ خواهند کشید.

در چنین حالتی، فرد قدرت تمرکز خود را از دست می‌دهد؛ قربانیانی که فقط پوستی بر استخوان دارند، تسلیم عزلت ذهنی و عاطفی شده، در خود ‌فرورفته و به نوعی بی‌حسی می‌افتند؛ دیگر نمی‌خواهند حرکتی بکنند یا کسی لمس‌شان کند. عضله قلب، ضعیف و هرچه ضعیف‌تر می‌شود. قربانیان، حتی زمانی که دراز‌کشیده‌اند، در حالت نارسایی قلبی مجازی هستند؛ زخم‌ها خوب نمی‌شوند؛ بیماری آب مروارید، بینایی افراد را حتی در میان جوانان، مختل می‌کند. در نهایت، در میان تشنج و هذیان، قلب از کار می‌ایستد. این فرآیند برای یک فرد بالغ ممکن است تا ۴۰ روز طول بکشد. کودکان، سالمندان و بیماران البته با سرعت بیشتری جان می‌دهند.

من در مناظر خشک و بایر سودان شاهد بودم که چگونه صدها چهره اسکلتی، که فقط اشباحی از موجودات انسانی بودند با ناامیدی مطلق و قدم‌هایی یخ‌زده پرسه می‌زدند. بچه‌های کوچک طعمه کفتارهایی می‌شدند که به خوردن گوشت انسان عادت کرده بودند؛ در حومه روستایی، در کنار تلی از استخوان‌های سفید‌شده انسان‌ها، ایستادم و ده‌ها نفر را دیدم که دسته‌جمعی دراز کشیده بودند و از آن‌ ضعیف‌تر بودند که راه بروند، و… هرگز بلند نشدند. بسیاری از آنها تنها بقایای خانوارهایی بودند که نابود شدند.

در شهر متروکه ماین آبون، خفاش‌ها را دیدم که از بقایای مخروبه کلیسای ایتالیایی مبلغین مذهبی‌ آویزان بودند. خیابان‌ها را گُله‌گُله علف‌ پوشانده بود. دور‌تا‌دور باند هوایی خاکی، پُر بود از صدها استخوان و جمجمه انسان و بقایای دستبندهای آهنی، مهره‌های رنگی، سبدها و لباس‌های پاره‌شده، پراکنده در اطراف. درختان خرما از وسط نصف شده بودند. مردم برگ و شیره داخلش را خورده بودند. شایعه شده بود که غذا با هواپیما تحویل داده می‌شود و مردم، پس از روزها پیاده‌روی به فرودگاه رسیدند و صبر کردند و منتظر ماندند و منتظر ماندند. هرگز هواپیمایی نرسید و کسی مرده‌ها را دفن نکرد.

حالا، با این فاصله، می‌بینم که این اتفاق در سرزمینی دیگر، در زمانی دیگر تکرار می‌شود. من شاهد همان بی‌تفاوتی‌ای هستم که  سودانی‌ها، عمدتا دینکاها را محکوم به فنا کرد و امروز گریبانگیر فلسطینی‌ها گشته است. فقرا، مخصوصاً وقتی رنگین‌پوست باشند، به حساب نمی‌آیند. آنها را می‌توان مانند مگس کُشت. قحطی و گرسنگی در غزه یک فاجعه طبیعی نیست. این طرح اصلی اسرائیل است.

در آینده دانشمندان و مورخانی خواهند آمد که در باب این نسل‌کشی خواهند نوشت و به دروغ وانمود خواهند کرد که باید از گذشته درس بگیریم و اینکه ما اکنون متفاوت هستیم، که تاریخ می‌تواند مانع از وقوع بربریتی دیگر شود. آنها کنفرانس‌های دانشگاهی برگزار خواهند کرد و هم‌صدا فریاد خواهند زد: "دیگر هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد!" آنها خود را به‌عنوان انسانی‌تر و متمدن‌تر بودن ستایش خواهند کرد. اما هنگامی که زمان آن فرا‌رسد که با نسل‌کشی جدیدی روبه‌رو شده و آن‌را افشا کنند، از ترس آنکه مبادا موقعیت ممتاز یا پُست‌های علمی خود را از دست دهند، مانند موش در سوراخ‌های خود می‌چپند.

تاریخ بشر، سراسر، جنایتی طولانی علیه فقرا و ستم‌دیدگان جهان است. غزه فصل دیگری از آن است.

ترجمه: اندیشه و پیکار

قسمت چهاردهم و هشدار دوم درباره آنچه قریب‌الوقوع است:

اصل (دیگر) طرد شق ثالث

نوامبر ۲۰۲۳

   جلسه یک سال پیش بود. یک صبح زود در ماه نوامبر. سرد بود. معاون فرمانده شورشی مویسس به مقر کاپیتان رسید (بله، اشتباه نمی‌کنید، در آن زمان معاون فرمانده گالئانو دیگر مرده بود، اما مرگ او علنی نشده بود). جلسه با زنان و مردان رئیس دیرتمام شده بود و معاون فرمانده مویسس وقت گذاشت تا از من بپرسد در تحلیلی که باید روز بعد در مجمع ارائه می‌شد تا چه اندازه پیش رفته‌ام. ماه با تنبلی به سمت تربیع اول خود در حرکت بود و جمعیت جهان داشت به ۸ میلیارد نفر می‌رسید. در دفترچه من سه یادداشت به چشم می‌خورد:

   کارلوس اسلیم، ثروتمندترین مرد مکزیک، خطاب به گروهی از دانشجویان: «اکنون آنچه من می‌بینم، مکزیکی سرزنده با رشد پایدار برای همه شماست، با فرصت‌های فراوان برای ایجاد شغل و فعالیت‌های اقتصادی» (۱۰ نوامبر ۲۰۲۲). (نکته: شاید جرایم سازمان یافته را به‌عنوان یک فعالیت اقتصادی که باعث اشتغال‌زایی می‌شود تلقی می‌کند؛ آن هم با کالاهای صادراتی).

« (…)تعداد افرادی که در‌حال‌حاضر در مکزیک مفقودالاثر گزارش شده‌اند، از سال ۱۹۶۴ تا کنون، به ۱۰۷۲۰۱ نفر می‌رسد. یعنی ۷هزار نفر بیشتر از اردیبهشت‌ماه گذشته، وقتی از آستانه ۱۰۰هزار نفر فراتر رفت. (۷ نوامبر ۲۰۲۲)». (يادآوری: به دنبال جستجوگران بگرد).

   بر اساس رپرتاژ گزارشگر ویژه در مورد وضعیت حقوق‌بشر در سرزمین فلسطین اشغالی، از سال ۱۹۶۷ سازمان ملل تعداد اسرای فلسطینی را حدود ۵۰۰۰ نفر، از جمله ۱۶۰ کودک اعلام کرده است. نتانیاهو برای بار سوم ریاست دولت را برعهده گرفت (نوامبر ۲۰۲۲). (نکته: کسی که باد می‌کارد طوفان درو می‌کند).

-*****-

یک شکاف بهعنوان پروژه

   اولین بار نبود که در مورد این موضوع بحث می‌کردیم. باری، در چند ماه گذشته موضوع ثابت همین بود: تشخیصی که می‌توانست به شورا کمک کند تا درباره اینکه «قدم بعدی چیست» تصمیم بگیرد. ماه‌ها بود که در مورد این موضوع بحث کرده بودند، اما ایده- پیشنهاد معاون فرمانده مویسس سامان و تبیین نمی‌یافت. هنوز تنها یک جور شهود بود.

   سخن آغاز کردم: «این‌طور نیست که همه درها بسته باشد؛ چون اصلا دری وجود ندارد. همه درهایی که «واقعی» به نظر می‌رسد، به جایی جز به نقطه شروع منتهی نمی‌شود. هر مسیری که بخواهید امتحان کنید تنها سفری خواهد بود از خلال هزارتویی که در بهترین حالت شما را به ابتدای مسیر می‌برد. و در بدترین حالت، به سوی ناپدید شدن قهری.

معاون فرمانده مویسس در حالی که چندمین سیگارش را روشن می‌کرد پرسید:

   -خب فکر کنم حق با توست، تنها راهی که باقی می‌ماند، باز کردن یک شکاف است. دیگر نباید به دنبال دری در جای دیگری گشت. باید یک در ساخت. زمان می‌برد، بله. و هزینه زیادی خواهد داشت. اما آری، امکان‌پذیر است. گرچه نه هر دری. آنچه بعضی‌ها در سر می‌پرورانند هرگز! هیچ کس!

اشاره کردم: «خود من حتی فکر نمی‌کردم روزی چنین چیزی را بشنوم».

   معاون فرمانده مویسس مدتی متفکر ماند و به کف کومه نگاه کرد که پر از ته سیگار، بقایای تنباکوی پیپ، کبریت سوخته، گل خیس و چند شاخه شکسته بود.

   بعد بلند شد و به سمت در رفت و فقط گفت: «خب، چاره چیست، باید ببینیم… شب دراز است و قلندر بیدار».

-*****-

شکست به عنوان هدف

   برای درک معنای آن گفت‌و‌گوی کوتاه، باید بخشی از کارم به‌عنوان کاپیتان را توضیح دهم. کاری که از مرحوم معاون فرمانده گالئانو به ارث بردم، که به نوبه خود آن را از مرحوم معاون فرمانده مارکوس دریافت کرده بود.

   یک کار بی‌پاداش، ظلمانی و دردناک: پیش‌بینی شکست زاپاتیست‌ها.

وقتی به یک ابتکار فکر می‌کنیم، من به دنبال هر چیزی هستم که می‌تواند باعث شکست آن شود، یا حداقل، تاثیر آن را کاهش دهد. به دنبال مخالف متناقض آن هستم. می‌شود مرا چیزی شبیه، مارکوس «تناقض‌زاده» نامید. بنابراین من برترین و تنها نماینده‌ی «جناح بدبین» زاپاتیسم هستم.

   هدف، حمله با انواع مخالفت‌ها به تمام ابتکارات از لحظه شروع آنهاست. فرض ما بر این است که این باعث می‌شود تا این پیشنهاد، چه سازمانی-داخلی، چه ابتکار خارجی و چه ترکیبی از این دو باشد، پالایش و تحکیم شود.

   به بیانی صریح: زاپاتیسم خود را برای شکست آماده می‌کند. یعنی بدترین سناریو را تصور می‌کند. با در نظر داشتن چنین چشم‌اندازی، برنامه‌ها ترسیم می‌شود و پیشنهادات به تفصیل می‌رسد.

   برای تصور این «شکست‌های آینده»، از علومی که در اختیار داریم استفاده می‌شود. باید در همه جا جستجو کرد (و وقتی می‌گویم «همه جا» منظورم همه جا است، از جمله شبکه‌های اجتماعی و مزارع ربات‌سازی آنها، اخبار جعلی و ترفندهایی که برای به‌دست‌آوردن «فالوور» زده می‌شود)، بیشترین حجم داده‌ها و اطلاعات را به دست آورد، آنها را مقایسه کرد و به این ترتیب تشخیص داد که طوفان در بدترین حالتش چگونه است و نتیجه آن چیست.

   آنها باید سعی کنند بفهمند که مسئله نه ایجاد یک قطعیت، بلکه پروراندن یک فرضیه وحشتناک است. به قول آن مرحوم: «فرض کنید همه چیز به‌درک واصل شود». برخلاف تصور، این فاجعه شامل ناپدید شدن ما نمی‌شود، بلکه چیزی بدتر از آن را آبستن است: انقراض نوع بشر، دست‌کم آن‌طور که ما امروز تصورش می‌کنیم.

   فاجعه تصور می‌شود و ما شروع به جستجوی داده‌هایی می‌کنیم که آن را تأیید می‌کند. داده‌های واقعی، نه پیشگویی‌های نوستراداموس یا وقایع آخرالزمانی کتاب مقدس و امثالهم. یعنی داده‌های علمی. سپس به انتشارات علمی، داده‌های مالی، گرایش‌ها، سوابق حقایق و بسیاری دیگر از نشریات مراجعه می‌شود.

   از این آینده فرضی، عقربه‌های ساعت به‌صورت معکوس شروع به حرکت می‌کند.

-*****-

اصل طرد شق ثالث

با پیش‌رو داشتن تصویر فروپاشی و درک اجتناب‌ناپذیر بودن آن، اصل طرد شق ثالث اعمال می‌شود.

   نه، منظور آن اصل شناخته‌شده نیست. این اختراع معاون فرمانده مرحوم مارکوس است. آن وقت‌ها که او ستوان بود، می‌گفت که در صورت عدم موفقیت در کاری، اول راه حلی جستجو می‌شد. دومین قدم، تصحیح اشتباه بود؛ و سومی، چون سومی وجود نداشت، به حالت «چاره‌ای نیست» باقی می‌ماند. او بعدا آن قاعده را اصلاح کرد تا به آن چیزی رسید که اکنون برای شما توضیح می‌دهم: هرگاه فرضیه‌ای را بر اساس داده‌های واقعی و تحلیل علمی استوار کردیم، باید به دنبال دو عنصر بود که با ماهیت فرضیه فوق‌الذکر مغایرت داشته باشند. اگر این دو عنصر پیدا شد، دیگر به دنبال سومی نمی‌گردیم: یا باید در فرضیه تجدید نظر کرد و یا آن را با سختگیرترین قاضی روبه‌رو نمود: واقعیت.

لازم به توضیح است که وقتی زاپاتیست‌ها از«واقعیت» صحبت می‌کنند، کنش خود را نیز در آن واقعیت گنجانده‌اند. چیزی که شما آن را «عمل» می‌نامید.

   اکنون همین قانون را اعمال می‌کنم. اگر حداقل ۲ عنصر پیدا کنم که با فرضیه من در تضاد باشد، جستجو را رها می‌کنم، آن فرضیه را کنار می‌گذارم و به دنبال فرضیه دیگری می‌گردم.

فرضیه پیچیده

   فرضیه من این است: هیچ راه‌حلی وجود ندارد.

یادداشت:

   همزیستی متعادل بین انسان و طبیعت اکنون غیرممکن است. در تقابل این دو با یکدیگر، آن که بیشترین زمان را در اختیار داشته باشد پیروز می‌شود: طبیعت. سرمایه رابطه انسان با طبیعت را به تقابل و جنگ و غارت و ویرانگری تبدیل کرده است. هدف این جنگ، نابودی حریف، یعنی طبیعت است (که شامل انسان‌ها نیز می‌شود). با معیار «منسوخیت برنامه‌ریزی شده؟» (یا «انقضای موعود»)، «انسان» به‌عنوان کالا در هر جنگ منقضی می‌شود.

   منطق سرمایه، سود بیشتر با حداکثر سرعت است. این باعث می‌شود که این سیستم به یک ماشین زباله‌ساز غول‌پیکر تبدیل شود که از جمله انسان را نیز دور می‌ریزد. در طوفان، روابط اجتماعی مختل می‌شود و سرمایه‌های غیرمولد میلیون‌ها نفر را به بیکاری و از آنجا به «اشتغالِ جایگزین» در جنایت و مهاجرت سوق می‌دهند. تخریب سرزمین‌ها، خالی شدن آنها از سکنه را در بر دارد. «پدیده» مهاجرت مقدمه فاجعه نیست، تأیید آن است. اثر مهاجرت ایجاد «ملت‌هایی در درون ملت‌ها» است، کاروان‌های بزرگ مهاجری که با دیوارهای سیمانی، پلیسی، نظامی، جنایی، بوروکراتیک، نژادی و اقتصادی برخورد می‌کنند.

   وقتی از مهاجرت صحبت می کنیم، مهاجرت‌های دیگری را که پیش از واقعه کنونی رخ داده فراموش می‌کنیم: مهاجرت جمعیت بومی در درون قلمروهای خود، قلمرویی که اکنون به کالا تبدیل شده است. آیا مردم فلسطین تبدیل به مهاجرانی نشده‌اند که باید از سرزمین‌هایشان اخراج شوند؟ آیا همین اتفاق در مورد مردم بومی جهان نمی‌افتد؟

   برای مثال، در مکزیک، جوامع بومی «دشمنان غریبی» هستند که به خود جرأت می‌دهند به خاک مزرعه سیستم که بین رودخانه‌های براوو و سوشیاته قرار دارد، «بی حرمتی» کند. برای مبارزه با این «دشمن» هزاران سرباز و پلیس، پروژه های بزرگ، خرید وجدان، سرکوب، ناپدید‌سازی قهری، قتل و یک کارخانه واقعی تولید افرادِ گناهکار وجود دارد (ر.ک. به https://frayba.org.mx/). قتل برادر سامیر فلورس سوبرانس و ده‌ها نفر دیگر از محافظان طبیعت، مبین پروژه فعلی دولت است.

«ترس از دیگری» به درجات پارانویای آشکار رسیده است. مسئولیت کمبود، فقر، بدبختی و جنایت با سیستم است، اما اکنون تقصیر به گردن مهاجری گذاشته می‌شود که باید تا نابودی با او مبارزه کرد.

   در «سیاست» گزینه‌ها و پیشنهادهایی ارائه می‌شود که یکی از دیگری نادرست‌تر است؛ فرقه‌های جدید، ناسیونالیسم‌های جدید، قدیمی یا بازیافتی، دین نوین شبکه‌های اجتماعی و پیامبران جدید آن: «اینفلوئنسرها»… و جنگ، همیشه جنگ.

   بحران سیاست، بحران، یافتن جایگزینی برای هرج‌و‌مرج است. توالی دیوانه‌وار دولت‌های راست، راست افراطی، میانه‌گراهای ناموجود، و آنها که متکبرانه خود را «چپ» می‌نامند، تنها بازتابی از یک بازار متغیر است: وقتی مدل‌های جدیدی از تلفن‌های همراه وجود دارد، چرا گزینه‌های سیاسی «جدید» نداشته باشیم؟

   دولت-ملت‌ها به هیأت مامورین گمرک سرمایه درمی‌آیند. هیچ دولتی وجود ندارد، همگی یک گشت مرزبانی واحد هستند با رنگ‌ها و پرچم‌های مختلف. مناقشه بین «دولت فربه» و «دولت گرسنه» تنها به مثابه پنهان کردن ناموفق ماهیت اصلی آنها است: سرکوب.

   سرمایه در شمایل یک بهانه‌ی نظری-ایدئولوژیک جایگزین نئولیبرالیسم می‌شود و پیامد منطقی آن نئومالتوسیانیسم است. یعنی جنگی برای نابودی جمعیت‌های بزرگ که هدف آن رسیدن به سعادت در جامعه مدرن است. جنگ حاصل کارکرد غلط دستگاه نیست، بلکه به منزله‌ی «تعمیر و نگهداری منظم» آن است تا کاربری و عمر طولانی‌اش را تضمین کند: کاهش شدید تقاضا برای جبران محدودیت‌های عرضه.

   مسئله تنها نئوداروینیسم اجتماعی (افراد قوی و ثروتمند، قوی‌تر و ثروتمندتر می‌شوند و افراد ضعیف و فقیر، ضعیف‌تر و فقیرتر) یا «اصلاح نژادی» که یکی از حقایق ایدئولوژیک جنگ نازی‌ها برای نابودی یهودیان بود، نیست. این یک کمپین جهانی برای از بین بردن اکثریت جمعیت در جهان است: محرومان؛ یعنی محروم کردن آنها از زندگی نیز. اگر منابع کره زمین کافی نیست و سیاره جایگزینی وجود ندارد (یا هنوز پیدا نشده است، اگرچه دارند روی آن کار می‌کنند)، پس باید به شدت جمعیت را کاهش داد. مسئله بر سر کوچک کردن سیاره از طریق کاهش جمعیت و سازماندهی مجدد است، نه تنها در برخی مناطق، بلکه در کل جهان: نکبتی برای تمام سیاره.

اگر خانه را دیگر نمی‌توان گسترش داد و یا امکان افزودن طبقات بیشتر وجود ندارد، اگر ساکنان زیرزمین می‌خواهند به طبقه همکف بیایند، به انبار دستبرد بزنند و لعنتی‌ها دست از تولید مثل هم برنمی‌دارند، اگر «بهشت‌های زیست‌محیطی» یا «خودپایدار» (که در واقع فقط «اتاق‌های وحشت» سرمایه هستند) کافی نیست، اگر کسانی که در طبقه اول هستند اتاق‌های طبقه دوم را می‌خواهند و غیره… به‌طور خلاصه، اگر «تمدن مدرن» و هسته اصلی آن (مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، توزیع و مصرف) در خطر است، خب، پس باید مستاجران را بیرون کرد –و از کسانی که در زیرزمین هستند شروع کرد– تا «تعادل» برقرار شود.

   اگر این کره دارد از منابع و سرزمین تهی می‌گردد، نوعی «رژیم غذایی» برای کاهش چاقی سیاره دنبال می‌شود. جست‌وجوی سیاره‌ای دیگر با مشکلات پیش‌بینی‌نشده‌ای همراه بوده است. یک مسابقه فضایی قابل پیش‌بینی است، اما موفقیت آن هنوز امری بسیار ناشناخته است. در عوض، جنگ‌ها «اثربخشی» خود را نشان داده‌اند.

   تسخیر سرزمین‌ها، رشد تصاعدی «مازادها»، «حذف‌‌شدگان» یا «بی‌مصرف‌ها‌« را به همراه داشت. جنگ بر سر تقسیم دارایی ادامه دارد. جنگ‌ها در‌عین‌حال دو مزیت دارند: تولید جنگ‌افزار و شرکت‌های تابعه آن را احیا می‌کنند و آنچه اضافه است را به شیوه‌ای سریع و برگشت‌ناپذیر از بین می‌برند.

   ناسیونالیسم‌ها نه تنها دوباره ظهور خواهند کرد یا نفس تازه‌ای به آنها دمیده خواهند شد (و آمد‌و‌شد پیشنهادهای سیاسی راست افراطی از همین‌رو در جریان است)، بلکه پایه معنوی لازم برای جنگ هستند. «آنکه مسئول کاستی‌های توست، همان کسی است که در کنارت است. به‌همین‌دلیل است که تیم شما می‌بازد». این است منطق «میله‌ها»، «باتوم‌ها» و «چماقداران» –ملی، نژادی، مذهبی، سیاسی، عقیدتی، جنسیتی– که مشوق جنگ‌های متوسط، بزرگ و کوچکی هستند که با وجود تفاوت در ابعادشان همگی هدف پاکسازی را دنبال می‌کنند.

   بنابراین: سرمایه‌داری منقضی نمی‌شود، بلکه فقط دگرگون می‌شود.

   دولت-ملت‌ها مدت‌هاست از ایفای نقش خود به‌عنوان یک سرزمین-حکومت-جمعیتی با ویژگی‌های مشترک (زبان، پول، نظام حقوقی، فرهنگ و غیره) دست برداشته اند. دولت‌های ملی اکنون مواضع نظامی یک ارتش واحد هستند: ارتش کارتل سرمایه. در این سیستم جرایم جهانی، دولت‌ها «رئیس‌های محلی» هستند که کنترل یک سرزمین را حفظ می‌کنند. دعواهای سیاسی، انتخاباتی یا غیر‌انتخاباتی، بر سر این است که چه کسی به مقام ریاست ارتقا می‌یابد. «باجگیری» از طریق مالیات برای تامین بودجه کارزارهای انتخاباتی و روند انتخابات انجام می‌شود. جرایم سازمان نیافته بدین ترتیب بازتولید خود را تأمین مالی می‌کنند، اگرچه ناتوانی‌ آنها در تضمین امنیت و عدالت برای آدم‌هایشان به‌طور فزاینده‌ای مشهود است. در سیاست مدرن، سران کارتل‌های ملی با انتخابات تعیین می‌شوند.

   از این مجموعه تضادها جامعه جدیدی پدید نمی‌آید. فاجعه، پایان نظام سرمایه‌داری را به همراه ندارد، بلکه شکل دیگری از خصلت غارتگرانه آن است. آینده‌ی سرمایه همان گذشته و حال مردسالارانه‌اش است: استثمار، سرکوب، سلب مالکیت و تحقیر. سیستم برای حل هر بحرانی، همیشه جنگی دم دست دارد. بنابراین نمی‌توانیم برای فروپاشی جایگزینی فراتراز بقای خودمان به‌عنوان جوامع بومی ترسیم کنیم یا بسازیم.

   اکثریت مردم فاجعه ممکن را نمی‌بینند یا باور نمی‌کنند. سرمایه توانسته است سمبل‌کاری و انکارگرایی را به کدهای فرهنگی اساسی فرودستان القا کند.

به‌جز برخی جوامع بومی، مردم در حال مقاومت و برخی جمع‌ها و گروه‌ها، نمی‌توان جایگزینی ساخت که فراتر از حداقل‌های محلی باشد.

   رواج مفهوم دولت-ملت در مخیله فرودستان به منزله‌ی مانعی است که مبارزات را جدا، منزوی و پراکنده نگه می‌دارد. مرزهایی که آنها را از هم جدا می‌کند فقط جغرافیایی نیست.

-*****-

تضادها 

   یادداشت:

   سری اول تناقضات:

   مبارزه برادران منطقه چولوتکا علیه شرکت بونافونت، در پوئبلا، مکزیک (۲۰۲۱ـ۲۰۲۲). وقتی ساکنان منطقه دیدند چشمه‌هایشان در حال خشک شدن است، سرشان را برگرداندند و به مسئولش نگاه کردند: شرکت  بونافونت، متعلق به دانونه. آنها خودشان را سازماندهی کرده و کارخانه‌‌ای را که بطری‌های آب را تولید می‌کرد اشغال کردند. چشمه‌ها جانی تازه یافت و آب و حیات به سرزمین‌هایشان بازگشت. طبیعت به این ترتیب به اقدام مدافعان خود پاسخ داد و گفته دهقانان را تأیید کرد: آن شرکت داشت آب را می‌درید. نیروی سرکوبی که آنها را بیرون کرد، پس از مدتی نتوانست واقعیت را پنهان کند: مردم از زندگی دفاع کردند و شرکت و دولت از مرگ. مادر زمین به سوال اینگونه پاسخ داد: بله، چاره وجود دارد، من به کسانی که از وجود من دفاع می‌کنند زندگی می‌بخشم؛ اگر به یکدیگر احترام بگذاریم و اهمیت دهیم، می‌توانیم با هم زندگی کنیم.

   پاندمی (۲۰۲۰). حیوانات موقعیت خود را در برخی از مناطق شهری متروکه بازیافتند، اگرچه این امر موقت بود. آب، هوا، گیاهان و جانوران مهلتی یافتند و خود را بازسازی کردند، اگرچه در مدت کوتاهی دوباره تحت سلطه درآمدند. بدین صورت آنها نشان دادند که مهاجم کیست.

   سفر برای زندگی (۲۰۲۱). در شرق، یعنی در اروپا، نمونه‌هایی از مقاومت در برابر ویرانی، به‌ویژه ایجاد رابطه‌ای دیگر با مادر زمین وجود دارد. گزارش‌ها، داستان‌ها و حکایت‌های مربوطه آنقدر زیاد است که در این یادداشت‌ها نمی‌گنجد، اما همگی دال بر این است که واقعیت آن‌جا فقط بیگانه‌هراسی و حماقت و تکبر دولت‌ها نیست. امیدواریم بتوانیم تلاش‌های مشابهی را در سایر مناطق جغرافیایی پیدا کنیم.

   بنابراین: همزیستی متوازن با طبیعت امکان‌پذیر است. باید نمونه‌های بیشتری از این دست وجود داشته باشد. توجه: باید به دنبال داده‌های بیشتر بود، گزارش‌های هیئت «نابهنگام» پس از بازگشت از سفر برای زندگی ـ فصل اروپا را دوباره مرور کرد، یعنی آنچه را که دیدند و آموختند، و اقدامات CNI و سایر سازمان‌ها و جنبش‌های خواهران و برادران بومی ما در جهان را دنبال کرد؛ و به گزینه‌های جایگزین در مناطق شهری توجه خاص نمود.

   نتیجه‌گیری جزئی: تضادهای شناسایی شده یکی از ارکان فرضیه پیچیده ما را دستخوش بحران می‌کند، اما ماهیت آن را هنوز نه. «سرمایه‌داری به‌اصطلاح سبز» به‌خوبی می‌تواند این مقاومت‌ها را جذب یا جایگزین کند.

   سری دوم تناقضات:

   وجود و تداوم ششمین بیانیه از جنگل لاکاندون، و مردم، جمع‌ها، گروه‌ها، تیم‌ها، سازمان‌ها و جنبش‌هایی که در اعلامیه برای زندگی تجسم یافتند و بسیاری افراد دیگر در خیلی جاهای دیگر. کسانی هستند که مقاومت و عصیان می‌کنند و سعی دارند خودشان را پیدا کنند. اما باید جستجو کرد. و این همان چیزی است که جستجوگران به ما می‌آموزند: جستجو یک مبارزه ضروری، فوری و حیاتی است. گرچه همه چیز علیه ایشان است، آنها حتی کوچکترین روزنه امید را رها نمی‌کنند.

   نتیجه‌گیری جزئی: احتمال همزمانی مقاومت و شورش، حتی اگر احتمالی خفیف، حداقل، و یا به طرز مضحکی غیرمحتمل باشد، ماشین را به لغزش وا‌می‌دارد. که البته به معنای تخریب آن نیست. نه هنوز. نقش جادوگران سرخ تعیین‌کننده خواهد بود.

   بله، درصد احتمال پیروزی زندگی بر مرگ مضحک است. پس گزینه‌هایی وجود دارد: تسلیم شدن، بی‌شرمی و مذهبِ هرچه پیش‌آید خوش آید (یا «چو فردا شود فکر فردا کنیم» به‌عنوان فلسفه زندگی).

   و با این حال، کسانی هستند که از دیوارها، مرزها، مقررات… و قانون احتمالات سرپیچی می‌کنند.

   سری سوم تناقضات: لازم نیست. اصل طرد شق ثالث اعمال می‌شود.

   نتیجه‌گیری کلی: بنابراین باید فرضیه دیگری مطرح شود.

-*****-

آها! آیا فکر می‌کردید ابتکار یا قدمی که زاپاتیست‌ها اعلام کردند، ناپدید شدن MAREZ و JBGها، وارونه شدن هرم و تولد GAL ها بود؟

   خب متاسفم که آرامشتان را برهم می‌زنم…این‌طور نیست. به قبل از به‌اصطلاح «قسمت اول» و بحث در مورد انگیزه‌های گرگ‌ها و چوپان‌ها برگردید. خب برگشتید؟ حالا این چند خط را آنجا بیافزایید:

«با اذن و لطف مافوق‌هایمان، مناظر شگفت‌انگیز و وحشتناکی را که چشمانم در این سرزمین‌ها دیده است برایتان وصف می‌کنم. در سی‌امین سال مقاومت و با اولین روشنایی روز، چشمانم تصاویری را دید و صداهایی را شنید که تا به حال ندیده و نشنیده بود و با این حال همیشه کلمات مرا نیز زیر نظر داشت. قلب دیکته می‌کند و دست می‌نویسد: سپیده‌دم بود و آن بالاها بود، جیرجیرک‌ها و ستاره‌ها برای زمین مبارزه می‌کردند…».

کاپیتان

  این نوشته در آن زمان ظاهر نشد زیرا شما نه از مرگ معاون فرمانده گالئانو اطلاع داشتید و نه از سایر مرگ‌های ضروری. اما ما زاپاتیست‌ها این‌گونه هستیم: همیشه بیش از آنچه می‌گوییم سکوت می‌کنیم. انگار مصمم باشیم پازلی را طراحی کنیم که همیشه ناتمام است و یک قطعه کم دارد، همیشه با این سوال نابهنگام: خود شما چطور؟

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

کاپیتان

۱، ۲، ۱۰، ۲۰، ۳۰، ۴۰ سال بعد.

بعدالتحریر- پس گفتی چقدر مانده؟ خب دیگر… شب دراز است و قلندر بیدار.

زنده باد اشتراک!zapa.jpg

گزارش جمعی از مراسم سی‌امین سالگرد قیام زاپاتیست‌ها در چیاپاس

(قیام ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی در اول ژانویه ۱۹۹۴)

اکتبر ۲۰۲۳، ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی با شعر «انگیزه‌های گرگ» از شاعر نیکاراگوئه‌ای، روبن داریو آغاز به نشر بیست اطلاعیه [1]کرد که در آنها نه تنها از مرگ شوراهای دولت خوب صحبت به میان آمده بلکه تغییر ساختار تشکیلات مدنی مناطق زاپاتیستی نیز شرح داده شده. در یکی از این اطلاعیه‌ها، زاپاتیست‌ها از تمامی افراد و تشکل‌هایی که بیانیه‌ی «برای زندگی» را امضاء کرده‌اند دعوت می‌کند تا با وجود خطرات موجود در چیاپاس، برای شرکت در جشن سی‌امین سالگرد «جنگ علیه فراموشی» (اول ژانویه ۱۹۹۴) به چیاپاس بروند.

از همان نخستین روز انتشار دعوتنامه، گروه‌هایی که در سازماندهی سفر زاپایست‌ها به اروپا (۲۰۲۱) فعالیت داشتند، هماهنگی کاروانی از اروپاییان را به منظور شرکت در این جشن در دستور کار خود قرار دادند.

در روز ۱۷ دسامبر ۲۰۲۳، اولین گروه کاروان وارد شهر مکزیکو شد تا در ساختمانی متعلق به ارتش زاپاتیستی، میهمان «گروه کمک رسانی» باشد که در فرودگاه این شهر در انتظار رفقا بودند.

در روز ۲۵ دسامبر اولین اتوبوس از جمله با ۲۶ نفر از دوستان و رفقای اروپایی، به سوی سن کریستوبال د لاس کازاس به راه افتاد . رفقا در یکی از مراکز متلق به ارتش زاپاتیستی (CIDECI) اسکان گزیدند تا سپس با در نظر گرفتن شرایط امنیتی عازم محل برگزاری مراسم بشوند.

۲۷ دسامبر، اتوبوس ما پس از شش ساعت که توسط موتورسواران زاپاتیست اسکورت می‌شد به روستای «دولورِس ایدالگو و سپس به «حلزون نئووا خِروزالِن» (اورشلیم نو) رسیدیم. رفقای زاپاتیست که در انتظار ما بودند، بعد از تعیین محل خواب، از ما با لوبیا و ترتیا (نان ذرت) پذیرایی کردند.

روز ۲۹ دسامبر در میان تشویق حاضرینی که هم میلیشیا و هم پایه‌های مردمی زاپاتیست‌ها بودند، وارد «حلزون دولورِس ایدالگو» شدیم. همه چیز بوی جشن می‌داد، اما نه جشنی برای سی سال گذشته، که جشنی برای آینده. در گوشه و کنار محل تجمع، رفقایی از چیاپاس و دیگر مناطق مکزیک دور هم جمع بودند و با والیبال، بسکتبال و فوتبال شادی و انتظار را با هم شریک می‌شدند. بعد، موسیقی و سپس یک غذای گرم و خوشمزه.zapa1.jpg

۳۰ دسامبر باز با وانت‌هایی که رفقای زاپاتیست در اختیارمان قرارداده بودند به دولورس ایدالگو بازگشتیم. آنجا گروه‌های مختلف جوانان در حال اجرای تئاتر بودند. تدارکات جشن عبارت بود از چهار قطعه نمایشی که توسط رفقای جوان از حلزون‌های مختلف اجرا شد، نمایشنامه را جوانان روستاهای مختلف زاپاتیستی در باره‌ی تاریخچه‌ی رنج‌ها و مبارزات بومیان از زمان فئودالی تا امروز نوشته بودند، موسیقی و مراسم آیینی که توسط شرکت‌کنندگان به اجرا درآمد و نیز حضور گروه‌های محلی که موسیقی مخصوص رقص می‌نواختند. همزمان، بازی‌های دوستانه ورزشی (والیبال، فوتبال و بسکتبال) بین تیم‌های رفقای جوان زاپاتیست و رفقای شرکت کننده‌ی غیرزاپاتیست در تمام طول روز در جریان بود.

دور تا دور میدان، دوچرخه‌هایی که روی آنها پلاستیک مشکی کشیده بودند نظرها را جلب می‌کرد، این دوچرخه‌ها را در کارگاه‌های زاپاتیستی برقی کرده بودند تا به گفته‌ی خود زاپاتیست‌ها به گوشه و کنار همبودها برسند.

۳۱ دسامبر، جشن و سرور همچنان ادامه داشت. آسمان رو به تاریکی می‌رفت که مراسم شکل دیگری به خود گرفت: گروهی از زنان میلیشا در حال شکل‌گیری و ایستادن در موضع خود بودند که گروه بزرگتری از مردان در انتهای پشتی میدان پدیدار گشت .اولین رژه نظامی توسط زنان میلیشیا همراه با ضرب‌آهنگ ترانه‌ای با ریتم کومبیا انجام شد که موضوع آن عشق اول میان زن و مردی جوان است. وقتی زنان در میانه میدان متوقف شدند، رژه مردان با ترانه دیگری شروع شد که ریتمی مشابه داشت اما بدون خواننده. زنان و مردان میلیشیا چوب‌های بلند یکی از سلاح‌های خود را بر هم می‌کوبیدند تا آن را به سازی بدل کنند که نوایش، همراه با صدای چکمه‌های‌شان بر زمین، پژواک تپش قلب مبارزی است که به ضرب‌آهنگ عشق و زندگی گام برمی‌دارد.

پس از برداشتن کلاه از سر و سلام دادن، ترانه‌ی عاشقانه دیگری با مضمون "عشقی که هرگز فراموش نمی‌شود" با رقص زنان میلیشیا همراه شد و بعد، به فرمان معاون فرمانده مویسس زنان و مردان میلیشیا سپری انسانی در اطراف میدان درست کردند تا همه شرکت‌کنندگان در پناه آن بایستند –به سان کمونی که همه را دربرمی‌گیرد- و به سخنان او گوش فرا دهند.

زنده باد اشتراک!zapa2.jpg

مویسس ابتدا به زبان بومیان منطقه یعنی به زبان تسلتال و بعد به اسپانیایی رو به پایه‌های کمک رسانی زاپاتیستی سخن می‌گوید.

جلوی صحنه، پیش از صف فرماندهان زاپاتیست، چند صندلی خالی برای «غایبین» گذاشته شده است: «مفقودالاثر شدگان»، «زندانیان سیاسی»، «مادران جستجوگر»، «کودکان، زنان و مردان به قتل رسیده» که همزمان مبارزان همیشه حاضر برای زندگی هستند. وجود همین صندلی‌های خالی گویای این امر است که زاپاتیست‌ها برای غایبین، فاعلیت قائلند و آنان را در مبارزه‌ی روزمره‌ی خود دخیل می‌دانند..

سخنرانی با اشاره به همین غایبین حاضر آغاز می‌شود.

فرمانده مویسس می‌گوید: اینجا نیامده‌ایم تا یاد به خاک افتادگان‌مان را در موزها به فراموشی بسپاریم و نیز نیامده‌ایم سی سال گذشته را جشن بگیریم. اگر اینجا هستیم، معنایش این است که مبارزه در جریان است و باید راه آنان را ادامه بدهیم. هرچند که در تنهایی مطلق باشد.

پس از اشاره‌ی مویسس به «اشتراکی کردن ابزار تولید» و تغییر ساختار خودمختاری، زاپاتیست‌ها کلامشان را تنها با یک شعار به آخر رساندند: «زنده باد اشتراک!».

این شعار، نشانگر این است که ایده‌ی اشتراک زائیده‌ی بحث‌های درونی پایه‌های مردمی زاپاتیست است.zapa3.jpg

روز اول ژانویه  ۲۰۲۴

مراسم با اجرای برنامه‌های هنری و مسابقات دوستانه‌ی ورزشی ادامه یافت. گروهی از طرفداران جنبش کردستان و روژاوا به‌عنوان همبستگی، یک رقص کردی اجرا کردند. از بلندگو اعلام شد: رژه‌ی شبِ پیشِ میلیشیا دوباره تکرار خواهد شد. بخشی از فرماندهی زاپاتیست‌ها، از جمله کاپیتان مارکوس، به روی سن آمدند و با پخش موسیقی کومبیا رژه آغاز شد.

در تمام طول رژه، دختر بچه‌ای هفت - هشت ساله، در روی سن، مقابل فرماندهان دایره‌وار دوچرخه می‌راند. دختر بچه‌ای که یادآور  دِنی‌ست، سمبل نسل‌های آینده که قرار است ۱۲۰ سال دیگر به دنیا بیاید و پس از بارها زمین خوردن و برخاستن، در آزادی تصمیم بگیرد که چه می‌خواهد و مسئولیت آن را نیز به عهده بگیرد.[2] و دایره‌ای که نماد چرخش زمان، ادامه‌ی زندگی و انتقال مبارزه از نسلی به نسل دیگر است.

بعدازظهر، در گوشه‌ای دنج، گروه کوچکی از ما زیر سایه‌ی درختی روی نیمکت‌های چوبی می‌نشینیم تا در میان طعم چای، دود سیگار و خنده‌های گاه و بیگاه و رفیقانه درباره‌ی برداشتمان از مراسم سال نو گفت‌و‌گو کنیم..

سخن از سمبلیسم زاپاتیست‌ها به میان می‌آید و از این که در این منطقه، مبارزه همان زندگی روزمره است. یکی از رفقا معتقد بود، در حالی که دولت کنونی مکزیک با پروژه‌ی «کاشت زندگی» دهقانان را از زمین جدا کرده و آنان را به کارگر تبدیل می‌کند، زاپاتیست‌ها با اشتراکی کردن اراضی تحت کنترل خود، باعث می‌شوند دهقانی که با «زمینش» تعریف می‌شود، از چهارچوب مفهوم دهقان پا را فراتر بگذارد. کار اشتراکی حتی دهقانی را که زاپاتیست نیست، به یک فرد مبارز بدل می‌کند. بدین ترتیب، اگر سلب مالکیت از طرف دولت موجب از خودبیگانگی دهقان می‌شود، اشتراکی کردن اراضی با ایجاد فضای همکاری جمعی، دهقان را به بافت اجتماعی و سیاسی جدید و وسیعتری پیوند می‌زند؛ با «کاشت زندگی» دهقان هرچه بیشتر به سوی ایزوله شدن و وابستگی رانده می‌شود در حالی که با سازماندهی کاراشتراکی در «نامِلک»، افراد در جمع تعریف شده، استقلال و قدرت بیشتری را تجربه خواهند کرد. بومی غیرزاپاتیست دیگر حاضر نخواهد بود تحت فرمان شبه‌نظامیان، به خاطر کار روی یک تکه زمین، به برادران خود حمله کند. بدین ترتیب دفاع از «مادر-زمین» کاری خواهد بود همگانی، فراتر از گرایش‌های سیاسی.zapa4.jpg

در بحث‌ها صحبت از این شد که با توجه به بیست اطلاعیه‌ی اخیر زاپاتیست‌ها، به نظر می‌رسد که آنها با ایجاد «دولت خودمختار محلی » GAL، همان‌طور که تمام قدرت تصمیم‌گیری را به پایه‌های مردمی منتقل کرده‌اند، مسئولیت دفاع از اراضی را نیز به دوش آنها گذاشته‌اند  و چه‌بسا دعوت از رفقایی از نقاط دیگر جهان برای کار در «نامِلک»های اشتراکی، می‌تواند به نوعی برای کمک به تضمین امنیت بیشتر همبودها باشد. بدین ترتیب نیروهای نظامی زاپاتیست (شورشگران) می‌توانند در پایگاه‌های‌شان، خود را بازسازی و احتمالا برای درگیری‌های آینده آماده کنند. از اینجاست که تغییر درجه نظامی مارکوس به کاپیتان، می‌تواند سمبل بازگشت به سال‌های قبل از قیام ۱۹۹۴ باشد که در آن آماده‌سازی نظامی اهمیت به‌سزایی داشت.

دوم ژانویه  ۲۰۲۴

در حلزون «اورشلیم نو»، بیش از پنجاه نفر از اعضای کاروان اروپایی و تنی چند از انترناسیونالیست‌های دیگر که از پیش اجازه گرفته بودیم تا مدت بیشتری در روستاهای زاپاتیست بمانیم و با نمایندگان «دولت خودمختار محلی» به گفت‌و‌شنود بنشینیم، گرد هم حلقه زدیم تا راجع‌به چندوچون سوال‌های‌مان تصمیم بگیریم.

سوم ژانویه  ۲۰۲۴

بعدازظهر گروه‌های کوچک در مورد تجربیات روزهای گذشته به بحث و گفت‌وگو نشستند.

چهارم ژانویه  ۲۰۲۴

صبح زود خبر دادند برای حرکت به سوی «حلزون دولورس ایدالگو» آماده شویم.

دقایقی چند پس از رسیدن به محل به سالن اجتماعات فراخوانده شدیم. ده‌ها نفر از اعضای «کمیته‌ی مخفی انقلابی بومیان» در انتظار نشسته بودند. در مقابل آنان برای ما نیز نیمکت‌هایی چیده بودندم. مویسس، که در کنار دیواری بین آنها و ما ایستاده بود، خوش‌آمد گفت و از ما دعوت کرد تا هر سوالی داریم، بپرسیم. سوال‌ها را گاهی خود او و گاهی اعضای دیگر کمیته، اما همیشه با سخاوت و بردباری پاسخ می‌دادند تا آنجا که دیگر سوالی باقی نماند.

در بحث و گفت‌و‌گویی که بیش از شش ساعت به طول انجامید، از جمله نکات زیر مطرح شد:

۱- چه امری موجب فکر کردن به لزوم تغییر شد؟

با روی کار آمدن آندرس مانوئل لوپز ابرادور (رئیس جمهور کنونی مکزیک) و ادعای تغییر جامعه توسط او، زاپاتیست‌ها با توجه به این ادعای توخالی، از خودشان پرسیدند که آیا ایده‌شان برای تغییر به همان اندازه تو خالیست یا سخن از تغییری واقعی در میان است؟ در پاسخ به این سوال در همبودهای مختلف زاپاتیستی بحث و گفت‌وگو درگرفت و به تشکیل ساختاری جدید انجامید که در آینده کارکردش را نشان خواهد داد.

۲- مشکلات ساختار قدیمی «شوراهای دولت خوب» و عللی که منجر به تغییرات کنونی شد: دور شدن مسئولین و مقامات از توده‌های مردم که خود محصول آموزش تنها تعدادی از رفقا بود که در نتیجه‌ی آن دانش در انحصار یک عده‌ی محدود باقی می‌ماند؛ ایجاد بوروکراسی؛ تصمیم‌گیری‌های خودسرانه‌ مقامات شوراها؛ ایجاد خلل در روند انتقال اطلاعات در جامعه.

۳- در ساختار شوراهای دولت خوب، ما به نوعی همان ساختارهای دولتی را کپی کرده بودیم. بعد متوجه شدیم که در چنین ساختاری باز هم مردم به‌تدریج کنار گذاشته می‌شوند. با برعکس کردن هرم، روشن شد که باز هم بخشی از همان مشکلات قدیمی تکرار خواهد شد، اطلاعاتی که می‌بایست از مجمع عمومی روستاها به شوراها انتقال می‌یافت و اطلاعاتی که از شوراها به روستاها بر می‌گشت هم به همین ترتیب.

۴- بعد از بازگشت هیئت زاپاتیستی از اروپا، کار بازبینی انتقادی از خودمان را آغاز کردیم و متوجه شدیم که ساختاری که داشتیم، تنها در برهه‌های خاص زمانی نتایج مثبتی داشته است و نکات منفی در آن می‌چربیده است. تغییر کنونی که محصول یک روند تاریخی است، فقط در لحظه کنونی امکانپذیر بود، زیرا تنها محصول آموزه‌های همین روند تاریخی است.zapa5.jpg

۵- در ساختار جدید خودمختاری، تمام قدرت حکومتی به دست «دولت خودمختار محلی» GAL است. یعنی در سطح مناطق و نواحی، حکومتی وجود ندارد. کار «شوراهای دولت خودمختار زاپاتیستی» CGAZ و «مجمع شوراهای خودمختار زاپاتیستی» ACGAZ تنها هماهنگی شوراها با هم است. به غیر از این آنان هیچ مسئولیتی ندارند. همه مردم باید یاد بگیرند که خودشان حکومت کنند. «هر گندی که خود مردم بزنند، باید خودشان تمیز کنند!» به عبارت دیگر هر آزادیِ‌عملی با مسئولیت همراه است.

در هر GAL زنان و مردانی هستند که «کمیسرها» Comisariados و «کاردارها» Agentes نام دارند و تعدادشان می‌تواند تا ده نفر برسد. اگر در روستایی مشکلی بوجود بیاید، کوشش بر این است که مقامات خود شوراهای روستا این مشکلات را حل کنند و چنانچه موفق نشوند، «شوراهای دولت خودمختار زاپاتیستی» مجامع عمومی محلی را فرا می‌خوانند و در صورتی که آنها نیز نتوانند پاسخی بدهند، «مجمع شوراهای خودمختار زاپاتیستی» تشکیل می‌شود.

اگر در دوران گذشته ابتکار عملی قرار بود پیشنهاد شود، از طریق شوراهای دولت خوب به روستاها مطرح می‌شد. حال آنکه در ساختار جدید، هر فردی می‌تواند آن را به «دولت خودمختار محلی» پیشنهاد بدهد و بعد از بحث به مراجع بالاتر برده می‌شود.  بنابراین ابتکارعمل‌ها از پایین و از طریق پایه‌های مردمی آغاز می‌شود و به بالا می‌رسد. به‌عبارتی، دمکراسی به تصمیم‌گیری در مورد پیشنهادات خلاصه نمی‌شود، بلکه طرح ابتکار عمل‌ها را نیز دربرمی‌گیرد.

۶- در مورد کار مشترک در اراضی «هیچکس» یا «کمون» یا در «نامِلک‌ها» ابتدا جوامع زاپاتیست تصمیم می‌گیرند و بعد آن را با «برادران و خواهران» غیرزاپاتیست در میان می‌گذارند. اگر آنان پیشنهاد سازنده‌ای داشته باشند و ما را در بحث قانع کنند، طبیعی‌ست که آن را می‌پذیریم.

۷- درباره تغییر نسل و انتقال تجربیات به جوان‌ترها:

مبارزه هر نسلی محصول شرایط اجتماعی، سیاسی و تاریخی خاص خود است. تجربه مبارزات در چارچوب سه اصل به نسل بعدی منتقل می‌شود: «خودت را نفروش، تسلیم نشو و به بیراهه نرو!» یعنی هر نسلی مبارزه خاص خودش را دارد، اما از نسل پیش این سه پرنسیپ را می‌آموزد.

انتقال تجربیات به نسل‌های جوان‌تر به شیوه‌های مختلفی صورت می‌پذیرد: در خانواده‌ها، در حین کار اشتراکی، در جلسات آموزشی با کمیته‌های جوانان در سطوح منطقه‌ای.

۸- در پاسخ به این پرسش که چگونه می‌توان از خارج از منطقه زاپاتیستی برای کار در اراضی اشتراکی آمد، گفته شد که مهمترین موضوع درک این مسئله است که همه چیز زنده است (خود زمین، گیاهان و موجودات رو و زیر زمین) و زنده بودن فقط به انسان‌ها خلاصه نمی‌شود. بعد از درک این اصل و اطمینان از اینکه مصمم هستید از تمام اشکال حیات دفاع کنید متشکل شوید.

۹- در مورد این که زمین متعلق به هیچکس نیست، رفقای زاپاتیست اذعان کردند که «نامِلک» بودن زمین امری بدیهی‌ست، زیرا هیچ فردی عمری به درازای میلیون‌ها سال نداشته است که بتواند مدعی باشد که مالک این زمینی‌ست که این همه عمر دارد.zapa6.jpg

۱۰- کسانی که حق کار در اراضی اشتراکی را ندارند عبارتند از: شبه‌نظامیان، افرادی که به نوعی با مواد مخدر سروکار دارند (کشت، فروش، انتقال و مصرف) و کسانی که پیش از این زمین‌های خودشان را فروخته باشند. محصول اراضی و کار مشترک، به تساوی بین کسانی که در کار شرکت داشته‌اند، تقسیم می‌شود.

۱۱- ما قصد نداریم کسی را قانع کنیم که زاپاتیست بشود، می‌خواهیم در عمل دانسته‌های‌مان را با آنان شریک شویم. نه تنها در سطح تئوریک بلکه در عمل و با حل مشکلات و پرداختن به علل رنج مشترکمان.

۱۲- درباره مشارکت زنان در مبارزات، زاپاتیست‌ها معتقدند که باید زن و مرد دوشادوش علیه سرمایه‌داری مبارزه کنند و راه این مشارکت گفت‌وگوی بسیار بین زن و مرد است تا هم مردان در کارهای خانگی شرکت کنند و هم زنان در فعالیت‌های اجتماعی. زنان از همان چهل سال پیش شرکت در فعالیت‌های «سنتاً مردانه» را آغاز کرده‌اند.

پنجم ژانویه  ۲۰۲۴

گروهی که در «حلزون اورشلیم نو» سکونت داشت به چند دسته تقسیم شد تا در روستاهای مختلف با مردم و «دولت خودمختار محلی» گفت‌وگو کند.

در قسمت عقب چند وانت، در روی جادهای سخت و ناهموار، کاروان ما راهی بازدید از دو روستا شد تا با پایه‌های مردمی مشارکت‌کننده در تصمیمات و مدیریت امور یعنی «دولت خودمختار محلی» دیدار کند.

رفقایی که در حلزون/کاراکل، محل اقامتمان میزبان‌مان بودند این بار با سخاوت همیشگی و خستگی‌ناپذیرشان همراه و راهنمای ما شدند.

آنچه در این ساختار جدید برجسته و آشکار بود اداره‌ی جمعی امور آموزش و سلامت و حل اختلاف و ساماندهی امور توسط همبودهای محلی بود.

در GAL نه با «مسئولین» سلامت و آموزش بلکه با «ترویج‌گران» سلامت و آموزش برخورد داریم و البته با شوراهای متشکل از این ترویج‌گران که همبسته و پیوسته با یک‌دیگر در این نشست حاضر بودند و از کار خود سخن می‌گفتند.

مسئله منطقه‌ای حائل با حفظ حمایت و برادری/خواهری بین روستاهای زاپاتیستی و غیرزاپاتیستی در ساختارهای مدنی هم مشهود بود.

برای نمونه، غیرزاپاتیست‌ها نیز می‌توانستند از امکانات پزشکی و بهداشتیِ روستاهای زاپاتیستی استفاده کنند. البته، برخلاف ساکنین روستاهای زاپاتیستی، این استفاده در ازای پرداخت مبلغی که برای تامین نیازهای خدمات بهداشتی و درمانی لازم است میسر می‌شود، اما شاید نکته مهمتر این است که این مراکز به روی برادران و خواهران غیرزاپاتیست گشوده می‌ماند و انحصاری نیست. برداشت ما این بود که این نیز جزیی از ترویج علنی دستاوردهای زیست اشتراکی‌ست برای آنان که هنوز به امکان‌های تازه این ساختار باور ندارند (هرچند در عمل باید دید این تمایز چگونه بیشتر به همبستگی می‌انجامد و نه به یادآوری گسست‌ها).

در بازدید از مراکز آموزشی، به نظام آموزش بدیل پی بردیم که در آن نمره‌دهی و رتبه‌بندی جای خود را به تشریک مساعی معلم و دانش‌آموز در شکل‌دادن به یادگیری و تفکر انتقادی داده است. در این نظام آموزشی کارکرد و ترکیب کلاس درس به این صورت بود: کلاس‌ها به سه دوره تقسیم می‌شوند و اصولا مهم نیست که فرد به چه مدت زمان نیاز دارد. مهم این است که به این نتیجه برسد که می‌تواند در دوره بالاتر شرکت کند. در این روند آموزشی، هم معلمان و هم دانش‌آموزان به این باور دارند که آنچه می‌آموزند، باید در خدمت خودمختاری‌شان باشد. دانش‌آموزانی که با آنها صحبت کردیم نیز به این امر اذعان داشتند.

پس از این بازدید و دریافتنِ این که دانشِ سلامت و آموزش چون مشعلی از نسلی از ترویج‌گران به دست نسلی دیگر می‌رسد و درک این که این نگاهِ طبیعی به یادگیری، باطل‌السحرِ نگاه کالایی و مصرف‌گرا و ویرانگر رایج در جهان سرمایه‌داریست.

زمان استراحت و غدا رسید. غذایی که گشاده‌دستی مردمی را نشان می‌داد که سازندگان فروتن آینده‌اند و در قالب ممارست یک زیستِ جماعت‌محور و جمع‌گرا عمل می‌کنند.

زیر سایه گیاهان استوایی برای آنهایی که فرسوده از راه و بیماری بودند فرصتی برای استراحت و تأمل فراهم شد و برای رفقایی که همچنان پرتوان در جستجوی کشف‌های جدید بودند، دیدار از مزارع آناناس و موز و ذرت انتظار می‌کشید.

جز یادگیری این بدیل اجتماعی، سوغاتی که بسیاری از رفقا از خاک سرشار این روستای زاپاتیستی آوردند گل‌ها و ساقه‌های گیاهان استوایی بود که نمی‌شد چشم از زیبایی آنها برگرفت، از جمله گل سرخی همچون شعله آتش که اینجا و آنجا بی‌پروا بر شاخه‌های درختان گوناگون روییده بود...

گزارش از کاروانی از اروپا- ژانویه ۲۰۲۴

[1]  برای اطلاع بیشتر از مضمون بیانیه‌ها ن.ک به:

https://peykarandeesh.org/index.php/rubriques/le-mouvement-zapatiste/1526-2023-11-28-15-27-44

[2]. ن. ک. به: قسمت سوم بیانیه‌ها:

دِنی‌:https://enlacezapatista.ezln.org.mx/2023/11/09/%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%b3%d9%88%d9%85-%d8%af%d9%90%d9%86%db%8c/)

قسمت دوازدهم: بخش‌هایی از یک نامه

بخش‌هایی از نامه‌ای که چند ماه پیش از طرف معاون فرمانده شورشی مویسس به جغرافیایی دور، از نظر مسافت اما نزدیک از نظر فکری فرستاده شد:

«کمیسیون ششمین [بیانی] زاپاتیستی

مکزیک.- آوریل ۲۰۲۳

(…)

   زیرا در آن صورت مثل این خواهد بود که در مواجهه با طوفان وحشتناکی که در حال حاضر هر گوشه‌ی این سیاره را، حتی آنهایی را که فکر می‌کردند از هر شری در امان می‌مانند زیر تازیانه‌ی خود گرفته، ما طوفان را نبینیم.

   منظورم این است که ما نه تنها طوفان، ویرانی، مرگ و درد ناشی از آن را می‌بینیم، بلکه آنچه را که پس از آن خواهد آمد نیز می‌بینیم. ما می‌خواهیم بذر ریشه‌ای باشیم که نخواهیم دید؛ ریشه‌ای که به نوبه‌ی خود سبزه‌ای از آن خواهد رست، سبزه‌ای که باز هم نخواهیم دید.

بنابراین اگر بخواهیم یک تعریف مختصر و مفید ارائه دهیم، باید بگوییم مسلک زاپاتیستی «بذر خوب بودن» است.

   ما قصد نداریم جهان‌بینی خود را برای نسل‌های بعدی به میراث بگذاریم. نمی‌خواهیم وارث بدبختی‌ها، کینه‌ها، دردها، ترس‌ها یا علایق‌ ما باشند. و نیز نمی‌خواهیم آینه‌ای باشند که تصویری کم و بیش تقریبی از آنچه ما خوب یا بد می‌پنداریم را منعکس می‌کند.

   آنچه ما می‌خواهیم این است که زندگی را برایشان به میراث بگذاریم. آنچه نسل‌های دیگر با این میراث انجام می‌دهند، تصمیم خود آنها و مهم‌تر از همه مسئولیت خودشان خواهد بود. همان‌طور که ما زندگی را از اجدادمان به ارث بردیم، آنچه را که ارزشمند می‌دانستیم برداشتیم و برای خود وظیفه‌ای تعیین کردیم. و روشن است که مسئولیتِ تصمیمی که می‌گیریم، کاری که برای انجام آن تعهد می‌دهیم و عواقب اعمال و کوتاهی‌هایمان را می‌پذیریم.

   وقتی می‌گوییم «تسخیر جهان لازم نیست، کافی‌ست آن را از نو بسازیم»، به‌طور قطعی و بازگشت‌ناپذیر از مفاهیم سیاسی فعلی و قبلی فاصله می‌گیریم. جهانی که ما تصور می‌کنیم بی‌عیب و نقص نیست، حتی از دور؛ اما بدون شک بهتر است. دنیایی که در آن همه همانی باشند که هستند، بدون شرم، آزار، مثله شدن، زندانی شدن، به قتل رسیدن، به حاشیه رانده شدن، سرکوب شدن.

   اسم آن دنیا چیست؟ چه سیستمی از آن پشتیبانی می‌کند یا بر آن غالب است؟ خب، این را کسانی که در آن زندگی می‌کنند، تصمیم خواهند گرفت، اگر بخواهند.

   دنیایی که در آن کسانی که میل به سلطه و همگن‌سازی دارند، از آنچه این تفکر اکنون و در زمان‌های دیگر به بار آورده است درس بگیرند و در آن دنیای آینده شکست بخورند.

   دنیایی که در آن بشریت نه با برابری (که تنها جدایی کسانی را که «برابر نیستند» پنهان می‌کند) بلکه با تفاوت تعریف می‌شود.

   جهانی که در آن تفاوت موجب آزار و اذیت نیست، بلکه از آن استقبال می‌شود. دنیایی که در آن داستان‌هایی که تعریف می‌شود مربوط به کسانی نیست که برنده می‌شوند، زیرا هیچ‌کس برنده نمی‌شود.

   دنیایی که در آن داستان‌هایی که تعریف می‌شود، چه در فضای خصوصی و چه در هنر و فرهنگ، مانند قصه‌هایی است که مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایمان برای ما می‌گفتند: قصه‌هایی که به ما یاد نمی‌دهند چه کسی برنده می‌شود، زیرا هیچ‌کس نمی‌برد و بنابراین، هیچ‌کس نمی‌بازد.

   داستان‌هایی که به ما اجازه دادند در میان قطرات باران، بوی پختن ذرت و عطر قهوه و تنباکو، چیزهای وحشتناک و شگفت‌انگیزی را تصور کنیم، و دنیایی ناکامل را، دنیایی شاید دست و پا چلفتی، اما بسیار بهتر از دنیایی که اجداد و معاصران ما از آن رنج کشیده‌اند و می‌کشند را.

   ما قصد نداریم قوانین، دستورالعمل‌ها، جهان‌بینی‌ها، تعلیمات‌دینی، مقررات، مسیرها، مقصدها، گا‌ها و همراهان خویش را به میراث بگذاریم؛ یعنی آنچه را که تقریباً همه طرح‌های سیاسی آرزویش را دارند.

   هدف ما ساده‌تر و بسیار دشوارتر است: به میراث گذاشتن زندگی.

(…)

   زیرا می‌بینیم که این طوفانِ مهیب که نخستین تندبادها و رگبارهایش هم اکنون کل سیاره را درمی‌نوردد، با سرعت و شدت بسیار به ما نزدیک می‌شود. بنابراین ما تنها آنچه را که جلوی چشم‌مان است نمی‌بینیم. یا اگر می‌بینیم، با توجه به آنچه در دراز مدت می‌آید به آن می‌نگریم. واقعیت بلافصل ما با دو واقعیت تعریف شده یا مطابق با آن است: یکی مرگ و نابودی که بدترین جنبه‌های انسان‌ها را فاش می‌کند، صرف نظر از طبقه اجتماعی، رنگ، نژاد، فرهنگ، جغرافیا، زبان و اندازه آنها؛ و دیگری شروعی دوباره بر روی آوار سیستمی که بهترین کاری را که می‌توانست، انجام داد: نابود کردن.

   چرا می‌گوییم این کابوسی که اکنون تجربه می‌کنیم و بدتر هم خواهد شد، بیداری را به دنبال خواهد داشت؟ خب، زیرا کسانی هستند، مانند خود ما، مصمم به دیدن این امکان، گرچه امکانی بسیار کوچک باشد. اما هر روز و در هر ساعت و در همه جا مبارزه می‌کنیم تا این حداقل امکان، هرچند کوچک و بی‌اهمیت –مثل دانه‌ای ریز –رشد کند و روزی به درخت زندگی بدل شود، درختی که اگر هست، از همه رنگ‌هاست.

   ما تنها نیستیم. در این ۳۰ سال به دنیاهای زیادی سرک کشیده‌ایم؛ دنیاهایی متفاوت در راه و روش، زمان، جغرافیا، داستان‌ها و تقویم‌شان. اما برابر در تلاش و چشم دوختنی به نظر بیهوده به زمانی نابهنگام که خواهد آمد، نه از روی تقدیر، نه با طرح الهی، نه به این دلیل که کسی ببازد تا کسی برنده شود. نه، به این دلیل که ما روی آن کار می‌کنیم، برایش می‌جنگیم، زندگی می‌کنیم و برای آن می‌میریم.

و سبزه‌زاری خواهد بود با گل‌ها و درختان و رودخانه‌ها و انواع حیوانات. و اگر سبزه هست از این روست که ریشه‌ای دارد. و یک دختر، یک پسر و یک دختر/پسر زنده خواهند بود. و روزی فرا می‌رسد که باید مسئولیت تصمیمی را بپذیرند که در مواجهه با این زندگی می‌گیرند.

   آیا این آزادی نیست؟

(…)

   و داستان یک زن بومی ۴۰ سال به بالا و از ریشه مایا را برای شما تعریف می‌کنیم، که در حین یادگیری دوچرخه‌سواری با دوچرخه سایز ۲۰، ده‌ها بار زمین خورد؛ اما به تعداد همان دفعات از زمین برخاست و حالا یک دوچرخه سایز ۲۴ یا ۲۶ سوار می‌شود و با آن به دوره‌های آموزشی گیاهان دارویی می‌رود.

   از مروج بهداشتی سخن می‌گوییم که به یک همبود دورافتاده بدون جاده آسفالته می‌رود، و به‌موقع می‌رسد تا به مرد مسنی که مورد حمله افعی نایاکا قرار گرفته است سرم پادزهر تجویزکند.

   و از زنی بومی از مقامات خودمختار که با دامن ناگوا و کوله پشتی‌اش، به‌موقع به مجمع «زنانی که هستیم» می‌رسد و می‌تواند در مورد بهداشت زنانه صحبت کند.

   و از اینکه وقتی وسیله نقلیه، بنزین، راننده یا جاده قابل عبوری نباشد، سلامتی در چهارچوب توسعه و امکانات ما چطور به کومه‌ای در گوشه‌ای از جنگل لاکاندون خواهد رسید.

   کومه‌ای که در آن، دور یک اجاق، زیر باران و بدون برق، مروج آموزش و پرورش با دوچرخه از راه می‌رسد و در میان بوی ذرت پخته، قهوه و تنباکو، از زبان زنی سالخورده داستان وحشتناک و شگفت‌انگیزی را می‌شنود؛ داستانی درباره وتان که نه مرد بود نه زن و نه چیز دیگری. و یکی نبود، بلکه بسیار بود. و خواهد شنید که می‌گوید: «ما نیز همین هستیم: وتان، نگهبان و قلب خلق».

   و اینکه آن مروج آموزش در مدرسه این داستان را برای دختران و پسران زاپاتیست تعریف خواهد کرد. البته بهتر است بگوییم نسخه‌ای از آن را که از شنیده‌هایش به یاد می‌آورد، زیرا به دلیل سر و صدای باران و صدای خفه‌ی زنی که قصه را تعریف می‌کرد، نتوانسته آن را درست بشنود.

   و درباره «کومبیای دوچرخه» که گروهی از جوانان موسیقی‌دان خواهد ساخت و همه‌ی ما را از اینکه «کومبیای قورباغه» را برای چندمین بار بشنویم، نجات خواهد داد.

   و مردگان ما که عزت و جان خود را مدیون آنها هستیم، شاید بگویند: «خب بالاخره وارد عصر چرخ شدیم». و در شب‌های بدون ابر وقتی به آسمان پر ستاره نگاه می‌کنند، خواهند گفت: «دوچرخه! بعد از آن نوبت سفینه‌های فضایی است»؛ و خواهند خندید، می‌دانم. و یکی از زندگان ضبط‌صوتی را روشن خواهد کرد و صدای کومبیایی به گوش خواهد رسید که همه ما، زنده و مرده، امیدواریم کومبیای «روبان قرمزی» نباشد.

(…)

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

به نام پسران، دختران، مردان، زنان و دگرباشان زاپاتیست.

معاون فرمانده شورشی مویسس.

مدیر هماهنگی «سفر برای زندگی».

مکزیک، آوریل ۲۰۲۳».

برگرفته از اصل نامه و با اجازه‌ی فرستنده و گیرنده.

گواهی می‌دهم.

کاپیتان - نوامبر ۲۰۲۳