منتشر شد:
 
 
آتش و كلام
تاريخچه اى از ارتش زاپاتيستى ازاديبخش ملى
نوشتهء گلوريا مونيوز راميرز
ترجمهء بهرام قديمى
انتشارات ربلدييا ، انتشارات انديشه و پيكار

سخنى كوتاه در پيشباز اين كتاب:
 
حيثيت انسانى ستمديدگان جهان

و خروش آن در كوه هاى چياپاس
ما خود را «مبارزان بى مرز» مى دانيم. انترناسيوناليست هستيم. با آنكه برايمان بديهى ست كه تغيير بنيادين در هر جامعهء طبقاتى از ويژگى هاى خاص خود مى گذرد و هيچ تجربه اى قابل الگوبردارى نبوده و نيست، اما به نقاط مشترك نيز توجه داريم. در واقع، جنبه هاى عام و جنبه هاى ويژه دو روى يك سكه اند و از هم جدايى ناپذير. همهء پرولترها، دوزخيان روى زمين، كارگران و زحمتكشان و عموم ستمديدگان از هر جنس و رنگ و نژاد، و از هر دين و زبان در يك صف قرار دارند.
اين است كه هرجا مبارزه اى نمايان جريان داشته، در عين آنكه براى ما كانون همبستگى بوده كانون آموزش نيز بوده است. چنين بود كه ما، يعنى جريان سياسى، انتقادى و انقلابى تاريخى يى كه بدان تعلق داريم، از  سالها  پيش، درعين  زيستن  در مبارزهء  زحمتكشان  ايران و  چالش هايش، به درس هاى انقلاب فرانسه و كمون پاريس و انقلاب روسيه و چين و كوبا و نيز به تجربهء مبارزات ضد استعمارى در الجزاير، ويتنام، فلسطين، ظفار، السالوادور و حالا به آزمون بديل هاى ضدامپرياليستى و ضد سرمايه دارى در آمريكاى لاتين و به ويژه در چياپاس، و هرجاى ديگرى كه در آن آزادى ـ برابرى شرط زندگى بود چشم دوختيم، خود را در آن ديديم. خود را از آنان دانستيم. هم درد كشيديم و هم «پا به پاى شادمانى هاى مردم» پاى كوبيديم. هيچ جا قبله مان نيست. درهاى ابتكار باز است و خوشبختانه جنبش مردمى اخير ايران (سال ۱۳۸۸) گام هايى در اين راه برداشت، گام هايى آغازين در راه هزار فرسنگ.
اگر پرولترها در «جهان چهارم» كارگرانى هستند بدون كار، مهاجرانى بدون كارت اقامت، انسانهايى بدون سرپناه، بدون حقوق شهروندى، بدون مدرسه، بدون بيمارستان، حتى بدون قبر كه مى توان تنها در يك واژهء «بدون» (les sans) آنها را تعريف كرد، پرولترها در فلسطين آواره نام دارند و در آمريكاى جنوبى و چياپاس بومى ناميده مى شوند. عمليات نابودسازى بوميان در آمريكا از زمان كريستف كلمب (۱۴۹۲ ميلادى) آغاز شد، كليسا به تأييد اين جنايت ضدبشرى پرداخت با اين توجيه كه معلوم نيست بوميان داراى «روح و جان» براى پذيرش مسيحيت باشند؛ و «دستگاه ايدئولوژيك دولتى» از جمله با ساختن فيلم هاى وسترن و كاوبوى در هاليوود بوميان را «تجسم شر» وانمود كرد تا نابودى شان را بتوان به معنى پيشرفت و تمدن نشان داد، همان سياستى كه قرن ها ست در آفريقا بدان مشغول اند و هم اكنون در افغانستان و عراق و فلسطين،يعنى بردن «تمدن و دموكراسى» از طريق بمباران و ادامهء اشغال و محاصره كه در واقع هدفى جز غارت منطقه ندارد. نقطهء مشترك پرولترهاى جهان اين است كه در مبارزه هيچ از دست نمى دهند جز زنجيرهاشان، اما ويژگى هاشان در هرجا با ديگرى فرق مى كند و به ناچار شيوهء رهايى شان.
پانصد سال رنج و مقاومت بوميان، ارتش آزاديبخش زاپاتيستى را «چون صدف از سينه بيرون داد». معاون فرمانده ماركوس كه (به گفتهء رژيس دبره) يكى از نويسندگان بزرگ آمريكاى لاتين است بيان و لحنى دارد متناسب با موقعيتى كه مردم بومى در آن به سر مى برند.
ــ جنبش زاپاتيستى فرزند زمانه و اوضاع خاص خويش است. نمادهاى تاريخى و فرهنگى به استادانه ترين نحوى مورد استفاده قرار مى گيرند تا رابطهء تودهء ستمديده با گذشته و نيز با چشم انداز آينده اش به بهترين وجهى برقرار باشد. كتاب «حكايت هاى آنتونيوى پير» (انديشه و پيكار) نمونه اى درخشان از حضور و پيوند افسانه ها، سنت ها با ايدآل هاى آينده است. قدرت بسيج اين سمبل ها و سهولت انتقال مفاهيم از اين طريق بسيار چشمگير است و در يك كلام:استفاه از حافظهء جمعى براى انتقال آگاهى و سپس اقدام مناسب. ارجاع به نام و سنت انقلابى و مبارزاتى اميليانو زاپاتا (نظير نام اسپارتاكوس در اتحاديهء اسپارتاكيست رزا لوكزامبورگ) و زنده نگه داشتن آن به عنوان نماد مقاومت و شورش دربرابر سلطهء استعمارى و تلاش براى رهايى و ساختن آينده اى آزاد. آنها بين گذشته و حال پل زده اند كه پشتوانهء مقاومت امروز است و سابقهء هويت مبارزاتى شان كه امروز با ادامهء آن، از نو حياتى افتخارآميز مى يابد.
ــ نوآورى زاپاتيستها در تحميل موجوديت شان از طريق قيام مسلحانه (در ژانويه ۱۹۹۴) امرى قابل توجه است، زيرا بدون اين قيام نه خودشان، يعنى مردمشان، آن را جدى مى گرفتند و به ملزومات تشكيلاتى، مادى و روانى آن تن مى دادند و با آن اُخت مى شدند؛ و نه دشمنانشان آنان را به چيزى مى گرفتند. آنها با تكيه بر اسلحه و حالت تدافعى درست خود را با مقتضياتى انطباق داده اند كه شرايط مادى شان ايجاب مى كند. به نظر ما اگر آنها به توصيهء  مشكوكى گوش داده بودند كه امروز نهادهاى سراپا ايدئولوژيك سرمايه دارى بين المللى براى قالب كردن به اصطلاح «عدم خشونت» بين توده هاى حق طلب مى پراكنند هيچ كس امروز از زاپاتيست ها خبرى نمى شنيد. بدون زور (طبعاً در اشكال مختلفش) گوش هيچ كسى بدهكار شنيدن خواست هاى حق طلبانه نيست. حفظ اسلحه در دست به منظور دفاع از خود (نه حملهء روزانه به دشمن و انجام عمليات نظامى از نوعى كه در جاهاى ديگر سراغ داشته ايم) يكى از دستاوردهاى زاپاتيستها ست. در يك كلام، توجه به اهميت اعمال قدرت مسلحانه در توازن نيروهاى موجود و در عين حال مهار آن را در دست داشتن؛ زيرا بدون اين مهار، مبارزه ممكن است به گودال هايى ليز بخورد كه از ابتدا تصورش نمى رفت. زاپاتيستها در همان حال كه بر اهميت نيروى نظامى تاكيد دارند در همان حال از هر گونه نظامى گرى در مناطق خود و حضور و نمايش علنى افراد مسلح خوددارى مى كنند. اين نمايانگر اعتماد به قدرت توده اى از پائين است تا به نيروى مسلح.
ــ جنبش زاپاتيستى برخلاف اغلب اقليت هاى تحت ستم در سراسر دنيا كه معمولاً خواستار استقلال و جدايى اند، كوشيده است از طرق مختلف با توده ها در داخل مكزيك و در جهان تماس برقرار كند و بر خواست خويش جهت آنكه بوميان حق مساوى شهروندى با ديگر مردم مكزيك داشته باشند، پاى بفشارد. آنها در اين راه لايه هاى ديگرى از ستمديدگان نژادى، قومى، جنسى و نيز طبقاتى مكزيك را به حقوق خويش آگاه مى كنند. در عرصهء مطالبات سياسى، آنجا كه ديگران با دستاويز قرار دادنِ اصل درست «حق تعيين سرنوشت ملل» خواستار اعلام استقلال و جدايى از واحد كشورى معينى هستند، زاپاتيستها پافشارى مى كنند كه ما مكزيكى هستيم وجزئى از آن؛ و تا آنجا كه مى دانيم اين درست برعكسِ راه و روش اقليت هاى حق طلب در هرجاى ديگر دنيا (از جمله ايران) است.
ــ زاپاتيست ها از تأكيد بر حقوق بوميان و ديگر مطرودان و مبارزه با نوليبراليسم آغاز كردند و سپس، همان گونه كه در بيانيه هاى تبليغى شان ديده مى شود،بر مبارزه با مناسبات سرمايه دارى و وحدت طبقاتى با كارگران و زحمتكشان پاى فشردند (رك. بيانيهء ششم از جنگل لاكاندونا در پايان همين كتاب).
ــ جنبش زاپاتيستى كوشيده است مجموعهء تجربه هاى خونبار و در عين حال نيرومند پيشين را كه چپ مكزيك پس از ۱۹۶۸ داشته همه را بديده بگيرد و آنها را خلاقانه به كار برد.
ــ ابتكار، ابتكار و خوددارى از تقليد و الگوبردارى:از جمله، شكل سازماندهى كه درست واژگونهء نظام حزبى رايج است يعنى فرمان دادن و رهبرى كردن در عين مطيع بودن. فرمانده مردم اند و آنكه در سِمَت فرمانده انجام وظيفه مى كند در واقع «معاون فرمانده» است و به اين نام خوانده مى شود و مورد خطاب قرار مى گيرد. طرد ايدهء كسب قدرت به هر قيمت، توجه به كسب قدرت از پايين و اعمال قدرت توده اى و قدم به قدم متناسب با صلاحيت خود و شرايط بيرونى راه پيمودن. از خود ماركوس بشنويم:
«توده ها، پايه هاى كمك رسانى زاپاتيستى اشكالى از سازماندهى را تجربه مى كنند كه در حين عمل به آن مى رسند. اين اشكال نه از هيچ كتابى حاصل مى شود، نه از هيچ جزوهء آموزشى؛ و البته بديهى ست كه ما هم به آنها نگفتيم. اين ها اشكالى هستند از سازماندهى كه بسيار به تجربهء خود آنها بر مى گردد. منظورم فقط تجربه هاى خيلى قديمى و تاريخى اى كه از چند سده پيش دارند نيست، بلكه همچنين تجربهء آنها ست به عنوان زاپاتيست در سازماندهى». و باز:
«خيلى شك داشتيم. اما در يك مورد به هيچ عنوان شك نداشتيم آنهم مشروعيت كارمان بود. منظورم تصميم شخصى هركدام از رزمندگان نيست كه تا حد مرگ براى به دست آوردن چيزى مبارزه كند ــ كه البته خيلى هم مهم است ــ خير! منظورم پيش بردن عملى ست با پشتوانهء جمعى؛ و در اين مورد پشتوانهء ده ها هزار بومى و هزاران رزمنده».
ــ تشخيص اينكه جنبش نمى تواند د ر پيلهء خود فرو رود و در نتيجه، اقدام به برقرارى ارتباط با جهان بيرون با استفاده از تكنيك ارتباطى مدرن و كنفرانس هاى جهانى هزار نفره و سه هزار نفره در دل جنگل هاى مكزيك و ايجاد پيوند با جهان ستمديدگان.
ــ زاپاتيست ها تجربهء جالبى در سكوت كردن دارند. اينكه چه بگويند، كى بگويند، چه نگويند و كى سكوت كنند و درعين حال كار خود را آرام و هشيار ادامه دهند. آنان كه بارها ثابت كرده اند تا چه اندازه ارزش كلام را مى دانند،  بارها نشان داده اند كه ارزش سكوت را نيز به همان اندازه مى شناسند. زاپاتيست ها بارها، گاه به مدت طولانى در سكوت گام برداشتند تا هربار كه زبان مى گشايند با ابتكارى جديد پا به عرصهء كلام بگذارند. اگر يك بار پس از سكوت، راه پيمائى با شكوه «رنگ خاك» را سازمان دادند، بارى ديگر با «نخستين فستيوال خشم شايسته» سخن گفتند و براى ديگران فضائى شكافتند. اينك زاپاتيست ها بيش از يك سال است كه در سكوت بسر مى برند (از ژانويهء ۲۰۰۹). در سكوت، معلم آموزش مى دهند، پزشكيار تربيت مى كنند، ميدان هاى كشت داروهاى گياهى را در روستاهاى مختلف سازمان مى دهند، ميليشيا آموزش مى دهند، مراكز بهداشتى و مدرسه مى سازند، و با پيوستن بى هاى و هوى روستاهاى جديد، خون تازه به رگ هاى شان جارى مى شود. آنان در سكوت بسر مى برند تا در درون خويش بنگرند و جهان را ببينند.
ــ توجه به تغييرات و بهبودى كه در زندگى معمولى و روزمرهء مردم و با مشاركت خودشان بايد پديد آيد، چيزى كه تا آنجا كه مى دانيم نه در برنامهء گروه هاى سياسى در كردستان مى گنجيده، نه در غالب اردوگاه هاى فلسطينى. در صورتى كه زاپاتيست ها تجربهء «دولت خوب» (يا حكومت صالح) را براى حل مشكلات روزمرهء مردم با كمك و مشاركت خودشان دارند كه خود مدرسه اى ست براى تربيت و مسؤوليت پذيرى فرد و جامعه. نظر زاپاتيستها در عدم تلاش براى كسب قدرت سياسى به معنى عقب نشينى و زاهد منشى نيست. اين نكته را نبايد بد فهميد. آنان در واقع، با روش هايى مرزبندى مى كنند كه مبنى ست بر همه چيز براى كسب قدرت سياسى، آنهم به هر قيمت. آنها تجربهء حاكميت مردمى و ادارهء امور جامعه را به دست خود مردم به خوبى پاس مى دارند و نمونه اش، شوراى دولت خوب (حلزون) است و تا آنجا كه مى دانيم در اين مناطق، قدرت سياسى و اجتماعى و غيره را در دست دارند. به عبارت ديگر، كسب قدرت سياسى اگر حق يك باند (ولو به اصطلاح به نمايندگى مردم) نيست، حق مسلم توده هاى كار و زحمت هست.
ــ خوانندهء علاقه مند و هشيار در اين كتاب به واژه ها و تعبيراتى بر مى خورد كه بار معنايى آنها او را مستقيم با دنياى زاپاتيست ها آشنا مى كنند و او را به تماشاى گونهء ديگرى از كار سياسى مى برند، كه خود عين زندگى ست، با زيبايى خيره كننده اش. واژه ها و اصطلاحات ويژه  و پر معناى زاپاتيست ها، چنان كه در سطور پيش به آنها اشاره كرده ايم، فرهنگ ديگرى ست، زبان صريح آنان در عين درآميختگى شگفت انگيز با طبيعت، سرشار از استعاره هاى ادبى ست، غنى ولى مفهوم و تأثيرگذار:
«ما آن مردگان هستيم كه بار ديگر مى ميرند، اما اين بار براى زندگى. چه وقت واقعاً همگى خواهيم مرد؟ راستش يادم نمى آيد، اما آن روز كه آفتاب يك شانه مى رفت همه مرده بوديم. همهء مردان و زنان، زيرا زنان نيز همراهمان بودند. فكر مى كنم به همين دليل نمى توانستند ما را بكشند. زيرا آخر، كشتن يك مرده كار سختى است. خب، مرده از مردن نمى ترسد زيرا به خودى خود مرده است. آن روز صبح از مردم محشرى بپا بود. نمى دانم كه آيا به اين خاطر بود كه جنگ شروع شده، يا به اين خاطر كه مى ديدند كه اين همه مرده پيشروى مى كنند، و مانند هميشه گام بر مى دارند، بدون چهره، بدون نام. خب، مردم اول مى دويدند، بعد ديگر ندويدند. بعد  مى ايستادند  و نزديك  مى شدند تا بشنوند كه ما چه مى گوئيم. عجب خيالى! اگر زنده بودم بايد خيلى احمق مى بودم كه بروم ببينم يك مرده چه مى گويد! چطور فكر مى كردم كه مرده حرفى براى گفتن ندارد. اين ها كه مرده اند. انگار مرده كارش اين است كه بترساند و حرف نزند. يادم مى آيد در خاك ما مى گفتند كه مردگانى كه همچنان گام برمى دارند، كار ناتمامى دارند و به همين دليل آرام نمى گيرند. در خاك من اين طور ميگفتند. گمان مى كنم خاكم ميچوآكان نام دارد، اما خيلى هم به ياد ندارم. همچنين يادم نمى آيد كه اسمم پدرو است يا مانوئل يا چيز ديگرى، گمان مى كنم كه اهميتى نداشته باشد كه نام مرده چه باشد، زيرا او ديگر مرده است. شايد وقتى كسى زنده است مهم باشد كه اسمش چيست، ولى وقتى مرده، ديگر چه اهميتى دارد؟»
ــ تعبير «شأن انسانى» يا «جنگ با فراموشى»  ناديده گرفتن و حذف موجوديت بوميان طى ۵۰۰ سال گذشته را به خواننده يادآورى مى كندو به چالش مى كشد. چنان كه سخنانى چون «همه چيز براى همه، براى ما هيچ چيز»، «قدرت نمى خواهيم»، «فرمانبر فرمان دادن»، «ما هم مكزيكى هستيم»، «دنيايى [مى خواهيم] كه در آن دنياهاى پرشمار بگنجند»، «مسلح بودن براى دفاع» و بالاخره آغاز قيام و اعلام موجوديت جنبش همزمان با قرارداد بازار مشترك آمريكاى شمالى، NAFTA وضع آنان را در دنياى كنونى نشان مى دهد.
ــ در آثار زاپاتيست ها تلاش براى خروج از قيد و بندهاى سرمايه دارى، تلاش براى پيوند باطبيعت و اهتمام به آن و نيز كار اشتراكى آشكارا به چشم مى خورد.
برخلاف آنچه معمولاً در بين برخى نيروهاى سياسى رواج دارد زاپاتيست ها در پى آن نيستند كه جنبش هاى توده اى را براى كسب قدرت يا در كشمكش با دولت حاكم در خدمت خود گيرند. مسأله شان تحت كنترل گرفتن جنبش ها نيست. هدف آنها ايجاد دنياى نوينى ست. اهميت اين جنبش در آن است كه به ما نشان مى دهد كه جنبش هاى توده اى از پايين، جنبش هاى روستايى، محلى، منطقه اى، حد اقل در مقياسى كوچك ممكن است اشكالى از قدرت غيربوروكراتيك و مبنى بر گردش و تعويض نمايندگان را به وجود آورند كه هيچ وجه مشتركى با روش هاى سلطهء دولتى و امثال آن ندارند. زاپاتيستها با دركى كه از جهان كنونى و داوهاى مبارزهء طبقاتى در عرصهء جهانى دارند مى كوشند در محدودهء توانايى خويش، عنصر و عامل مؤثرى در اين مبارزه باشند. زيرا باور دارند كه در اين عرصهء فكر و عمل است كه بر ضعف هاى تاريخى خود نيز فائق خواهند آمد. آمريكاى لاتين آزمايشگاه بديل هاى ضد سرمايه دارى ست، و اين است علت اساسى اهتمام ما به اين جنبش ها و سرنوشت مشتركى كه با آنها داريم. بديهى ست كه تحولات تاريخى و ساختار اجتماعى و فرهنگى آنان با مثلاً جامعهء ما يكى نمى تواند باشد و فرآيند آگاهى و توافق جمعى طبعا در شرايط روستا كه محيط كار و زندگى جمعيت محدودى ست، با زندگى شهرى در جوامع سرمايه دارى مدرن تفاوت هاى بسيار اساسى و مهمى دارد. اين اشاره از اين جهت مهم است كه ما نه به الگوبردارى برسيم و نه به نفى مطلق اهميت اين جنبش، بلكه با دقت تمام تنگناها، دستاوردها، محدوديتها و افق هاى آنرا دنبال كنيم. مهم درك مكانيسم هاى قدرت توده اى از پائين است. با وجود اين، با فروتنى، بايد از تجربهء آنان درس گرفت. زاپاتيستها تلاش خود را به كار مى برند و هم اكنون يكى از عوامل مؤثر در اين راه اند. مبارزهء طبقاتى با گنجينه هاى تئوريكش و ميدان هاى نبردش براى همهء آنان كه در اردوى كار عليه سرمايه مى رزمند آموزنده است، پالاينده است، سازنده است.
اين يادداشت را با اين سطور از كتاب به پايان مى بريم:
«آرى، اگر وادارم كنيد حتى برايتان نقش مفسر سياسى هم بازى مى كنم. ببينيد، مى گويم مشكل اين كشور اين است كه پر از تضاد است. به همين دليل آفتابش سرد است، و مردم مى بينند و اجازهء هركارى را مى دهند، انگار مرده اند. جنايتكار بر مسند قضاوت نشسته، و قربانى در زندان، و دروغگو بر دولت سوار است. حقيقت همچون بيمارى تحت پيگرد است، دانشجويان زندانى اند، و دزد آزاد. به نادان كُرسى استادى عطا مى كنند، و دانشمند را نديده مى گيرند. تنبل صاحب سرمايه است، و آنكه كار مى كند هيچ ندارد. كسانى كه در اقليت اند فرمان مى رانند و آنان كه در اكثريت اند اطاعت مى كنند. آنكه زياد دارد، هرچه بيشتر مى برد، و آنكه كم دارد، بى نصيب مى ماند. به بد جايزه مى دهند، و خوب را مجازات مى كنند.
اين همهء داستان نيست، بلكه مردگان حرف مى زنند و راه مى روند و كارهاى عجيب مى كنند، مانند همين كوشش در تنظيم كردن آفتابى كه سرما دارد، و فقط نگاهش كن، از پهلو مى رود، بدون آنكه به نقطه اى برسد كه يادم نيست اسمش چيست...».
از طرف جمع انديشه و پيكار
تراب حق شناس
نوامبر ۲۰۱۰، بيست و هفتمين سالگرد تأسيس جنبش زاپاتيستى