سومين سالگرد درگذشت پوران بازرگان است. به ياد او متن زير بين دوستانى كه بر مزارش گرد آمده بودند پخش شد. اين متن كوتاه اشاره اى ست به زندگى و مبارزهء «مادر جونز» (Mother Jones) زنى برجسته در تاريخ جنبش كارگرى آمريكا.
پرلاشز، پاريس، ششم مارس ۲۰۱۰


سردبير نشريهء لاريپوست La Riposte
دادستان ويرجينياى غرب ايالات متحده معتقد بود كه «مادر جونز خطرناك ترين زن آمريكا» ست. مارى هاريس جونز مورد نفرت سرمايه داران بود و محبوب همهء كارگرانى كه تصادفاً با او آشنا شده بودند و اينها تعدادشان چقدر زياد بود. او در ۱۸۳۰ در ايرلند زاده شد. پدر بزرگش محكوم به اعدام و به دار آويخته شده بود، زيرا عليه استعمار انگليس شورش كرده بود. خودش در دوران كودكى سربازان ملكهء انگليس را ديده بود كه سرِ شورشيان را بريده بر سرِ نيزه ها زده بودند. در ۱۸۳۵ پدرش كه كارگر بود براى كار در پروژهء كشيدن راه آهن به سفر رفت و كمى بعد، خانواده اش به او پيوستند و پس از چندى، همگى به تورونتو (كانادا) نقل مكان كردند. مارى هاريس مدت كوتاهى در يك صومعه به معلمى مشغول شد و سپس به كار خياطى پرداخت. در ۱۸۶۱ با جرج جونزكه كارگر ريخته گرى و سازمانده سنديكا در ممفيس (درهء تنِسى) بود ازدواج كرد.
زندگى شخصى او با حوادث فاجعه بارى رقم خورده است. فرزندان و شوهرش همگى در بيمارى واگيردار تب زرد كه در ۱۸۶۷ ممفيس را فراگرفت از دست رفتند. بعدها خودش چنين نوشت: «قربانيان، قبل از هر كس ديگر، كارگران بودند. ثروتمندان مى توانستند شهر را ترك كنند. مدرسه ها و كليساها بسته بود. ورود به خانهء بيمار بدون اجازهء خاص ممنوع بود. فقرا نمى توانستند خرج پرستار بپردازند. روبروى خانهء ما ده نفر از اين بيمارى همه گير مردند. تمام اطراف ما را مرده فراگرفته بود. جسدها را بدون مراسم، شب ها دفن مى كرديم. دائم فرياد شيون و گريه مى شنيديم. چهار فرزند خردسالم هريك پس از ديگرى مريض شدند و مردند. تن ظريفشان را قبل از دفن، با دست هاى خودم شستم. شوهرم نيز تب كرد و مرد [...] خانواده هاى ديگر هم مثل خانوادهء ما به همين نحو، سخت مصيبت ديدند. چه روز و چه شب صداى قرچ قرچ گارى هاى نعش كشى را مى شنيدم!
به دنبال اين بلاى مرگبار، مارى جونز به شيكاگو رفت و مغازهء خياطى باز كرد. اما در آتش سوزى بزرگ ۱۸۷۱ كه بخش مهمى از شهر را ويران كرد، مغازه اش از دست رفت. از اين تاريخ به بعد، وى در جنبش سنديكايى آمريكا فعالتر شد، به حدى كه تاريخ زندگى اش با تاريخ مبارزات به خصوص چشمگير طبقهء كارگر آمريكا درهم تنيده است ــ تاريخى كه متأسفانه در اروپا چندان شناخته شده نيست. او كه همهء افراد خانواده اش را از دست داده بود، كارگران بخش معدن، كارگران راه آهن و كارگران بافندگى را به فرزند خواندگى مى پذيرد. آنها او را «مادر» صدا مى زدند. مادر جونز در همهء مبارزات حاضر بود. در اعتصاب بزرگ كارگران راه آهن پنسيلوانيا در ۱۸۷۷ شركت داشت. در سالهاى دههء ۱۸۸۰ براى كارگران عضو سنديكا كلاس هاى درس سياسى تشكيل مى داد. در ۱۸۹۰ در سنديكاى معدنچيان كه «كارگران متحد معدن آمريكا» (UMWA) نام داشت استخدام شد.
مادر جونز به رغم جثهء كوچكش و قيافهء آرام يك مادر بزرگ، سخنران فوق العاده نيرومندى بود. وقتى سكويى مى يافت و براى سخن گفتن با كارگران بر آن مى ايستاد وقار و هيبتش همه را فرا مى گرفت. با بالا و پايين بردن صدايش طيفى از احساسات گوناگون را در كسانى كه به او گوش مى سپردند پديد مى آورد. او مى توانست مردم را به گريه بيندازد و پس از لحظه اى قهقه خنده شان را بلند كند. در حالى كه از اين طرف سكو تا آن طرف با خشم قدم مى زد، نطق بلند بالاى او عليه تبهكارى كارفرمايان بيان خشمى نيرومند بود. او ثروتمندان را تحقير مى كرد و به كارگران در آنِ واحد، هم نيرويشان را يادآورى مى كرد و هم غير انسانى بودن شرايط زندگى شان را.
در نوشته هايش نيز سبك مستقيم و صادقانه اش خواننده را تحت تأثير مى گرفت. در مقاله اى تحت عنوان «تمدن در كارگاه هاى جنوب» كه در نشريهء انترناسيوناليستى سوسياليستى در ۱۹۰۱ چاپ شده، از تجربهء خود در يك كارگاه پنبه سخن مى گويد كه مأموريتش در آنجا بررسى وضعيت كار در اين صنعت بوده است: «بچه هاى ۸ـ۷ ساله را ساعت چهار و نيم صبح با سوتِ سركارگر از بستر بيرون مى كشيدند. صبحانه اى اندك از قهوهء سياه و نان ذرت كه به جاى كره به روغن پنبه آغشته شده بود به آنها مى دادند. سپس اين ارتش بردگان ــ از بزرگ و كوچك ــ به راه مى افتادند. ساعت پنج و نيم به پشت ديوارهاى كارخانه مى رسيدند و در آنجا در فضائى انباشته مملو از جيغ و سر و صداى ماشين ها، لحظات جوانى شان را ۱۴ ساعت، همه روزه لگد مال مى كردند [لحظات جوانى شان ۱۴ ساعت در روز لگدمال مى شد]. وقتى در اين خانوادهء عيالوار تأمل مى كردى مى توانستى تقريباً بشنوى اين فرياد را كه « اى چرخ هاى حريص سرمايه دارى، يك لحظه بايستيد تا ما بتوانيم يك بار هم كه شده صداى آدمى بشنويم؛ يك لحظه هم بگذاريد باور كنيم كه تمام زندگى اين نيست!»
مادر جونز در مبارزات متعدد نقش درجهء اول بازى كرد، از جمله در اعتصاب معدنچيان آرنوت (پنسيلوانيا). او زنان معدنچيان را به طرزى شگفت انگيز در مبارزه سهيم كرد: «وقتى شركت مى خواست اعتصاب شكنان را به مصاف اعتصاب گران بفرستد، به مردها گفتم در خانه بمانند و بگذارند زنها ترتيب «زردها» (اعتصاب شكنان» را بدهند. يك ارتش حسابى از زنان خانه دار سازمان دادم. آنها بايد با جاروهاشان، با لته ها و اسفنج ظرف شوئى شان، با سطل هاشان در نزديكى معدن حاضر شوند. روز موعود خودم تا معدن نرفتم مبادا با دستگيرى من، ارتش دچار پراكندگى شود. يك زن ايرلندى را كه بيشتر قيافه اى تماشايى داشت براى رهبرى حمله برگزيدم. او دير از خواب بيدار شده بود و بايد زود آماده مى شد. خود را باپوشيدن دامنى قرمز رنگ روى پيراهن بلند خواب آراسته بود. جوراب بلند سفيد در يك پايش بود و جورابى سياه در پاى ديگر. روى موهاى سرخ و وِزكرده اش يك شال سرخ رنگ انداخته بود. چشم هاى دريده اى داشت. به او گفتم: تو ارتش را تا درِ ورودى چاه معدن مى برى. قابلمه ات را بردار و يك چكش. و وقتى «زردها» با قاطرهاشان سر رسيدند همگى با چكش روى قابلمه ها مى كوبيد و زردها را با چوب جارو مى زنيد و آنها را بيرون مى رانيد. از هيچكس نترسيد.»
وقتى زنها شروع به زدن قابلمه ها كردند، رئيس پليس آمد و به زن ايرلندى گفت: «مواظب باشيد خانم! شما با اين كار، قاطرها را رم مى دهيد.» مادر جونز نقل مى كند كه ايرلندى چگونه او را با زدن روى قابلمه به گودال انداخته در حالى كه فرياد مى زده «بريد گم شيد، خودتون و قاطرهاتون». در آن لحظه به نظر مى رسيد كه حتى قاطرها عليه زردها شوريده بودند و جفتك مى زدند. زردها پا به فرار گذاشتند، در حالى كه زنها با چوب جارو و لتهء ظرف شويى آنها را دنبال مى كردند».
هرچند كارفرمايان كوشيدند به نحوى خاص اعتصاب را به پايان برسانند، اما اعتصاب پيروز شد. يك شب كه مادر جونز در منزل رئيس سنديكاى محل (به نام ويلسون) مهمان بوده، ناگهان در مى زنند. منزلى كه خانوادهء ويلسون در آن مى نشستند در گرو صاحبخانه بود و صاحبخانه همان صاحب معدن بود. تازه واردان براى رئيس سنديكا پيشنهادى داشتند: «اگر قبول كنى كه از اين منطقه بروى و بگذارى اعتصاب بخوابد، خانه ات را از گرو در مى آوريم و ۲۵ هزار دلار هم به تو مى دهيم». مادر جونز مى نويسد: «هرگز پاسخ او را فراموش نمى كنم كه گفت: «آقايان، اگر به عنوان مهمان به خانهء ما آمده ايد قدمتان روى چشم، اما اگر براى اين آمده ايد كه به درستكارى و شرافت خودم و كارگرانى كه به من اعتماد كرده اند خيانت كنم از شما مى خواهم كه فوراً اينجا را ترك كنيد و هرگز به اينجا پا نگذاريد.» ويلسون اعتصاب گرانى را كه دچار مشكل شده بودند پيش خود پذيرفت، هرچه داشت با آنها قسمت كرد و با اندكى كه داشت مى ساخت و قناعت مى كرد. مادر جونز باز هم در اين باره نوشته است: «او با مشكلات مبارزان پايه و عادى خوب آشنا بود. رهبرانى مثل او را ديگر اين روزها نداريم».
از سال ۱۹۰۴ مادر جونز به عنوان مسؤول سازمان دهى در حزب سوسياليست آمريكا فعاليت مى كرد و سپس در ۱۹۱۱ به سنديكاى معدنكاران ايالات متحدهء آمريكا بازگشت. در ۲۱ سپتامبر ۱۹۱۲ در جريان اعتصاب Paint Creek و Cable Creek تظاهرات فرزندان معدنچيان را در خيابان هاى چارلستون رهبرى كرد. پنج ماه بعد، در جريان يك تظاهرات ديگر در حالى كه ۸۲ سال از عمرش مى گذشت بازداشت شد. او را به «توطئهء قتل» متهم كردند و به ۲۰ سال حبس جنائى محكوم گرديد. خوشبختانه در ماه مه ۱۹۱۳ در پى انتخاب يك فرماندار جديد آزاد شد. مادر جونز تا پايان عمر در ۱۹۳۰ يعنى تا صد سالگى با جنبش كارگرى در ارتباط بود و مى گفت: «اگر مى خواهيد براى آرامش روح اموات دعا كنيد، بكنيد، اما به خصوص به خاطر زنده ها مبارزه كنيد!»او در گورستان سنديكاى معدنچيان در مونت او ليو Mount Olive (كوه زيتون) نزديك شهر سن لويى در ايالت ايلى نويز به خاك سپرده شد. در كنار بناى يادبودى كه برايش ساخته اند، روى پلاك جمله اى مى خوانيم كه آخرين وصيت اوست: «مبادا هيچ خائنى بر مزار من درنگ كند».

* از نشريهء لاريپوست (نشريهء جناح ماركسيستى حزب كمونيست فرانسه، شمارهء ۵۱، مارس ـ آوريل ۲۰۱۰)