مروری بر مجموعه چهار جلدی کتاب: نه زيستن نه مرگ
خاطرات زندان ايرج مصداقی، انتشارات آلفابت ماکزيما، سوئد، ۲۰۰۴.
جلد اول: غروب سپيده، جلد دوم: اندوه قوقنوس ها، جلد سوم: تمشک های ناآرام. جلد چهارم: تا طلوع انگور.

مجموعه چهار جلدی کتاب " نه زيستن نه مرگ"، اثر متفاوتی در فرهنگ و ادبيات زندان و مقاومت سياسی در دوران معاصر است. البته اين متفاوت بودن به معنی حتما خوب بودن آن نيست، اگر چه ارزش های قابل اشاره ای دارد که در پی می آيد. می توان گفت که زندانيان سياسی مجاهد در جمهوری اسلامی در سال های ۱۳۶۰، بيشترين از کل زندانيان بوده اند، اما تعداد کتاب های خاطرات زندان از ساير زندانيان سياسی غير مجاهد بسيار بيشتر بوده است. در اين ميان اين کتاب با حجمی بالا و تقريبا پرداختن به اغلب موضوعات زندان نقش قابل توجهی دارد. خاطرات از اين گونه که کندوکاوی به گذشته سياسی از دورانی پرتلاطم از تاريخچه مبارزاتی مردم ما را نيز شامل می شود همواره واکنش های متفاوتی به تعداد انديشه های سياسی همان جامعه در بر دارد. گاه اين بازتاب های فکری منتشر می شود و گاه در پس پشت افکار مه آلود بوجودآورندگانش باقی می ماند. آقای ايرج مصداقی، نويسنده اين کتاب، با توجه به اين مهم و پس از گذشت سال ها از آزاديش و زندگی در خارج از کشور، متاسفانه نتوانسته گردوغبار يکسونگری و گاه جانبداری های بشدت افراطی از سازمان محبوبش را از خود بزدايد و چنين اثر پر زحمتی را، پر بارتر به مقصد برساند.
پس از پايان مطالعه کتاب، مدت ها در باره آن فکر می کردم، که دچار شتابزدگی در قضاوت نشوم. مهمترين نکاتی که در اين کتاب يافتم که در پايين توضيح بيشتری می دهم، بدين قرار است که، علاوه بر دشمن اصلی که رژيم جمهوری اسلامی و زندانبانان آن است، همواره دو گروه خودی و غير خودی، مجاهد و غير مجاهد که به نادرست، به نام " مارکسيست ها" خوانده شده اند، وجود دارد؛ همواره اين مجاهدين هستند که بهترين، مبارزترين، با اصالت ترين، پيگير، تشکيلاتی، منظم، مهربان، دلسوز و بسياری صفات ديگر را دارا می باشند و ديگران در رده های بسيار پايين تری قرار دارند. نويسنده با اعتماد به نفس فوق العاده، خود را در جايگاه بهترين قاضی و تحليل گر و منتقد سياسی و ادبی نسبت به اطرافيان خود دانسته است؛ آقای مصداقی با پرداختن به تقريبا همه مسائل زندان سعی در ناخنک زدن به همه چيز در اين مورد داشته، که در واقع بينانه ترين حالت مجبور به سطحی نگری و توضيحات مغالطه آميز شده است که گاه در يک فصل به نقض خود می رسد. در بهترين حالت، وی می بايستی صرفا به يادآوری خاطرات خود می پرداخت و موضوعات ديگر را در فرصتی بيشتر و مطالعاتی دقيقتر موکول می کرد.
نويسنده اين کتاب، آن گونه که از متن بر می آيد از فعالين تشکيلاتی سازمان مجاهدين خلق ايران در تهران بوده است. وی پيش از قيام بهمن ۱۳۵۷، برای ادامه تحصيل دانشگاهی به آمريکا رفته و با شروع انقلاب مردم به کشور بازگشته و پس از قيام به همراهی و همکاری فعالانه با سازمان مجاهدين خلق پرداخته که در دی ماه سال ۱۳۶۰ دستگير و به اتهام فعاليت در اين سازمان توسط جمهوری اسلامی ايران به ده سال حبس محکوم می گردد و در خرداد ۱۳۷۰، از زندان آزاد می شود. نويسنده در مقدمه اين کتاب در جلد اول، يادآوری می کند که صرفا به بازگويی خاطرات دوران زندان خود در اين مجموعه پرداخته است. اين مجموعه چهار جلدی که روی هم در حدود هزار و ششصد صفحه را در بر می گيرد، بر خلاف عنوان روی جلدهايش تنها خاطرات زندان نويسنده نيست. اگر چه بيشتر حجم کتاب را به خاطرات اختصاص داده است. نويسنده علاوه بر خاطراتی که خود مستقيما در آن حضور داشته به نقل رويدادهايی که افراد ديگر برای وی گفته اند، نقد و بررسی کتاب ها و مقالات درباره زندان های جمهوری اسلامی، نظرها و گزارش هايی ازپيامدها و موضوعات زندان، از قبيل، شکنجه، تجاوز به زنان، برنامه های آموزشی زندان، مصاحبه های تلويزيونی و يا در حضور جمع زندانيان، مديريت زندان، و بسياری مسائل ديگر نيز می پردازد که متاسفانه به علت تعدد بسيار اين موضوعات و عدم تعمق و بررسی تخصصی از آنها، ناقص و ناکافی به نظر می رسد.
آقای مصداقی در جلد اول ۲۴۴، جلد دوم ۲۸۰، جلد سوم ۲۵۶ و سرانجام در جلد چهارم ۱۹۲ صفحه از کتاب را به خاطرات مستقيم خود از رويدادهای زندان، که در مجموع ۹۲۷ صفحه ، و به مسائل ديگر ۵۶۴ صفحه را اختصاص داده اند. همانطور که ملاحظه می شود بيش از يک سوم حجم کتاب ها به موضوعاتی است که مستقيما به خاطرات آقای مصداقی مربوط نمی شود. به اعتقاد نگارنده ايشان می بايستی نظرات و مسائلی را که مايل به ابراز آنها بوده اند در کتاب هايی جداگانه منتشر می کردند و يا اين که برای حفظ ظاهر، عنوان خاطرات زندان را از روی جلد کتابشان بر می داشتند. البته بسيار گويی و پرداختن به اغلب مسائل زندان سياسی علاوه بر افزودن بر حجم کتاب، موجب پراکنده گويی، غلو کردن و شاخه به شاخه پريدن های نويسنده شده است. اين مهم اساسا باعث از دست رفتن بسياری از نکات مهمی است که نويسنده برای اولين بار به آنها اشاره می کند. آقای مصداقی در مقدمه جلد اول در صفحه دوم، به اين " تلفيقی ... از گزارش و خاطره نويسی" اشاره دارد، دلايلی نيز ارائه داده، اما به اعتقاد نگارنده اين دلايل نه تنها قانع کننده نيست که اساسا نادرست است.
اگر چه در لابلای بازگويی يادهای آقای مصداقی، ايشان باز هم به توضيح مسائل و ابراز نظراتشان در مورد همان رويدادها می پردازد که اغلب درست و کافی هستند، بايستی توجه داشته باشيم که اين کتاب، شرح مقطعی از تاريخ سياسی کشورمان است و بدون ابراز نظر نويسنده و طرفداری سياسی وی امکان پذير نيست. آقای مصداقی در متن، طرف سياسی اش را به صراحت و صداقت بيان می کند.
همانطور که در بالا گفته شد، کتاب از دو بخش خاطرات و نظرات نويسنده پيرامون مسائل زندان در جمهوری اسلامی ايران، تشکيل شده و به همين دليل نيز نگارنده سعی دارد مروری بر اين دو بخش داشته باشد. آقای مصداقی که بنا بر اعتقادات سياسی و ايدئولوژيکش، فردی مسلمان و هوادار سازمان مجاهدين خلق بوده است، در تمامی کتاب تلاش در موجه جلوه دادن زندانيان مجاهد و تحقير و کمتر موجه دانستن زندانيان غير مجاهد دارد. نويسنده همواره زندانيان را به مجاهد و غير مجاهد و در واقع خودی و غير خودی تقسيم می کند. در اين ميان به زندانيان غير مجاهد با اصطلاح بی مورد و غريب «مارکسيست ها»!! اشاره ميکند. آيا کسی در ايران، سازمان و يا گروهی با نام "مارکسيست ها"، می شناسد که آقای مصداقی از آنها در زندان ياد می کند؟ به نظر نگارنده يکی از دلايلی که نويسنده از اين اصطلاحات برای زندانيان سياسی استفاده می کند، ايجاد شباهتی با زندان سياسی دوران پيش از انقلاب است، که البته نه اين زندانيان از آن گونه مجاهدان بوده اند و نه اين همه گوناگونی و گستردگی جريان های کمونيستی در آن دوران وجود داشته است، اساسا مقايسه اين دو دوره زندان سياسی از پايه و اساس غلط و شبهه برانگيز است.
کمی جلوتر در متن کتاب متوجه می شويم که منظور نويسنده از عنوان جعلی " مارکسيست ها" خطاب به تمامی زندانيانی است که با تعلق سياسی و سازمانی بسيار متفاوت در اين عنوان از نظر ايدئولوژيک می گنجند. از حزب توده و سازمان فداييان اکثريت گرفته تا سازمان پيکار و اتحاد مبارزان کمونيست. آيا مثلا نويسنده ديگری می تواند به زندانيان مجاهد، عنوان زندانيان مسلمان خطاب کند و يا در همين کتاب آقای مصداقی تمام عناوين مجاهد و مجاهدين را به مسلمان و مسلمين تغيير دهيم و سپس متوجه شويم که منظور نظر نويسنده چيست. و يا بهتر بود به زندانيان عناوين، بی خدايان و خداباوران می داديم که بيش از پيش متوجه تفاوت های سياسی اين افراد شويم! زندانيانی که آقای مصداقی از آنها با نام "مارکسيست ها" نام برده، حداقل با اتهامات سياسی و تعلقات سازمانی خود در رژيم جمهوری اسلامی محکوم شده و گاه جان در اين راه گذاشته اند، که نويسنده حتی از رژيم جمهوری اسلامی نيز عقب مانده تر به آنان اشاره می کند. به اعتقاد نگارنده اين مهم صرفا به دگم سازمانی و کمبود دانسته های سياسی ايشان بر می گردد، وگرنه چگونه می توان مثلا سازمان های رزمندگان و پيکار را به همراه حزب توده و فداييان اکثريت در يک کيسه کرد و نامشان را "مارکسيست ها" گذاشت. آيا ايشان هيچگاه در زندان متوجه تفاوت آنها با هم نشده بودند؟
همانطور که گفته شد اين دگماتيسم سازمانی آقای مصداقی متاسفانه باعث نابينايی ايشان از بسياری وقايع گشته و همواره در بسياری از مسائل صنفی زندان به انتقاد از غير مجاهدها در عدم همراهی و همکاری با ايشان و دوستان مجاهدشان می پردازد. نويسنده نمی تواند و نمی خواهد اين مهم را دريابد که اساسا جنبش کمونيستی در ايران پس از قيام بهمن ۱۳۵۷، در توافق و همراهی با "سازمان مجاهدين خلق ايران" نبوده است. نمونه پيش چشم ما بعد از متجاوز از ربع قرن از قيام بهمن، اين سازمان است که بيش از پيش جدا افتاده و کمتر همراهی با آن در ميان کمونيست ها می يابيد. به اعتقاد نگارنده کمونيست ها هيچ گاه به سازمان مجاهدين خلق ايران در اين دوره اعتمادی نداشته اند. سازمان مجاهدين به رفراندم جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۸ رای داد. در حمله رژيم به کردستان و ترکمن صحرا با رژيم به مماشات پرداخت و به سازمان و گروه های کمونيستی که افشاگر رژيم بودند، تاخت. از واقعه اشغال سفارت آمريکا، استقبال کرد و به تحسين خمينی در اين مورد پرداخت. تشکيل بسيج به دستور خمينی را تاييد کرد و خمينی را برای اين اقدام ستود.۱ در جريان جنگ ايران و عراق، دوشادوش نيروهای رژيم جنگيدند و بطور غير مستقيم دست نيروهای رژيم را برای سرکوب انقلابيون در ساير نقاط همچون کردستان، آزاد کرد. حتی تا کمی قبل از ۳۰ خراد ۱۳۶۰ به چاپلوسی و تملق خمينی و رژيم جمهوری اسلامی می پرداخت و سرانجام بدون هيچگونه هماهنگی با ساير انقلابيون و گروه های سياسی، حوادث ۳۰ خرداد و ترورهای پس از آن را به راه انداخت که در يورش زودرس رژيم به تمام گروه ها و سازمان های سياسی و کشتار عام انقلابيون بهانه ی بيشتری داد. اين البته از ماهيت پليد و ضد مردمی جمهوری اسلامی کم نمی کند و به هيچ وجه قصد شستن دستان رژيم از خون دلاوران سياسی نيست. اما اگر به اعلاميه های آن دوران و حتی نوشته های مجاهدين در باره ۳۰ خرداد نگاه کنيد، متوجه می شويد که آنها تنها خود را محور مبارزه با رژيم می دانستند و ديگران را هيچ می شمردند. سازمان سياسی که تا به دين حد فرصت طلب و ماکياوليست باشد، چگونه می تواند در قلب و مغز زندانيان گروه ها و سازمان های مارکسيستی در رژيم جمهوری اسلامی، اعتمادی به خود جلب کند، تا با زندانيان وابسته به آن همکاری حتی صنفی، داشته باشند. در واقع همان مقدار همياری نيز که در کتاب از آن نام برده شده، به اعتقاد نگارنده که خود چند سالی در سال های ۱۳۶۰ زندانی بوده ام، صرفا بخاطر تعلقات فردی و شخصی بود و نه گروهی و سازمانی. جالب اين جاست که در چند موردی از جمله در صفحه ۲۵۳ جلد دوم هم که نويسنده از همکاری مارکسيست ها!! ياد می کند، آنها از وابستگان حزب توده و سازمان فداييان اکثريت هستند.
آقای مصداقی همچنان و پس از سال ها آزادی از زندان رژيم جمهوری اسلامی و زندگی در اروپا، همچنان با همان دگم سازمانی، کينه های سازمان مجاهدين را از اعضای مارکسيست اين سازمان که در سال ۱۳۵۴، اعلام تغيير مواضع کردند و چند سال بعد بيشتر آنها در "سازمان پيکار در راه آزادی طبقه کارگر" به فعاليت پرداختند بازگويی می کند. در اين ميان در فصلی که به مصاحبه حسين روحانی و ساير اعضا و مسئولين اين سازمان اختصاص داده، خود را بخوبی نشان می دهد. با توجه به اين که بسياری از اطلاعاتی که آقای مصداقی در اين کتاب ارائه می دهد در کمتر کتابی راجع به خاطرات زندان بازگو شده، همچنان دارای نادرستی های بسياری است که در پی می آيد.
در مقدمه ای برای اين فصل، ايشان از احمد رضا کريمی با عنوان زندانی دو نظام ياد می کند، که می دانيم در هر دو رژيم به خيانت و همکاری با عوامل آنها پرداخته بود. آقای مصداقی با مخدوش کردن واقعيت در صفحه ۹۷ می نويسد که "او در زمان شاه تلاش می کرد با نفوذ در جريان های سياسی و بويژه مجاهدين به شناسايی و دستگيری آنان مبادرت کند". وانمود می شود که احمد رضا کريمی از ابتدا و اساسا دست پروده ساواک بوده است که البته اين چنين نيست. وی از اعضای سازمان مجاهدين خلق و در اوايل سال ۱۳۵۰ و توسط همشهريش، شهيد محمد حسن ابراری به عضويت اين سازمان در آمد و در ۳۱ فروردين ۱۳۵۲، به اتفاق فاضل البصام مصلحتی که وی نيز از اعضای سازمان و توسط شهيد محمد مفيدی عضو گيری شده بود، دستگير شد. اين دو در اواخر تيرماه ۱۳۵۲ در يک مصاحبه تلويزيونی و مطبوعاتی به انتقاد از سازمان مجاهدين و در مدح رژيم شاهنشاهی پرداختند. فاضل مصلحتی در زندان مجددا جذب اعضای مسلمان سازمان مجاهدين شد و پس از قيام ۱۳۵۷ در اين سازمان فعاليت می کرد که در ارديبهشت سال ۱۳۶۱، در يورش رژيم جمهوری اسلامی به خانه های تيمی مجاهدين به شهادت رسيد. احمد رضا کريمی به همکاری گسترده با ساواک پرداخت و حتی در شناسايی و شکنجه زندانيانی از جمله بهمن روحی آهنگران از فداييان دست داشت. پس از قيام مجددا توسط دادگاه انقلاب در نهم تيرماه ۱۳۵۸ دستگير و در مرداد ماه سال بعد بخاطر همکاری با ساواک به حبس ابد محکوم می گردد.۲ در زندان جمهوری اسلامی نيز به جاسوسی عليه زندانيان مقاوم و از جمله تقی شهرام می پردازد که مختصری از آن در کتاب آقای مصداقی آمده است. وی بعدها آزاد شد و در روزنامه های طرفدار اصلاحات همچون " کلک " مقاله می نوشت.
بی اهميت جلوه دادن افراد مسئول سازمان مجاهدين که در اسارت رژيم به سازش و توبه از گناهانشان می افتند، تنها به کريمی خلاصه نمی شود. که چند مورد ديگر را در پی می آورم. در جلد سوم و در صفحات ۵-۲۴۴، نويسنده تا آنجا که ممکن می داند به تقليل مقام و رتبه سعيد شاهسوندی می پردازد تا بگونه ای شکستن وی در اسارت را توجيه کند. در حقيقت آقای مصداقی در اين کتاب همواره سعی در ستايش بی حد و مرز از مجاهد و مجاهدين به هر قيمتی دارد و گاه گاه به خرده انتقادی هم دست می زند که آش را بيش از پيش شور نکند.
در صفحه ۱۰۰، آقای مصداقی عنوان می کند که " در اواخر اسفند ماه ۶۰ بود" که زندانيان را برای مصاحبه حسين روحانی به حسينه زندان اوين می برند. اين اطلاعات کاملا اشتباه است و خود باعث گمراهی می شود. حسين احمدی روحانی، عليرضا سپاسی آشتيانی و مسعود جيگاره ای از مرکزيت سازمان پيکار به همراه عده ديگری از مسئولين اين سازمان را در چند روز پيش از ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۰ و در پی يورش رژيم به خانه های تيمی دستگير می کنند تا به بهانه سالگرد قيام بهمن، به تبليغات پيروزمندانه ای در اين مورد بپردازند. خبر دستگيری آنها در ۲۲ بهمن در راديو و تلويزيون و در ۲۴ بهمن ماه در مطبوعات منتشر شد. حسين روحانی نه در اواخر اسفند ماه که در اواخر فروردين ماه، اولين بار در حسينه اوين و سپس در ۱۴ ارديبهشت ۱۳۶۱ و به مناسبت نزديکی به سالگرد شهادت مجيد شريف واقفی در يک مصاحبه راديو و تلويزيونی به انتقاد از سازمان های مجاهدين و پيکار و ستايش از رژيم پرداخت۳ . در اينجا بايد خاطر نشان کرد که حسين روحانی با وجود حضورش در تلويزيون در انتقاد از مواضع گذشته اش و ستايش رژيم، ضربه بسيار هولناکی به جنبش زد، اما بلافاصله تسليم رژيم نشد و پس از شکنجه تن به اين ذلت داد. وی در روزهای اول پس از دستگيری می توانست باعث دستگيری عده بسياری از مسئولين ديگر گردد، که چنين نکرد و با مقاومت کوتاه مدتش، باعث گريز آنها از چنگ رژيم شد.
آقای مصداقی در لابلای بازگويی گفته های حسين روحانی نظرات و اطلاعاتی ارائه می دهند که نادرست است. ايشان در صفحه ۱۰۴ می نويسد: "بهمن بازرگانی که زمانی از اعضای مرکزيت مجاهدين بود و بعد از ضربه سال ۵۴ به مارکسيسم گرويده بود". بهمن بازرگانی نه تنها از مرکزيت سازمان، بلکه از اعضای اوليه و کادرهای سازمان مجاهدين بود که در سال ۱۳۵۲ و در زندان مشهد، مارکسيست می شود. آقای بهمن بازرگانی خوشبختانه هنوز در ايران زندگی می کند. سازمان مجاهدين و به تبع آن آقای مصداقی همواره از تغيير مواضع ايدئولوژيک سازمان مجاهدين در سال ۱۳۵۴ را ضربه و کودتا می نامند، انگار که اعضای مارکسيست شده اين سازمان يک شبه تغيير موضع داده اند. بايستی مجددا به آقای مصداقی و خوانندگان عزيز يادآوری کرد که پروسه مارکسيست شدن سازمان مجاهدين در درون و بيرون زندان و بصورت جداگانه از چند سال پيش از اعلام آن در مهر ماه ۱۳۵۴، آغاز گشته بود. نمونه ی شهيد باقر عباسی را که مارکسيست شده بود (و اين را با صدای بلند از پشت ميله های زندان اعلام می کرد) و همراه با شهيد محمد مفيدی در اواخر سال ۱۳۵۱ اعدام شد نبايد از ياد برد.
آقای مصداقی از ضعيف شدن تشکيلاتی سازمان پيکار می خواهد به اوج کينه سازمانی خود در اين جمله در صفحه ۱۰۵برسد که: "سازمانی که قرار بود دژ آهنين طبقه کارگر باشد، در اولين قدم به اضمحلال می گرايد". آقای مصداقی نمی گويد که در کجا، سازمان پيکار مدعی دژ آهنين طبقه کارگر بود و اساسا نمی تواند چنين ادعايی را هم اثبات کند، چرا که اين سازمان هيچگاه چنين ادعايی نداشت و اصولا و همواره حزب کمونيست و تشکيل آن را سنگر طبقه کارگر می دانست. از سوی ديگر بازی با کلمات بدون هيچ معنا و پشتوانه ای ظاهرا خوشآيند اقای مصداقی است. " در اولين قدم ..." چه معنايی می دهد، آيا پيش از آن هيچ اقدامی نشده بود؟
در صفحه ۱۰۶، آقای مصداقی در نقل قولی مستقيم از شهيد "منيژه هدايی" در انتقاد از حسين روحانی می گويد: "تو جزو فراکسيونيست ها بودی." کسانی که تحولات درونی سازمان پيکار را دنبال کرده اند می دانند که شهيد منيژهء هدايی با توجه به آگاهی که از موقعيت حسين روحانی داشته نمی توانسته وی را " فراکسيونيست" بداند. حسين روحانی در واقع مخالف فراکسيونيست ها و هرگونه جناح بندی در سازمان پيکار بود. خوشبختانه از افراد رهبری کننده در سازمان پيکار و جناحی که به "فراکسيونيست ها" معروف گشته اند هنوز زنده هستند و می توان صحت اين قضيه را پرسيد. از سوی ديگر به نظر می آيد که آقای مصداقی در اين مورد چيزی شنيده و بدين صورت آن را از زبان شهيد هدايی نقل کرده است. نويسنده پيشتر هم در يادآوری خاطرات اشتباه کرده است.
آقای مصداقی ، در همين صفحه در مورد حسين روحانی می نويسد: " ... مرد روزهای سخت نبود. " و ادامه می دهد که در اوايل سال های دهه ۱۳۵۰ بخاطر ترس جان از آمدن به ايران بنا بر درخواست رضا رضايی خودداری کرده بود. متاسفانه اين از نمودهای بد و کثيف کاری سياسی در کشورمان است که پس از اين که فرد در زير فشار و شکنجه بريد و نتوانست تحمل کند، تمام گذشته و شخصيت او را زير سوال ببريم و آن را کمال شجاعت بدانيم. ادعاهايی که آقای مصداقی در همين چند جمله کرده است به هيچ وجه ثابت شدنی نيست، نمی دانم وی بر چه اساسی به اين نادرستی ها دست زده است. حسين روحانی از اعضای قديمی سازمان مجاهدين بوده که در عمليات نجات ۶ نفر از اعضای دستگير شده سازمان مجاهدين در دبی ــ از جمله موسی خيابانی ــ و ربودن هواپيمای حامل آنها نقش اساسی داشته، موقعيتی که در صورت اشتباه موجب خطر جانی به مراتب بالاتری می شد. از سوی ديگر وی فردی شناخته شده و معروف برای ساواک و از سوی سازمان مسئول تشکيلات خارج از کشوری آن بود. بر پايه ی اطلاعاتی که فعالين سازمان در آن زمان دارند چنين امتناعی از روحانی ديده نشده، بلکه او در سال ۱۳۵۴ دوبار و در سال ۱۳۵۷ يک بار با پذيرش بالاترين خطرات برای مأموريت سازمانی به ايران رفت. برای اين مهم سازمان شهيد محمود شامخی که در اين مورد فرد مناسب و از نظر مسئوليت مرتبه کمتری داشت به ايران می فرستد. در اين مورد می توانيد به کتاب خاطرات آقای محسن نجات حسينی مراجعه کنيد.
يک خبر دروغ دو خبر است: يکی خودش، يکی تکذيبش
در صفحه ۱۰۶، آقای مصداقی به همان اتهامات و افتراهايی متوسل شود که رژيم های شاه و خمينی بارها به قصد خراب کردن مبارزان سياسی بدانها دست زده اند. آقای مصداقی در جهت خراب کردن حسين روحانی و در نتيجه سازمان پيکار به وی اتهام برقرای روابط "غير اخلاقی" در رابطه با همسرش، رفيق شهيد زهرا سليم می زند. آقای مصداقی با وقاحت بسيار می نويسد: " [ حسين روحانی] در حالی که از امکان يکی از هواداران پيکار به نام زهرا سليم جهت اسکان خود استفاده می کرد، دل در گرو او که از قضا بسيار هم زيبا بود، بسته و آن گونه که مسعود جيگاره ای و ديگر رهبران پيکار معتقد بودند روابطی "غير اخلاقی وغير تشکيلاتی" برقرار کرده بود". همچنين اينکه به عدم ازدواج شرعی بين روحانی و همسرش اشاره می کند که بيش از پيش در مورد سلامت نظری آقای مصداقی به ترديد می افتم، ايشان انتظار دارند که رهبر يک سازمان مارکسيستی به ازدواج شرعی و اسلامی تن دهند؟! واقعا اگر اين جملات در اين کتاب نوشته نشده بود، فکر می کردم که بازهم يکی ديگر از تبليغات رژيم در مورد داشتن روابط غير اخلاقی از قبيل يافتن قرص های ضد حاملگی و مجله های پورنو در خانه های تيمی است. البته به اعتقاد من تفکر مذهبی و مردسالارانه آقای مصداقی را هم که برای زنان هيچ حق و انتخابی قائل نيست را نباستی از نظر دور داشت. شهيد زهرا سليم همسر حسين روحانی و خواهرش سيما سليم همسر يکی ديگر از اعضای قديمی سازمان مجاهدين و پيکار، يعنی جليل سيد احمديان بود که هر دو بدست رژيم جمهوری اسلامی به شهادت رسيدند. حسين روحانی نيز از طريق رفيق احمديان با همسرش آشنا شده بود. از سوی ديگر فرض بر اين بگيريم زهرا سليم که بقول آقای مصداقی "از قضا (!) زيبا هم بود"، آيا هيچ گونه اراده و شخصيتی از خود نداشت که بدام هوا و هوس حسين روحانی نيفتد؟ آيا نوشتن اين ناسزاها در يک کتاب خاطرات زندان خود انحطاط و فضای مسموم برخی از محافل اپوزيسيون را نشان نمی دهد؟
در لجن مال کردن حسين روحانی، آقای مصداقی حتی از افرادی که نقشی در زندگی وی داشته اند نيز نگذشته و به افشای نام همسر سابق وی در کتابشان دست می زنند، اگر چه همين نام هم اشتباه است، اما هيچ از خطای نويسنده نمی کاهد. از آقای مصداقی می پرسم که آوردن نام ايشان چه کمکی به کتاب شما می کند، آيا از اين خانم، اجازه گرفته بوديد که نامشان را در کتاب بياوريد. همانگونه که آوردن نام همسرتان در اين کتاب بی مورد بوده است، به چه اجازه و اراده ای نام فردی را آورده ايد که پس از سال ۱۳۵۴ و تغيير ايدئولوژی حسين روحانی از وی جدا شده و به زندگی عادی و خصوصی خود در ايران پرداخته است؟
آقای مصداقی در مجموعه لجن مالی سازمان پيکار به نقل خاطراتی از مصاحبه مسعود جيگاره ای می پردازد. اگر چه وی در صفحه ۱۱۳ می نويسد که: " از محتوای مصاحبه مسعود حيگاره ای مشخص بود که برای فرار از زير بار فشار شکنجه، به يک مصاحبه تلويزيونی تن داده است." و بنابر اين چنين مصاحبه ای به هيچ وجه نمی تواند حقانيتی برای استناد داشته باشد، امااين امر وی را از نتيجه گيری دلبخواهی از صحبت های جيگاره ای راجع به وجود انحراف های اخلاقی در سازمان مجاهدين در زمان شاه، باز نمی دارد، که:
" از نظر من شنيدن موارد متعدد انحراف و سوء استفاده جنسی از سوی کسانی که دچار انحراف سياسی و اخلاقی بودند، دور از انتظار نبوده و نيست. کسانی که برای پيشبرد مقاصد خود و نيز کسب و حفظ قدرت، می توانند تا جايی پيش روند که حتا به نابودی فيزيکی رفيقان و همراهان خود، تنها به جرم اين که متفاوت از آن ها می انديشند، تن دهند، مستعد انجام هر عمل غير انسانی و غير اخلاقی ديگری نيز خواهند بود."
همانطور که ملاحظه می شود فرصت طلبی آقای مصداقی در تعميم اتفاقاتی که هنوز تحقيق درباره آنها ناتمام است و گفته های بسياری باقی مانده، صرفاً به معنی تنها به قاضی رفتن و راضی برگشتن ايشان است. جالب اينجاست که با اين نتيجه گيری، در صفحه ۱۱۶ به خلاف نوشته خود می رسد و می پرسد: " چگونه است که هم دستگاه شاه و هم دستگاه خمينی، قربانيان خود را به فساد و انحراف جنسی و اخلاقی متهم می کردند؟" وی در ادامه مصاحبه جيگاره ای اشاره به سؤالی از وی در مورد فردی به نام " جلال" می کند و از قول جيگاره ای می نويسد که "جلال" کانديدای مرکزيت بوده و شبی که خانه يکی از اعضا استراحت می کرده، قصد تعرض به همسر اين عضو داشته که با مخالفت اين خانم، سرو صدا بالا می گيرد، جلال مدتی از مرکزيت در پی انتقاد از خود بدور می ماند.
پس از خواندن اين سطور نگارنده با مسئولين باقی مانده سازمان پيکار و از جمله تراب حقشناس تماس گرفتم. ايشان بکلی چنين واقعه ای را منکر شده و اساسا از چنين امری در سازمان پيکار اظهار بی اطلاعی می کند. سازمان پيکار دارای پنج نفر در مرکزيت بوده که سه نفر از آنها به نام های؛ حسين احمدی روحانی، عليرضا سپاسی آشتيانی و مسعود جيگاره ای به چنگ رژيم افتادند و از بين رفتند. دو نفر ديگر با نام های مستعار بهرام و قادر هم اکنون در اروپا زندگی می کنند. اين سازمان همچنين دارای دو کانديد مرکزيت به نام های احمد علی روحانی با نام مستعار ناصر، که در بهمن ماه سال ۱۳۶۰ دستگير و در اواخر سال ۱۳۶۲ اعدام شد، و شهرام محمديان باجگيران با نام مستعار جواد بود که در مهرماه ۱۳۶۲ دستگير و در تيرماه ۱۳۶۴ اعدام شد. آقای مصداقی می توانند مدعی شوند که تنها بازگو کننده اين رويداد بوده اند، اما ايشان بايستی بياد داشته باشند که هيچکس ديگری هم اين ماجرا ها را باز نگفته است و ايشان اين مهم را در کتابشان ثبت کرده اند و مسئوليتش بر عهده خودشان است. واقعا چگونه است که نويسنده در يادآوری اين رويدادها، تنها مواردی را که به مسائل اخلاقی مربوط بوده، بياد داشته است؟
در جلد چهارم، صفحه ۲۴۲، نويسنده مجددا با کلمات غلو آميز و بی پايه در مورد سازمان پيکار می نويسد: " در مورد جريانی مانند پيکار که اکثر رهبران سياسی و ايدئولوژيک وتشکيلاتی آن به خدمت جمهوری اسلامی درآمده و دربازجويی شرکت داشتند ... .". نگارنده که خود از هواداران سابق سازمان پيکار بوده ام، و در باره اين سازمان و سرانجامش در حال تحقيق هستم، يادآوری می کنم تعداد افرادی که در رهبری و يا از افراد درجه اول سازمان بوده و پس از دستگيری و شکنجه های وحشتناک، ضعف نشان دادند، به تعداد انگشتان يک دست هم نمی رسد. از آقای مصداقی می پرسم که " اکثر رهبران سياسی و ايدئولوژيک و تشکيلاتی" چه صيغه ايست؟ اميدوارم نويسنده در انتشارات بعدی از اين کتاب بتوانند، چند تن از اين " اکثريت رهبری و ..." را نام ببرند.
اين کتاب حجم زيادی از مطالب درست و نادرست را در کنار هم قرار داده که بررسی و مرور همه آنها نيز حجم زيادی می طلبد. نگارنده سعی دارد که به نکات مهم و قابل توجه بپردازد. همانطور که پيشتر اشاره کردم، نويسنده همواره سعی در برتری عقيدتی و مبارزاتی زندانيان مجاهد بر غير مجاهد دارد برای اين مهم به انتقاداتی از ديگر زندانيان دست می زند که همان را نسبت بخود برنمی تابد. در جلد دوم صفحه ۲۴۶ رفتار زندانيان حزب توده ای پس از رواج اصلاحات و کمتر شدن فشارها در برگذاری روز کارگر را نوعی فرصت طلبی از سوی آنان می داند چرا که در دوران فشار حاج داوود، آنها بيشتر به رعايت شعائر مذهبی می پرداختند. به نظر نگارنده انتقاد به زندانی توده ای در استفاده از مجالی برای ابراز خودشان به هيچ وجه وارد نيست. نويسنده خود فراموش کرده که در دوران فشار در مقابل نام موسی خيابانی، " معدوم" نوشته بود و خود را " منافق" ناميده، اما حالا که فشار کمتر شده، رفتار او بگونه ای ديگر است. تنها اين احتمال است که آقای مصداقی و هواداران سازمان مجاهدين از جنس ديگری بوده اند و تفاوتی ماوراء زمينی داشته اند.
در تمام جلدها همواره از عدم همکاری مارکسيست ها!! در کارهای صنفی بند مشاهده می شود و اين تنها زندانيان مجاهد هستند که نظم و تشکيلات دارند و بار نيازهای صنفی بند را می کشند. در هر حال آقای مصداقی هيچگاه به دليل اين امر اشاره ای ندارند. به همان دليلی که پيشتر هم گفته شد، زندانيان سياسی گروه های کمونيستی، هيچ اعتماد و دلخوشی از زندانيان مجاهد نداشتند. از سوی ديگر بخاطر زياد تر بودن زندانيان مجاهد و به تبع آن زياد بودن توابان اين جريان، اغلب مسئوليت های بند ها بر عهده آنان گذاشته می شد. اين مسئولين بندها بودند که برای همه تصميم می گرفتند و هزينه می کردند، حتی اگر تعدادی هم مخالف باشند، بنابر اين همواره مخالفت ها در عدم همکاری با زندانيان مجاهد که اغلب تشخيص تواب از غير تواب آن مشکل بود، به چشم می خورد. از سوی ديگر زندانيان مجاهد با شرکت در نماز و دعای کميل و غيره چون جزئی از اعتقاداتشان بود، کمتر در رنج بودند تا زندانی با اعتقادات مارکسيستی که از اساس اين اعمال را افيونی و نکبت بار می دانستند. از مهمترين اين دوران ها، ماه رمضان بود که برای افرادی که اعتقادی به انجام آن نداشتند، مصيبت بود. علاوه بر عدم توزيع غذا برای ناهار، اجازه نداشتن برای خوردن، آشاميدن و سيگار کشيدن در بندها، در تمام مدت شب نيز صدای بلندگوها با آيات قرآن ودعا ها همراه بود که بر نفرت از مناسک مذهبی تحميلی در بين کمونيست ها می افزود. در اين ميان زندانيان مجاهد همچنان و بدون توجه به ديگران به اجرای مراسمشان می پرداختند.
پس از کلی مقدمه چينی در برتری زندانيان مجاهد بر کمونيست ها در اغلب دوران زندان، آقای مصداقی در صفحه های ۴-۲۷۳ مستقيما به مقايسه زندانيان مجاهد و کمونيست و دنيای فکری و ايدئولوژيک آنان دست می يازد. وی نتيجه می گيرد که زندانيان مجاهد، متشکل، سرزنده و شاداب تر و جمعا با روحيه بهتری نسبت مارکسيست ها!! که بی دقت، بی نظم و پراکنده کار بودند. به اعتقاد ايشان بر خلاف زندانيان کمونيست: " زندانيان مجاهد به لحاظ ايدئولوژی و سياسی انتخاب خود را کرده اند و به آن وفادار هستند و نگاهشان به دنيا و تغيير و تحولات آن تثبيت شده است." اگر هم چنين بوده باشد، اين امر نه تنها افتخاری نبوده بلکه نشانه ای از اطاعت کورکورانه از تشکيلات و عشق و شيدايی بسيار به شخصيت های مرده و زنده اين سازمان است، که نتيجه ای بيش از کيش شخصيت ببار نمی آورد. آخر چگونه مبارزانی که خود را پويا و انقلابی می دانند، "نگاهش به دنيا و تغيير و تحولات آن تثبيت می شود"، اين تثبيت جز جمود و بندگی در نهايت، چه چيزی در پی خواهد داشت؟ آقای مصداقی که پس از سال ها به نگارش نظراتش پرداخته همچنان بر آنها پای می فشارد و در پايان همين بخش باز هم در حقارت زندانيان غير مجاهد، ترجيح می دهد بر خلاف زندانيان کمونيست، "عمل گرا باشد تا تئوريک صرف".
در صفحه ۲۸۴، جلد دوم، نويسنده در پيوست هايی که به تحليل شرايط زندان پرداخته، می نويسد که: "در يک نظام ايدئولوژيک آن هم از نوع مذهبی همه امور بر پايه ايدئولوژی قرار گرفته و از پيشينه تاريخی و مذهبی بر خوردار است." اين ادعای آقای مصداقی، صرفا به بيراهه رفتن است. نمی دانم منظور ايشان از يک نظام ايدئولوژيک چيست؟ آيا اساسا در هيچ کتاب و منبع جامعه شناختی از چنين نظامی، صحبتی به ميان آمده است که مصداق سخن نويسنده در مورد رژيم جمهوری اسلامی باشد. به اعتقاد نگارنده همه حکومت ها و نظام ها بر منافع و ساختارهای اقتصادی طبقاتی استوار است. رژيم جمهوری اسلامی که مد نظر آقای مصداقی است، حکومتی سرمايه داری است که از مذهب و ايدئولوژی استفاده می کند و هر گاه منافع طبقاتی اش اقتضا کند، حتی بسياری از اصول اساسی همين ايدئولوژی را هم کنار می گذارد.
در ادامه ادعاهای آقای مصداقی در صفحه ۲۹۱ از جلد دوم می نويسد: " متاسفانه اکثريت جريان «چپ» ايران، از رژيم و جنايت آن دفاع کرده و به آن لباس عافيت می پوشانند." در زير نويس همين صفحه، در توضيح اشاره می کند: " حزب توده و سازمان فداييان (اکثريت) بخش اعظم «چپ» ايران را تشکيل می دادند." اين ادعا بقدری مغشوش و بی پايه است که اگر دو شاخ بر سر خواننده آگاه سبز نشود نشانه عاقبت بخيری است. اساسا نويسنده چه منظوری از بکار بردن "چپ" دارد، اين ها کيستند؟ معيار و مبنای چپ و راست در هر زمان و هر طيفی متفاوت و متغير بوده است. اگر مقصود آقای مصداقی نيروهای مخالف رژيم با اعتقادات مارکسيستی است، که در اين صورت بخش قابل توجهی از اين نيروها حزب توده و سازمان اکثريت را مارکسيست نمی دانسته اند، از سوی ديگر بر اساس چه معيار و آمار، نويسنده اين دو جريان را اکثريت چپ ايران می دانند و از کدام قوطی آن را بدر آورده اند. اگر چه دسته جاتی مانند رهبری حزب خائن توده و رهبری خائن تر سازمان فداييان اکثريت، همواره به مدح و ستايش جنايت های رژيم می پرداختند، اما نبايستی فراموش کنيم که تا چندی پيش از خرداد ماه ۱۳۶۰، کل رژيم و شخص خمينی همواره مورد تقدير و ستايش سازمان مجاهدين خلق ايران بوده است. واقعا اگر فرصت طلبی و عقده گشايی صرف نزد آقای مصداقی نيست، پس اين چشم پوشی از سازمان مجاهدين محبوبش در تملق و ستايش رژيم چيست؟ آيا ايشان فراموش کرده اند که سازمان مجاهدين نيز اعدام های اول انقلاب را قويا تاييد می کرد. در جريان حمله رژيم به کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان دوشادوش رژيم به انتقاد از سازمان ها و گروه های کمونيستی می پرداخت و عملا خاک در چشم آنان، و مردم ستم ديده اين مناطق می پاشيد. شرکت در جنگ با عراق را در کنار پاسداران مگر از ياد برده ايد؟۴ . تقريبا در تمام رويدادهای پيش از خرداد ۱۳۶۰ که به رويارويی جنبش انقلابی با رژيم منجر می شد اين سازمان مجاهدين بود که بنا بر منافع سازمانيش پا پس می کشيد و زودتر از ديگران عقب می نشست. آيا در واقعه ای که بستن دانشگاه ها در ارديبهشت ۱۳۵۹ منجر شد را بياد می آوريد؟
در صفحه بعد، نويسنده در توجيه بريدن تعداد زيادی از هواداران مجاهد در بند ۲، شخصی بنام "ولی رضايی" را که مجاهد بوده و در راس تشکيلات زندان در اين بند قرار داشته، مقصر می داند. ايشان معترف است که وی را از پيش نمی شناخته، اما رضايی پيش از دستگيری از مسئولين تشکيلات مجاهدين در اصفهان بوده که قبل از دستگيری مدتی از روابط بريده و فاقد صلاحيت اداره تشکيلات بوده است، اما اين نکته را بر چه اساسی نمی گويد؟ نويسنده بلافاصله راه انتقادهای احتمالی را می بندد که چرايی و چگونگی اداره تشکيلات بند توسط ولی رضايی "... حائز اهميت نيست." واقعا چرا؟ اين که از همه چيز مهمتر است. به اعتقاد من توضيح دراين باره برخوردی ريشه ای به ديدگاه های مجاهدين نسبت به مبارزه و تشکل است. نويسنده در ادامه توجيهات خود می نويسد که پس از بريدن و تواب شدن ولی رضايی، زندانيان مجاهد در اين بند فکر کرده بودند که "خط جديدی" است، به دنبال وی تواب می شوند و اين روند موجب بريدن بخش زيادی از زندانيان مجاهد می شود. واقعا اين چگونه تشکيلات و سازمانی سياسی است، مگر درباره هيئت های سينه زنی صحبت می کنيد که همه بدنبال سردمدارانش باشند. آخر اين زندانيان مجاهدی که ايشان مدعی داشتن تشکيلات، نظم و راه روش تثبيت شده ای بودند، چگونه همه امورشان را هيئتی و دنباله روانه انجام می دادند؟
در مورد ازدواج مسعود و مريم رجوی که سازمان مجاهدين آن را " انقلاب ايدئولوژيک " می ناميده است. و به نظر من می توانست واقعه مهمی در زندگی زندانيان مجاهد باشد، آقای مصداقی صرفا به سه صفحه ۶۱-۱۵۹ از جلد دوم اختصاص داده است. وی می نويسد: " من به همراه ديگر هواداران مجاهدين، اصل را بر اعتماد مطلق قرار داده بوديم و هيچ گونه شک و ترديدی را روا نمی دانستيم و اعتقاد عميقی داشتيم که اگر موضوعی مورد پرسش و ترديد است، بايد بعد از آزادی از زندان و در شرايط ديگری به آن پرداخت. ... هواداران مجاهدين کاری به اصل موضوع و پرداختن به مسئله انقلاب ايدئولوژيک نداشتند." آقای مصداقی در پايان نظرش در باره اين ازدواج می نويسد: " موضوع را قبل از هر چيز تشکيلاتی می ديدم. ... مجاهدين در " انقلاب ايدئولوژيک" به دنبال تثبيت مقوله رهبری و " امامت" بودند و در واقع به سمت غلظت هر چه بيشتر مذهب در تارو پود سازمان حرکت می کردند." به نظر بسيار عجيب می نمايد که چنين واقعه ای در ميان زندانيان مجاهد کمتر عکس العمل و کنکاشی در بر داشته باشد. اگر چه نويسنده همچنان محافظه کارانه در اين باره مطلبی نمی نويسد.
در صفحه ۳۱ جلد سوم، نويسنده به استقبال خبر تشکيل به اصطلاح " ارتش آزاديبخش" از سوی سازمان مجاهدين در عراق!! می رود که به زعم ايشان: " خود فی نفسه موفقيت و پيشرفت برای مجاهدين و مقاومت ايران به شمار می رفت." در اينجا، آقا مصداقی وکيل و وصی مقاومت ايران هم شده است. در صفحه ۲۹۲، ايشان می نويسد، " ... فعاليت های بی سابقه ارتش آزاديبخش و سقوط شهر مرزی مهران توسط اين ارتش، ..." واقعا آقای مصداقی به اين عناوين و رويدادهای تخيلی اعتقاد دارند؟ کدام ارتش و کدام آزاديبخشی؟
در صفحه ۴۰ نويسنده اشاره دارد که : "در مورد مشخص ورزش جمعی، بسيار غير محتمل به نظر می رسيد که يک پيکاری و يا اقليتی معتقد و منضبط حاضر باشد پشت سر يک اکثريتی و يا توده ای قرار گيرد". اما چند سطر بعد می نويسد: "در جريان ورزش جمعی، زندانيان مارکسيست مشارکت چشمگير و مناسبی داشتند"، ملاحظه می شود که انبوه نويسی آقای مصداقی کار دستش داده و در يک پاراگراف دچار ناهماهنگی شده است، يا پيکاری ها و اقليتی ها جزو مارکسيست ها نيستند و يا اينکه مارکسيستها همکاری نمی کنند و هم مشارکت چشمگيری داشته اند. در همين صفحه آقای مصداقی ورزش جمعی را اصولا مسئله زندانيان مجاهد می داند، چرا که آنها بر خلاف مارکسيست ها!! وحدت تشکيلاتی و ايدئولوژيک – سياسی نسبی برخوردار بودند. ايشان ظاهرا بياد ندارد که پيشتر به اين وحدت و دنباله روی هيئتی اشاره کرده و نتيجه اش را ديده بودند.
نويسنده مجددا با واژه های عجيب و غريبی به توصيف رژيم می پردازد. در صفحه ۳۸ از " ماهيت غير کلاسيک رژيم" و در صفحه بعد از آن اشاره به " ماهيت بدوی" رژيم دارد. واقعا اين واژه ها چه معنی می دهد، ماهيت غير کلاسيک و بدوی چه صيغه ای هستند. جمهوری اسلامی رژيمی سرمايه داری است و از نظر طبقاتی دليلی ندارد که از همه ابزارهای بدوی و مدرن استفاده نکند، در هر حال استفاده از شيوه های بدوی تغييری در ماهيت و سرشت رژيم نمی دهد. آقای مصداقی در صفحه ۸۳ جلد سوم، اشاره می کند که تحليل های زندانيان مجاهد درباره تفاوت ماهيت پليسی- نظامی دو رژيم شاه و خمينی بر اين اساس بوده که " آخوند توانايی حکومت کردن ندارد"، که آن را " تحليلی ساده انگارانه از دستگاه اطلاعاتی رژيم" می داند. نويسنده اما پيشتر در صفحه ۴۲ معتقد است که رژيم جمهوری اسلامی در سرکوب مبارزان و مخالفان خود " برخلاف ديگر رژيم ها" هيچ حد و مرزی برای خود قائل نيست. آقای مصداقی که همواره مطالب ديگر منابع در مورد زندان و زندانی را غلو آميز دانسته اند، احتمالا تجربه مستقيمی از سرکوب ديگر "رژيم ها" داشته اند که جمهوری اسلامی را سرآمد آن می دانند و خود غلو نمی کنند. کجاست انسجامی که در هر استدلال منطقی بايد وجود داشته باشد؟
در تمام فصول مربوط به قتل عام دلاوران مجاهد در تابستان ۱۳۶۷ شرح ماجرا بسيار دردناک و مسئولانه نوشته شده است. اين فصول سراسر پر از تشويش و دلهره، مرگ و اعدام و حضور جلادان است که بسيار صادقانه نوشته شده است و بخوبی مشخص است که نويسنده تمام توانش را برای انتقال اين تجربه هولناک به آيندگان بکار برده است. ترديدها و دودلی های هر انسانی در دل آن دلاوران که جاودانه شدند و عزيزانی که زنده مانده اند بخوبی باز گو شده است. نظر آقای مصداقی در اين که رژيم در هر حال قصد نابودی زندانيان مقاوم را داشته درست است. در اينجا بايستی اضافه کرد، اگر بر فرض، همه زندانيان به ترفند رژيم به موقع پی می بردند و با ابراز انزجار از اتهام سازمانی و غيره بهانه ای به دست رژيم نمی دادند، احتمالا رژيم همکاری بيشتری می خواست و زندانيان را مجبور به ابراز ندامت عمومی، همکاری اطلاعاتی، شرکت مستقيم در شکنجه و اعدام ديگر زندانيان می کرد که در هر حال عده ای در هر مرحله حاضر به همکاری نمی شدند و اعدام می گشتند. حتی تصور آن دوران پر مخاطره نيز بسيار دردناک و مهيب است. يادشان گرامی باد.
متاسفانه آقای مصداقی در ستايش از مقاومت زندانيان مجاهد در برابر بازجويان دچار افراط و تفريط شده است، در صفحه ۱۷۸ می نويسد: " ناصريان را ديده بودم که سراپا خشم و در عين حال کوفته و درهم ريخته، عجز خود را در برابر مقاومت بچه ها اعلام می کرد." اما در صفحات پيشتر متذکر شده بود که پاسداران و ناصريان عمدا زندانيان مجاهد را حتی بصورت غير مستقيم تشويق به مقاومت، ابراز ديدگاه های ضد رژيمی و طرفداری از خط سازمانشان می کردند تا در دادگاه حتما حکم اعدام بگيرند. اين همه تناقض صرفا برای به آسمان بردن مقاومت زندانيان مجاهد، برای چيست؟
آقای مصداقی در اجحاف به زندانيان کمونيست حتی ازآنان که در سال ۱۳۶۷ کشته شدند، نيز نمی گذرد. در مورد اعدام زندانيان مارکسيست!! در صفحه ۲۰۰، می نويسد که: " رژيم در ابتدا قصدی مبنی بر قتل عام زندانيان مارکسيست نداشت." آيا ايشان مدرک و سندی در اين باره دارد و يا اين که از عالم غيب به ايشان اطلاعاتی می رسد؟! ايشان در تفاوت شهدای زندانی مجاهد و مارکسيست!! در همين صفحه می نويسد: " در آن دوران، آن ها [زندانيان مارکسيست!!] خطری بالفعل محاسبه نمی شدند." آيا چون رژيم زندانيان مجاهد را اعدام کرد آنها خطری بالفعل بودند؟ واقعا کسانی که اسير و زندانی هستند اساسا می توانند هيچ گونه خطر بالفعل و يا بالقوه ای به حساب آيند؟ چرا نويسنده همواره سعی در بزرگنمايی زندانيان مجاهد بر ساير زندانيان حتی در چگونگی شهادت اين دلاوران دارد، آن هم بدين گونه مسامحه گرايانه و کينه توزانه؟ به اعتقاد نگارنده، رژيم در پايان جنگ ايران و عراق و در پی حمله نظامی مجاهدين در مرداد ماه ۱۳۶۷، فرصت مغتنمی بدست آورد تا از وجود زندانيان سياسی مقاوم خلاصی يابد، مسئله ای که سال ها در صدد انجامش بود. از جمله موارد تبعيض آميز روايت آقای مصداقی اين است که ايشان در شرح کشتار غير مجاهد ها و يا مارکسيستها!! کمتر از يک صفحه و در مورد زندانيان مجاهد نزديک به صد صفحه را اختصاص داده است.
در صفحه ۲۰۴ از جلد سوم، آقای مصداقی می نويسد که زندانيان مارکسيست!! تحليل می کردند که با انجام پروسترويکا توسط گورباچف و آغاز تحولات در شوروی، موجش ايران را هم دربرگرفته و رژيم ايران هم دست به اصلاحات زده و در نتيجه موجب آزادی زندانيان سياسی می شود. واقعا تنها سياه کردن کاغذ سفيد با اين خزعبلات به عنوان واقعيت بی چون چرا، نوبر است. کدام دسته از زندانيان سياسی مارکسيست چنين تحليل احمقانه ای آن هم در زندان می کند. حداقل تعداد قابل توجه ای از زندانيان گروه ها و سازمان های مارکسيستی متعلق به خط ۳، شوروی را سوسيال امپرياليست می دانستند، چگونه آنها به اصلاحات در آن کشور در جهت آزادی خودشان از زندان در ايران دل خوش می کنند؟ يا شايد با تعقل اقای نويسنده آن افراد مارکسيست نبوده اند.
انتقاداتی که آقای مصداقی از نشريات سازمان مجاهدين خلق درباره قتل عام های زندانيان سياسی در سال ۱۳۶۷ آورده، منطقی و مستدل است اما ايشان با وجود يادآوری نوشته های غلوآميز و حتی گمراه کننده در اين نشريات، به هيچ وجه به ماهيت و سرشت اين گونه نوشته ها نمی پردازد، که چرا اين سازمان اين چنين می نويسد و در واقع برای توجيه نظريات و اهدافش حتی متوسل به دروغ و اغراق می شود. آقای مصداقی البته در صدد است که سازمان محبوبش را يک بار ديگر از اين اتهامات تبرئه کند و در صفحه ۴۱۷ می نويسد که اگر چه نويسنده کتاب "قتل عام زندانيان سياسی" از انتشارات سازمان مجاهدين در شناسنامه کتاب نيست اما وی مطمئن است که نويسنده آن را می شناسد و نام وی را ذکر می کند، سپس تمام کاسه کوزه های اين همه اغراق را بر سر وی می شکند. آقای مصداقی بهتر است برای نقد و بررسی يک کتاب مقداری در اين مورد مطالعه کند، در اين مورد بد نيست به کتاب فروشی ها و يا کتابخانه ها مراجعه کنند تا متوجه شوند که وقتی کتابی اسمی به عنوان مولف و يا نويسنده ندارد، مسئوليتش بر عهده ناشر آن است که در اينجا، سازمان مجاهدين است، که رسما نامش در شناسنامه کتاب آمده است. نويسنده همواره از انتقاد صريح، روشن و بنيادی در مورد اين افسانه پردازی ها از سوی سازمان مجاهدين می پرهيزد، اما در انتقاد به کتاب های ديگران، تا مرز رسوايی هم ابايی ندارد. اقای مصداقی با آوردن اين انتقادات سطحی از انتشارات سازمان مجاهدين در کنار انتقادات به ديگران سعی در نشان دادن نوعی توازن دارد اما هميشه کفه سازمان محبوبش سنگين تر است.
در نقدی بر کتاب "زير بوته های لاله عباسی" از خانم نسرين پرواز، نوسنده کتاب " نه زيستن نه مرگ" به قدری ذهنی و غير اصولی استدلال می کند، که بيشتر به بخارات ذهنی تب زده و بيمار می ماند، ايشان بر اساس اشاره ای که يک زندانی در زير اعدام در تابستان ۱۳۶۷، در نامه ای به خواهرش، از نرفتن به تظاهراتی به نفع رژيم دارد، بر اين اساس که تظاهرات به نفع رژيم، پس از قتل عام ها صورت گرفته، آن را ساختگی و خانم پرواز را درغگو می نامد. در هيچ کجای اين نامه اشاره ای به آن تظاهرات خاص و يا حتی شرکت توابين در تالار رودکی که آقای مصداقی خود به آن اضافه کرده نشده است. اساسا اين می تواند هر نوع راهپيمايی به نفع رژيم باشد که در هر مقطعی می توانسته صورت بگيرد. آقای مصداقی در اينجا صرفا با جعل و سياهکاری نويسنده ديگری را دروغگو خوانده است. البته اگر کمی به نحوه انتقادات آقای مصداقی به اين کتاب ها توجه کنيم متوجه انگيزه هايی غير از انتقاد سالم می شويم.
آقای مصداقی در صفحه ۳۷۰، بدرستی در انتقاد به اپوزيسيون غير مجاهدی رژيم در خارج از کشور که مبدا کشتار سال ۱۳۶۷ را شهريور ما و يا مشخص تر يعنی ۱۰ شهريور اعلام کرده اند پرداخته است. اين دورانی است که سلاخان رژيم آغاز به کشتار زندانيان غير مجاهد کردند در حالی که چند هفته پيش از آن، رژيم زندانيان دلاور مجاهد را کشتار کرده بود. اين خطای بزرگ اپوزيسيون خارج از کشور نه تنها يک اشتباه ، بلکه ناشی از ديدگاه های تنگ نظرانه آنان است. به اعتقاد نگارنده اين ديدگاه شبيه همان نظريه هايی است که در اوايل انقلاب، تنها خواهان آزادی " زندانيان سياسی انقلابی" بود و نه هر زندانی سياسی ديگری. از سوی ديگر بدون اينکه ديدگاه نادرست اپوزيسيون خارج از کشور را فراموش کنيم، توجه آقای مصداقی را به اين مهم جلب می کنم که اساسا اين ديدگاه نسبت به شهدای مجاهد متاثر از راهکارهای سازمان مجاهدين خلق است که اين شهدا به آن وابسته اند و يا اين سازمان اين گونه عنوان می کند. واقعيت اين است که همان گونه که شما به عنوان يک دلبسته اين سازمان در نشريات آن خوانده ايد، اين سازمان به هيچ وجه در سال های تبعيد حاضر به پاسخگويی به نظرات و انتقادات ديگران از خود نبوده است، اساسا نظر و ديدگاه هيچ جريانی را بر خود بر نمی تابيده و همواره خود را تافته جدا بافته ای دانسته که متاسفانه هميشه در ناکجا آباد ذهنی گردانندگانش موجود بوده است. در اين ميان کمتر سازمان و گروه کمونيستی و يا غير مجاهدی در ميان اپوزيسيون خارج از کشور می يابيد که تمايلی به اين سازمان و وابستگانش داشته باشد.
نويسنده در صفحه های ۴۰۲، از جلد سوم که از انتقادات ديگران در کتاب هايشان از مجاهدين به جوش آمده اند به اظهار نظرهای فاضلانه ای می پردازند، " همه آنهايی که با مجاهدين آشنا هستند و لااقل مجاهدين را در زمان شاه و به هنگام ضربه سال ۱۳۵۴ تجربه کرده اند، می دانند در حالی که افراد کودتاچی در سازمان مجاهدين از بکارگيری هر شيوه ای حتا کشتن افراد و لو دادن آنان به پليس، سود می جستند، بنا بر دستور تشکيلاتی اعضای وفادار به آرمان مجاهدين به هيچ وجه اجازه مقابله به مثل کردن نداشتند."
اول، اين "همه آنهايی ..." يعنی گذاردن نظر آقای مصداقی در دهان همه آنهايی که با مجاهدين آشنا هستند، نگارنده بخوبی با مجاهدين و تاريخچه آن آشناست و اصلا اين گونه که ايشان نوشته اند اعتقاد ندارد. دوم، عنوان کودتاچی، ضربه سال ۱۳۵۴، هم از آن عناوين بی پايه و اساس است. کتاب بيانيهء اعلام مواضع سازمان مجاهدين خلق ايران را روی سايت انديشه و پيکار بخوانيد و ياوه هايی را که تا کنون شما و ضد کمونيست های حاکم بر ايران تکرار کرده ايد کنار بگذاريد. اما اين مسأله امری ناشی از اطلاع داشتن يا نداشتن نيست، بلکه کودتا خواندن اين تحول دراز مدت، امری ست به نفع شما و رژيم.
و اما متهم کردن مارکسيست شده های سازمان به همکاری با ساواک اصلا نغمه ی تازه ای نيست و منشأ آن شايعات مغرضانه ای ست که باندهای ارتجاعی مذهبی که بعدها بر سر کار آمدند در خفا از آن سخن گفته اند. آنها هرگز جسارت به زبان آوردن چنين اتهامی نداشته اند. دست آخر کافی ست اضافه کنيم که مسعود رجوی به رغم «هشدار درباره ی چپروی و چپ نمايی» (مجاهد نوروز ۱۳۶۰) ناگزير بود که همچنان سازمان پيکار را يک نيروی انقلابی به شمار آورد.
در صفحه های ۱۶ و ۱۸، نويسنده بر ارزيابی شتابزده ی سازمان مجاهدين پس از عزل آيت الله منتظری و همسويی اين سازمان با رژيم در انتقاد از امير انتظام، اعتراض می کند، اما باز هم به ريشه اين ضعف ها نمی پردازد. وی همچنين بدرستی از احمد شاملو، بخاطر نسرودن اشعاری درباره مبارزان اسير در دهه ۱۳۶۰ و بويژه کشتار سال ۱۳۶۷، انتقاد می کند. نويسنده اما در صفحه ۳۱، از جلد چهارم بند را آب می دهد و می نويسد:، " همه مردم دنيا می خواستند بدانند ايران پس از مرگ خمينی چگونه خواهد بود؟ حتا خود رژيم نيز نمی دانست مسئله به چه صورت پيش خواهد رفت و هيچ نسخه ای از قبل در مورد آن نداشت." پس از گذشت اين همه سال از مرگ خمينی متاسفانه نويسنده معتقد است که رژيم هيچ برنامه ای نداشت، انگار که مرگ وی يکباره روی داده بود. اين همه عاميانه و کوته فکری درباره رژيمی که توانسته اين همه سال بسياری از بحران ها را پشت سر بگذارد خود چشم بستن بر واقعيات و کم شماری دشمن است، در واقع صرفا خود را به حماقت زدن و سر در برف کردن بيش نيست. نويسنده در اوايل همين جلد، بارها از برنامه ريزی رژيم، پيش از مرگ خمينی، عزل منتظری، پايان جنگ، اعدام زندانيان سياسی، زمينه چينی برای جانشينی خمينی و غيره گفته، اما چند صفحه بعد يادآور می شود که رژيم هيچ برنامه ای نداشت و در صفحه های ۵-۳۴، مجددا در تناقض با گفته های صفحه های قبلی می نويسد. گاه پراکنده گويی و تناقض نويسنده، خواننده را به حيرت می اندازد.
در صفحه ۶۰، نويسنده مجددا اطلاعات اشتباه ارائه می دهد، وی معتقد است که مدرسه حقانی در دهه ۱۳۵۰، به ابتکار آيت الله بهشتی، بوجود آمد، که نادرست است، اين مدرسه که نقش مهمی در پديد آوردن حکومت گران رژيم جمهوری اسلامی داشته است، در سال ۱۳۴۱ و به مديريت آيت الله قدوسی در قم و در محلی تاسيس شد که پدر يکی از اعضای قديمی مجاهدين - که وی نيز بعد ها مارکسيست شد - زين العابدين حقانی اهدا کرده بود. در ادامه همين مطلب نويسنده مدعی است که بهشتی و قدوسی با تاسيس اين مدرسه در صدد ايجاد نوعی اصلاحات در سيستم حوزه بوده اند، که به واقع چنين نيست، بلکه مؤسسين اين مدرسه در صدد تربيت منظم و تشکيلاتی کادرهايی برای جناح خود بودند که پس از انقلاب بخوبی توانستند از آنها در حکومت استفاده کنند.
در صفحه ۱۰۴ از جلد چهارم ايشان مجددا، زندانيان غير مجاهد را با عنوان مارکسيست ها! نواخته اند، که چرا در دورانی که گاليندوپل در ايران بوده، تلاشی برای تماس با وی نگرفته اند و خود در نهايت نتيجه می گيرد که اين عدم تلاش ناشی از بی عملی، ترس، بی ارادگی و غيره، بوده است. ايشان فراموش می کنند که تنها در چند صفحه پيشتر، تماس با گاليندوپل را تقريبا غير ممکن دانسته و آن را کم و بيش بی نتيجه می دانستند. نويسنده بايستی بداند که تنها ايشان اهل انديشه نيست و ديگران هم می توانند به اين نتيجه برسند و قيد تماس با گاليندوپل را بزنند. اساسا هم آقای مصداقی هيچ مدرک و دليلی بر اين که اين افراد هيچ تلاشی برای تماس با نماينده سازمان ملل در حقوق بشر نداشته اند، ندارد و يا در کتابش ارائه نمی دهد، اما آنها را چون غير مجاهد بودند، محکوم می کند.
نويسنده بالاخره در صفحه ۱۱۷، به ميان توابين می رود و با آنها زندگی می کند. ايشان خود خواسته به بند کارگاه زندان می رود که کمی پيشتر آن را مختص توابين و افراد بی انگيزه می دانسته و هر کسی را که در آنجا بوده را با حقارت خطاب می نموده است. وی اين کار را برای رسيدن به هدفش که دست يابی به مرخصی و سرانجام فرار باشد بر می گزيند، گزينشی که برای وی آنقدر دردناک است که می نويسد: " اعتراف می کنم که سخت ترين روزهای زندگی ام را در زندان سپری می کردم." به اعتقاد نگارنده، اين عمل که مصداقی دست به توجيهی برای آن زده، صرفا همان تئوری ماکياوليستی، "هدف وسيله را توجيه می کند"، است، که بارها در مورد اغلب زندانيان مجاهد به آن اشاره کرده بودم. متاسفانه اغلب اين افراد در آن سال های پر التهاب ۱۳۶۰، چنين می کردند. در آن دوران حتی تواب می شدند که معروف به تواب تاکتيکی بودند و يا ضعف و ناتوانی خود را زير اين پوشش پنهان می نمودند. آقای مصداقی از همان تربيت مجاهدی می آيد که توجيحش، مرخصی، فرار و پيوستن به مقاومت است. مقاومتی که منظورش. مجاهدين و کمپ های آن در عراق می باشد، اما از ابراز مستقيم اين پيوستن ابا دارد و همواره از کلماتی مبهم و کلی صحبت می کند.
نويسنده سپس و مرتب در حال توجيح کار خود در کارگاه زندان و دوختن لباس برای پاسداران است و اين کار خود را برای رسيدن به هدف نهاييش قابل قبول می يابد اگر چه در کشمکش با خود در صفحه ۱۱۹ می نويسد: " ... نمی توانيم خودمان را گول بزنيم، در اين رابطه بايد عميق و سخت انديشيد." از مهمترين وجوه اين کارگاه که آقای مصداقی در همين صفحات اشاره دارد، اين است که هيچ مارکسيستی! در آن نيست. " کارگاه لبريز بود از زندانيان عادی و متهمان به جاسوسی برای آمريکا و تعدادی از زندانيان مجاهد. "جالب تر اين جاست که آقای نويسنده قهرمان که پيشتر، از اين بند و افرادش بسيار بد می گفت، از "ما" و حرکت جمعی در جهت خلاف جريان حرف می زند، وی و عده ای مجاهد به ظاهر تواب، باز هم به فعاليت های جمعی دست زده و ايشان در اين بند تواب خواه مجددا ليدر می شود. ايشان بالاخره از خر شيطان پايين می آيد و متوجه دغل کاری رژيم شده و تصميم می گيرد که ديگر در آن کارگاه کار نکند. واقعا به اين همه بند بازی ايشان چه می توان گفت؟ زندانی سياسی پس از تقريبا ۱۰ سال حبس و زنده بدر آمدن از کشتار سال ۱۳۶۷، چگونه به اين سادگی فريب رژيم را می خورد و تا مرز فروپاشی و تسليم به دشمن می رود و همچنان حرف ها و کارهای خود را توجيه می کند.
در صفحه ۱۲۶ که ايشان تنها از ترور ناجوانمردانه آقای کاظم رجوی بدست تروريست های رژيم متاسف می شود و نه آن همه افراد ديگر، چرا که خودی نبوده اند. نويسنده مدعی می شود که بعدها اطلاعاتی در اين باره شنيده بوده است، اما نمی گويد از کجا و چگونه، احتمالا مجددا از عالم غيب البته، که تشابهی ميان ترور ابو جهاد، فرد شماره دو، سازمان آزاديبخش فلسطين در تونس توسط کماندوهای اسراييلی و ترور آقای کاظم رجوی وجود داشته است، چنان توجيهات و مقايسه عجب و غريبی ارائه می دهد که نگارنده را از اين همه خود فريبی نويسنده و بالا بردن آقای کاظم رجوی و اصولا هر آنچه که به سازمان مجاهدين محبوبش مربوط باشد به حيرت می اندازد. معلوم نيست که مثلا اگر آقای شاپور بختيار، سران حزب دمکرات، فريدون فرخزاد و يا غلام کشاورز از اعضای حزب کمونيست ايران که در قبرس در جلو افراد خانواده اش ترور شد، هم با مجاهدين بود ايشان ديگر چه مقايسه ای از کيسه اش بيرون می آورد.
در صفحه ۱۲۹، نويسنده با دانش نظامی بالای خود معتقد است که، شکست فاجعه بار سازمان مجاهدين در عمليات موسوم به فروغ جاويدان ناشی ازعدم همکاری نيروی هوايی عراق بوده و بدون پرده پوشی، بر اين مهم افسوس می خورد. ايشان باز هم خاستگاه ماکياوليستی خود را نشان می دهد که اين ارتش به اصطلاح آزاديبخش، قرار است به هر وسيله ای ايران را آزاد کند. اگر نيروی هوايی عراق به کمک مجاهدين می آمد و آنها می توانستند رژيم را به اين سادگی ساقط کنند، چرا همان ارتش عراق که مجهزتر و پر تعداد تر بود، نتوانست اين کار را در هشت سال انجام دهد ؟ نويسنده آنقدر در اين گزافه گويی و اوهام خود غرق شده که اساسا توان ديدن واقعيات را هم ندارند. متاسفانه آقای مصداقی با فراموش کاری بسيار، مجددا در صفحه ۱۵۹، به انتقاد از صدام حسين و دولت عراق در تجاوز به خاک ايران می پردازد، اما به هيچ وجه از همکاری سازمان محبوبش با اين رژيم صحبتی نمی کند و آنقدر کم حافظه است که بياد ندارد در چندين صفحه پيشتر خواهان همکاری نيروی هوايی اين کشور از مجاهدين در جنگ با ايران بوده است. واقعا اين همه پراکنده گويی راه به کجا می برد؟
آقای مصداقی در صفحه ۲۴۲، درباره سازمان پيکار می نويسد: " در مورد جريانی مانند پيکار که اکثر رهبران سياسی و ايدئولوژيک و تشکيلاتی آن به خدمت جمهوری اسلامی درآمده و در بازجويی ها شرکت داشتند، اگر معادله وابستگی افراد به چهره های شاخص می خواست عمل کند، به فاجعه تبديل می شد." نگارنده نمی دانم بازی با کلمات و آوردن احکامی اين چنين به دروغ چه مشکلی را از نويسنده حل می کند؟
در پايان اين مجموعه چهار جلدی، يکی از مهمترين اشتباه های آقای مصداقی مقايسه زندان سياسی در دوران پيش و پس از انقلاب است. اين دو رژيم محصول زمان خود هستند و بنا بر مناسبات طبقاتی، امکانات رسانه ها و تحولات اجتماعی و جهانی دوران خود، شيوه های برخورد با زندانيان سياسی داشته اند. اين به هيچ وجه به اين معنی نيست که دوران زندان سياسی در زمان شاه بدتر از دوران بعد از خود بوده و يا به عکس، آن گونه که آقای نويسنده بدون تجربه دوران پيش از انقلاب، زندان سياسی رژيم جمهوری اسلامی را بدتر دانسته است.
به اعتقاد نگارنده، کسب اطلاعات در رژيم جمهوری اسلامی آنقدر اهميتی نداشته، تا اين که انديشه ای ديگر را تحمل کند. برای اين رژيم خطر گروه ها و سازمان های سياسی از نظر تعداد و حجم هيچ وقت جدی و با اهميت نبوده تا اساس همين اختلاف و دگرانيشی و به همين دليل از همان روزهای اول پس از قيام بهمن ۱۳۵۷، درصدد خفه کردن هر گونه مخالفتی در نطفه بود و تا آنجا که توانست به اين مهم پرداخت. رژيم همواره می دانسته که زندانی سياسی هيچگاه و حداقل در دوران اسارتش توافقی با رژيم نخواهد داشت، به هر حال زندانی و زندانبانی وجود دارد که هميشه بين آنها فاصله است. بر اين اساس رژيم جمهوری اسلامی همواره خواهان شکستن شخصيت و اعتقاد زندانی بدون توجه به وابستگی سياسی وی بوده است، اگر چه در مقاطعی برخی گروه ها به گروه های ديگر برای آنها مهمتر بوده اند. همانطور که اشاره شد، زندان سياسی در جمهوری اسلامی محصول زمان خود است. بر اين بنياد مقايسه اين دو دوره واقعا قياسی مع الفارق و بی اساس است، زيرا رژيم شاه با چنان مقاومتی که رژيم خمينی با آن روبرو بود مواجه نبود وگرنه رژيم شاه نيز در ددمنشی هيچ دست کمی از رژيم کنونی نداشت.
کتاب آقای ايرج مصداقی، مملو از خاطرات، گزارش ها، تحليل های سياسی، نقد کتاب و اطلاعات گوناگون از زندان سياسی رژيم جمهوری اسلامی در دهه ۱۳۶۰ می باشد، که متاسفانه، پر حجم و کم محتواست و به برکه ای بسيار کم عمق می ماند. اگر چه اين همه نظر و پراکنده گويی نويسنده خود بازگو کننده بخشی پر تلاطم از دوران مبارزات سياسی عليه رژيم جمهوری اسلامی و خود پاره ای از تاريخ ماست.
مرداد ماه ۱۳۸۴
-- -- -- -- -- -- -- --
۱- نشريه فوق العاده مجاهد، شماره دوازده، ۶ اذرماه ۱۳۵۸، صفحه دوم.
۲- برای اطلاعات بيشتر می توانيد به روزنامه کيهان مورخ هفتم مرداد ۱۳۵۹ به بعد که مشروح محاکمه احمد رضا کريمی را منتشر کرد مراجعه کنيد.
۲- روزنامه اطلاعات، شماره، ۱۶۷۱۶، ۱۹ ارديبهشت ۱۳۶۱، صفحه ۷.
۴- دراين مورد می توان به بسياری از شماره های هفته نامه مجاهد اشاره کرد، از جمله مطالبی با عنوان " هشداری پيرامون چپ روی و چپ نمايی" (مصاحبه ی ۳۰ صفحه ای مسعود رجوی با نشريه ی مجاهد، نوروز ۱۳۶۰) مراجعه کنيد.

(منتشر شده در آرش ۹۴)