جنبشهای اجتماعی
- توضیحات
- نوشته شده توسط علی اصغر حاج سيد جوادی
- دسته: فلسطین
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
آقای فريدون احمدی نقدی بر بيانيه «فلسطين را ويران می کنند. آيا می توان سکوت کرد؟» نوشته اند و در اين نقد از شيوه ی نگاه امضا کنندگان بِيانيه عموماً و به قول خود از «عزيزان تدوين کننده ی آن خصوصاً نسبت به مسأله ی تروريسم» اظهار نگرانی کرده و در پايان اميدوار است که «اين نقد عزيزان تدوين کننده ی بيانيه را به تأمل و تعمق در زمينه ی مورد بحث وادارد و نه تقابل و پاسخگويی سريع».
راقم اين سطور از امضاء کنندگان بيانيه بود نه از تدوين کنندگان آن اما امضای من در پای بيانيه بر خلاف ترتيبی که آقای احمدی حساب امضا کنندگان را از تدوين کنندگان جدا کرده است نه از سر اغماض بود و نه براساس اعتماد به دست اندرکاران نگارش بيانيه. من با اطلاع از مفاد بيانيه و مطالعه قبلی بيانيه را امضا کردم زيرا از شنيدن گفتار حق به نيت اراده باطل تجربه های فراوانی دارم. نويسنده ی نقد به قول خود «عزيزان تدوين کننده بيانيه را به تأمل و تعمق در زمينه مورد بحث و نه تقابل و پاسخ گوئی سريع» دعوت کرده است در حالی که زمينه ی مورد بحث، آن گونه که ايشان در نوشته ی خود قلمفرسائی کرده است، از کثرت وضوح در حيطه ی حقوق بشر نيازی به تأمل و تعمق ندارد؛ تعمق و تأمل آنجائی ضروری و حياتی است که به مرز چگونگی امکانات دسترسی انسان به اين حقوق ميرسد.
نويسنده ی نقد، متن بيانيه را در آنجائی که به «اقدامات غيرانسانی اسرائيل و تروريسم دولتی اين کشور و حمايت بی دريغ زمامداران آمريکا و چشم پوشی جامعه ی بين المللی بر مجموعه اقدامات دولت اسرائيل» اشاره می کند اقدامی به جا و شايسته می داند، اما در متن بيانيه به قول او عبارتی به چشم می خورد که شايسته ی تأمل و توجه ويژه است».
نويسنده ی نقد با نقل اين عبارات از متن بيانيه، سنگ بنای استدلال بعدی خود را می گذارد که در واقع توضيح واضحاتی است که هنگامی پرسش برانگيز می شود که به مرز حدود امکانات دسترسی انسانها به حقوق اوليه خود ميرسد. در اين نقطه بدبختانه پاسخی از نويسنده به گوش نمی رسد.
عبارت بيانيه اين است که : "مدافعان تجاوز اسرائيل که خود را جامعه بين المللی می خوانند بين اشغالگر و اشغال شده علامت تساوی می گذارند و مقاومت در برابر اشغال و تروريسم دولتی را تروريسم می نامند تا اشغال را توجيه کنند و بين طرفی که مسلح به پيش رفته ترين سلاحهای کشتارجمعی است و طرف ديگر که جز پرتاب سنگ و قربانی کردن خويش وسيله ای برای مقاومت مشروع و قانونی خود ندارد فرقی قائل نيستند».
نويسنده ی نقد به دنبال نقل اين جمله می نويسد: "نکته مورد نقد در اين جمله است: «طرف ديگر جز پرتاب سنگ و قربانی کردن خويش وسيله ای ...».
از اين جا نويسنده ی نقد؛ تدوين کنندگان متن را دعوت به تأمل و تعمق در مسئله ای می کند که شاعر ما چند صد سال قبل از اعلاميه ی حقوق بشر و شهروند در انقلاب فرانسه و اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاق های ضميمه و در همه قوانين اساسی جوامع دموکراتيک، اصل غيرانسانی بودن آن را بيان کرده است آنجائی که می گويد: «گنه کرد در بلخ آهنگری / به شوشتر زدند گردن مسگری ».
برخلاف نظر نويسنده ی نقد؛ تدوين کنندگان و امضاکنندگان بيانيه همه می دانند که به جرم گناه آهنگر بلخی، نبايد سر از گردن مسگر شوشتری جدا کرد.
اين تنها آقای احمدی نيست که ميداند هيچ منطق مجرد و بسيطی اجازه نمی دهد که برای تقابل با توحش سياسی _ اقتصادی _ نظامی آمريکا جان چندهزار مسافران هواپيما و کارمندان بيگناه برجهای تجارت جهانی نيويورک به لهيب سوزان آتش سپرده شود.
اما شايد آقای احمدی به اين واقعيت تلخ توجه نکرده باشد که اين منطق مجرد و بسيط در روابط پيچيده ی انسانها و دولت ها و سازمانهای ملی و جهانی سياسی و اقتصادی و نظامی و در کيفيت رابطه ی قدرت بين کسانی که موشک دارند و کسانی که جز سنگ چيزی برای دفاع از جان خود ندارند صورت ساده تجرد و بساطت روحانی و معنوی و حقوقی خود را از دست ميدهد و سرانجام در دست کسانی نظير ژرژ بوش و گروه ضد هرگونه حقوق انسانی او در کاخ سفيد و وزارت دفاع و وزارت دادگستری و کنگره آمريکا و در دست کسانی نظير ولاديمير پوتين نايب سرهنگ سابق کا _ ژ _ ب روسيه شوروی به صورت سلاح جهانی مبارزه با تروريسم و دفاع از دموکراسی و آزادی درمي آيد.
منطق پيچيده در اين جاست که در مقابل کسانی که با در دست داشتن بزرگترين نيروهای ضربتی تاريخ، کلمه حق را با اراده باطل عنوان می کنند؛ آنانی که برای دادخواهی خود از چنين کسانی به هيچ مرجع قانونی در حوزه اقتدار ملی و ببِن المللی جهان دسترسی ندارند چه بايد بکنند؟
هيچ انسانی حق ندارد به خاطر هر بليه ای که بر او ميرسد، زندگانی انسانی ديگری را نابود کند که هيچ سهمی در وضع ناهنجار او ندارد. اما دراين مقوله نيز موضع بسيط و تجريدی آن را نمی توان از موضع پيچيده و مرکب آن جدا کرد و به اين نتيجه رسيد که بين مسئوليت و وظيفه ی اجتماعی همان انسان هيچ رابطه ای وجود ندارد.
آيا بين مسئوليت ژرژ بوش به عنوان مسئول منتخب مردم با مسئوليت مردم آمريکا به عنوان مسئول انتخاب کننده ی او هيچ رابطه ای وجود ندارد؟
آيا در جنايات آريل شارون نسبت به مردم فلسطين، مردمی که او را با رأی خود در مسند قدرت اعمال جنايت نشانده اند هيچ گونه مسئوليتی ندارند؟
آيا در قباحت و شناعت کشتن زن و کودک و پير و جوان بيگناه اسرائيلی تنها عاملان آن مجرمند اما آنهايی که از عاملان اسرائيلی کشتار کودکان و جوانان و زنان و مردان بيگناه فلسطينی در خاک اشغال شده ی آنها حمايت ميکنند مجرم نيستند؟
من فکر ميکنم که بهتر است حمايت از عاملان تروريسم دولتی را به بهانه ی دفاع از آزادی و دموکراسی و دفاع رياکارانه از حق مشروع زندگی بيگناهان را به ژرژ بوش و رامسفلد و آريل شارون واگذار کنيم، زيرا ما با وجود اعلاميه ی جهانی حقوق بشر و ميثاق های ضميمه ی آن از يکسو و با تکيه بر اعتقاد ذاتی خود وظيفه ای جز تلاش برای اجرای جهانی اين حقوق نداريم و بر گستره ی اين وظيفه است که وظيفه ی ما طرح جهانی اين پرسش است:
پرسش اساسی انسان های زير ستم نظامهای خودکامه در مرزهای ملی و نظام جبار تحت سلطه ی قدرتهای قهار بين المللی اين است که: «وقتی در نظام های خودکامه ی ملی هيچ مرجعی برای دفاع از حقوق قانونی اکثريت مردم وجود ندارد و هنگامی که در نظام مناسبات جهانی هيچ مرجعی برای رسيدگی به حقوقی که به طور دائم به وسيله ی رژيم های خودکامه زير پا گذاشته می شود وجود ندارد، چه وسيله ای برای ابراز نارضايتی و اطفای آتش خشم و نوميدی مردم باقی می ماند وقتی در اخبار مطبوعات و راديوها و تلويزيونهای غرب می گويند در يک درگيری سه «تروريست» فلسطينی به وسيله ی «سربازان» اسرائيلی کشته شدند؟
مردم بي دفاع و بی پناه فلسطينی از چه مرجعی بايد تعريف تفاوت مفهوم حقوقی و قضائی صفت خود را به نام «تروريست» غير مسئول و صفت قاتلين خود را به نام «سرباز» مسئول خواستار شوند؟ پرسش اساسی انسانهای زير ستم رژيمهای خودکامه ی فاسد و حاميان غربی آنها و مخصوصاً آمريکا اين است که چرا حرفه ی اين رژيمها و حاميان آنها در پنهان کردن علت اساس اجبار مردم ستم ديده در دفاع از حق مشروع خود است از راه توسل به عمليات انتحاری؟ چرا تروريسم در منطقه ای سر برکشيده است که مردم آن بر سر درياهای نفت از سوئی با فقر و جهل و انحطاط فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی دست به گريبانند و از سوی ديگر اسير رژيمهای قهار فاسد و خودکامه ای هستند که جز ماندن بر سر قدرت از راه سرکوبی و اختناق هدفی ندارند؟ چرا تروريسم در انحصار منطقه ای شده است که مهمترين بخش منافع حياتی غرب عموماً و آمريکا خصوصاً که عبارت از درآمدهای منابع نفتی و حمايت بی قيد و شرط اسرائيل است در آن واقع شده است؟ چرا نطفه ی اصلی عمليات انتحاری و به قول آمريکا تروريسم در سه ضلع مثلث نفت و دفاع از اسرائيل و حمايت از رژيم های خودکامه ی عربستان و منطقه در کاخ سفيد و در حلقه ی همکاران صهيونيست و افراطيون مسيحی ژرژ بوش بسته نمی شود؟ چرا بايد برای ما قربانيان کودتای 28 مرداد 1332 و تمامی قربانيان کودتاهای آمريکائی در قاره ی آسيا و آفريقا و آمريکای لاتين به نام مبارزه با کمونيسم روسی مفهوم تروريسم به همان صورتی تقليل و تصغير شود که اکنون در دايره ی منافع مشترک آمريکای ژرژ بوش و روسيه ی پوتين محدود و مرز بندی شده است؟
چگونه است که پس از جنگ دوم جهانی مبارزه با کمونيسم روسيه و دفاع از آزادی و دموکراسی غرب وسيله ی سرکوب جنبش های آزادی خواهی و استقلال طلبی ملتهای زير ستم بود و امروز به جای مبارزه با کمونيسم روسيه مبارزه با تروريسم به بهانه ی دفاع از دموکراسی و تمدن غرب، به وسيله ی دفاع از منافع آمريکا و گسترش امپراتوری جهانی کاخ سفيد درآمده است؟ با اين تفاوت که در اين دوره مبارزه با تروريسم يعنی سرکوب امواج نارضايتی مردم خاور ميانه و نزديک به بهانه ی دفاع از دموکراسی و مقابله با هجوم مخالفان تمدن غربی تبديل شده است.
پرسش اساسي ما مردم زير ستم اين است که اگر وظيفه و نقش اساسی سازمان ملل متحد در منشور آن سازمان تأمين صلح و امنيت ملل جهان ثبت و ضبط شده است پس چرا اين سازمان در مدت پنجاه سال عمر خود به خاطر سلطه ی بی چون و چرای دول صاحب حق وتو در شورای امنيت آن به هيچگونه قدرت بنيادی تأمين صلح و امنيت مردم جهان برفراز سلطه ی قدرتهای بزرگ تبديل نشده و چگونه است که تمامی قطعنامه های شورای امنيت سازمان ملل در مورد تخليه ی اراضی اشغالی فلسطينی از قوای اسرائيل به دست دولت اسرائيل يکی پس از ديگری بدون بيم از عکس العمل سازمان در سطل خاکروبه انداخته شده است؟ چگونه است که اسرائيل با صد عدد کلاهک اتمی در زرادخانه ی مجهز خود تحت حمايت آمريکا هيچيک از قطعنامه های تحريم سلاحهای اتمی را امضا نکرده است اما عراق به خاطر تلاش برای دست يابی به سلاح اتمی که وجود اين تلاش هرگز هم به ثبوت نرسيده بدون تصويب شورای امنيت و در امواج عظيمی از مخالفت جهانی به اشغال نظامی آمريکا درآمده است؟
آنچه را که ژرژ بوش و دستياران و دست اندرکاران سياسی و تبليغاتی او «تروريسم» می نامند در حقيقت چيزی جز انعکاس اجباری و تحميلی حق دفاع مشروع ستمديدگان خاور ميانه و نزديک در قالب عملياتی انتحاری يعنی گذشتن از جان خود به ازای نابودی جان ديگران نيست.
وقتی برای بيان اين حق و ارجاع دادرسی برای احقاق حقوق انسانی در ساختار سياسی رژيمهای خودکامه مرجعی مستقل و مسئول وجود نداشته باشد و هنگامی که سازمان ملل و هيچيک از نهادهای شناخته شده جهانی در زمينه ی دفاع از حقوق اساسی انسانها دارای هيچگونه اختيار و اقتداری نسبت به دولتهای عضو سازمان نيستند در اين صورت به قول شاعر «دست بيچاره چون به جان نرسد/ چاره جز پيرهن دريدن نيست.
در مقدمه ی اعلاميه ی جهانی حقوق بشر به جملاتی بر می خوريم که اگر نه به تصريح بلکه به تلويح مشروعيت عام و فراگير دفاع از حق را برای انسانهايی که از هرگونه وسيله ی قانونی حراست از حريم حقوق اساسی خود محروم شده اند مورد تأييد قرار ميدهد به اين صورت:
«از آنجا که عدم شناسائی و تحقير حقوق بشر منتهی به اعمال وحشيانه ای گرديده است که روح بشريت را به عصيان واداشته و ظهور دنيائی که در آن افراد بشر در بيان و عقيده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترين آمال بشر اعلام شده است».
اگر مسئله ی «عدم شناسائی و تحقير حقوق بشر که به اعمال وحشيانه ای منتهی شده است شامل حال دولت اسرائيل می شود و اگر اين اعمال وحشيانه ناشی از عدم شناسائی و تحقير حقوق مردم بيدفاع مردم فلسطين روح و روان اين مردم بيدفاع را به عصيان واداشته است، برما قربانيان هميشگی همين عدم شناسائی و تحقير حقوق انسانی است که قبل از انتقاد به آثار ناشی از عصيان مردمی که قربانی اعمال وحشيانه ی اسرائيل هستند به علت اين عصيان و ريشه های اصلی آن در وقايع تاريخی، و انگيزه ی عاملان و دست اندرکاران اين تحقير حقوق و اعمال وحشيانه ناشی از آن بپردازيم. زيرا در مقدمه ی همين اعلاميه ی جهانی حقوق بشر توجيه رساتر و روشن تری از مشروعيت و حقانيت عصيان روح بشری در برابر اعمال وحشيانه ناشی از عدم شناسائی و تحقير حقوق انسانها به دست داده شده است آنجا که می گويد:
«از آنجا که اساساً حقوق انسانی را بايد با اجرای قانون حمايت کرد تا بشر به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد».
تعريف ديگری از اين جملات اين است که اگر انسانها به خاطر تأمين حقوق انسانی خود از وجود قانون و اجرای قانون محروم گردند راهی جز توسل به آخرين علاج که قيام بر ضد ظلم و فشار است ندارند.
آنچه را که آقای فريدون احمدی در نقد خود بر بيانيه به فراموشی سپرده اين است که مرز توسل به آخرين علاج يعنی قيام بر ضد ظلم و فشار از سوی محکومين فشار يعنی انسانهائی تعيين می شود که با تحميل محروميت از حمايت قانون از سوی عاملان ظلم به اجبار و به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار رانده می شوند.
من فکر می کنم که اگر انسانهائی که ما باشيم چشم از رنجها و ظلمها و فشارها و تحقيرها و آوارگی ها و زندانها و شکنجه ها و کشتارهائی که از سال 1948 تا کنون بر مردم فلسطين گذشته است فرو بنديم در رد و انکار آنچه را که ژرژ بوش و آريل شارون و گروه نفتی – نظامی – صنعتی آمريکا «تروريسم و اسلاميسم» می نامند و من آن را آخرين علاج تحميل شده يا اجبار به قيام بر ضد ظلم و فشار بزرگترين تجاوزکاران تاريخ بشری می نامم می توانيم جملات پر احساس تر و پرهيجان تری از نوشته های آقای احمدی بنويسيم. من فکر می کنم خانواده های فلسطينی در نوار غزه و در ساحل شرقی رود اردن و در اردوگاههای آوارگان فلسطينی در اردن و لبنان و در جوار گورستانهای جوانان خود و ويرانه های مزارع و خانه و زندگی خود و در کنار ديوار ستبری که در دل سرزمين آنها برای جدائی آنان از هويت تاريخی شان به دست اسرائيل ساخته شده در برخورد به اين جملات مطنطن و شورانگيز آقای احمدی در نقد بيانيه به لبخندی طنزآميز يا نگاهی نفرت انگيز اکتفا کنند و به زبان حال بگويند:
«شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها».
آری فقط با سبکباری در ساحلها و بدور از شبهای تاريک و فارغ از بيم موج و گردابهای هايل و هول انگيز و ويرانگر ناشی از هجوم موشکها و خمپاره ها و گلوله ی مسلسل های سربازان اسرائيلی می توان در انکار قيام مردم فلسطين به عنوان آخرين علاج تحميلی بر ضد ظلم و فشار صهيونيسم و مؤمنين مسيحی کاخ سفيد در انشاء چنين جملات زيبا قلمفرسائی کرد:
«... با پديده های منفی ناعادلانه، غير انسانی و غير دموکراتيک جهان مدرن و فرامدرن کنونی، تنها از منظری انسانی و متکی بر پيشرفته ترين و دموکراتيک ترين انديشه های بشری و عمل، ترمينولوژی و نگاهی امروزين و معاصر می توان مقابله کرد».
از «انکار» سخن گفتيم، حال آنکه وظيفه ی «طرفداران دموکراسی جهان مدرن و فرامدرن»، قبل از انکار تروريسم به ادعای بوش و شارون، طرح اين پرسش اساسی است که چرا و در چه شرايطی کار حق دفاع مشروع انسانها به خاطر محروميت از قانون و حريم حمايت قانون به آخرين علاج برای رساندن صدای مظلوميت خود به گوش وجدان به خواب رفته ی به اصطلاح «جامعه ی بين المللی» کشيده می شود.
اگر آقای احمدی به قول خود «انديشه ی حاکم بر بيانيه را به گونه ای» ميداند «که آن را عيناً سيد علی خامنه ای نيز به شرط حذف يک جمله می توانست امضا کند».
بايد انصاف داد که انديشه ی حاکم بر نقد او نيز در زمينه ی چگونگی فهم ريشه ها و علل تروريسم يا عمليات انتحاری فلسطينی چندان بيگانه از انديشه ی ژرژ بوش و شارون و رامسفلد و ريچارد پرل و ديک شنی و روشنفکران دانشگاهی! آنها نيست. زيرا فراموش نکنيم که سيد علی خامنه ای و ژرژ بوش مظهر دو قطب بنيادگرائی اسلامی از يکسو و بنيادگرائی صهيونيستی- مسيحی از سوی ديگر هستند. تقابل و دشمنی بين ايندو انتگريسم خصومتی دروغين و تقابلی تقلبی است. شعارهای سيد علی خامنه ای عليه آمريکا شعارهائی توخالی و فقط برای تحميق و فريب مردم ايران است.
من فکر می کنم بر وجدان آزاد هر انسانی که از قيد و بند هرگونه تعلق پذيری و مطلق گرائی رها شده است فرض و واجب است که قبل از اين که در تله ی تبليغات دروغين کسانی بيفتد که کلام حق را با اراده ی باطل بيان می کنند، نظير مدعيان مبارزه با تروريسم برای نجات دموکراسی و آزادی، طرح اين پرسش اساسی را دستمايه ی تحليل ها و نقدها و تلاش های اجتماعی خود قرار دهد که «انسانهائی که در زير فشار ظلم و ستم دائمی رژيمهای خودکامه و متکی به حمايت غرب عموماً و آمريکا خصوصاً چه در داخل مرزهای ملی و چه در صحنه ی روابط بين المللی از هرگونه حق دفاع قانونی محرومند و به هيچ مرجع قانونی داخلی و بين المللی دسترسی ندارند و در هرگونه عمل اعتراضی جز زندان و شکتجه و آوارگی و خاموشی چشم اندازی و نصيبی نمی برند چه راهی بايد در پيش گيرند؟
در خاتمه از بين نمونه های فراوان اظهار نظر متفکران و دانشگاهيان و روشنفکران جهانی که به درستی به ريشه ی اصلی پديده ی تروريسم و محدوده ی جغرافيائی آن اشاره کرده اند گفته ی روزنامه نويس کهنه کار ترکيه سپاهی اوغلو، مؤسس اولين سازمان جهانی تهيه و توليد عکس برای مطبوعات بزرگ بين المللی را منعکس کنيم که در مصاحبه با نشريه ی معتبر لوموند در 27 نوامبر 2003 می گويد: «هيچکس نمی خواهد بفهمد، حتی ژرژ بوش، که فاجعه ی مرکزی و اصلی ناشی از تروريسم از مسأله ی اسرائيل و فلسطين سرچشمه می گيرد».
به اين ترتيب به نظر من تروريسم و عمليات انتحاری با همه ی آثار دردناک آن معلول است نه علت. وظيفه ی طرفداران حقوق انسانی جست و جوی علت است. علت را بايد در کاخ سفيد و در طرحهای آمريکا برای گسترش سلطه بر منابع انرژی خاور ميانه و کنترل ژئوپليتيک اين منطقه و مخصوصاً حمايت بی چون و چرا از اسرائيل دانست. در اين زمينه کافی است که به وضع حضور کنونی نظامی آمريکا در منطقه توجه کنيم. به گزارش لوموند در سپتامبر 2003، آمريکا در عراق 139000 سرباز و در خليج فارس و پايگاه های بحرين و قطر و عمان و عربستان 28000 سرباز و در افغانستان 10000 سرباز و در پايگاههای نزديک منطقه در اروپا 36000 سرباز مستقر کرده است. علت را بايد در ضعف بنيادی سازمان ملل و ناتوانی آن از اعمال اقتدار جهانی برای تأمين صلح و امنيت جست. اما صلح و امنيت نه فقط در مرزهای بين المللی، بلکه در داخل مرزهای ملی، صلح و امنيت به معنای تأمين آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی و جنبش جهانی برای خروج از مدار عقب ماندگی مردم و خودکامگی و استبداد دولتها. فراموش نکنيم که ميزان خشونت در عبور از مرزهای اخلاقی و انسانی قربانيان، به ميزان خشونت و بربريتی بستگی دارد که از سوی عاملان خشونت اعمال می شود. قيام مظلوم بر ضد ظلم به ميزان اعمال ظلم از سوی ظالم باز می گردد.
اينکه چگونه احکام اخلاقی و انسانی مورد قبول آزادی خواهان و قربانيان خودکامگی به وسيله ی ظالمان و خودکامگان جهانی ابزار و وسيله ی تحميق و فريبکاری قرار می گيرد خود داستانی است که به قول شاعر: نقل آن مهتاب شبی خواهد و آسوده سری
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: فلسطین
اخبار كشتار مستمر مردم فلسطین (در آخرین حملهء رفح ۶۱ نفر) و تخریب خانه ها (۱۷۵۰ خانه كاملاً ویران) و نابودی همهء مظاهر زندگی در این سرزمین (از جمله ۴ هزار هكتار زمین كشاورزی)، فریاد وجدان های بیدار را در سراسرِ جهان بلند كرده است. سازمان عفو بین المللی، مؤسسات حقوق بشر، وجدان های آزاده در خودِ اسرائیل، از جمله سربازان و افسران نافرمان (كه تعدادشان حدود ۱۶۰۰ نفر است)، توده های خشمگین تظاهر كننده در سراسرِ كشورها همه از جنایات جنگی و ضد بشری سخن می گویند. دیگر به بركت ادامهء مقاومت، طلسمها شكسته است و حتی یوسف لاپید، وزیر دادگستری دولت شارون، هم از دیدنِ عكس ویرانه های رفح به یاد جنایات نازی ها می افتد.
اسرائیل با پشتیبانىِ بی قید و شرطِ آمریكا، پس از ۳۷ سال اشغالِ ساحل غربی و غزه و بیت المقدس شرقی و زیرپا گذاردن كلیهء قطعنامه های ملل متحد راجع به فلسطین، حتی آنها كه خودش امضا كرده (قطعنامهء ۱۹۴: حق بازگشت آوارگان)، هیچ حدی را در طرد ملت و نابودی میهن فلسطینی ها رعایت نمی كند و همهء جهانیان را به سخره می گیرد. فلسطینی ها در راه صلح با دشمنِ اشغالگر شان حاضر شده اند از ۷۸ درصد از فلسطین تاریخی به نفع صلح صرف نظر كنند و دولت اسرائیل را در آنجا به رسمیت بشناسند تا در ۲۲ درصد باقی مانده كه در سال ۱۹۶۷ اشغال شده دولتی برای خود برپا كنند و بتوانند مثل هر ملت و انسان دیگری از حقی، حیثیتی و احترامی برخوردار باشند؛ اما اسرائیل با كشیدن دیواری ۶۰۰ كیلومتری نصف همین قسمت را نیز می بلعد و هر لحظه به بهانه ای به نابودی هر طرح صلح می پردازد. مدافعان تجاوزِ اسرائیل كه خود را »جامعهء بین المللی« می خوانند بین اشغالگر و اشغال شده علامت تساوی می گذارند و مقاومت دربرابر اشغال و تروریسم دولتی را تروریسم می نامند تا اشغال را توجیه كنند و هر انتقادی از سیاست تجاوزكارانهء شارون را یهودستیزی لقب می دهند تا فریاد اعتراض را در گلوها خفه كنند. آن ها بین طرفی كه مسلح به پیشرفته ترین سلاح های كشتار جمعی ست و طرف دیگر كه جز پرتاب سنگ و قربانی كردنِ خویش وسیله ای برای مقاومت مشروع و قانونی خود ندارد، بین اسرائیل كه یكی از دو قدرت تعیین كنندهء جهان است و فلسطین كه رئیس منتخب اش، یاسر عرفات، دو سال است در محاصره و زندان بسر می برد، فرقی قائل نیستند و بوش همچنان از حق اسرائیل برای دفاع از خود سخن می گوید. اگر یك دهمِ آنچه را كه اسرائیل تا كنون مرتكب شده كشور دیگری در دنیا كرده بود چه بسا بارها خاكش را به توبره كشیده بودند، اما این »جامعهء بین المللی«، این شریك جرم اسرائیل، در حرف، جنایات اسرائیل را محكوم می كند ولی در عمل، به اشكال گوناگون از آن حمایت می نماید. اتحادیهء اروپا شریكِ اولِ تجارت و قراردادهای دوجانبهء اسرائیل است. برخلاف توصیهء پارلمان اروپا دائر بر تعلیق روابط دوجانبهء اروپا با این كشور، شورای اتحادیه در آوریل گذشته این روابط را نه تنها معلق نكرد، بلكه تمدید نمود. این حمایت همه جانبه و شراكت در جرم از سوی »جامعهء بین المللی« باعث شده كه اسرائیل در معافیت كامل از هر كیفری، به انكار حقوق فلسطینی ها بپردازد و سیاست نژادپرستانهء خود را تا حد طرد و »اعدام یك ملت« در قرن بیست و یكم خودسرانه به پیش برد. اسرائیل باید مانند آفریقای جنوبی بایكوت شود.
ما ایرانیان مخالف رژیم جمهوری اسلامی كه به خاطرِ پایبندی مان به اصول دموكراسی و آزادی و عدالت اجتماعی ناگزیر به تبعید یا اقامت در خارج شده ایم، اوضاع تأسف بار كنونی، به ویژه در فلسطین و عراق، را با نگرانىِ تمام دنبال می كنیم. خودبینىِ كورِ زمامداران آمریكا و اسرائیل و همدستان گوناگون شان كه توحش را به جای تمدن نشانده اند، آیندهء بشریت را تهدید می كند. نابودی فلسطین نه تنها فاجعهء نابودی یك ملت بلكه تهدید به نابودی كل بشریت است. ما نیز از برآمد این موج »توحش مدرن« فریاد بر می آوریم. سكوت چیزی جز شركت در این جرم نیست. ما جنایات آمریكا و اسرائیل از جمله اشغال فلسطین و عراق را محكوم كرده، به مقاومت مردم این دو كشور ارج می نهیم.
ملت فلسطین را هزار بار دفن كرده اند ولی او هرگز نمرده است. گویی به نمایندگی از دیگر ملت ها نیز هست كه با استعمار و امپریالیسم و اشغال می رزمد. مصاف بین فلسطین و اسرائیل ما را به یاد جمهوری اسپانیا می اندازد و ضرورت وجود بریگادهای انترناسیونال كه به یاری آن شتافتند. هرگونه حمایت از حق طلبی مردم فلسطین و عراق دربرابر تهاجم ارتجاع و توحش وظیفه ای انسانی و سیاسی ست.
۲۷ مه ۲۰۰۴
امضاءها: روزبه آبادان، رضا آبادی، یوسف آبخون، هادی آبكناری، سعید آرمان، علی آزاد، محمود آزاد، پیران آزاد، سارا آزاد، محمد آزادگر، حمید آزادی، نعمت آزرم، حمید آشنا، روناك آشناگر، سالار آشناگر، ابراهیم آوخ، خسرو آهنگر، شكوفه ابراهیم زاده، باقر ابراهیم زاده، جعفر ابراهیم زاده، ناهید ابراهیم زاده، شیلان ابراهیمی، ابراهیم ابراهیمی، منصور احمد نژاد، رضا احمدی، ارسطو احمدی، هلمت احمدیان، حسین اخوان توحیدی، ناصر اخوان، داریوش ارجمندی، همایون اردلان، بهروز ارژنگ، زهره ارشادی، فروغ اسدپور، جواد اسكویی، علی اشرفی، پروین اشرفی، امیر اصغری نیا، وحید اصغری حصاركی، محمد علی اصفهانی، یاور اعتماد، اكبر اغراقی، منصور افروخته، سعید افشار، مرتضی افشاری، منصور افشاری، عادل الله مرادی، آرش امجدی، بهروز امیدی لاهیجانی، جعفر امین زاده، سلیمان امین زاده، رشید امین زاده، علی امینی، صادق امینیان، صدرالله اندواری، هوشنگ انصاری، سیامك انصاری، رسول انصاری، شعله ایرانی، اصغر ایزدی، مسعود بابازاده، مهرداد بابالویی، پوران بازرگان، رضا باستانی، جواد براك، ارژنگ بامشاد، مسعود بحرینی، منیره برادران، شهاب برهان، فرهاد بشارت، مرضیه بقایی، پتی بلوچ، رخشنده بلوری، نرگس بهار، سوسن بهار، پانته آ بهرامی، شهناز بیات، سهیلا بیك زاده، یونس پارسا بناب، رضا پایا، ناصر پایدار، حمید پورقاسمی، مصطفی پورسنگری، احمد پوری، حسن پویا، فرامرز پویا، یوسف پویا، مینا پویا، علی پیشگاه، ز. تأثریان، فریبا ثابت، فریده ثابتی، تراب ثالث، مجید تمجیدی، حسین توسلی، علی توكلی، نصرت تیمور زاده، فرزاد جاسمی، علی جالینوسی، میهن جزنی، ناهید جعفرپور، پگاه جعفری، مهری جعفری، علی جلال، عیسی جمشیدی، جواد جوادی، بیژن جوادیان پور، حسین جوادزاده، مهناز جوان خوشدل، سیامك جهانبخش، جلال جهانی، عثمان جهانی، حیدر جهانگیری، رامین جوان، امیر جواهری لنگرودی، هادی جواهری لنگرودی، جواد جواهری، پرویز جواهری، ناصر جوهری، سهیلا جیگاره ای، نرگس جیلانی، اصغر جیلو، رضا چیت ساز، علی اصغر حاج سید جوادی، كریم حاجی رسولی، مهناز حاجی فرج، صدیقه حایری (مادر سلاحی ها)، امید حبیب نیا، رضا حبیبی، حسن حسام، امیر حسن پور، آوین حسن پور، آشتی حسینی، گلاویژ حسینی، رخشنده حسین پور، لاله حسین پور، محمد حسیبی، زین العابدین حقانی، تراب حق شناس، مینو حمیلی، ایرج حیدری، عثمان حیدری، شهین حیدری، اردشیر حیدری، اقبال خاتمی، محمد رضا خادمی، محمد خاكی، اكبر خباز، هژار خزری، منصور خالدی، صادق خرم، شمسی خرمی، دانش خسروشاهی، رامش خسروشاهی، رؤیا خسروشاهی، رامین خسروشاهی، آرش خسروشاهی، آزاده خسروشاهی، یدالله خسروشاهی، احمد خورشیدی، بیژن خوزستانی، غلام خیابانی، شهریار دادور، حمید دادیزاده، یوسف دانش، موسی دانشفر، یحیی داوان داری، اصغر داوری، بهروز داوری، آفاق داوودی، خسرو داوودی، فریبرز داوودی، علی دماوندی، شهین دهقانی، منصور دیانت، سوران ذكی، فیروزه راد، منوچهر رادین، فریده رازی، بهرام رحمانی، ایوب رحمانی، ابراهیم رحمانیان، خالد رحیمی، اسماعیل رزازی، بیژن رستگار، گلاویژ رستمی، ماریا رشیدی، عیسی رضائی، فرهمند ركنی (اخوی)، محمود رستگار، فاطمه رمضانی، عثمان رمضانی، كاوه رمضانی، رفعت رنجبران، نجف روحی، گلنار روحی، تقی روزبه، حبیب ریاحی، تقی ریاحی، بهرنگ ریاحی، نیكولا ریاحی، پروین ریاحی، پروانه ریاحی، حسین زارع، آریز زراعی، عباس زرندی، محسن زرگر، جلیل زنجانی، سبحان سالاری شهربابكی، سعید سالك، سعید سامانی، حبیب ساعی، مهدی سامع، مجید سپاسی، رضا سپیدرودی، زهره ستوده، شهزاد سرمدی، نیما سعدآبادی، صفر سعد، حسین سعدی، علی سعیدی، فاطمه سعیدی (مادر شایگان)، بیژن سعیدپور، مهری سلاحی، پروانه سلطانی، منصور سلطانی، منوچهر سلطانیان، هدایت سلطان زاده، اسعد سلیمی، نیاز سلیمی، علی اكبر سوری، آلبرت سهرابیان، بهمن سیاوشان، بهروز سیمایی، نصرالله شادمهر، محمد رضا شالگونی، جلال شالگونی، علی اكبر شالگونی، مزدك شالگونی، آلان شاملو، داود شاه نشین، سعید شجاعی، حسین شراحی، فرشید شكری، پروین شكوری، پروین شكوهی، آزاده شكوهی، شهاب شكوهی، پرویز شكیبا، داود شمسایی، احمد شندره، ح. شهرام، ژیلا شهسواری، آذر شیبانی، محسن شیخ لی، علی رضا شیرمباركی، عیسی صفا، هاشم صداقت، داوود صدقی، مسعود صدیقی، بدری صفوی، بیتا صفری، نادر صمدی، مهدی ضمیری، هوشمند ضیائی، رضا طالبی، مجتبی طالقانی، بابك طاهری، علی طاهری، میترا طاهری، ناصر طاهری، بهروز عارفی، عباس عاقلی زاده، شمسی عباسی، جمیله عبداللهی، علی عبدی، جواد عرفانی، رحیم عزیزپور، حسن عزیزی، حمید عطائی، آرزو عظیمی، آرمان عظیمی، اردشیر عظیمی، توفیق عظیمی، مسعود عظیمی، رضا علامه زاده،هردوك علی، بابك عماد، مجتبی عمیدی فرد، محسن غبرایی لنگرودی، حسین غبرایی لنگرودی، احمد غلامیان، سحر غمیان، علی فتحی، ستار فتحی، كاظم فخاران، سودابه فراز، بهروز فراهانی، علی فرجی، م. ع. فرزانه، علی فرقانی، شكر فلاح، هادی فهیمی فر، علی فیاض، سیامك فیضی، رسول قادری، پروانه قاسمی، سروژ قازاریان، جواد قاسم زاده، حسین قاضی، محسن قبادی، محمد قدری، بهرام قدیمی، منصور قربانی، پرویز قلیچ خانی، فرخ قهرمانی، پدرام قهرمانی، اسماعیل قهرمانی، جمیله كاتب فر، جمشید كارگر، سلیمان كاشانی، بهزاد كاظمی، حسن كاكاوندی، مرتضی كاویان، مسعود حجت كراییان، مجید كرباسی، كاوه كرد، نرگس كرمانشاهی، حیدر كریم، مینا كریم، صالح كریمی، هوشنگ كشاورز صدر، آرش كمانگر، اختر كمانگر، محمد كمالی، مهین كوشا، محسن كیا، صالح كیفی، اعظم كی ور، علی رضا كی ور، ناصر كی ور، روبن ماكاریان، مهدی كوهستانی، مهدی كیا، علی گلباغی، مناف گزنی، مناف گنجی، منصور گودرزی، پیام لطفی، داوود مانی، حشمت محسنی، گلاویژ محمد زاده، پویا محمدی، سارا محمود، گلاویژ محمودزاده، نجم الدین محمود زاده، مرتضی محیط، المیرا مرادی، مهدی مرادپور، شیرین مرادی، ب. مرحله، عرفان مروتجو، احمد مزارعی، زمان مسعودی، عباس مسعودی، زهرا مسعودی، حسین مشرف، محبوبه مشكین، نجم الدین محمودزاده، یعقوب مشتاق، عباس مشكینی، رضا مقدم، سیما مقدم، شهاب الدین مقدم، پروانه مقدم، فرزاد مكوَندی، محسن ملائی، كمال ملك، هرمز ملك، كریم منیری، خلیفه موسوی، نجمه موسوی، حمید موسوی اصل، عباس مومن زاده، نوید مؤمن زاده، مرضیه مؤمن زاده، سودابهء مهاجر، تراب مهرابی گیلانی، اردشیر مهرداد، سیامك مؤید زاده، گیتی میری، یاسمین میظر، سهیلا ناجی، مصطفی ناصر، رحمان نجات، جواد نجابت، جمیله ندایی، حمیلا نیسكیلی، حسین نظری، مجتبی نظری، كوكب نظری، مسعود نظری، پوران نظمی، آیدا نعمتی، شهین نوائی، احمد نوین، حسین نقی پور، حمید نوبری، نادر نوری زاده، صمد نوید، سهیلا نیك نژاد، احمد نیكو بین، ش. والامنش، ادیب وطن دوست، خلیل ورمزیاری، سیامك وطن آبادی، تقی هاشمی نژاد، بیژن هدایت، ویدا هوشیار، نادر وفائی، روزبه وین، كامران هاشمی، سهیلا هرجبی، بابك یحیوی، بابك یزدی، فرزین یكتا.
براى تماس:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهروز عارفی
- دسته: فلسطین
( داستان یوسف و زلیخا)
عملیات ویرانگر اخیر ارتش اسرائیل در نوار غزه، کشتن ده ها فلسطینی، تخریب خانه های فلسطینیان و بی خانمانی هزاران فلسطینی که بدنبال ده ها سال اشغال فلسطین صورت می گیرد، پژواک گسترده ای یافته است. شورای امنیت سازمان ملل ، اتحادیه اروپا و بیشتر کشورهای دنیا آن را محکوم کردند.
در پشتیبانی از مردم رفح و مقاومت فلسطین ، گردهم آئی ها و برنامه های بسیاری در شهرهای مختلف از جمله در پاریس ، ژنو ، استراسبورگ و ... برگزار گردیده است. این فعالیت های همبستگی همچنان ادامه دارد.
آن چه در این میان مایه شگفتی شد، موضع گیری وزیر دادگستری دولت شارون است که سر و صدای بسیاری در اسرائیل به راه انداخت.
در اجلاس هفتگی دولت اسرائیل در روز یکشنبه ۲۳ مه ۲۰۰۴ ، ابتدا شائول موفاز ، وزیر دفاع این کشور از عملیات موسوم به « رنگین کمان و ابرها» دفاع کرد و اعلام کرد که « این عملیات چند روز دیگر ادامه خواهد یافت.»
اما آنچه در این اجلاس اهمیت داشت، موضع گیری یوسف لاپید، وزیر دادگستری اسرائیل بود. وی از رهبران حزب لائیک شینوئی است که در دولت ائتلافی شارون شرکت دارد و دومین حزب اکثریت پارلمانی این کشور است.
لاپید با اشاره به تخریب خانه های رفح گفت:
« هنگامی که در تلویزیون تصویر پیر زنی را دیدم که در ویرانهء خانه اش به دنبال دارو میگشت، به یاد مادر بزرگم در دورهء « شوآ » [ Shoah بمعنی فاجعه در عبری به کشتار یهودیان به دست نازی ها گفته میشود] افتادم. من میان اسرائیل و نازی هامقایسه ای نمی کنم، فقط از تداعی معانی که به هنگام دیدن این تصاویر به ذهنم آمد، سخن میگویم.»
لاپید گفت « تخریب دو تا سه هزار خانه در رفح عملی احمقانه است» و اعلام نمود که این عملیات « نه اخلاقی است، نه انسانی و نه سازگار با اخلاقیات یهودی.» ( لوموند، روزنامه اینترنتی ۲۴ مه ۲۰۰۴؛ لو فیگارو، روزنامه صبح پاریس، دوشنبه ۲۴ مه ۲۰۰۴)
این موضع گیری جلسه دولت را به آشوب کشید و شارون وی را به « برانگیختن بدترین تبلیغات ضد اسرائیلی » متهم کرد. روزنامه فیگارو بخش دیگری از سخنان وزیردادگستری را آورده است :
« دنیا ما را به دیدهء هیولا می نگرد، اگر چنین ادامه دهیم ما را از سازمان ملل اخراج کرده، در دیوان بین المللی لاهه محاکمه کرده و هیچکس حاضر به کار کردن با ما نخواهد شد.»
یوسف لاپید ، در مصاحبه ای با بی بی سی ( یکشنبه ۲۳مه) گفت که «اگر تخریب خانه ها ادامه یابد ، حزب او شرکت خود در دولت نخست وزیر شارون را مورد بازبینی قرار خواهد » (روزنامه هآرتص، ۲۴ مه ۲۰۰۴).
طبق نوشته، همین روزنامه (com.Haaretz) آهارون باراک، رئیس دیوان عالی اسرائیل نیز خواهان رسیدگی شد که عملیات ارتش در رفح آیا با حقوق بشر سازگار است؟
در اثر فشارهای بین المللی و نیز اعتراضات داخل اسرائیل، به نوشته هآرتص ، ارتش در برخی نقاط رفح شروع به عقب نشینی کرده است.
موضع گیری وزیر دادگستری اسرائیل ، از اهمیت ویژه ای برخورداراست ، زیرا اولین بار است که یک مقام رسمی اسرائیل، جنایات ارتش اسرائیل را با جنایات نازی ها مقایسه می کند. چنین مقایسه ای ابعاد وسیع جنایات ارتش اسرائیل را نشان می دهد و حاکی از شکستن تابوئی در درون جامعه اسرائیل است.
این همچنین نشانه ای است از تأثیر مقاومت کم نظیر ملت فلسطین که حتا در قلب دشمن شکاف می افکند و وجدان دولتی قاتل را به اعتراف وامیدارد.
بهروز عارفی، دوشنبه ۲۴ مه ۲۰۰۴
- توضیحات
- نوشته شده توسط اتی ين باليبار...
- دسته: فلسطین
موافق ژنو، مخالف ديوار
اتی ين باليبار، آبراهام سگال، ماری نوئل تيبو، پی ير ويدال ناکه و ...
يادداشت مترجم:
جمعيت فرانسوی trop c’est trop (ديگر از حد گذشته است!) که آن را کسانی چون »اتی ين باليبار« و »پی ير ويدال ناکه« در دفاع از آرمان فلسطين و در راه برقراری صلحی عادلانه بين اسرائيل و فلسطين تأسيس کرده اند بيانيه ای انتشار داده که در لوموند ۲۵ فوريه ۲۰۰۴ چاپ شده است. موضوع بيانيه يکی »پروژهء توافق صلح ژنو« است و ديگری کشيدن ديواری ظاهراً به بهانهء جلوگيری از نفوذ مبارزان فلسطينی به داخل اسرائيل و در واقع برای تصرف هرچه بيشتر زمين ها و زندگی را بر فلسطينی ها هرچه سخت تر کردن تا مجبور به ترک فلسطين شوند*. »توافق صلح ژنو« به ابتکار يوسی بلين (Yossi Beilin) وزير سابق آموزش و پرورش اسرائيل در کابينهء باراک و رهبر يک سازمان دست چپی در اسرائيل از يک طرف و ياسر عبد ربه (Yasser Abd Rabbo) وزير سابق در دولت تشکيلات خودمختار فلسطين از طرف ديگر پيشنهاد شده است. اين طرح نه پيشنهادی رسمی، بلکه چنان که اعلام شده از سوی »جامعهء مدنی« مطرح گرديد. دربارهء اين پروژه و کارآيی آن بحث های موافق و مخالف زياد بين خود فلسطينی ها و نيز خود اسرائيلی ها درگرفت. دولت شارون البته آن را کاملاً رد کرد ولی دولت فلسطين در عين آنکه تأييد نکرد، اما از نزديک آن را تعقيب کرد و در مراسم اعلام آن در ژنو (که به پيشنهاد و کمک دولت سويس صورت گرفت) برخی از شخصيت های نزديک به ياسر عرفات حضور داشتند.
به نظر ما، با توجه به معادلهء نابرابری که قضيهء فلسطين در آن افتاده، فلسطينی ها که محروم از همه چيز در برابر دشمنی برخوردار از همه چيز قرار گرفته اند، چاره ای جز اين ندارند که با شهامت حيرت انگيزشان در مقاومت، از مهم ترين دستآوردهای ۵۰ سال مبارزهء خود که همانا شخصيت سياسی مستقل شان، متبلور در سازمان آزادی بخش فلسطين، دفاع کنند و نگذارند که سرنوشتشان را آمريکا و اسرائيل که به اصطلاح »جامعهء بين الملل« خوانده می شوند، در غياب آنان تعيين کنند. تا کنون ده ها بار امپرياليست ها خواسته اند آرمان فلسطين را به خاک بسپارند، هيچ يک از صدها قطعنامهء ملل متحد را که به سود فلسطين بوده به اجرا در نياورده اند، و به مرور زمان دارند تمام خاک فلسطين را به نفع اشغالگران می بلعند، رهبر اين ملت و رئيس جمهور آن را دو سال است در خانه اش زندانی کرده اند و آحاد افراد اين ملت ستمديده را در معرض انواع تحقيرهای روزمره قرار می دهند ... با همهء اين ها، امروز به برکت مبارزهء عادلانه و پيگيرانه شان بيش از هر زمان ديگر از سوی نيروهای مبارز و توده های زحمتکش در سراسر جهان حمايت می شوند.
بيانيه ای که در زير ترجمه اش را می خوانيد يکی از صدها بيانيه ای ست که در حمايت ازمقاومت فلسطين فقط در فرانسه منتشر می شود:
»ابتکار ژنو« هم با ديوار در تضاد کامل قرار دارد و هم با اقدامات خشونت آميزی که به عمد، پيش از شروع ساختمان ديوار و همزمان با آن صورت گرفته و می گيرد: هزاران خانه را در ساحل غربی و نوار غزه ويران کرده اند؛ ده ها هزار درخت زيتون را از ريشه کنده اند؛ صدها نفر را طی عمليات قتل های هدفمند کشته اند و قربانی های »جانبی« فراوان برجا گذاشته اند؛ جاده هايی را به کلی قطع کرده و روستاهايی را به خفقان کشانده اند. بازکردن درهای صلح با کشيدن ديواری که افق را بر همه چيز می بندد در تقابل قرار دارد، همچون تقابل خيال با واقعيت و تقابل اميد با بن بست. اما آيا بايد به خاطر اين واقعيت دردناک، »ابتکار صلح ژنو« را کم اهميت جلوه داد؟
بين دو نفری که مبتکر و امضا کنندهء اين پروژه هستند عدم تقارنِ دوگانه ای وجود دارد. ياسر عبد ربه که به تشکيلات خود مختار فلسطين نزديک است خلقی را نمايندگی می کند که زير يوغ اشغال منکوب شده است، حال آنکه يوسی بلين که در جناح چپ حزب کار (اپوزيسيون کنونی دولت شارون) قرار دارد عضوی ست از جامعهء اسرائيل که طرف مسلط نزاع است.
نقاط قوت - و هم نقاط ضعف - ابتکار ژنو از اينجا ست که منشأ آن شخصيت های سياسی ای هستند که در قدرت مشارکت ندارند. اما اين طرح توافق که به نحوی وسيع مورد حمايت نيروهای صلح طلب و شخصيت های سياسی و اعضای مؤثر در جامعهء مدنی در چند کشور اروپايی قرار گرفته در يک وضعيتِ منجمد شده و به بن بست افتاده شکافی پديد می آورد و در مرکز بحث و کنکاشی قرار می گيرد که حول چشم اندازهای صلح پس از دورهء شارون ـ بوش دور می زند. از هم اکنون آنچه در کارزار انتخاباتی رئيس جمهوری آمريکا و نيز آنچه در جامعهء اسرائيل می گذرد امکان اين تصور را فراهم می آورد که به پس از دورهء شارون ـ بوش بينديشيم و اينکه آينده ای از نوع ديگر امکانپذير باشد.
به نظر ما بايد از ابتکار ژنو، مبانی و ترکيب آن جانبداری کرد، از محتوای آن حمايتی انتقادی نمود و برخی از تعابير مبهم آن را با احتياط پذيرفت و تدقيق نمود. حمايت انتقادی ای که به تأييد متن در کليت آن نمی انجامد و در کنار مضامين روشن (مثلاً اهداف امضا کنندگان و ساز و کارهای کنترل و مداخله جهت اجرای توافق) بر کاستی ها و موارد مبهم انگشت می گذارد: از جمله به رسميت شناختن مسؤوليت اسرائيل در فاجعهء فلسطينيان در ۱۹۴۸ و تضمين برابری حقيقی شهروندان يهودی و عرب اسرائيلی در حقوق شان.
از اين انتقادات گذشته، ما فکر می کنيم که شايسته است از ديناميسم صلح و گفتگويی که اين پروژهء توافق ترغيب می کند و بر می انگيزد بی دريغ حمايت شود. کسانی هستند که به نحوی نمايشی در رسانه های گروهی از اين ابتکار پشتيبانی کردند، در حالی که هرچه می توانستند انجام دادند تا آن را به امری غير ممکن بدل سازند. ما چنين موضع گيری های متناقض و پی در پی را جدی نمی گيريم.
اين متن که مسلماً به حد کمال نيست و بنا بر اين قابل ارتقاء است امروز فرصتی ست برای تأمين آينده. اما حال را فراموش نکنيم. ما که پشتيبان فلسطينی های تحت اشغال و ستمديده هستيم نمی توانيم اين ديوارِ تبعيض نژادی را بپذيريم که آنان را محبوس می کند و در تنگنا می گذارد و از فضای حياتی قلمرو محصورِ فلسطينی ها هر روز بيش از پيش می کاهد. در عين حال ما به وضعيت اسرائيلی ها نيز که زندانی يک منطق نظامی پوچ شده اند می انديشيم، زيرا ديوارهای بلند و موانع الکتريکی نمی توانند از عمليات انتحاری وحشتناک جلوگيری به عمل آورند.
همانطور که »نقشهء راه« به سرعت رنگ باخت و پژمرد، اين ديوار - که خود واقعيتی سخت و نشانهء توهمی خطرناک و امنيت پرست است، می تواند »توافق ژنو« را به فريب و به رؤيايی باطل برای طرفداران شکست خوردهء صلح تبديل کند.
به علاوه ما فکر می کنيم که ضروری ست طرفِ اسرائيلی توافق رسماً ظلمی را که به ملت فلسطين وارد آمده بپذيرد، و اعلام نمايد که آماده است قطعنامه های سازمان ملل متحد را در بارهء اصلی که حق بازگشت آوارگان را به رسميت می شناسند به اجرا درآورد. اينکه اين اصل چگونه پياده شود به مذاکرات صلح آينده تعلق دارد.
در لحظهء حاضر، ما خواستار آن ايم که يک مداخلهء بين المللی فوری از ساختنِ ديوار جلوگيری به عمل آورد و قسمت هايی را که تا کنون در شرقِ خطِ سبز ساخته شده از ميان بردارد. از آنجا که ديوار با پروژهء ابتکاری ژنو در تناقض مطلق قرار دارد و در صحنهء عمل نافی آن است، کليهء کسانی که به خصوص در اروپا از اين پروژهء توافق پشتيبانی می کنند بايد در مخالفت با ساختن ديوار بسيج شوند. فشارها و مداخله های عمومی برای متوقف کردنِ اين فاجعه ضروری ست، اما برای آنکه به صلح و آشتی فرصتی داده شود بايد طرفين نزاع که به دو طرف مذاکره برای صلح بدل شده اند به يکديگر اعتماد نمايند.
نخستين جمله ای که در مقدمهء توافق ژنو آمده اين است که طرفين تأکيد می کنند که »مصمم اند به ده ها سال درگيری و نزاع پايان دهند تا در يک همزيستی مسالمت آميز و احترام متقابل و در امنيتی مبتنی بر صلحی عادلانه، پايدار و سراسری بسر برند و به يک آشتی تاريخی دست يابند«. اگر شمار کسانی که چنين هدفی دارند به حد کافی باشد، اين امری ست قابل تحقق.
(ترجمه برای انديشه و پيکار)
- توضیحات
- نوشته شده توسط اتی ين باليبار و مادلن روبريو*
- دسته: فلسطین
دولت اسرائيل، دلگرم از حمايت بی قيد و شرط رئيس جمهوری آمريکا که سياست اش در خاور ميانه در نوعی فرار به جلو نظامی و امپراتوری خلاصه می شود، وارد مرحلهء تازه ای از نقشهء خود گرديده که هدف آن درهم شکستنِ مقاومت فلسطين و نابود کردنِ هرگونه فرآيند صلح است و سرانجام آن تشکيل اسرائيل بزرگ؛ اسرائيلی که دربرگيرندهء نسبت کمابيش مهمی از اعرابِ دست نشانده و فرمانبر و بانتوستان های فلسطينی باشد. دولت اسرائيل آشکارا حقوق بين المللی و افکار ملت های همسايه را به چالش گرفته است، و با اين باور که نيرويی جاودانه در اختيار دارد، در پراکندنِ تخم کينه و گستردنِ ويرانی و تحقير هيچ ترديدی به خود راه نمی دهد. حال آن که در برابرش، تنها نيرويی که وجود دارد تشکيلات خودمختار فلسطين است که تمام قدرت را خود از او سلب کرده و به عبارت ديگر جامعه ای که آن را به فقر مبتلا کرده، اموالش را غصب نموده و آن را تک تک و اتميزه کرده است، اما از آنجا که اين جامعه هنوز زنده است باران ضربات را هرچه بيشتر بر او می بارد و او را به انجام عملياتی که از نوميدی بر می خيزد می کشاند.
در چنين وضعی از اپوزيسيون دمکرات آمريکا که کانديدای رياست جمهوری اش، در اوج گزافه گويی های انتخاباتی، صريحاً پشتيبانی خود را از سياست دولت بوش اعلام می دارد، چه انتظاری می توان داشت؟ بيم آن می رود که هيچ. ظاهراً از چپ اسرائيل هم که - به استثنای گروه های کوچک شجاع - سياست مستعمراتی اسرائيل رادنباله روی و تأييد کرده است نمی توان هيچ انتظاری داشت.
از دولت های عرب هم شايد نتوان چندان انتظاری داشت، چرا که بيش از هر زمان ديگر، از يک سو بين افکار عمومی ملت های خود که از آن وحشت دارند و تضادهای ملی و ايدئولوژيک و منافع ديپلماتيک و مالی که می خواهند برای خود تدارک ببينند، و از سوی ديگر، وابستگی شان به حمايت آمريکا دست و پا می زنند. در عوض، می توان روی شبکه های تروريستی حساب کرد که به منظور بهره برداری از موقعيت وبه وخامت کشاندنِ آن هرچه از دستشان بر می آيد می کنند.
شک نيست که ملل متحد قدرتی ندارد جز قدرت دولت هايی که عضو آن هستند و اغلب آنان هنوز تصميم ندارند وتوی آمريکا در شورای امنيت را همچون مانعی از پيش پا بردارند و دست کم اجرای قطعنامه های خود را محترم بشمارند. با وجود اين، واقعيت اين است که ملل متحد پس از پذيرش حملهء آمريکا به عراق که بدون اجازهء بين المللی صورت گرفت و عدم تقارن مطلق و سياست يک بام و دو هوايی که در اجرای تصميمات شان وجود دارد، هيچ مفری برای خود باقی نگذارده اند. اگر ملل متحد مجدداً حق فلسطينی ها را در تعيين سرنوشت خويش تأکيد نکند و بالاخره پس از انتظار طولانی، قتل های هدفمند، کشيدن ديوار و الحاق عملی ساحل غربی به اسرائيل را به نحوی مؤثر محکوم نکند و بر ضرورت خروج کامل اسرائيل از سرزمين های اشغالی و بر اجرای طرح حمايت از مردم فلسطين پای نفشارد، هرگونه فرصتی برای اعادهء حيثيت به اين نهادِ بين المللی به احتمال قريب به يقين از دست خواهد رفت.
ملت های اروپايی همچنان تاوان غفلت زدگی و شانه خالی کردن خود از بار مسؤوليت و وجدان را می پردازند. آن ها پس از آنکه به درجات متفاوت، در نابودی يهوديان در جريان جنگ دوم جهانی شرکت ورزيدند و مستعمره کردن فلسطين را »ناديده انگاشتند«، امروز - به رغم ادعای به رسميت شناختنِ حق موجوديت و حاکميت خلق فلسطين - خود را آماده می کنند که اين خلق را قربانی کنند، چون به درستی نمی توانند بين يهود ستيزی و انتقاد از سياست اسرائيل فرق بگذارند، چون نمی خواهند روابط خود را با جهان عرب و اسلام بازسازی کنند و فضائی اروپا ـ مديترانه ای بر پايه های عدالت و برابری بنا کنند، چون قادر نيستند در برابرِ هژمونی نظامی و باجگيری اقتصادی ايالات متحده مقاومت کنند. چون در چارچوب اتحاديهء اروپا جويای چيزی جز منافع صنفی و بوروکراتيک خود نيستند و برای ابداع سياستی جهانی که در خدمت حق و عدالت باشد نمی کوشند.
باری، فاجعه بسيار نزديک است. خلق لگدمال شدهء فلسطين بهای آن را پرداخته و خواهد پرداخت. عواقب سوء اين امر به گونه ای پايان ناپذير در عرصهء روابط بين المللی و امنيت همگانی و وجدان بشری احساس می گردد. اما اين را نمی شود ناشی از نبودِ هشدارها و دلايل و شواهد و اعلام خطرها دانست. ما به نوبهء خود ازاين خسته نخواهيم شد که هشدار دهيم و قبل از هرچيز از دولت فرانسه که صاحب قدرت است و خود را کشوری مديترانه ای می داند و عضو شورای امنيت است می خواهيم که هرچه در امکان دارد به کار گيرد و مانع از آن شود که جنايت به هدف خود برسد.
از لوموند ۲۸ آوريل ۲۰۰۴، ترجمه برای انديشه و پيکار
----------------------------
* اتی ين باليبار(Etienne Balibar)، فيلسوف و استاد دانشگاه و صاحب تأليفات فراوان در مسائل تئوريک مارکسيستی و عموماً چپ. برخی مقالات او را روی اين سايت می يابيد.
خانم مادلن روبريو (Madeleine Rebérioux)، مورخ و رئيس انجمن »ديگر از حد گذشته است!« (Trop c’est trop) که برای پشتيبانی از حقوق مردم فلسطين تأسيس شده است.
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: فلسطین

- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
قسمت دوازدهم: هنرها و علوم برای یک هدف مشترک متحد میشوند
(براساس یک ماجرای واقعی… خب، نه چندان واقعی… باشه، باشه، یک ماجرای ساختگی، مثل کارهای معمول دادستانی کل مکزیک، بله دیگه...)
در قسمت قبلی خوانده بودیم که... :
در روز بعد از طوفان، در یک جامعه فرضی، گروهی از مردم بومی، جستجوگران،[1] هنرمندان و دانشمندان بازمانده از طوفان گرد هم آمدهاند. آنها با هم چالش آغازیدن مجدد و از نو ساختن جهان را از پایه بر دوش میکشند. در غذاخوری عمومی که «بجوید، نبلعید» نام دارد، یک نبرد همگانی به راه افتاده بهایندلیل که گویا یکی از اعضای گروه علوم کاربردی، در جهت اعمال قوانین فیزیک، از قاشق بهعنوان منجنیق و از مربای کدوحلوایی بهعنوان مهمات استفاده کرده است. مواد پرتابی به مساوات روی هنرمندان و دانشمندان افتاده و واکنش منطقیای ایجاد نموده است. چیزی شبیه به سنت «پرتاب کیک» که در سینما استفاده میشود.
در اوج بمباران متقابل، خاله خوانیتا با یک ماهیتابه غولپیکر و یک ملاقهی سایز XXXL وارد شد و طرفین را به آرامش، گفتگوی منطقی و عدم اعمال یکجانبه تعرفههای گمرکی فراخواند.
آخرین باری که کاپیتان دیده شد، با کلاهخود مدل «غارتگر»[2] پشت قابلمهها وساجها پناه گرفته بود (زره ۱۰۰+، امکان تحرک۵۰۰ـ ، -هیچ چیزی دیده نمیشود-). گروه موسیقی هم در حال اجرای موسیقی متن بود (ترانهی «کی بود کی بود؟ من نبودم!» از کنسوئلیتا ولاسکز[3]). از این نبرد آغازین، بعدها با نام «جنگ مربای کدوحلوایی. سرآغاز» یاد شد. (مراجعه کنید به: قسمت ششم: علوم کاربردی، اکتبر ۲۰۲۴).
******
هنوز همه در غذاخوری هستند و درباره این بحث میکنند که نبردی را که میزها، دیوارها و سقف را با مربای کدوحلوایی پوشاند، چه کسی شروع کرد؟
اگرچه در آغاز بحث، علوم و هنرها با شک و تردید به یکدیگر نگاه میکردند، اتهامات متقابل در ابتدا مهارشده بود؛ اما وقتی که تئاتریها گفتند: «معلومه، این همون ترفند بچهگانهی قاشق منجنیقواره، مال مهد کودک»، مناقشه شدت گرفت.
علوم کاربردی ضربه را دریافت کرده و بیدرنگ پاسخ داد: «لحن شما به نظر کمی اتهامآمیز میرسه. درسته، قاشق منجنیقوار بچگانه است، اما خیلی شبیه به یک سبک نقاشی آلامد هم هست (همین را گفت: "نقاشی"، نه "هنری" و نه "گرافیکی"، گفت "نقاشی") که در اون جوهرِ رنگی رو به بوم یا دیوار میپاشند و بعد رنگها رو مخلوط میکنند. فکر میکنم اسمش هست "هنر سالادی"»
نه تنها هیچ خندهای بر نخاست، بلکه نگاههایی پر از خشم ردوبدل شد (نیّت ۱۰۰۰؛ آسیب موردنظر ۱۰۰؛ آسیب واقعی ۴۰-). و بلافاصله، همه بهسرعت میزها را با لگد به زمین انداخته و پشت سنگرهای خود پناه گرفتند. از آنجا که دیگر هیچ مهماتی در دست نبود، منتظر ماندند؛ گویی تردید داشتند که به فحاشی ادامه دهند یا وارد عمل شوند.
خاله خوانیتا - که هنوز به ماهیتابه و ملاقه مسلح بود - این وقفه را مغتنم شمرد و با لحن معصومانهای پرسید: «کاپیتان کجاست؟»
این سوال مانند رعدوبرقی بود که شب تاریک را میشکافت. طرفهای درگیر شروع به تبادل فرضیات و نظریات کردند. اگرچه هیچکس نمیتوانست دقیقاً به یاد بیاورد که کاپیتان در وسط درگیری کجا بود، کسی اشاره کرد که پیش از شروع نبرد، کاپیتان را دیده است… کنار دیگ مربای کدوحلوایی. بعد از آن، دیگر چیزی نگفتند؛ یا اگر گفتند، دوباره همان روایت دقیق دریافت موشکهای پرتابی و پاسخ منطقی بود.
حسابدار اجازهی صحبت خواست و گفت: «ما از جرم اطلاع داریم و فکر میکنم حالا میدونیم که مجرم هم کیست». «پرنده»، از بس که سریال «قانون و نظم: واحد قربانیان ویژه»[4] را دیده بود، حرف او را تصحیح کرد: «مجرم نه، مظنون». موسیقیدانها، همیشه هوشیار، با شانه مسخرهای؟ شروع به نواختن آهنگ این سریال پلیسی کردند: تان، تان.
یک نفر پیشنهاد کرد: «کسانی که فکر میکنند کاپیتان مقصره دستشون رو بلند کنند». صدای دیگری پاسخ داد: «آروم باش دولت دگرگونی چهارم[5]، اینجا دادگاه دولتی رفاه نیست. اون بیگناهه تا وقتی که گناهاش ثابت بشه».
خاله خوانیتا قهقههای زد و حکم صادر کرد: «میخواهید کاپیتان رو به چیزی متهم کنید؟ باشید تا صبح دولتتون بدمه!». مجسمهساز خاطرنشان کرد: «بگذارید به شیوهی اینجا عمل کنیم، احضارش کنیم تا بیاد و اگه حرفی برای گفتن داره، بگه. باید پیداش کنیم و بگیم که بیاد».
خاله خوانیتا که به نظر میرسید از آنچه در حال رخدادن است لذت میبرد، با نیشخندی گفت: «خب، حالا کی جرات میکنه پا روی دم شیر بذاره؟»
******
«در واقع، شیر نیست، گربه است. یک ماده گربه کوچیک. چند روزپیش به دنبال کاپیتان راه افتاد. کاپیتان هم، همونطور که میدونی، خیلی عجیبه و اسم گربه رو گذاشت «گربه نرهی کوچولو». تو باور میکنی که کاپیتان نتونه تفاوت بین یک گربهی نر و یک گربهی ماده رو تشخیص بده؟ حتی من یک روز که داشت دوچرخهاش رو داغون میکرد، بهش تذکر دادم، و خدا میدونه چرا داشت دوچرخهاش رو داغون میکرد. مردها خیلی عجیبند... خب، من میگم مردها خیلی بیخودند، اما کاپیتان به من گفت توی قصهها نباید فحش بدیم، پس میگیم مردها خیلی عجیبند. قضیه این بود که من دوچرخهام رو بردم پیش مکانیک که زنجیرش رو درست کنه چون از جا در رفته بود. مکانیک رفته بود پوزول بخوره، من هم رفتم به کاپیتان سری بزنم، ببینم شیرینی چاموی توی دستوبالش هست یا نه، دیدم افتاده به جون دوچرخهاش: با چکش، یه دفعه! بعد یک گربه خیلی ناز دیدم و صداش زدم: «پیشی خانم نازنازی!»، اما گربهی بدجنس جواب نداد. کاپیتان درحالیکه بیل و تبر برمیداشت، به من گفت: «اسمش پیشی خانم نیست، گربه نرهی کوچولوست». بهش گفتم: «چطور چنین چیزی ممکنه؟ کاملا معلومه که این گربه ماده است!». کاپیتان شانه بالا انداخت و به کارش ادامه داد... حالا بماند که داشت چی کار میکرد. من چند بار گربه رو صدا زدم و انگار نه انگار. بعد بهش گفتم: «گربه نرهی کوچولو» و سریع اومد. شاید اصلاً باور نکنید، اما دیگه کاریش نمیشه کرد، این کاپیتان هم اینطوری از آب دراومد، فکرش خیلی بهم ریخته است».
(یادداشت نویسنده: البته که تفاوت بین گربههای نر و ماده را میدانم. گربههای نر یک روبان آبی دارند و گربههای ماده یک روبان صورتی. این را در یک کتاب علمی خواندم... باشه، باشه، باشه، در پینترست یا چیزی شبیه به آن دیدم. پایان یادداشت).
دخترک (حدود ۶ یا ۷ ساله) این موضوع را برای حسابدار، «پرنده» و «نگرنده» توضیح میداد، کسانی که پس از یک قرعهکشی پرهیجان انتخاب شده بودند تا به دنبال کاپیتان بروند و حکم احضار امضا شده به نام «برخی از بخشهای کل» را به او بدهند.
این نوشته، که روی یک تخته با «دوات» مربای کدوحلوایی نوشته شده بود - و خود این به نوعی توهین به کاپیتان محترم بود (ببخشید، "هاهاها"م تمام شده) - بهطور مشخص کاپیتان را به «تحریک به شورش مربای کدوحلوایی، آشوب بیسیلقه، انقلاب بد برنامهریزی شده، مردسالاری هتروپاتریارکال، تاکید بر دوگانگی جنسیتی، اروپامحوری سیس، هدفگیری ضعیف، ترویج نفرت و نفاق، در رفتن از زیر کار آشپزخانه، نشستن دستها، و آنچه که از تحقیقات جاری ناشی شود» متهم میکرد.
دخترک بهطور ویژه به سه نماینده هشدار داده بود که چیزی نگویند. و از همه مهمتر، از گفتن کلمهی ممنوعه اجتناب کنند. حتی نباید «ک-د-و-ح-ل-و-ا-ی-ی» را هجی کنند. دخترک اینها را در حالی توضیح میداد که از سرپایینی به طرف غاری میرفتند که گمان میکردند کاپیتان آنجاست. «چون اگه این کلمه را بگید، کاپیتان تبدیل به یک هیولا میشه، یه موجود وحشتناک که حتی در دنیای چندگانه مارول و دیسی کامیکس هم قابل تصور نیست».
سه فرستاده، به همراه دخترک، به ورودی غار رسیدند. دخترک به آنها گفت: «اینجا منتظر بمونید، و مثل توی فیلمها رفتار نکنید که به کسی گفته میشه یه جا منتظر بمونه ولی اطاعت نمیکنه، میره و بهطور دردناکی کشته میشه».
دخترک در حالی که ماده گربهی نر را در آغوش گرفته بود از غار بیرون آمد و گفت: «میگه اون روز در غذاخوری نبوده و یک شاهد بی چون و چرا داره. خب یعنی یک بهانهای داره».
سه فرستاده، مانند هر انسان دیگری در چنین موقعیتی، شروع به نوازش ماده گربهای که «گربهنره» نام داشت کردند. گربه که کلافه شده بود از بغل دخترک پرید و به درون غار برگشت. آنها از دخترک پرسیدند که محمل کاپیتان چه بود. دخترک لبخندی زد: «الان دوباره رفت توی غار. شاهدش همینه، یک گربه ماده که اسمش گربهنره است. اما این بدترین بخش قضیه نیست. کاپیتان یک وکیل داره که خیلی مشهوره».
دخترک رفت تا ببیند آیا دوچرخهاش درست شده یا نه، چون پدالهایش در اثر افتادن روی سنگریزهها کج شده بود. فرستادهها هم به شورای «برخی از بخشهای کل» گزارش دادند.
******
کاپیتان در برابر «استراتژی حقوقی»ای که وکیلش، یک سوسک پرمدعا با سرووضع عجیبوغریب، به او پیشنهاد کرده بود و بهطور خلاصه، عبارت بود از اقرار به گناهکاری از آغاز محاکمه، پاسخ داد: «نخیر، اصلا و ابدا». وکیل گفت: «موفقیتآمیز میشه؛ شورا اینقدر گیج میشه که فکر میکنم میتونی از مجازات مرگ نجات پیدا کنی». کاپیتان با عصبانیت گفت: «مجازات مرگ؟! وکالت رو کجا یاد گرفتی؟ در دانشگاههای بنیتو خوآرز[6] درس خوندی؟» سوسک کیف مدارکش را مرتب کرد و در آخر افزود: «میتونه بدتراز این هم باشه، مثلاً ممکنه محکوم شی به یک ماه رژیم غذایی با سوپ ک-د-و-...». کاپیتان با فریاد حرفش را قطع کرد: «بس کن!». سوسک حقوقدان به اشاره گفت: «ببین، اگه به مرگ محکوم بشی، کی دستمزد من رو بده؟».
******
سازماندهی دادگاه کار آسانی نبود. اگرچه گروه علوم اعلام کرد که از شرکت در آن خودداری میکند، حاضر شد طراحی دار را به عهده بگیرد – درصورتیکه متهم گناهکار شناخته شده و به اعدام محکوم شود؛ درعینحال جامعه هنری (هاهاها، مجدداً موجود است) خود را موظف دانست تا تخیل و خلاقیت را به صحنه بیاورد.
اما به بنبست خوردند، زیرا تئاتریها تنها چیزی که به یاد میآوردند قطعهای بود از خوان رویس د آلارکون[7] (که در شبکههای اجتماعی آن زمان، لوپه د وگا، تیرسو د مولینا، فرانسیسکو د کودو و لوئیس د گونگورا او را مورد تمسخر قرار میدادند، چون هیچ استدلالی علیه او نداشتند – مثل الان – و به خاطر شکل و ظاهرش به او توهین میکردند). برای کمک به آنها، ناگهان سروکلهی گروهی پیدا شد که به خوشسلیقگی نام خود را «کومون» گذاشته، و در صحنههای سینمایی طبیعی و روزمره تخصص دارد.
سایر هنرمندان داشتند برسر این که نقش دادستان و قاضی را چه کسی بازی کند جدل میکردند (گرچه در حقیقت، نقشی که همه آرزو میکردند، نقش جلاد بود)، اما یک سوسک پیدایش شد و گفت در محاکمههای فوری و مجازاتهای قصار تجربه دارد و حاضر است همزمان نقش قاضی و دادستان را ایفا کند. چون لباس قاضی، کلاهگیس و یک چکش (شبیه چکش مهندسان نجاری که گم شده بود و هیچجا پیدایش نمیکردند) همراه داشت، هیچکس تواناییهای او را زیر سوال نبرد. بنابراین مجمع هنری شکل هیئت منصفه به خود گرفت.
همه چیز آماده بود وهمه، با اشتیاقی که به سختی میتوانستند پنهان کنند، منتظر رسیدن متهم بودند...
******
آن بالاها، ماه گوش فرا داده و از شرق، نجوایی شنیده میشود که فریاد میزند:
"غابت شمس الحق وصار الفجر غروب
منرفض نحنا نموت قولو لهن رح نبقى"
(خورشید عدالت غروب کرده و سپیدهدم به شب بدل شده است / ما از مردن سر باز میزنیم به آنها بگویید که زنده خواهیم ماند).
و پاهایی که بر زمین میکوبند: شاید این رقص دبکه فلسطینیهاست در حال آزمودن استحکام بنیاد دنیایی دیگر.
در تمام راهها، کسی آوار و خاطرات را زیرورو میکند و کسی منتظر است پیدایش کنند. و این تمام داستان است: جستجو کردن و یافتن حقیقت و عدالت. زیرا فردا، معمولاً در گوشهای غیرمنتظره لانه میکند و همیشه در قلب جستجوگران...
(ادامه دارد)
کاپیتان - آوریل ۲۰۲۵
ترجمه شکوفه محمدی
[1] خانوادههایی که در جستجوی فرزندانشان هستند که مورد ناپدیدشدگی قهری واقع شدهاند.
[2] اشاره به فیلم سینمایی غارتگر، محصول آمریکا، ۱۹۸۷. م
[3] "Yo no fui", Consuelito Velázquez. https://www.youtube.com/watch?v=sH9r_VJyC3g
[4] Law & Order: Special Victims Unit
[5] اشاره به نامی که دولتهای حزب مورنا از ابتدای ریاست جمهوری آندرس مانوئل لوپز اوبرادور به خود دادهاند، زیرا مدعی هستند مشغول به انجام رساندن چهارمین انقلاب مکزیک و تغییر پایهای آن هستند . م
[6] دانشگاههایی که توسط آندرس مانوئل لوپز اوبرادور ساخته شدند و کیفیت آموزش در آنها بسیار پایین است. م
[7] نویسندهی مکزیکی قرن شانزدهم، پایهگذار نوعی ازکمدی در تئاتر. م
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: جنبش زاپاتیستی
انسانهایی از این دست…
۲ اکتبر ۲۰۲۴
در گوشه و کنار جهان، در همه جای این سیاره، عموماً اتفاق میافتد که انسانهایی از این دست وجود دارند …افرادی که:
وقتی دیگران با بیتفاوتی تسلیم میشوند و میپذیرند، آنها «نه» میگویند.
وقتی اکثر مردم سر خم میکند، آنها سرشان را بالا میگیرند.
وقتی دستور حکومتی بر اکثریت تحمیل میشود، آنها زیر بار نمیروند.
وقتی اکثر مردم بهانهتراشی میکند، آنها به اصولشان پایبندند.
وقتی اکثریت راه گم میکند، آنها در جستجوی حقیقت و عدالت هستند.
وقتی اکثر مردم منتظر نشستهاند، آنها در راه یافتن [پاسخ] گام برمیدارند.
وقتی اکثریت تسلیم میشود، آنها مبارزه میکنند.
وقتی اکثر مردم تنها حرفهای دیگران را تکرار میکند، آنها حرفی برای گفتن دارند.
گرچه اکثریت خواهان ذوب کردن همهی آدمها در خود است، آنها در آینه، خویشتنشان را مییابند.
حتی اگر اکثریت در خواب باشد، آنها بیدارند.
آنجا که اکثر آدمها حساب و کتاب میکند، آنها خود را خالصانه وقف میکنند.
وقتی اکثریت اطاعت میکند، آنها نافرمانی میکنند.
وقتی اکثر آدمها شبیه یکدیگرند، آنها متفاوتند.
گرچه اکثریت تنها غوغای دروغین گذشته را میشنود، آنها امروز به صدای محزون فردا گوش میسپارند.
وقتی اکثریت گردن مینهد، آنها اعتراض میکنند.
گرچه اکثر مردم چشمپوشی میکند، آنها با چشم باز مینگرند.
وقتی گوش اکثریت از شعار کر شده، آنها فریاد برمیآورند.
آنگاه که اکثریت در مسیر عمومی دروغ سکوت میکند، آنها از میان آوار، خون، استخوان، لجن و کثافت راه دیگری میگشایند.
گرچه اکثریت مومن به مذهب بیخیالی است، آنها نه میبخشند و نه فراموش میکنند.
وقتی اکثر مردم به تعصب رایج رجوع میکند، آنها تفکر انتقادی دارند.
آنهایی که مبارزه را وظیفهی خود میدانند، نه وسیلهای برای پیوستن به اکثریت.
و وقتی اکثر مردم دیوار میشود، آنها شکافی هستند هرچند کوچک.
این افراد هرچند کوچک، هرچند مختلف، هرچند متفاوت، هر چند در اقلیت، چقدر ضروریاند!
این افراد همینجا هستند، حتی اگر از آنها نامی برده نشود، حتی اگر نگاه قدرت آنها را نادیده بگیرد، حتی اگر صدایشان آن بالا شنیده نشود، حتی اگر در آمار و ارقام به حساب نیایند.
این انسانها…
پیشکش آنها باد، قلب ما.
گوش ما شنوای نگاهشان.
کلام ما در جستجویشان.
از آنِ ایشان باد آغوش اشتراکی ما، در هر زمان و مکانی که باشند.
برای آنها و در کنارشان، جشن دیدارهای دوباره…
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک
کاپیتان مارکوس
مکزیک، اکتبر ۲۰۲۴