ارتش زاپاتیستی آزادی‌بخش ملی

 

برنامهء بعدی ما: اوكسیمورون ! (راست روشنفكر و فاشیسم لیبرال)

معاون فرمانده شورشی ماركوس | مكزیك، آوریل ۲۰۰۲

ترجمه: بهرام قدیمی

اوكسیمورون [۱] تعبیری‌ست که در آن برای وصف واژه‌ها صفتی به کار می‌برند که با خودِ آن واژه‌ها متناقض است؛ مثلاً برخی عرفا از «نوری تاریك» سخن گفته‌اند، كیمیاگران از یك «خورشید سیاه».

«خورخه لوئیز بورخس»

 

هشدار، پیش‌گفتار و تعهد

توجه کنید: اگر جملهء پیشانی مطلب را نخوانده‌اید، بهتر است همین حالا بخوانید، در غیر این صورت برخی چیزها را نخواهید فهمید.

یک حقیقت غیر قابل انكار: جهانی شدن پیش روی ماست. کاری به خصلتش ندارم (فعلاً)، تنها واقعیتی را یادآور می‌شوم. اما، در این رابطه بایستی خاطر نشان كرد كه اوكسیمورونِ مفروض، جهانی شدن ناهمگون [قطعه قطعه] شده است.

جهانی شدن، از جمله توسط دو انقلاب، انقلاب فنآوری و انقلاب اطلاعات امکان پذیر شده است. و توسط قدرت‌های مالی رهبری شده و می‌شود. فنآوری و اطلاعات همراه با هم (به اضافهء سرمایهء مالی) فاصله‌ها را در نوردیده و مرزها را در هم شکسته‌اند. امروزه ممکن است در هر نقطهء جهان و به گونه‌ای هم‌زمان از هر قسمتی از جهان خبر داشت. ولی پول نیز قدرت حضور دائمی در هر نقطه‌ای را دارد؛ با سرعت سرسام‌آوری آمد و شد می‌كند؛ گوئی در آن واحد همه جا هست. و به علاوه، پول به جهان شكلی جدید می‌بخشد، شكل یك بازار را، شكل یك كلان بازار1 را.

بدون شك، با وجود «جهانی کردن» دنیا، و یا بهتر است بگوئیم دقیقا در نتیجهء آن، تجانس هنوز با مبدل شدن به مشخصه‌ء این تغییر سده و هزاره فاصله زیادی دارد. دنیا یك مجمع الجزایر است، یك پازل كه قطعاتش خود به پازل‌های دیگری بدل می‌شوند، و تنها چیزی كه جهانی شده، تكثیر ناهمگونی‌هاست.

اگر صنعت و اطلاعاتْ دنیا را یکپارچه كرده‌اند، قدرت مالی ای كه از آنها استفاده می‌كند، با استفاده از آنها به عنوان سلاح، به عنوان سلاحی جنگی، دنیا را از هم گسیخته است. قبلاً گفته بودیم [در نوشتهء «۷ قسمت مجزای پازل جهانی»، EZLN سال ۱۹۹۷] كه جهانی شدن به منزله یک جنگ جهانی است، چهارمین جنگ جهانی، و یک روند ویران‌گری/ تخلیهء جمعیت و بازسازی/ و ترتیب مجدد را در تمامی دنیا در پی دارد (دارم كوشش می‌كنم فشرده‌وار خلاصه كنم، شما خطا‌پوش باشید).

برای ایجاد «نظم نوین جهانی» (نظمی جهان‌شمول، دائمی، فوری و غیر مادی، طبق گفته ایگناسیو رامونه) قدرت مالی سرزمین‌ها را فتح كرده، مرزها را از میان برمی‌دارد. با همین جنگ است که به منظورش دست می‌یابد، با جنگی جدید. یكی از قربانیان این جنگ، بازار داخلی ست، پایهء اساسی دولت ملی. این یكی [دولت ملی] در راه انقطاع پیش می‌رود، یا حداقل، در شكل سنتی یا كلاسیك خود. به جای آن، بازارهای یکپارچه یا چیزی بهتر از آن، یعنی مغازه‌های مرکز خرید بزرگ جهانی، بازار بین‌المللی شده، ظاهر می‌شود.

محصول سیاسی و اجتماعی این بین‌المللی شدن، هیئتی [تعبیری] است از اوكسیمورونی تكراری و پیچیده: تعداد كمتری از افراد با ثروت بیشتر، محصول استثمار افراد بیشتری با دارایی کمتر. فقر سدهء ما با هیچ سدهء دیگری قابل مقایسه نیست. این فقرْ همچون گذشته، نتیجهء طبیعیِ كمبود نیست، بلكه حاصل مجموعه‌ای از اولویت‌هائی است كه ثروتمندان به بقیهء جهان تحمیل كر‌ده‌اند (جان برگر، هر بار كه خداحافظی می‌كنیم. انتشارات دِ لا فلور2، آرژانتین ۱۹۹۷، ص ۲۷۸-۲۷۹). برای تعداد انگشت‌شماری از قدرتمندان، جهان سرتاسر باز شده است، و برای میلیون‌ها نفرْ دیگر هیچ جائی در جهان وجود ندارد، و از این طرف به آن طرف آواره و دربه‌درند. جنایت سازمان‌یافته ستون فقرات سیستم‌های قضائی دولت‌ها را تشكیل می‌دهد (كلیسا ا قوانین را وضع كرده، «نظم عمومی را حفظ می‌كنند»). و «یك پارچگی» جهانی مرزها را چند برابر می‌كند.

بدین ترتیب، اگر بخواهیم چند تا از مشخصه‌های دوران كنونی را برجسته كنیم، خواهیم گفت: تسلط قدرت مالی، انقلاب در تكنولوژی و اطلاعات، جنگ، تخریب / كوچ اجباری و باز سازی/ نظم مجدد، حمله به دولت-ملت ها، و در نتیجه، تعریف مجدد قدرت و سیاست، بازار به عنوان هیئتی برتر در تمام وجوه زندگی انسانی در همه جا، انباشت هر چه بیشتر ثروت در دست عده‌ای معدود، توزیع بیشتر فقر، تشدید استثمار و بیكاری، تبعید میلیون‌ها انسان، مجرمینی كه حكومت می‌كنند، از هم پاشیدگی سرزمین‌ها. در مجموع: جهانی شدن منقطع.

باری، با این حساب در مورد روشنفكران (مفروض بر این كه با جامعه، قدرت و دولت سر و كار داشته باشند) باید از خود پرسید: كه آیا اینان هم دچار همان روند تخریب/كوچ اجباری و بازسازی/نظم مجدد شده‌اند؟ قدرت مالی چه نقشی را به آنها اختصاص می‌دهد؟ چگونه از پیشرفت تكنولوژیكی و اطلاعاتی استفاده می برند (یا توسط آنها مورد استفاده قرار می‌گیرند)؟ در این جنگ چه موضعی دارند؟ چه رابطه ای با این دولت-ملت های مضروب دارند؟ رابطه‌شان با این قدرت و سیاستِ از نو تعریف شده، چیست؟ چه جایگاهی در بازارها دارند؟ و در مقابلِ نتایج سیاسی و اجتماعی بین‌المللی شدن سرمایه چه موضعی دارند؟ در مجموع: چگونه به این بین‌المللی شدن ناهمگون وارد می‌شوند؟

دنیا با این جنگ و برای آن تغییر خواهد کرد. اگر چنین باشد، دیگر نه روشنفكر «كلاسیك» وجود خواهد داشت و نه عملكردهای قدیمی‌اش. در عوض، نسل جدیدی از «مغزهای متفكر» (برای آن كه از اصطلاح ابداعی فرماندهء زاپاتیست، تاچو استفاده كرده باشیم) ظاهر خواهد شد (یا بایستی در حال ظهور باشد) که در میان وظایف روشنفكری‌اش، دارای عملكرد جدیدی باشد.

با این كه این جا كوشش خواهیم كرد تنها روی روشنفكران راست محدود بمانیم، با این حال واضح است كه اشاره‌هائی نیز به روشنفكران به طور كلی، و به رابطه‌شان با قدرت، خواهیم داشت. از آنجا كه هدف این نوشته، شركت كردن و دامن زدن به مشاجرهء بین روشنفكران راست و چپ است، تأملی عمیق‌تر (در مورد روشنفكران و قدرت، و در مورد روشنفكران و استحاله) به نوشته‌های غیرمحتملی در آینده موکول خواهد شد.

خوب، درود بر شما، و كنترل راه دور را در دست‌تان داشته باشید. یك لحظه دیگر آغاز خواهیم كرد…

۱. جهانی شدن: «پی پر وی‌یو!»

[پول آنچه را كه می‌بینی بده3- در متن اصلی به انگلیسی آمده] [۲]

در لولای تاریخ، سال دو هزار همچنان بین قرن بیستم و بیست و یكم، و بین هزارهء دوم و سوم قرار دارد. نمی دانم تا چه اندازه این حساب كردن تاریخ اهمیت داشته باشد، ولی به نظرم می آید كه، هم چنین، لحظه ای مناسب باشد برای آن كه اوكسیمورون از هر طرفی سر بر آورد. برای آن كه خیلی راه دور نرویم، می توان گفت كه این دوران، آغاز پایان است، یا پایان آغاز «چیزی» ست. برای طفره رفتن از مشكل، «چیزی» اصطلاح غیر مسئولانه ای ست، ولی دیگر همه می دانند كه تخصص ما یافتن راه حل برای مشكلات نیست، بلكه خلق آنها است. خلق آنها؟ نه، این دیگر خیلی خود پسندانه بود، بهتر است بگوئیم پیش رو نهادن آنها. آری، تخصص ما این است كه مشكلات را پیشنهاد كنیم.

در آن بالاها به نظر می رسد كه همه چیز در گذشته حادث شده باشد. مانند آن است كه یك فیلم قدیمی، با تصاویری دیگر تكرار می شود؛ با امكانات سینما گرایانه ی دیگری، به علاوهء بازیگرانی دیگر، اما نمایش همان نمایش است. گوئی «مدرنیته»ی (یا «پست مدرنیته»، تبیین دقیقش را وا می نهم به هرکس دوست دارد این زحمت را بکشد) بین المللی شدن ملبس به اوكسیمورونش شده، خود را به ما مدرنیته ای باستانی، كهنه و قدیمی می نمایاند.

اگر موضوعی را كه مطرح كردم، به نظرتان قضاوتی انتزاعی ست، به حساب این بگذارید كه در حال مقاومت و شورش در كوهستان بسر می بریم، ولی این امتیاز را به ما بدهید كه مطلب را بخوانید و ببینید كه آیا موضوع تأثیر «كوه زدگی» است، یا این كه شما هم در داشتن این احساس تداعی جاری در سینمای بزرگی كه همان جهان بین المللی شده باشد، با ما سهیم هستید.

جهان چهارگوش نیست. حداقل این چیزی است كه در مدارس آموخته می شود. اما، در تیزی برندهء تقاطع دو هزاره، جهان گرد هم نیست. نمی دانم شكل هندسی مناسبی كه بتوان توسط آن، شكل جهان کنونی را نشان داد کدام است. اما، از آنجا كه در دوران ارتباطات دیژیتال سمعی بصری بسر می بریم، می توان آن را به صفحه نمایشی بزرگ تشبیه كرد. شما می توانید بیفزائید «صفحه نمایش تلویزیون»، اگر چه من نظرم این است كه «پرده سینما» است. نه تنها به این علت كه سینماگری را ترجیح می دهم، بلكه همچنین (و بیش از همه) به خاطر آن كه در مقابل ما فیلمی نمایش داده می شود، فیلمی قدیمی، به گونه ای مدرن قدیمی (برای آن كه با اوكسیمورن ادامه داده باشیم).

تازه، یكی از آن پرده هایی است كه می شود در آن، چند فیلم را همزمان نمایش داد (به این می گویند عكس در عكس) و در مورد دنیای بین المللی شده، تصاویری را شامل می شود كه در گوشه و كنار سیاره زمین یکی به دنبال دیگری می آیند. همه تصاویر دیده نمی شوند و این بدان علت نیست که بر روی پرده نمایش جای کافی وجود ندارد، بلكه به این دلیل است که «شخصی» این تصاویر را برگزیده است و نه تصاویر دیگری را. یعنی، داریم به پرده ای نگاه می كنیم دارای قاب های مختلفی که همزمان درحال نمایش تصاویری از نقاط گوناگون جهان هستند. این درست است، اما همه‌ء نقاط جهان لزوما در این پرده نمایش دیده نمی شود. چه كسی كنترل راه دور این صفحه نمایش سمعی بصری را در دست دارد؟ و چه كسی آن را برنامه‌ریزی می كند؟ این ها سؤال های خوبی هستند، ولی شما در این نوشته پاسخ آنها را نخواهید یافت. نه تنها به خاطر آن كه ما محققاً این پاسخها را نمی دانیم، بلكه همچنین به این دلیل كه از موضوع این مقاله خارج هستند.

از آن جا كه نه می توانیم كانال را عوض كنیم و نه سینما را، بگذارید به تماشای برخی از قاب هائی بنشینیم كه پرده عظیم نمایش جهانی شدن به ما ارائه می دهد.

به قارهء آمریكا بنگریم. آن جا، در آن گوشه، شما تصویر دانشگاه ملی خود مختار مكزیك (UNAM) را می بینید كه توسط گروهی از شبه نظامیان دولت به اشغال در آمده است: به اصطلاح پلیس فدرال پیشگیرنده. به نظر نمی رسد كه این مردانی كه اونیفرمی خاكستری رنگ به تن دارند، در حال درس خواندن باشند. آن طرف تر كه توسط كوهستان های جنوب شرقی مكزیك محصور شده، خطی از زره پوش ها دارد از میان دهكده ای از بومیان چیاپاس عبور می كند. در طرف دیگر، تصویر خاكستری پلیس آمریكای شمالی را نشان می دهد كه با حد اكثر خشونت، جوانی را در مكانی كه می تواند سیاتل یا واشنگتن باشد دستگیر می كند.

در قاب اروپائی نیز خاكستری ها افزایش می یابند. در اتریش یورگ هایدَر4 و شور نازی گرایی اش. در ایتالیا، با كمك بی‌غرضانهء د-آلما5، سیلویو برلوسكونی كراواتش را مرتب می‌كند. در اسپانیا، فلیپه گونزالس چهرهء خوزه ماریا ازنار را می آراید. در فرانسه لو پن بما لبخند می زند. در آسیا، آفریقا و اقیانوسیه هم همان رنگ، در گوشه های متعلق به هر یک، تكرار می شود. اهوم… این همه خاكستری… اهوم… می توانیم اعتراض كنیم… هرچه باشد، قول برنامه ای تمام رنگی را به ما داده بودند… حداقل صدایش را بلند كنیم و بكوشیم تا بفهمیم موضوع چیست…

 
۲. یك فراموشی بیاد ماندنی

درست مانند بین المللی شدن نا همگون، روشنفكران نیز آنجا هستند؛ واقعیتی هستند از جامعه مدرن. و «آنجا بودن» شان به دوران كنونی محدود نمی شود، بلکه به نخستین گام های جامعه بشری بر می گردد. ولی باستانشناسی روشنفكران از دانش و امكانات ما فراتر می رود، لذا از «آنجا بودن» شان آغاز می كنیم. در هر حال، آن چه كوشش داریم كشف كنیم، شكلی است كه «آنجا بودن» شان امروزه كسب می كند.

می‌دانیم كه روشنفكر، به عنوان مقوله، چیزی بسیار مبهم است. در عوض، توضیح «عملكرد عقلانی»، چیز دیگری ست. عملكرد عقلانی عبارت است از تبیین انتقادی آن چه كه به عنوان رضایت بخش ترین نزدیکی به خود مفهوم حقیقت شناخته شده؛ و هركسی می تواند این کار را انجام دهد، حتی فردی محروم كه روی وضعیت خودش تأمل كرده، به نحوی آن را بیان می كند. در حالی كه نویسنده ای كه بدون غربال كردن تأملاتش، به طور احساسی نسبت به وقایع عكس العمل نشان می دهد، می تواند مرتكب خیانت به این عملکرد عقلانی شود. (پنج مقالهء اخلاقی، اومبرتو اِكو6 انتشارات لومن، ترجمه به اسپانیائی هلنا لوزانو میرایس، ص ۱۴-۱۵). بنا بر این، عملکرد عقلانی اصولاً تحلیلی و منتقدانه است. در برابر یک واقعیت اجتماعی (اگر بخواهیم خود را به یك عالم محدود نماییم)، روشنفكر واضحات را، مثبت و منفی را تحلیل می كند و مبهمات را، آنچه كه نه این است و نه آن (اگر چه یكی از آن دو به نظر برسد) می جوید، و آن چیزی را ارائه می دهد (انتشار می دهد، پرده بر می دارد، افشاء می كند) که نه تنها بدیهی نیست، بلكه با یقینیات تناقض هم دارد.

دور از ذهن نیست كه در جوامع انسانی افرادی باشند كه به صورت حرفه ای به تحلیل انتقادی و انتشار نتایج آن می پردازند (به قول نوربرتو بوبیو Norberto Bobio: روشنفكران تمامی كسانی هستند كه برایشان انتقال پیام مشغولیتی عادی و آگاهانه است [...] ویا به عبارتی بی رحمانه تر، می توان گفت كه برایشان تقریباً همیشه شكلی از بدست آوردن نان نیز هست). به همین تعریف تقریبی از روشنفكر به عنوان فردی که به تحلیل انتقادی و نشر آن اشتغال دارد اکتفا می کنیم.

ملاحظه كردیم كه روشنفكر لزوما یک عملکرد عقلانی را به انجام نمی رساند. عملکرد عقلانی همواره با جلو افتادگی (نسبت به آن چه ممكن است پیش بیاید) و یا با تأخیر (نسبت به آن چه پیش آمده) همراه بوده، و به ندرت با آن چه دارد در حال اتفاق می‌افتد همزمان است؛ آن هم به دلیل ریتم، زیرا حوادث همیشه سریعتر و ضروری تر از تأمل روی حادثه اند (اومبرتو اِكو، همان جا ص. ۲۹).

به علت عملكرد عقلانیش، این شاغل تحلیل انتقادی و انتشار آن، به نوعی وجدان مزاحم و ناخوشایند جامعه (در این دوران جوامع بین المللی شده) به طورکلی و جزیی است. کسی که از همه چیز ناراضی است، از نیروهای سیاسی و اجتماعی، از رژیم، از دولت، از وسائط ارتباط همگانی، از فرهنگ، هنر، مذهب، و هر چیز دیگری كه خواننده بخواهد بدان بیفزاید. اگر فعال اجتماعی بگوید: «درست شد!»، روشنفكر با شك و تردید غر می زند: «كم دارد، زیاد دارد».

بنابراین روشنفكر در نقش خودش، سكون را به نقد می کشد؛ مبلغ تغییر است و مترقی. با این حال، این ناشر عقاید انتقادی در درون یك جامعه قطب بندی [پولاریزه] شده قرار دارد. جامعه ای که در اشكال و به دلایل مختلف با خود درتقابل است، ولی اصولاً بین كسانی كه از قدرت استفاده می كنند تا اوضاع عوض نشود، و كسانی كه برای تغییر پیكار می كنند، قرار گرفته. روشنفكر باید، به واسطه حس ابتدایی آبرو داری، درك كند كه نقش یك ساحر معنوی، كه بودن یا نبودن تاریخ به او بستگی دارد ، به او داده نخواهد شد. ولی قطعاً او آگاهی هائی [...] دارد كه می توانند وی را در یك مسیر یا در مسیرِ دیگرِ تاریخی جهت دهند. می توانند به او در راه روشنگری ناعدالتی های موجود در دنیای فعلی، یا در راه همدستی در فلج كردن و ایجاد «برزخ»، جهت دهند. (مانوئل باسكز مونته آلبان7، اعلامیه ای از سیاره میمون ها، انتشارات دراكونتوس، بارسلون، ۱۹۹۵، ص ۴۸)

این جاست كه روشنفكر بین عملكرد عقلانی، و عملكردی كه بازیگران اجتماع جلوی پایش می گذارند، انتخاب می كند، بر می گزیند و اختیار می كند. این گونه است كه انشعاب (و نبرد) بین روشنفكران مترقی و ارتجاعی نمایان می شود. برخی كار با تحلیل انتقادی را ادامه می دهند، ولی، در حالی كه مترقیان انتقاد به سكون، ثبات و تجانس را ادامه می دهند، مرتجعین پرچم انتقاد را علیه تغییر، جنبش، شورش و تنوع بر می افرازند. روشنفكر مرتجع، عملكرد عقلانیش «یادش می رود»، تأمل انتقادی را رها می کند، و حافظه اش آن چنان كوتاه می شود كه در آن نه گذشته ای هست و نه آینده ای. در حالیکه حال حاضر و بدون واسطه تنها چیزی است كه می شود بدان چنگ زد، و در نتیجه غیر قابل تردید است.

وقتی می گوئیم «روشنفكر مترقی و ارتجاعی»، منظورمان روشنفكران «چپ و راست» است. این جا شایسته است بگوئیم كه روشنفكر چپ به عملكرد عقلانیش، عمل می كند. یعنی تحلیل انتقادی اش را در مقابل چپ هم (اجتماعی، حزبی، ایدئولوژیكی) به كار می گیرد. ولی در دوران حاضر نقدش اساساً بر علیه قدرت برتراست: قدرت خدایان پول و نمایندگان آنها در حوزه سیاست و عقاید.

فعلاً روشنفكران مترقی و چپ را به حال خود می گذاریم و می پردازیم به روشنفكران مرتجع: راست روشنفكر.

 
۳. مصلحت گرایی روشنفكری

در ابتدا، غول‌های روشنفكر راست، مترقی بودند. دارم از بزرگان روشنفكر راست حرف می زنم، از مغز های تفكر [در متن اصلی به انگلیسی آمده. م.] ارتجاع، نه از كوتوله هائی كه به تدریج عضو باشگاه های«متفكرین» شان شده اند. اكتاویو پاز، شاعر و داستان نویس عالی، بزرگترین روشنفكر راست سال های گذشته در مكزیك، اعلام كرد: من از دیدگاه به اصطلاح چپ می آیم. این امر در شکل گیری من بسیار مهم بوده است. حالا را نمی دانم… تنها چیزی كه می دانم این است كه گفتمانم – بعضی مواقع بحثم- با آنهاست (روشنفكران چپ). با بقیه چیز زیادی برای گفتن ندارم. (براولیو پرآلتا8. شاعر در سرزمین خودش. گفتگو با اكتاویو پاز. انتشارات گریخالبو، مكزیك، ۱۹۹۶، ص ۴۵)؛ و مواردی مانند مورد پاز در صفحه نمایش بزرگ جهانی تكرار می شوند.

روشنفكر مترقی، به عنوان منتشر كننده تحلیل انتقادی، به وسیله و هدف قدرت حاكمه بدل می‌شود. وسیله ای برای خریدن و هدفی برای ویران كردن. به این یکی یا آن دیگری، امكانات بی شماری اختصاص داده می شود. روشنفكر مترقی در چنین محیطِ زجر آورِ گمراه كننده ای «زاده» می شود. برخی مقاومت كرده، از خود دفاع می كنند (تقریباً همیشه در عزلت، به نظر نمی رسد كه همبستگی صنفی مشخصه روشنفكران مترقی باشد)، ولی بقیه، شاید با خستگی، در كوله بارشان در جستجوی ایده ای هستند كه در عین حال هم بهانه و هم دلیلی باشد برای مشروعیت قدرت. موضوعات جدید دردسر زیاد دارد، اما موضوعات قدیمی همچنان سرجای خودشان هستند. بدین ترتیب كافی ست كه پرچم منطق «اجتناب ناپذیر» را بر افرازد تا نظام به او صندلی راحتی را در كنار شاهزاده هائی كه تا دیروز آنقدر قابل انتقاد بودند، پیشنهاد كند ( گاه به یكی از اشكال بورسیه، پست، جایزه و یا فضا).

«اجتناب ناپذیر» امروزه قابل تبیین است: بین المللی شدن منقطع، اندیشهء واحد (یعنی ترجمه آن با عبارات ایدئولوژیكی و با ادعای جهانشمول منافع مجموعه ای از نیروهای اقتصادی، مشخصاً سرمایه بین المللی: ایگناسیو رامونه9، دنیای بدون جهت، انتشارات دِبته، مادرید). پایان تاریخ، حضور مطلق و قدرت مطلقِ پول، پلیس را جایگزین سیاست كردن، زمان حال به عنوان تنها آینده ممكن، عقلانی نمودن نابرابری اجتماعی، توجیه استثمار مضائف بشر و طبیعت، نژاد پرستی، تعصب و جنگ.

در دورانی كه با دو الگوی [پارادایم] جدید ارتباطات و بازار نشان گذاری شده است، روشنفكر راست (و روشنفكر چپ سابق) گمان می كند كه «مدرن» بودن یعنی عمل كردن به این شعار: یا خودت را وفق بده، یا امتیازاتت را از دست بده!

حتی لازم نیست دست اول باشد، روشنفكر راست تخته سنگی را كه باید از آن زینت بین المللی شدن نا همگون را بتراشد، همین حالا هم در اختیار دارد: اندیشهء واحد. لزومی به استرلیزه بودن نیست [استفاده از واژه پزشكی، به مفهوم این كه لازم نیست درز لای كارش نباشد]، اندیشهء واحد «منابع» اصلی خود را در بانك جهانی، صندوق بین المللی پول، سازمان تجارت و رشد اقتصادی، سازمان جهانی تجارت، كمیسیون اروپا، بوندِس بانك و بانك فرانسه دارد، كه از طریق سرمایه گذاری در تعداد كثیری از مراكز تحقیقاتی، دانشگاهی و نهادها ، آنها را به خدمت خود در می آورد و این مراکز به نوبه خود در سراسر جهان چیزهای تازه را طرح ریزی نموده، تبلیغ می كنند (ایگناسیو رامونه، همان منبع، ص ۱۱۱).

با چنین وفور امكاناتی، ساده است برگزیدگانی شکوفا شوند كه از سال ها پیش شغل اصلی شان ثناگوئی «اندیشهء واحد» است؛ كه تحت عنوان «مدرنیزاسیون» و «دلیل» و «عقل» و «مسؤولیت»، هرگونه اندیشه منتقدانه را واقعا تهدید می نمایند؛ كسانی كه سیر کنونی مسایل را «ناگریز» می نمایانند؛ به تسلیم فکری فرا می خوانند، و تمامی كسانی را كه حاضر به پذیرش این امر نیستند كه «ماهیت طبیعی جامعه، بازار است» به ظلمت جهل می اندازند. (همانجا، ص ۱۱۴).

دور از تأمل، دور از اندیشه انتقادی، روشنفكران راست تبدیل به مصلحت گرایانی ممتاز می شوند؛ عملکرد عقلانی را به كناری می گذارند و به پژواکی كما بیش دقیق تبدیل می شوند از برنامه های كوتاه تبلیغاتی كه مانند سیلی، بازار عظیم بین المللی شدن نا همگون را در خود غرق می كند.

با تغییر عملكردشان در بین المللی شدن ناهمگون، روشنفكران راست خود را تغییر داده، «كیفیت های» جدیدی كسب می كنند (در میان آنها اوكسیمورون دوباره ظاهر می شود): بزدلىِ جسورانه و ابتذالی عمیق. هر دوی این صفات در «تحلیل شان» از بین المللی شدن موجود و تضادهایش، در تجدید نگرششان به گذشته تاریخی و در دوراندیشی شان می درخشد. آنها می توانند به بزدلىِ جسورانه و ابتذالِ عمیق خود فخر می فروشند، زیرا سلطه تقریباً مطلق پول بر جهان، با برج های شیشه ای ضد گلوله از آنها محافظت می كند. به این دلیل روشنفكری راست به طور خاص جریانی فرقه ای شده، و بعلاوه از پشتوانهء تعداد زیادی از رسانه های ارتباط همگانی و دولتها برخوردار است. ورود به این برج های بلند روشنفكری ساده نیست، باید از تخیل انتقادی و انتقاد از خود، از باهوش بودن، از استدلال و از تأمل صرف نظر كرد و به الهیات جدید پیوست، به الهیات نئولیبرال.

از آنجا كه جهانی شدن به عنوان بهترین دنیای ممكن معرفی می شود، اما برای نشان دادن فوایدش برای بشریت فاقد مثال های مشخص است، بایستی از الهیات استمداد جست و عدم وجود استدلال را با دگم ها و ایمان نئولیبرال برطرف كرد. از جمله نقشهای روحانیوین نئولیبرال مشخص كردن و تعقیب «ملحدین» و «دارندگان نفس شوم»، یعنی روشنفكران چپ است. و بهترین راه مبارزه علیه منتقدین متهم كردن آنها به «مهدویت» [مسیانیسم] است.

روشنفكر راست، برچسب فراموش نشدنی «مسیانیسم منسوخ» را به روشنفكر چپ می زند. چه كسی قادر است آزادی موجود را زیر سؤال ببرد، آزادی ای كه در آن هر كسی می تواند هر چیزی را كه می خواهد بخرد، از اقلام ضروری گرفته تا ایدئولوژی، پیشنهادات سیاسی و عملكردهایی برای هر شرایطی؟

ولی قیاس ضد و نقیض به هیچکس رحم نمی کند. اگر در جایی مسیانیسم وجود داشته باشد، در جوار روشنفكر راست است. سیرک بزرگ روشنفكران نئولیبرالِ ناب و اعلی و یا ماركسیست های سابقِ تواب و یا سه جانبه می توانند مسیانیست باشند وقتی سقوط جهانی برپایه یک حقیقت یگانه، بازار یگانه، و ارتش ژاندارم یگانه را از پیش نشان می دهند؛ ارتشی كه نور فلاش آخرین عكس تاریخ را نگهبانی می كند، عکسی از بهترین چشم اندازهای بهترین جوامع باز. (مانوئل باسكز مونته آلبان، همان جا، ص ۴۷)

عكس آخر، یا صحنه اوج فیلم بین المللی شدن قطعه قطعه.

۴. دور بینان كور

به قول رژی دبره («باور کردن، دیدن، انجام دادن» انتشارات اودیل ژاكوب10، پاریس، ۱۹۹۹)، مشكل این نیست كه چرا و چگونه نئولیبرالیسم چاره ناپذیر است، بلكه این است که چرا و چگونه همه، یا تقریباً همه بر این عقیده اند كه چاره ناپذیر است. یكی از پاسخ های ممكن این است: فن آوری باوراندن [...]. قدرت اطلاعات… شكل دادن از طریق اطلاعات: شكل دادن، به قالب مورد نظر در آوردن. موافق ساختن: مشابهت دادن. استحاله كردن: تغییر شرایط. (همان جا، ص ۱۹۳)

با بین المللی كردن اقتصاد، فرهنگ و اطلاعات نیز بین المللی می شوند. از آن جاست كه شركت های بزرگ ارتباط همگانی در سراسر جهان تور الكترونیكی خود را «می گسترانند» ، بدون آن كه چیزی یا كسی بتواند جلویشان را بگیرد. نه تد ترنر11 از شبكهء سی ان ان، نه راپرت ماردوخ از بنگاه خبری با مسؤلیت محدود، نه بیل گیت مایكروسافت، نه جفری وینیك از فیدلیتی اینوستمنت، نه روبرت آلن از ای تی تی، و نه جرج سوروس ونه ده ها فرمانروای جدید دیگر این دنیا هرگز پروژه های خود را به حق انتخاب همگانی تسلیم نكرده اند (ایگناسیو رامونه، مأخذ مذكور، ص۱۰۹).

در بین المللی كردن ناهمگون، جوامع اساساً جوامع رسانه ای هستند. رسانه ها به سان آئینه بزرگی هستند كه جامعه را انعكاس می دهد. نه آن گونه كه خود جامعه هست، بلکه به شكلی كه باید به نظر برسد. مملو است از تائوتولوژی Tautologiá [فلسفه ای كه می گوید، همه چیز همان گونه كه هست، هست. «بو جور كه وار»] و شواهد و مدارک، جامعه رسانه ای در آوردن دلیل و منطق خسیس است. این جا، تكرار شدن نشانگر صحت مسایل است .

و آن چه تكرار می شود، تصویر است. مانند همان تصاویر خاكستری رنگی كه در حال حاضر پرده نمایش بین المللی شدن بما ارائه می دهد. دبره به ما می گوید: معادله در عصر بصری چنین است: قابل رؤیت = واقعیت = حقیقت. این است بت پرستی باز نگری شده (و بدون شك باز تعریف شده) (رژی دبره، همان مأخذ، ص ۲۰۰). روشنفكران راست درسشان را خوب آموخته اند. و بیش از آن، یكی از دگم های ایدئولوژی شان همین است.

این جهشی كه بر اساس آن قابل رؤیت برابر با واقعی شد كجا صورت پذیرفت؟ این هم از كلك های پرده نمایش بین‌المللی شدن است.

سراسر جهان، یا بهتر از آن، تمامی دانسته‌ها اکنون در دسترس همه كسانی است كه یك تلویزیون و یا یك لپ تاپ دارند. ولی نه هر جهانی و نه هر دانشی. دبره توضیح می دهد كه مركز ثقل اطلاعات از نوشتاری به بصری منتقل شده است، از گوناگونی به مشخص، و از نشانه به تصویر؛ و نفعش برای روشنفكران راست (و ضررش برای مترقیان) آشكار است.

بررسی روند اطلاع رسانی در فرانسه، طی جنگ خلیج فارس، قدرت رسانه ها را آشكار می كند: در روزهای اول جنگ، ۷۰٪ از فرانسویان نسبت به جنگ نظر مخالف داشتند. در آخر جنگ، همان درصد از فرانسویان از آن دفاع می كرد. زیر ضربات وسائل ارتباط همگانی افكار عمومی در فرانسه «برگشت» و دولت موافقت مردم را برای شركت در جنگ كسب كرد.

در «عصر بصری» به سر می بریم. این گونه كه اطلاعات در همان لحظه ای كه اتفاقات رخ می‌دهد، به دست ما می رسد. به همین دلیل آنچه كه به ما نشان می دهند، واقعی است، به همین دلیل آن چه را كه می بینیم، حقیقی است. برای تامل عقلانی انتقادی وقت نیست . حداكثر ممكن است برای تفسیر «تكاملی» مفسران از تصاویر فرصتی وجود داشته باشد. آن چه كه بصری ست، در این عصر نه برای دیده شدن، بلكه برای ایجاد «شناخت» ساخته می شود. دنیا مبدل به نمایشی رسانه ای شده است كه جهان بیرون را حذف می كند؛ جهانی که می توان تنها توسط تصویری که از آن دیده می شود، آن را شناخت. آری، آغاز هزاره سوم، قرن ۲۱، و فلسفه موجود در جهان «مدرن» ما، ایده آلیسم مطلق است.

حالا دیگر می توان به برخی نتایج رسید: روشنفكر جدید راست باید از عهده ی عملكرد مشروعیت بخشی خود در عصر بصری بر بیاید؛ باید فوراً و مستقیماً از نشانه به تصویر، و از تأمل به تفسیر تلوزیونی برسد. حتی لازم نیست به خود فشار بیاورد تا یك سیستم تمامیت گرا، خشن، نسل كش، نژاد پرست، انعطاف ناپذیرو انحصار طلب را مشروعیت ببخشد. جهانی كه موضوع «عملكرد عقلانی» اوست، همان دنیائی است كه رسانه ها عرضه می کنند: یك نمایش مجازی. اگر در بازار عظیم جهانی شدن، دولت ـ ملت خود را به عنوان تنها یك شركت دیگر از نو تعریف کرده، دولتمردان به رؤسای بخش فروش، و ارتش و پلیس به نگهبانان آن بدل شده باشند، پس به روشنفكر راست نیز بخش روابط عمومی تعلق می‌گیرد.

به عبارت دیگر، در بین المللی شدن، روشنفكران راست «چند منظوره» اند: گوركنان تجزیه و تحلیل انتقادی و تأمل، شعبده بازانی با چرخ های آسیاب الهیات نئولیبرال، سوفلورهای دولت هائی كه متن نمایشنامه [«Script» در متن اصلی به انگلیسی آمده] را فراموش كرده اند، مفسران واضحات، چماقداران ارتش و پلیس، قضات متخصص تئوری شناخت كه برچسب‌های «واقعی» و «تقلبی» را به تناسب با شرایط پخش می كنند، محافظین تئوریك شاهزادگان و مخبرین «تاریخ نو».

۵. آینده ی گذشته

خورخه لوئیس بورخس می گوید: سوزاندن كتاب و بنا كردن قلعه كار معمول امیران است. و می افزاید كه هر امیری می‌خواهد كه تاریخ از خود او آغاز شود. در عصر بین المللی شدن ناهمگون، كتابها سوزانده نمی شوند (با آن كه قلعه ها بنا می‌شوند)، بلكه جایگزین می شوند. با وجود این، امیر نئو لیبرال بیش از آن كه تاریخ پیش از جهانی شدن را حذف كند، به روشنفكران خود می آموزد آنرا به شكلی از سر بگیرند كه زمان حال، اوج همه زمان‌ها باشد.

لوئیز اِرناندِز ناواررو12 یكی از مقالاتش را كه به بحث در مورد روشنفكر می پردازد، این گونه می نامد: «آرایشگران تاریخ » (اوخاراسكا ضمیمه روزنامه لا خورنادا ، ۱۰ آوریل ۲۰۰۰). در این نوشته، سوای آن كه مرا به تهیه این مطلب وا داشت (كه با این روح به تحریر در آمده است تا موضوعات مطرح شده در آن را پیگیری کند)، ارناندز ناوررو در باره حمله ای جدید هشدار می دهد: راست روشنفكر جدید با آتش توپخانه اش شخصیت های معروف چپ مترقی مكزیك را هدف قرار می دهد. به امید حقوق دیررس بازنشستگی در خدمت آرامش مطلق «تفكر واحد»، این راستِ مرتد به هویت خود، وارث صاحب قباله سقوط دیوار برلن، شریك و رقیب حلقه فرهنگی محافظه كار ایالات متحده آمریكا، بر این باور است كه انتقاد فرهنگی به حد كافی [به روشنفکر راست] اعتبار می بخشد تا بدون داشتن استدلال به صدور احكام مختصر علیه رقیبانش در زمینه سیاست بپردازد (همان مأخذ).

دلایل غیر ایدئولوژیكی این حمله را باید در جدال بر سر اعتبار جست. روشنفكران چپ در مكزیك تأثیر عظیمی بر فرهنگ و علم دارند. مزاحمند، جرمشان همین است.

نه، بهتر است بگوئیم یكی از جرم هایشان این است. یكی دیگر از جرم هایشان كمك این روشنفكران به پیكار زاپاتیستی برای رسیدن به صلحی عادلانه و در شأن انسان، برای رسمیت بخشیدن به حقوق خلق های بومی، و برای پایان بخشیدن به جنگ علیه بومیان كشور است. این «گناه» كوچكی نیست. قیام زاپاتیستی دوران جدیدی را افتتاح می كند، دوران فوران جنبش های بومی به عنوان نقش آفرینان مخالفت با بین المللی شدن نئولیبرال (ایون لو بو13، «بومیان علیه نئولیبرالیسم»، در رونامهء لا‌خورنادا، 6 مارس ۲۰۰۰). ما نه بهترین هستیم و نه تنها گروه: بومیان اكوادر و شیلی ، اعتراضات سیاتل و واشنگتن نیز آنجا هستند (و بقیه آنها كه از نظر تاریخی و نه اهمیت، پشت سر آنها می آیند). اما ما یكی از تصویرهایی هستیم كه پرده نمایش عظیم بین المللی شدن ناهمگون را از شكل طبیعی اش خارج می كند. و به عنوان پدیده ای اجتماعی و تاریخی، خواستار تأمل و تحلیل انتقادی هستیم.

تأمل و تحلیل انتقادی در «زرادخانه» روشنفكر راست موجود نیست. چگونه ممكن است در مدح نظم نوین جهانی (و تحمیل آن در مكزیك) ترانه خواند، وقتی كه یك گروه بومی «پیشا مدرن» نه تنها قدرت را به مبارزه می طلبد، بلكه قادر است همدردی گروه مهمی از روشنفكران را به خود جلب كنند. در نتیجه، امیر دستور خود را صادر كرد: به اینها و آنها حمله كنید، من ارتش و وسائل ارتباط همگانی را در اختیارتان می گذارم، ایده دادن با شما. بدین ترتیب راست روشنفكر جدید به قرین چپ خود، استهزاء و بهتان اهداء نمود، به ما بومیان شورشگر زاپاتیست هم … یك تاریخ جدید.

و از آن جائی كه زاپاتیسم در سطح جهانی تأثیر گذاشت، روشنفكر راست در نقاط مختلف جهان (نه تنها در مكزیك) به این امر پرداخت. روشنفكران راست نه تنها تاریخ را می آرایند، بلكه همچنین آنرا به سبك کاركرد عقلانی امیر و متناسب با خواسته های او بازسازی و باز نویسی می كنند.

ولی به مكزیك باز گردیم. طی این سده روشنفكران به اجرای نقش های گوناگونی پرداخته اند: چاپلوس متجمل قدرت حاكم، زینت دولت، صدای مخالف (همان هائی كه برای رسمی كردنشان، آن ها را «وجدان انتقادی» می نامند)، مفسرین ممتاز تاریخ و جامعه، نمایشی به خودی خود تماشایی (كارلوس مونسیوایس14. «روشنفكران مكزیكىِ آخرِ سده»، بینتو دِل سور، شمارهء ۸، ۱۹۹6، ص ۴۳).

آخرین روشنفكربزرگ راست در مكزیك، اوكتاویو پاز Octavio Paz، مأموریتی را كه امیر به او محول كرده بود، با كمال به انجام رساند. وی در استفاده از كلام جهت بی اعتبار كردن زاپاتیستها و كسانی كه نسبت به اهداف آنها (توجه: نه نسبت به شیوهء مبارزه) سمپاتی نشان دادند، صرفه جویی نكرد. بهترین مثال ها در مورد خدمت پاز به امیر در نوشته ها و اطلاعیه های او در اوایل سال ۱۹۹۴ نهفته اند. در آن جا اوكتاویو پاز نه به تبیین EZLN [ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی] بلکه به توصیف استدلال هائی پرداخت كه «سربازان» روشنفكرشان می بایستی در آنها تعمق می نمودند:

مائوئیسم، مسیانیسم، بنیاد گرایی و چند ایسم دیگر كه حالا به خاطر ندارم. در مقابل روشنفكران مترقی، پاز در اتهام زدن خساست به خرج نداد: آنها مسؤول بوجود آمدن «جو خشونتی» بودند كه مشخصه سال ۱۹۹۴ بود (ومشخصه تمام سال های مكزیك مدرن ، اما روشنفكر راست هرگز سابقه تاریخی درخشانی نداشته است)، خصوصا دررابطه با قتل كاندیدای رسمی ریاست جمهوری، كلوسیو15. سال ها بعد، قبل از وفاتش، پاز تصحیح كرده، خاطر نشان نمود كه سیستم دچار بحران بود و حتی بدون قیام زاپاتیست ها هم به هر حال چنین اتفاقاتی می افتاد (نگاه كنید به: براولیو پِرآلتا، منبع نام برده).

هیچ یك از وارثان فعلی پاز در حد او نیستند. با آن كه هر كدامشان برای اشغال جای وی، به اندازه كافی جاه طلب هست. نه به عنوان روشنفكر، چراکه هوش و درخشش شان كم است، بلكه برای اشغال جایگاه ممتازی كه او در كنار امیر داشت. و همچنان مصرند راه او را برای دوختن لباسی مناسب برای زاپاتیسم، ادامه دهند. نه تنها برای حمله به زاپاتیست ها، بلكه، و بیش از همه، به خاطر گریز از تحلیل انتقادی و تأملی جدی و مسؤولانه.

روشنفكران راست تنها تاریخ زاپاتیسم و خلق های بومی را باز نویسی نمی كنند. تاریخ كل مكزیك را دارند بازسازی می كنند، تا نشان دهند كه دیگر در بهترین مكزیك ممكن زندگی می كنیم. بدین ترتیب آدم كوتوله های روشنفكر راست، در گذشته تجدید نظر می كنند و به ما تصویری جدید از پورفیریو دیاز16، از سنتا آنا، از كایه خا و از كاردناس ارائه می دهند.

و این كوشش برای تغییر شكل تاریخ مختص به مكزیك نیست. بر پرده نمایش بین المللی شدن همین حالا هم به ما نسخه جدیدی را ارائه می دهد كه در آن هولوكوست نازی [كوره های آدم سوزی] علیه یهودیان، نوعی دیسنی لند انتخابی ست. آدولف هیتلر نوعی میكی مائوس شاد آریائی ست و کمی بعدتر، جنگ خلیج فارس و كوسوو، جنگ هائی «انسان دوستانه» بوده اند. در آینده ی گذشته ای كه روشنفكر راست برایمان آماده می كند، بین المللی شدن نجات دهنده‌ای17 ست که ناگهان از آسمان نزول کند است كه مشغول كار بر روی جهان برای آماده كردن ظهور خودش می باشد.

اما این تصاویر خاكستری رنگی كه حالا پرده نمایش عظیم بین المللی شدن به ما نشان می دهد، رسیدن چه چیزی را دارند اعلام می كنند؟

۶. لیبرال فاشیست

من می گویم كه این فیلم را قبلاً دیده ایم؛ و اگر آن را به خاطر نمی آوریم به این علت است كه جنس جذابی در بازار بین المللی شده نیست. این رنگ های خاكستری می توانند به معنای چیزی باشند: ظهور مجدد فاشیسم.

پارانوئید؟ اومبرتو اكو در متنی به نام «فاشیسم جاودان» (مأخذ بالا) ، به بعضی مسائل کلیدی اشاره می كند تا از آن طریق درك نماییم كه فاشیسم همچنان به طور پنهانی در جامعه مدرن ادامه حیات می دهد و اگرچه به نظر می رسد كه امكان تكرار اردوگاه های مرگ نازی ها كم باشد، در این گوشه یا آن گوشه دنیا آنچه او « Ur Fascismo» [»فاشیسم اولیه» در متن اصلی به زبان آلمانی- م] می نامد، در كمین نشسته است. اکو پس از هشدار دادن به ما در این باره كه فاشیسم، یك تمامیت گرایی [توتالیتاریسم] «مبهم» [»Fuzzy» در متن اصلی به انگلیسی- م] بوده است، یعنی یک توتالیتاریسم متفرق و پراكنده در تمام جامعه، بعضی از مشخصاتش را خاطر نشان می شود: مخالفت با پیشرفت آگاهی، خرد گریزی، بدبینی نسبت به فرهنگ چرا که می تواند عملكردهای انتقادی بر انگیزد، عدم موافقت با برتری جویی به مثابه خیانت، ترس از گوناگونی، نژاد پرستی، ظهور نا امیدی فردی و اجتماعی، بیگانه ترسی و عقایدی چون: دشمنان در عین حال هم بیش از اندازه قوی هستند و هم بیش از اندازه ضعیف و زندگی جنگی دائمی است، نخبه گرایی اشرافی، قربانی كردن افراد در راه اهداف، مردسالاری، پوپولیسمی كه كیفیتاً از طریق تلویزیون اشاعه داده شده، و «زبان نو» (دارای دامنه لغات فقیر و دستور زبانی ابتدایی).

تمام این مختصات را می توان در ارزش هائی كه رسانه های ارتباط همگانی و روشنفكران راست در عصر بصری، در عصر بین المللی شدن ناهمگون اشائه می دهند، یافت. یعنی دیگر امروز هم، تقریباً مانند دیروز، از كسالت دموكراتیک استفاده نمی‌كنند؟ از تهوع در مقابل بیهودگی، از سردرگمی در مقابل بی نظمی به عنوان ضمانت شرایط جدید تاریخی استثنائی كه به یك استبداد اطمینان بخش جدید نیاز دارد، استبدادی که شهروندان را به مشتریان و مصرف كنندگان یك سیستم و یك بازار، محدود می سازد، یك سرکوب متمرکز؟ (م. باسكز مونته آلبان، منبع قبلی، ص ۷۶)

به پرده عظیم نمایش نگاه كنید، تمام این رنگ های خاكستری پاسخی در برابر بی نظمی هستند، این همان چیزی است كه برای مقابله با كسانی كه از لذت بردن از دنیای مجازی بین المللی شده خود داری و علیه آن مقاومت می كنند، لازم است. و با این وجود، به نظر می رسد كه دنیای ناراضیان دارد رشد می كند. یكی از آدم كوتوله های مكزیكی كه آرزوی اشغال صندلی خالی اكتاویو پاز را در سر دارد، وحشت زده خاطر نشان می كرد كه در یك همه پرسی انجام شده توسط موسسه تحقیقات اجتماعىِ دانشگاه ملی خود مختار مكزیك UNAM در سال ۱۹۹۴، ۲۹٪ از كسانی كه با آنها مصاحبه شده بود، پاسخ دادند كه از قوانین ناعادلانه نباید اطاعت شود.

در نوامبر ۱۹۹۹، در نشریه ادوكاسیون ۲۰۰۱، تعداد آنها كه به این سؤال که آیا مردم در صورتی كه یك قانون به نظرشان ناعادلانه بیاید، می توانند از اجرای آن سرباز بزنند یا خیر پاسخ مثبت دادند ۴۹٪ بود. وی پس از پذیرفتن لزوم حل مشكل رشد اقتصادی، آموزش، اشتغال و بهداشت، خاطر نشان می کرد كه تمام این موارد تنها در صورتی قابل حل هستند كه جامعه بر روی پایه های اساسی تر امنیت عمومی و اجرای قوانین استوار باشد. این پایه ها در مكزیك سوراخ ـ سوراخ هستند و گرایش به بدترشدن دارند (هكتور اگیلار كامین18. «قوانین و جرائم» در «گوشه»، نشریه پروسسو Proceso شماره ۱۲۲۵، ۲۳ آوریل ۲۰۰۰). این استدلال خودش نشانه بیماری است: در فقدان مشروعیت و توافق، پلیس.

فریاد راست روشنفكر مبنی بر «امنیت و مشروعیت» تنها به مكزیك ختم نمی شود. در فرانسه لو پن Le Pen فاشیست حاضر است به این فریاد پاسخ بگوید. در اتریش هایدر Heidar نئونازی دیگر آماده است، همچنان كه ازنار Aznar فرانكیست در اسپانیا، برلوسكونی و جیان فرانكو فینی در ایتالیا (اسم مستعار «دوازده مولتی مدیا») خود را برای لحظه مناسب آماده می‌‌كنند.

آیا اروپا دوباره بر ایوان فاشیسم ظاهر می شود؟ ثقیل به نظر می رسد… و دور. اما تصاویر پرده عظیم نمایش حاکی از این امر هستند. این «سرتراشیده‌ها»19 كه چماق هایشان را در آن گوشه نشان می دهند، در آلمان هستند یا در انگلستان و یا در هلند؟ صدای بلندگوی پرده بزرگ آرام مان می كند كه: «این ها گروه هائی كوچك و تحت كنترل اند». ولی به نظر می رسد كه فاشیسم متجدد همیشه كله اش را نمی تراشد و بدنش را با خالكوبی های مجاب كننده تزئین نمی كند، و با این وجود هرگز از یك راست شوم بودن دست نمی‌كشد.

وقتی می‌گویم «راست شوم» شاید به نظر شما بازی با كلمات بیاید، یا این كه من باز هم تنها دارم از اوكسیمورون استمداد می طلبم. ولی من دارم كوشش می كنم توجه شما را به چیزی جلب كنم. پس از سقوط دیوار برلن، طیف سیاسی اروپا، در اكثریت آن، با هرج و مرج به مركز منتقل شد. این قضیه در چپ سنتی اروپا كاملاً آشكار است؛ اما در مورد احزاب راست نیز پیش آمد (نگاه كنید به: امیلیانو فروتا20، «راست جدید اروپائی»، و هرمن آر. موهن، «آنسوی چپ قدیمی و راست جدید»، در «خطاب به همهء جهانیان»، انستیتوی تكنولوژی خود مختار مكزیک [۳]، آوریل ۲۰۰۰). با یك نقاب مدرن، راست‌های فاشیست دست به فتوحاتی زده اند كه دیگر از اخبار پلیسی در رسانه ها پیشی گرفته است. زیرا اینان برای ایجاد تصویری جدید از خود تلاش كرده اند، تصویری به دور از گذشتهء خشن و اقتدارگرایشان.

همچنین به این علت كه الهیات نئولیبرال را به سادگی شگفت انگیزی از آن خود ساخته اند (حتماً دلیلی دارد)؛ و به این دلیل كه در تبلیغات انتخاباتی خود روی موضع امنیت عمومی و اشتغال (و در عین حال بر خطرات مهاجرت) تأكید بسیار كرده اند. آیا تفاوتی با پیشنهادات سوسیال دموكرات ها و چپ سنتی می‌بینید؟

در پس «راه سوم» اروپائی، فاشیسم كمین كرده است و در پس چپی كه خود را علیه نئولیبرالیسم تعریف نمی كند (نه در تئوری و نه در عمل) هم همین طور. گاهی راست می تواند خود را به لباس ژنده چپ ملبس كند. در مكزیك، در مناظره تلوزیونی اخیر بین شش كاندیدای ریاست جمهوری، كاندیدائی كه موافقت روشنفكران راست را به خود جلب كرد، خیلبرتو رینكون گایاردو21 ، از حزب سوسیال دمكراتِ ظاهراً چپ بود. گوئی تلوزیون تا به حال نشان نداده كه بعضی از سران شبه نظامیان در چیاپاس، از جمله مسؤلین قتل عام اكته آل Acteal، فعالین و كاندیداهای همین حزب سوسیال دموكرات هستند. این كه راست فاشیست و روشنفكر راست نوین برای نشان دادن «توانائی ها یشان» به آقایان پولدار حاضر و آماده اند، تعجب آور نیست. آنچه نا هماهنگی دارد این است كه گاهی اوقات این سوسیال دموكرات ها و چپ های نهادینه شده هستند كه راه را برای آنان صاف می‌كنند.

اگر در اسپانیا، فلیپه گونزالس (سیاستمداری كه این همه مورد تشویق روشنفكران راست قرار گرفت) برای پیروزی حزب راست گرای خلقی Popular خوزه ماریا ازنار كار كرد، در ایتالیا اتوبانی كه راست از آن به قدرت رسید، ماسیمو د آلما‌ نام دارد. قبل از استعفا، دآلما هر كاری را كه لازم بود انجام داد تا كشتی چپ را غرق كند. دآلما و همكارانش با پولِ همه، خرج آموزش مذهبی را دادند ومقدمات خصوصی سازی آن [آموزش] را آماده كردند. كاملاً در ماجرای ناتو علیه یوگسلاوی، و اشغال مجازی آلبانی شركت كردند؛ هر چه را كه می توانستند خصوصی كردند؛ علیه بازنشستگان توطئه كردند؛ مهاجران را سركوب نمودند؛ مطیع واشنگتن شدند؛ مجدداً مفسد ها را به راه انداختند و در مقابل خود بتینو گراكسی 22 نیز، كه سكونتش در تبعید به خاطر فرار از دست عدالت بود، صف کشیدند تا از او كمك بگیرند. یك قانون در مورد كارابینرهائی [نوعی پلیس در ایتالیا] به تصویب رساندند كه توسط فرمانده كودتاگر همان کاربینرها دیكته شده بود (گییرمو آلمیرا در لا خورنادا، ۲۳ آوریل ۲۰۰۰). نتیجه؟ بخش بزرگی از رأی دهندگان به چپ، از شركت در انتخابات امتناع نمودند.

در جغرافیای پیچیده انتخابات اروپا، به اصطلاح «راه سوم» نه تنها حاصلی مرگ آور برای چپ داشته، بلكه همچنین باند پروازی بوده است برای اوج گرفتن نئوفاشیسم.

شاید دارم مبالغه می كنم، ولی حافظه قوه شگفت آوری ست. هر چقدر یک خاطره عمیق تر و به طور مجزاتر تحریك شود، بیشتر به خاطر می ماند؛ هر چه جامع تر باشد، با شدت كمتری به خاطر آورده می شود (جان برگر، همان جا، ص ۲۳۴). من مشكوكم كه این بهمن تصاویر خاكستری بر پرده نمایش، به خاطر این باشد كه با شدت كمتری به یاد بیاوریم. با تنبلی و با میل به فراموش كردن.

كتاب ها دروغ نمی گویند، این فاشیسم ایتالیائی بود كه برای بسیاری از رهبران لیبرال های اروپائی جذابیت یافت، زیرا این گونه می پنداشتند كه فاشیسم دارد اصلاحات اجتماعی جالبی را به پیش می برد، و می تواند بدیلی در مقابل «تهدید كمونیسم» باشد (نگاه كنید به: اومبرتو اكو، مأخذ نام برده).

در اوت ۱۹۹۷، فائوستو برتینوتی23 (دبیر حزب ایتالیائی بازسازی كمونیستی) در نامه ای خطاب به EZLN می نویسد: یك بحران واقعی تمدن در اروپا بوجود آمده. متأسفانه می توان هر روز صدها و هزاران واقعه وحشیگرایانه را نام برد، وقایعی چون خشونت مفت و مجانی، حمله به افراد، قاچاق انسان، قاچاق بدن و اعضای بدن، بدون هیچ مفهومی. و در صدر تمام اینها لایه قطوری از بی تفاوتی، چنان كه گوئی زندگی مفهومش را از دست داده است. می توانم چیزهای زیادی را برایتان تعریف كنم كه در حومه شهر اتفاق می افتند، واقعیت و مجاز تراژدی انسانی ای كه این سده ی توسعه سرمایه داری بدان بدل شده است.

در مقابل این زندگی بدون مفهوم، فاشیست لیبرال چهرهء رئوف خود را نشان داده، تنها با ارائهء نكاتی مثبت، خشونت قانونی ـ اداری را توجیه می‌‌كند.

افق طوفان را نوید می دهد، و روشنفكر راست كوشش می كند تا با معرفی آن به عنوان یك رگبار بدون اهمیت، آرام‌مان كند. همه اینها به خاطر تضمین درآمد نان، نمك … و مكانی در جوار ولیعهد.

حفاظتش كنید! مهم نیست كه پیراهنش خاكستری ست و در دامان گرمشْ تخم مار می پروراند.

«تخم مار». اگر بدخواهان آن را بیاد نمی آورند، این تیتر فیلمی از برگمن بود. این فیلم شرایطی را توصیف می كند كه فاشیسم در آن زاده شد. چه كار كنیم؟ سر جایمان بنشینیم تا فیلم تمام شود؟ آری؟ نه؟ یك لحظه صبر كنید! به تماشاچیان دیگر بنگرید! بسیاری از روی صندلی هایشان بلند شده و در گروه هائی کوچک با یکدیگر سخن می گویند! زمزمه ها بلند‌تر می‌شوند! برخی اجسامی را به سوی پرده نمایش پرت كرده، هو می كنند! به آن دیگران نگاه كنید! به جای نگاه كردن به پرده نمایش، به سمت بالا می روند! انگار دارند دنبال آن کسی می گردند كه فیلم را نمایش می دهد! به نظر می رسد كه پیدایش كرده اند، زیرا مصرانه گوشه ای را در آن بالاها نشان می دهند! این افراد چه كسانی هستند و به چه حقی نمایش را قطع می كنند؟ یكی از آنها پلاكاردی را بلند كرده كه برآن نوشته شده: پس بیایید تا ما شهروندان معمولی كلام و ابتكار را در دست بگیریم. با همان شدتی كه خواهان حقوقمان هستیم، با همان شدت نیز مسئولیت تكالیفمان را پذیرا باشیم. (خوزه ساراماگو24، سخنرانی در استكهلم، انتشارات آلفاگورا). مسئولیت تكالیفمان؟ می شود كسی برایمان توضیح بدهد كه چرا هیچ چیز نمی فهمیم؟ ساكت! یك نفر كلام را آغاز می كند….

۷. امید شكاك

روشنفكران مترقی، آنهائی كه شكاكانه امیدوارند. جامعه شناس فرانسوی، آلن تورن25 تعریفی از آنها را ارائه می دهد («چگونه از لیبرالیسم رها شویم؟» انتشارات فیار، پاریس ۱۹۹۹): كلاسیك ترین روشنفكر افشاگر، كسی ست كه تمام توجه اش به انتقاد از سیستم حاكم معطوف است؛ دومین نوع از روشنفكران خود را با آن مبارزه و یا فلان نیروی مخالف تعریف كرده، به روشنفكر ارگانیك آنها بدل می شوند؛ سومین گروه به هستی اعتقاد دارد، به آگاهی و تأثیر نقش آفرینان و در عین حال محدودیت های آنها را نیز می شناسد؛ چهارمین دسته، خیالپردازانند. خود را با گرایشات فرهنگی جدید اجتماعی و یا شخصی تعریف می‌كنند.

همه این مردان (و زنان، چون روشنفكری كه امتیاز جنس مذکر نیست) نیروهایشان را در راه فهم انتقادی جامعه، تاریخ گذشته و حال آن صرف می کنند و می كوشند تا نكات ناشناخته آیندهء خود را از اعماق بیرون بکشند.

روشنفكر مترقی كارش به هیچ وجه آسان نیست؛ در عملكرد روشنفكرانه اش متوجه می شود كه قضایا از چه قرار است و بلند همتی وادارش می كند آن را آشكار سازد، ارائه دهد، افشاء كند و انتشار دهد. ولی برای این كار نیاز دارد تا با الهیات نئو لیبرال روشنفكر راست طرف شود که از حمایت رسانه ها برخوردارند، و از حمایت بانک ها، بنگاه های بزرگ، دولت ها (و یا هر آن چه از آنها باقی مانده)، حكومت ها ارتش و پلیس که پشت روشنفكران راست را گرفته اند.

به علاوه، روشنفكران مترقی باید كارشان را در عصر بصری انجام بدهند؛ مشکل اصلی هم این جاست چرا که آنها تنها با در دست داشتن كلام باید به مقابله با قدرت تصویر برخیزند. اما شکاک بودن آنها در برابر آنچه به نظر بدیهی می رسد به آنها اجازه داده که به دام نیفتند. و با همان سلاح شك، تحلیل انتقادىِ خود را مسلح می كنند تا ماشین زیبائی های مجازی و بدبختی های واقعی آن را از نظر مفهومی از هم بپاشانند. آیا امیدی هست؟

از كلام چاقوی جراحی و بلند گو ساختن، چالشی است غیر معمولی. نه تنها به خاطر آن كه در این دوران، تصویر حاکم است، بلكه همچنین به این علت که استبداد عصر بصری، كلام را به گوشه فاحشه خانه ها و دكان های بذله و شعبده بازی رانده. با این وجود، ما تنها می توانیم با كلام به ابهام مان، درماندگی مان، خشم مان و نظرات مان اقرار كنیم. ما هنوز شکستها و مقاومت ها مان را با كلام بیان می كنیم زیرا امكان دیگری نداریم. زیرا انسان ضرورتا در مقابل كلام باز است و این کلمات هستند که آهسته آهسته عقاید ما را شکل می دهند. عقاید ما، كه محافظین قدرت عموما از آنها می هراسند، به آهستگی شکل می‌پذیرد، مانند بستر یک رود، از طریق جریان كلام. اما كلام تنها زمانی كه عمیقاً معتبر باشد، می تواند جریان سازگردد (یوهان برگر، همان جا، ص۲۵۵).

اعتبار چیزی ست كه روشنفكر راست فاقد آن بوده، اما خوشبختانه در بین روشنفكران مترقی فراوان است. كلام روشنفكران مترقی در بسیاری ابتدا شگفتی و سپس نا آرامی بر می انگیزد. برای آن كه این نا آرامی زیر پای سازشكاری ای كه توسط عصر بصری تجویز شده له نشود، چیزهای دیگری نیز مورد نیاز است كه از محدوده وظایف روشنفكر خارج است.

ولی حتی زمانی كه كلام به سیل بدل شده باشد، کار روشنفكر پایان نمی یابد. جنبش های اجتماعی مقاومت و اعتراض در مقابل قدرت (در این مورد مشخص در مقابل جهانی شدن و نئولیبرالیسم) هنوز باید راهی طولانی را بپیمایند؛ نمی گوئیم برای رسیدن به اهدفشان، بلكه برای این که دیگران آنها را به عنوان گزینه ای سازمانی بپذیرند. دست آخر، باید مسؤولیت خاص روشنفكران را بازشناخت. این كه اعتراض به شكوه و شكایت های بدون چشم انداز ختم شود، یا آن كه بر عكس، موجب شکل گیری فعالین اجتماعی جدید شده و به طور غیر مستقیم به سیاست های اقتصادی و اجتماعی جدید بیانجامد، بیش از هر طبقه دیگری، به روشنفکران بستگی دارد (آلن تورن، همان جا ص ۱۵).

روشنفكر مترقی دائماً بین نارسیس و پرومته [۴] در جدل است. گاهی تصویر خودش در آینه، در تله اش می اندازد و شروع می كند به رفتن به راه بی شفقت تبدیل شدن به یكی دیگر از شاغلین بازار عظیم نئولیبرال. اما گاهی آینه می شكند و او نه تنها واقعیتی را كه در پس انعكاس است، بلكه همچنین دیگرانی را که مانند خودش نیستند ولی مثل خود او، آینه شان را شكسته اند، نیز كشف می كند.

تحول یك واقعیت كار یك فعال به تنهائی نیست، هر چقدر هم كه قوی، باهوش، خلاق و آینده بین باشد. نه فعالین سیاسی و اجتماعی، و نه روشنفكران به تنهائی نمی توانند این تحول را به سرانجام خوبی برسانند. این كار، كاری اشتراكی است؛ نه تنها در عملكرد، بلكه همچنین در تحلیل های این واقعیت، و در تصمیم گیری درباره مسیر و اصول جنبش تحول.

می گویند میگل آنژ بوناروتی26 «داوود» خود را با محدودیت های جدی مادی ساخت. قطعه مرمری كه میگل آنژ رویش كار كرد، تخته سنگی بود كه قبل از او شخص دیگری، کار بر روی آن را شروع كرده بود و دیگر سواخ هایی در آن ایجاد شده بود. استعداد مجسمه ساز عبارت از این بود كه هیئتی بسازد كه این محدودیت های تسخیر ناپذیر و منحصر را تعدیل كند: حالت خمیده قطعه نهائی از آن جاست (پابلو فرناندِز كریستلیب، آشفتگی كلكتیو، انتشارات تائوروس، ۲۰۰۰، ص ۱۶۴ تا ۱۶۵).

به همان شكل، دنیائی را كه می خواهیم متحول كنیم، قبلاً تاریخ رویش كار كرده و شکاف های زیادی دارد. باید استعداد لازم را بیابیم تا با وجود این محدودیت ها، متحولش نموده و از آن هیئتی ساده و بی تكلف بسازیم: یك دنیای جدید.

بازهم درود بر شما، و یادتان نرود كه ایده هم یك قلم سنگ تراشی ست.

از كوهستان های جنوب شرقی مكزیك

معاون فرمانده شورشی ماركوس

مكزیك، آوریل سال ۲۰۰۲


بعدالتحریر: كسی یک چکش دم دستش هست؟

————————-
پانوشت‌های متن:

1.  mega market

2. De La Flor

3.  Pay per view

4.  Jörg Heidar

5.  D´Alma, Silvio Berlosconi, Felipe Gonzáles, José María Aznar, Le Pen

6.  Umberto Ecco, Lumen, Helena Lozano Miralles

7. Manuel Vázquez Montalbán, Drakontos

8. Braulio Peralta, Grijalbo

9. Ignacio Ramonet , Debate

10. Régis Debray Croire, Voir, Faire, Odile Jacob

11. Ted Turner, Rupert Murdoch, News Corporation Limited, Bill Gates, Jeffry Vinik, Fidelity Investment, Robert Allen, Georg Soros

12. Luis Hernández Navarro, Ojarasca

13. Ivon Le Bot

14. , Viento del SurCarlos Monsiváis

15. Colosio کاندیدای ریاست جمهوری که طی مبارزه انتخاباتی به قتل رسید.

16.  Porfirio Díaz دیكتاتور حاكم بر مكزیك. وی ۳۰ سال بر مكزیك حكومت كرد. او در انقلاب سال ۱۹۱۴ بر كنار گردید.

Santa Anna ، CAlleja، Cárdenas، همه از رهبران سیاسی مکزیک. کایه خا فرمانده ارتش دولت اسپانیای نو، آنتونیو لوپز سانتا آنا ژنرال ارتش و رئیس جمهور مکزیک، کاردناس، ژنرال ارتش و رئیس جمهور مکزیک و کسی که ملی شدن نفت مکزیک را از دستاوردهای او می بینند- م.

17. «deu ex machina» در متن اصلی به فرانسه آمده. خدایی ست که در تأتر قدیم یونان توسط جرثقیلی از بالا روی صحنه آورده می شد. مانند نزول کردن خدایانی که در آسمان زندگی می کنند.

18.  Héctor Aguilar Cámin

19. Skin Head در متن اصلی به انگلیسی آمده – م

20. Emiliano Fruta، Hermán R. Mohen، Urib et Orib

21.  Gilberto Rincón Gallardo

22. Bettino Graxi، Guillermo Almeyra

23. Fausto Bertinotti, Refundación Comunista

24. José Saramago, Alfagura

25. Alain Touraine, Comment sortir du libéralisme?, Fayard

26. Miguel Ángel Buonarroti, Pablo Fernández Christlieb, Taurus

————————-

اشارات مترجم:

* با سپاس از راهنمایی ها و کمک‌های مینا سرگردان در ترجمه. [ب ق.]

** ، عكس از یوریریا پانتوخا میلان Yuriria Pantoja Millán

[۱] اوكسیمورون (Oximoron) واژه ای است متشكل از معانی متضاد. اوكسیمورون از اجزای آنتی‌تز است. برای شخصیت اوكسیمورون ۳ مشخصه در نظر گرفته می شود:

الف- تركیبی از دو ویژگی نافی یكدیگر، مثلاً: او چهره گردِ چهارگوش دارد.

ب- تركیبی از دو ویژگی و یا حاملین دو ویژگی كه یكدیگر را نفی می كنند، مثلاً: مربع گرد، یا غربت آشنا.

ج- یك جمله كه به گونه ای شگرف فرموله شده باشد، مثلاً: این جمله غلط است و شاید حقیقت هم داشته باشد.

بر گرفته از:

http://www.phillex.de/oximoron.htm

[۲] در متن اصلی به انگیسی آمده. پرداخت بابت آنچه دیده می شود. اشاره به سیستم‌های تلوزیونی است كه بر اساس آن می توان فیلم مورد نظر را انتخاب كرد و سر موعد، در صورت حساب فقط بابت همان فیلمِ دیده شده، پرداخت.

[۳] انستیتوی تكنولوژی خود مختار مكزیك ITAM ، دانشگاهی است كه معمولاً تكنوكرات‌های مكزیك در آن تحصیل كرده اند.

[۴] نارسیس در میتولوژی یونانی، شخصیتی عاشق خویش اس وی برای آن كه مهمتر از خدا باشد، می‌خواست آتش او را به چنگ بیاورد. پرومته، در همان میتولوژی، در برایر قدرت خدایان قد بر می افرازد و قصد دارد تا آتش را از چنگش بدر آورد تا بین انسان ها و خدا برابری حاكم شود.
دسته: جهت‌یابی, در هم‌صدایی

  

 


برگرفته از سایت پراکسیس
http://praxies.org