بله، در خيابان خشونت هست.[1] اين خشونتي است که بينندگان را به فکر وا ميدارد. زمينهي آن به کناري نهاده ميشود. چرا آنان از چاقو استفاده ميکنند يا چرا سنگ پرتاب ميکنند – اين افقِ پرسش است.

غليان خشونت از سوي فلسطينيها هميشه رسانه‌هاي غربي را متحيّر ميکند – چرا مقاومت ميکنند؟ هنگامي که اسرائيل غزه را بمباران ميکند و هزاران نفر را ميکُشد، يا وقتي بولدوزرها و هليکوپترهاي اسرائيلي خانههاي خانوادههاي بيگناه در کرانهي غربي يا اورشليم شرقي را هدف قرار ميدهند، سرگشتگي مشابهي وجود ندارد. اين سردرگميْ نابرابر و غيرمنصفانه است. بله، در خيابانها خشونت موج ميزند، اما اين تنها خشونت موجود نيست.

     خشونت بي­امان (hot violence/خشونت عريان) متعلق به ارتش اسرائيل است. اما همچنين نوعي خشونت وجود دارد که تجو کول (Teju Cole) آن را خشونت سرد (cold violence) سياستهاي دولت اسرائيل ميخواند. اسرائيليهاي دست‌راستي سرزمينهاي فلسطين اشغالي را با تعابير خودشان (يهوديه و سامريه) نام‌گذاري ميکنند. آيلت شاکد وزير دادگستري آنها – در مقابل اين عقيدهي بين‌المللي – از اذعان به اينکه اساساً اشغالي در کار است سر باز مي‌زند؛ وي ميگويد کرانهي غربي و اورشليم شرقي «مناطق محلّ مناقشه» هستند.

   طبقهي مهاجر اسرائيل که به نحو قابل ملاحظهاي قدرتمند است با نامگذاري دوبارهي اين مناطق – تحت پشتيباني دولتشان و با نقض قوانين بينالمللي – شهرکهايي منحصراً يهودي در اين سرزمين بنا کردهاند. اين کار واکنش فلسطينيها را برانگيخت. سپس سر و کلّهي ديوارها پيدا شد، [و بعد] ايستهاي بازرسي، بولدوزرها، نابودي زندگيِ فلسطينيها و تحقير [فرا رسيد] – تمام اينها طراحي شده تا هزينهي زندگي بالا رود و فلسطينيها دُمشان را روي کولشان گذاشته و بروند. تجو کول، در مشارکتش در کتاب نامههايي به فلسطين نام اين فرايند را «خشونت سرد» گذاشته است. او مي‌نويسد: «قرار دادن مردم در وضعيت بلاتکليفيِ شديد دربارهي اوليات زندگي، طيّ سالها و دههها، شکلي از خشونت سرد است.»

   براي اسرائيليها نه هيچ فرايند صلحي در کار است و نه هيچ امکاني براي يک دولت فلسطيني و نه هيچ امکاني براي عدالت در حق فلسطينيها. همانگونه که شاکد، وزير دادگستري، به مهدي حسن خبرنگار الجزيره گفته است: «وضع موجود بهترين گزينه است.»

   اگر کسي را با متکا خفه ميکنيد، نبايد انتظار داشته باشيد که آن شخص بي هيچ حرکتي پذيراي خفگي شود.

   بيانيهي سازمان ملل دربارهي استجابت استقلال کشورها و مردمان مستعمره به سال 1960، که دربارهي مسئلهي فلسطين نيز ساري و جاري است، حقّ مقاومت براي مردمي که [سرزمينشان] اشغال شده را به رسميت ميشناسد. در اين بيانيه آمده است که: «نميتوان در برابر فرايند آزادسازي مقاومت کرد

کدام عدم خشونت؟

از همان روزهاي آغازين انتفاضهي اول در سال 1987 به اين طرف، ليبرالها فلسطينيها را به خاطر ناکاميشان در شبيه به گاندي شدن ريشخند کردهاند. کودکاني که سنگ پرتاب ميکنند به خاطر نداشتن استراتژي مورد تمسخر قرار گرفته شدهاند، و کودکان چاقوکِش نيز به همين ترتيب صرفاً به عنوان تروريست تصوير شدهاند. پرسش محافل غربي اين است که «چرا فلسطينيها برنامهاي فاقد خشونت را در دستور کار قرار نميدهند؟»

   اين پرسشي خوب ولي نامربوط است. پرسش اصلي اين است که چرا اسرائيل –قدرت اشغالگر- طريقتي سياسي براي فلسطينيها را روا نميدارد. اشغال توسط اسرائيليها باعث آن چيزي شده است که باروخ کيمرلينگ آن را، در هنگامهي انتفاضهي دوم، «سياسيکُشي» (“politicide”)، مرگ سياست، خوانده بود. کيمرلينگ مدعي شده بود که سياستهاي آريِل شارون نهادهاي سياسي و مدني فلسطينيها را مُثله کرده، اقتصادشان را نابود کرده و مردم را به يأس عمومي کشانده است. کيمرلينگ بيان داشته است که هدف نهايي «انحلال وجود مردم فلسطين در مقام يک موجوديت اجتماعي، سياسي و اقتصادي مشروع است

   يکي از وجوه اين سياسيکُشي عبارت بود از اينکه [دولت اسرائيل] به حماس، که در انتخابات قانوني فلسطينيها در سال 2006 قاطعانه پيروز شد، اجازه نداد در محدودههاي تنگ پيمان اُسلو حکمراني کند. حتي اجازهي اين کار هم داده نشد. در اين بين، هر کدام از رهبران سياسي که داراي چنان پايگاه تودهاي راستيني بود که اشغال اسرائيليها را به چالش بکشد محکوم به زندان شد. مروان برغوثي، رهبر بياندازه محبوب فتح که از جمله رهبران انتفاضهي دوم نيز بوده، از سال 2002 در زندان به سر ميبرد. برغوثي در نوامبر گذشته فراخوان انتفاضهي سوم را صادر کرد. او نبض مردمش را در دست دارد. همچنين است احمد سعدات، رهبر جبههي مردمي آزاد فلسطين (PFLP)، که از سال 2002 در زندان است. اسرائيليها در آوريل سال جاري خالده جرّار، رفيق سعدات در جبههي مردمي آزاد فلسطين، را نيز به بند کشيده‌اند که وي تحت بازداشت غيرقانوني (administrative detention) اوضاعش رو به وخامت مي‌رود. برغوثي، سعدات و جرّار واجد پايگاهي تودهاي هستند که به جدّ اشغال اسرائيلي-ها و پيمانهاي اُسلو را به چالش ميکشند. آنان در زندان به سر ميبرند. هيچيک از کساني که به کارهاي خشونتبار فلسطينيها خرده ميگيرند، نميپرسند چرا اسرائيل براي اين رهبران سياسي مشروع احکام بلندمدت صادر ميکند. بدگويي از کودکانِ درون خيابانها آسانتر است. به پرسش کشيدن اسّواساس اشغال – يعني به پرسش کشيدن سياسيکُشيهاي اسرائيل بسيار دشوارتر است.

   برغوثي با عنوان ماندلاي فلسطينيها شناخته ميشود. هنگامي که رژيم نژادپرست آفريقاي جنوبي ماندلا را از زندان خلاص کرد، او فرماندهي يک جنبش تودهاي را بر عهده گرفت که بيامان به سوي پايان دادن به دولت آپارتايد حرکت ميکرد. اسرائيل احتمالاً از چنين پيامدي ميهراسد. بهتر است برغوثي را در زندان نگاه دارد تا اينکه با آزادياش در زمينههاي سياسي خطر کند.

تئاتر آزادي

مجمع تئاتر آزادي در ميان اردوگاه آوارگان شهر جِنين قرار گرفته است. اين مرکز که زاييدهي انتفاضهي دوم است در سال 2006 بنا نهاده شد. جوليانو ميرخميس، يکي از بنيانگذاران اين مرکز که در سال 2011 به قتل رسيد، در همان اوقات گفت: «اسرائيل سيستم عصبشناختيِ جامعه، که فرهنگ، هويت و ارتباط است را تخريب ميکند.» ميرخميس، که مادري اسرائيلي و پدري فلسطيني داشته است، برخاسته از کار مادرش در جِنين در ميان کودکان اردوگاه بوده است. او به تني چند از اين کودکان ملحق شده است – از جمله زکريا زبيدي که پيش از اين در انتفاضهي دوم نقش يک مبارز را بر عهده داشت – تا اين تئاتر را برپا سازد؛ يعني پايهي همان چيزي که ميرخميس اميدوار بود انتفاضهي بعدي، يک انتفاضهي فرهنگي، باشد.

   در سرتاسر فلسطين، يک دنيا اميد وجود دارد؛ مانند تئاتر آزادي که از حيث سياسي عميقاً عليه اشغال است و با اين حال غمخوار و مشفق روحيهي انساني است. سال گذشته، تئاتر آزادي يک تور اتوبوسي در سرتاسر مناطق اشغالي فلسطين برپا کرد. در آن اتوبوس سودانوا دسپانده بازيگري از کمپاني تئاتر خيابانيِ کمونيستي هند، يانا ناتيا مانش (Janam/يانام) حضور داشت. يانام و تئاتر آزادي، هر دو، در قِسمي حساسيت نسبت به سياست و فرهنگ سهيم بودهاند. دسپانده گفت: «تئاتر هنر محض نيست، نمي‌تواند باشد. همانگونه که افراد تئاتر آزادي به من گفتند، آنان مبارزان آزادي را تعليم ميدهند. اما سلاحهايي که به کار مي‌گيرند ابزار فرهنگ هستند

   اين ماه [اکتبر]، بازيگراني از تئاتر آزادي به هند سفر ميکنند، تا به يانام براي اجراي يک نمايش بپيوندند. اين نمايش ابتدا در سرتاسر هند و سپس در سرتاسر فلسطين به اجرا در خواهد آمد. اين همبستگي است. همچنين بخشي از دورنماي سياسي فلسطيني‌ها است. همانطور که فيصل ابوالحياه پيشتر در بازديدي در همين سال از هند گفته: «اشغال وجود دارد، فتح وجود دارد، حماس وجود دارد، احزاب سياسي ديگري هم وجود دارند. قتل و کشتار وجود دارد، انتفاضه وجود دارد. اما آزادي وجود ندارد. ما آموختهايم که از هنر به عنوان ابزاري براي مقاومت عليه اشغال استفاده کنيم. تئاتر آزادي جايي است براي مردان، زنان و کودکان تا خود را بروز دهند. در مکاني که با ايستگاه‌‌هاي بازرسي و گشت تفکيک شده است، بر پا داشتن حسّ اجتماع با همديگر بسيار با اهميت است.» بدينترتيب، هنر پادزهري است براي سياسيکُشي.

   اشغال سرخوردگي به بار ميآورد و تخيّل سياسي را محدود ميکند. خشونت فرزند اشغال است. بايد افقهاي ديگري خلق شود. اين نقش فرهنگ است. فرانتس فانون در دوزخيان روي زمين (1963) نه تنها دربارهي ناگزيري خشونت در مبارزات ضدّ استعماري، بلکه همچنين دربارهي نياز به [ايجاد] «ادبيات مبارزه» نوشت. ادبيات مبارزه چه ميکند؟ فانون مينويسد: «به آگاهي ملي قالب ميبخشد و به آن شکل و طرح اعطا ميکند و افقهاي نوين و بيکراني پيشروي آن ميگشايد

انتفاضهي پايانناپذير حلنشده باقي ميماند تا اشغالِ پايانناپذير را به چالش بکشد. اين دو همزاد يکديگرند. ديگر خيالات ناظر به آينده از ميانِ و بهواسطهي اين دو ظهور و بروز مييابند. همانگونه که رمي کنزي (Remi Kanazi) در مجموعهي جديدش با عنوان قبل از اينکه بمب بعدي بر سرمان خراب شود (Haymarket, 2015) مينويسد: «اين شعر آپارتايد را پايان نمي‌بخشد.» اما تخيّل را پديد ميآورد، به سوي امکانهاي نويني سوق ميدهد و سياستي نوين، سياستي عليه سياسيکُشي، به وجود ميآورد.

پانويس:

[1]. ويجاي پراشاد دبير مرکز مطالعات بينالملل در ترينيتيکالج است. وي سرويراستار نامههايي به فلسطين (Verso) است.

اين يادداشت ترجمهاي است از:

http://www.counterpunch.org/2015/10/19/palestines-intifada-the-process-of-liberation-is-irresistible/

برگرفته از سایت: تز یازدهم

http://www.thesis11.com