(گزارش يك بحث جمعى)


در اين بحث مطالب زير را به ترتيب مى آوريم:
۱- مقدمه اى در اهميت مقاومت توده اى عليه اشغال، عليه رژيم هاى طبقاتى و ستمگر؛
۲- در تكميل مصاحبهء بهرام قديمى با لوسيا گارسيا يكى از بنيانگذاران سازمان فرزندان ناپديد شدگان آرژانتين كه پيشتر منتشر كرده ايم ترجمهء مقاله اى مى آوريم دربارهء همين اقدام توده اى رايج در چند كشور آمريكاى لاتين؛
۳- فونا (تجربهء شيلى)
۴- انتقاد سخت يكى از همكاران ما به اسكراچه و محتوا و ابعاد و نتايج آن (به طور خلاصه)؛ همراه با نوشته اى از او
۵- پاسخى از مطرح كنندهء اين تجربه به انتقاد فوق؛
۶- نتيجه گيرى

* * * * * * * * *

۱- مقدمه:
جوامع بشرى كنونى جوامع طبقاتى اند. در جامعهء طبقاتى مبارزهء طبقات جارى ست. در مبارزهء طبقاتى، اصل نه بر سازش و همزيستى، بلكه بر غلبه بر طرف مقابل، به انقياد درآوردن و غالباً حذف اوست. چنين سخنانى براى برخى كهنه و منسوخ شده است، اما واقعيت هاى جارى در سراسر كرهء زمين، روشن تر از خورشيد نشان مى دهد كه سخنان فوق حقيقت دارد. اينهمه تسليحات و مسابقهء تسليحاتى، اينهمه اطلاعات و ضداطلاعات و جاسوسى و خبرچينى، اينهمه ابزار سركوب و سانسور و پنهان نگاه داشتن يا تحريف اطلاعات و دروغزنى و... اين ها محال است بين دو طرف دوست كه منافع واحدى دارند وجود داشته باشد. اعمال خشونت هم جزئى از همين ابزار است و آنان كه در حال حاضر دست بالا را دارند نهايت تلاش خود را به كار مى برند تا اعمال خشونت و به كارگيرى اسلحه و استفاده از سلاح تبليغات و قانون و... در انحصارخودشان باشد و ديگران، يعنى زيردستان را از دستيابى به سلاح هاى تدافعى محروم نمايند، حتى اگر اين سلاح تدافعى حق آگاهى از اسرار حاكمان (سياسى يا اقتصادى...) براى شكايت و خواست اجراى عدالت و دموكراسى باشد.
در چنين اوضاعى از اعمال زور يكجانبه، محرومان و زيردستان چه بايد بكنند؟ طبيعى ست كه آنها از هروسيله اى براى ضربه زدن به دشمن و تضعيف نيروى او، حتى اگر خيلى هم كوچك و موضعى باشد، استفاده ميكنند. طرف مقابل، يعنى خصم زحمتكشان و محرومان در يك جامعهء معين و در كل جهان همانا طبقهء سرمايه دار است و حاكميت هاى غيردموكراتيك و ارتجاعى. بين ايندو طرف، ايندو جبهه خصومت وجود دارد. در خصومت التماس و شكايت معنا ندارد. طرف حاكم از جمله مى داند كه براى پيشگيرى و خنثى كردن طرف مقابل، بايد ايدئولوژى تسليم را به محكومان بباوراند: ممنوعيت خشونت (براى ستمديدگان)، مراجعه به مجامع بين المللى، درخواست اجراى مواد حقوق بشر و قطعنامه هاى ملل متحد... اما تجربهء يك قرن اخير بشريت نشان داده است كه فقط ساده انگاران ممكن است به اين «آب نبات ها» دل ببندند و فقط مغرضان اند كه چنين باورهاىى را مى پراكنند...
به عقيدهء ما تا وقتى كه اين خصومت طبقاتى در ابعاد گوناگونش باقى ست و يك طرف از وسايلى كه حتى به خاطر ما هم خطور نمى كند استفاده مى كند تا حرف خود، يعنى منافع خود را به كرسى بنشاند، تودهء زيردست و زحمتكش و آنان كه مالك چيزى جز نيروى كار خود نيستند بايد به هيچ افسون و سخنان خواب آورى گوش نسپارند و در «مبارزهء هست و نيست» خويش از كليهء وسايل ممكن از جمله بالابردن سطح دانش وهنر و سازماندهى براى تغيير اين مناسبات نابرابر و تضعيف جبههء خصم استفاده كنند.
در اين مبارزه از به اصطلاح «كندن موىى از خرس» (يعنى كوچكترين اقدام اصلاحى ممكن يا ضربه به دشمن)، تا به زمين افكندن او همه ارزشمند است و جاى خود دارد. طبقات يا اقشار اجتماعى كه در جبههء ستمديدگان قرار دارند بايد از هيچ ضربه اى كوتاه مدت يا بلند مدت بر موجوديت دشمن فروگذار نكنند. اينجا ست كه به نظر ما مرز مصنوعى اى كه برخى بين رفرم و انقلاب ميكشند و گاه بدور از عرصهء نبرد، به بهانهء انقلابى گرى و طرد «رفرميسم» نسخهء طرد و ترك برخى فعاليت هاى ظاهراً كوچك را مى پيچند، نادرست است. رفرميسم راه را بر انقلاب و تغيير ريشه اى جامعه و حاكميت اكثريت جامعه كه زحمتكشان اند ميبندد و برپاىى دموكراسى راستين را با اشكال مواجه ميسازد؛ اما رفرم مى تواند گام كوچكى باشد كه گاه راه انقلاب را به طور عينى و ذهنى ميگشايد. رفرم گاه مى تواند مدرسهء كادرسازى و آزمايشگاه ضرورى زندگى فردا باشد بسته به اين است كه چگونه به آن نگاه كنيم.
در ايران ابتكارات توده اى كم نبوده و نيست و به رغم اينكه گاه شكل «رفرميستى» دارد نمى توان اهميت آنها را ناديده انگاشت. هرنوع فعاليت جمعى و ابتكارى توده ها كه بر آگاهى ها بيفزايد، رژيم و عمال آن را رسوا سازد و كارهاى پنهانشان را آشكار كند و براى مبارزان انجمن ها و سنديكاها و جمعيت هاى كوچك يا بزرگ تجربهء كار جمعى و دموكراتيك محسوب شود و بر خرد جمعى آنان بيفزايد و دستاورد مبارزاتى آنان را تثبيت كند بايد مورد تشويق و حمايت قرار گيرد. ما مى توانيم در فلان جمعيت ضد سانسور يا ضد تبعيض، يا براى كمك به كودكان بى سرپرست شركت نداشته باشيم ولى كار آنها را نمى توانيم تخطئه كنيم. آنان كه در جبههء مقابل حاكمان قرار دارند، هركدام به صورت فردى يا جمعى، بنا به نيازهاى خود، هرچه مى توانند انجام ميدهند. اگر حرف درست تر و پيشنهاد اصولى و عميق ترى دارند بايد در تحقق آن خود بكوشند. اين دشمن خونخوار را اگر كسى مى تواند با قلم افشا كند، آبرويش را بريزد و دزديها و جنايات و شكنجه هايش را برملا كند، دستش را از جاىى كوتاه كند، اعصابش را متشنج كند بجا ست (اينها اشاراتى ست به آنچه در تمام جنگهاى مقاومت توده اى انجام شده است). اگر ميتوان با تشكيل سازمانهاى علمى و فرهنگى، بالا بردن غناى تئوريك مبارزه و غيره توان مقابله با دشمن را بالا برد و كارهاى ديگرى از اين نوع انجامداد، شايستهء تأييد و حمايت است تا برسد به راه انداختن تظاهرات و ايجاد گروه هاى مخفى عملياتى و حتى ارتش توده اى اگر لازم باشد. اينها همه بجا ست و امورى ناگزير. تنها يادآورى اين نكته لازم است كه هيچ يك از اين اقدامات ضد دشمن بدون ارادهء مبارزۀ انقلابى با او، بدون در نظر داشتن لغو مناسبات استثمارى، بدون پيگيرى جدى و خردمندانهء فعاليت جمعى نمى تواند مؤثر و بادوام باشد.
* * * *

اكنون در پىِ مصاحبه اى كه بهرام قديمى، چندى پيش، با لوسيا گارسيا يكى از بنيانگذاران سازمان فرزندان ناپديد شدگان آرژانتين انجام داده بود (۱)، تحليلى ميآوريم از عمليات ويژه اى كه كانون فرزندان انجام ميدهد و به نام Escrache اسكراچه معروف شده است. هدف ما از انتقال تجارب جامعه هاى ديگر باز كردن راه به سوى ابتكارات ويژهء مبارزات توده اى در ايران است وگرنه معلوم است كه الگوبردارى و تقليد، نه خوشبختانه امكان دارد و نه لزوماً موفق است.

* * * * * * * * *

۲- اسكراچه (Escrache) مداخله اى ست در اخلاق جمعى
نوشتهء ديه گو بنه گاس Diego Benegas
دكتراى فلسفه از بخش مطالعات عالى دانشگاه نيويورك*

اسكراچه تظاهرات سياسى خاصى ست كه طى قرن بيستم توسط «كانون فرزندان» (H.I.J.O.S.) پديد آمد (۲). اعضاى كانون فرزندان به اين دليل به عمليات اسكراچه دست زدند تا به مردم نشان دهند كه جانيان دورهء ديكتاتورى نظامى (از ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳) بدون آنكه مجازات شده باشند، آزادانه در شهر مى گردند و حضور دارند. از آن پس، بسيارى از جمعيت ها و نيز افراد ديگر از اين روش براى تظاهرات عمومى استفاده كرده اند. من كوشيده ام اسكراچه هاىى را كه «كانون فرزندان» بدانها دست زده بر اساس مصاحبه با اعضاى آن سازمان و نيز برخى انتشارات و بيانيه ها تحليل كنم. ويژگى اسكراچه ها رسوا كردن جانيان در ملأ عام است و با ديگر مراسم و اقدامات توده اى همراه ميشود. من برآنم كه اسكراچه ها شكلى ابتكارى از اقدام توده اى هستند كه جامعه را ميسازد و در فرآيند اجتماعى ساختِ اخلاق جامعه مؤثر است. اسكراچه با اين هدف كه محكوميت جانيان به صورت امرى اجتماعى درآيد به پرسش كشيدن همسايگان را به موضوعى اخلاقى تبديل ميكند.

نوعى اقدام توده اى
اسكراچه فرم يا شكلى ست از فعاليت جمعى كه در پايان قرن بيستم در آرژانتين پديد آمد. اين واژه از زبان عاميانهء شهر بوئنس آيرس گرفته شده و به معنى افشاگرى در ملأ عام است. اسكراچه به عنوان نوعى خاص از اقدام سياسى از طرف «سازمان فرزندان» آغاز شد كه متشكل بود از فرزندان كسانى كه در دورهء ديكتاتورى نظامى ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳ ناپديد شده بودند [يا به تعبيرى بهتر: مفقود الاثر يا ناپديدشان كرده بودند]. پس از «سازمان فرزندان» بسيارى از سازمانها و افراد ديگر، اين نوع اقدام سياسى را به كار گرفتند و اين روش خاص بين گروه هاى اجتماعى با مضامين و مبارزات مختلف شيوع يافت. صفحاتى را كه ملاحظه ميكنيد بر نحوهء نگاه «سازمان فرزندان» به اين اقدام و دركى كه از آن دارند متمركز كرده ايم تا ويژگيها و سازوكار اين اقدام را تحليل كنيم.
برخى از نويسندگان، اسكراچه ها را با انواع مختلف فعاليت توده اى مقايسه و تشبيه كرده اند. سوزانا كايزر به شباهت هاى آن با علامت زدن به خانه هاى مطرودان، جذاميان در قرون وسطى اشاره ميكند. كايزر با تحليل اسكراچه ها به مثابهء استراتژى ارتباط گيرى با توده، بر آثار اسكراچه ها در بيرون كشيدن پرونده هاى گذشته و زير سؤال بردن «معافيت از مجازات و فراموشكارى سياسى» انگشت ميگذارد. تحليل وى از عقايد كسانى كه در اين اقدامات شركت نكرده اند جنبه هاى متعددى را به بحث ميكشاند كه دوتاى از آنها بيش از بقيه به پرسش ما مربوط اند و آن اينكه اسكراچه ها چگونه به اهداف خود تحقق ميبخشند. كايزر خاطرنشان ميكند كه اسكراچه ها «گذشته را به فضاى عمومى [كنونى] باز گردانده اند و بحثى را پيش كشيده اند كه براى رسانه هاى گروهى ساده نيست از كنار آن رد شوند». جنبهء دوم اين است كه اسكراچه ها در اطلاع رسانى به مردم موفق بوده اند. اين نويسنده به حقيقتى اشاره ميكند كه در بحث ما تعيين كننده است و آن اينكه «سازمان فرزندان بدين نحو توده ها را مجبور كرده است تا موضع خود را روشن كنند». وى پرسش هاىى پيرامون اين نكته مطرح ميكند ولى پيامدهاى سخنان خود را توضيح نميدهد. من به اين جنبه، در بحثِ به پرسش كشيدنِ مردم بازخواهم گشت.
ديانا تايلر نويسندهء ديگرى ست كه اسكراچه ها را بررسى كرده است. او اسكراچه را اقدام به افشاگرى عمومى معنا ميكند و اظهار ميدارد كه آنها «شكلى از وظايف و رفتار چريكى هستند. تايلر با كشف اين نكته كه خاطرهء حوادث مهيب گذشته از طريق اين رفتار، راهى براى انتقال و مطرح شدن پيدا مى كند، رد پاى سبكى را كه نسل هاى پيشين به كار ميگرفتند پى ميگيرد و به فعاليت هاىى كه مادران و مادربزرگ هاى افراد ناپديد شده و نيز به فعاليت نسل سالهاى ۱۹۷۰ اشاره ميكند و سرانجام به تظاهرات سياسى ميرسد كه «سازمان فرزندان» دراسكراچه ها به نمايش ميگذارد.
اين نويسنده پيشينه هاى مختلفى را براى فعاليت «سازمان فرزندان» سراغ ميدهد و شباهت هاىى را بين اين فعاليت و استراتژى مادران ميدان مه (كه سازمانى ست متشكل از مادرانِ افرادِ ناپديد شده) ذكر ميكند و اينكه چگونه اين نيز با تعقيب و طرد جانيان و «جنگِ روابط عمومى» همانند است. نويسنده فعاليت هاى سازمان هاى مدافع حقوق بشر را با كارزار عليه تروريسم دولتى فرق ميگذارد، زيرا اين كارزار كه مبتنى ست بر اين واقعيت كه آماج جنبش هاى مدافع حقوق بشر كسانى هستند كه «مسؤول خشونت هاى بزرگ عليه بشريت» اند در حالى كه خود به خشونتى دست نمى زنند زيرا مطالبات آنان و فعاليت هايشان براى رسيدن به «عدالتى نهادينه شده است نه انتقام شخصى».
اين تفاوتها مهم اند و نبايد فراموش شوند. با وجود اين، اسكراچه ها با راهبردهاىى كه تروريسم دولتى را آماج مبارزات خود قرار ميدهند، از يك جنبهء ديگر هم تفاوت دارد كه كاملاً مهم است. اسكراچه ها هدفشان توليد ذهنيتى ست از نوع ديگر كه درست برخلاف هدفى ست كه تروريسم دولتى آن را پديد ميآورد. اسكراچه در فرايند ساختمان اخلاقى جامعه باعث پديد آمدن دخالت توده اى ميشود و آن را ميسازد.

عمليات اسكراچه چگونه بنا ميشود؟
اعضاى «سازمان فرزندان« انواع گوناگونى از اسكراچه را توضيح ميدهند. اين انواع گوناگون بسته به هر گروه منطقه اى به شكل خاصى پياده ميشود. برخى گروه ها بيشتر به تظاهرات خيابانى و كارزار نصب پوستر ميپردازند. علاوه بر اين، همين فعاليت جمعى نيز بنا بر زمان و تحولات اجتماعى و سياسى كشور تغيير مييابد. ما ميتوانيم به برخى از خصوصيات آنها كه در سازماندهى و شكل فعاليت، مشترك اند اشاره كنيم. من در اينجا برخى از ويژگيهاىى را ميآورم كه در بسيارى از توضيحاتِ اعضاى «سازمان فرزندان» ديده ميشود.
نخستين وظيفه براى انجام يك اسكراچه جمع آورى اطلاعات دربارهء فردى ست كه قرار است آماج اين عمليات قرار گيرد. اين امر شامل اطلاعات دربارهء فعاليت هاى او در دورهء ديكتاتورى نظامى ست و نقش او در تروريسم دولتى. جناياتى كه او به خاطر ارتكاب آنها به دادگاه كشيده شده و نيز اطلاعات دربارهء دادگاه او. «سازمان فرزندان» معمولاً براى اين جزئيات تفصيلى از آرشيو جنبش مادران ميدان مه استفاده ميكند. يادآورى اين نكته مهم است كه غالب اين اشخاص كه هدف اسكراچهء «سازمان فرزندان» قرار مى گيرند، قبلاً محاكمه شده اند و بنابر اين، اطلاعات دربارهء پرونده هاى قضائى آنان، به لحاظ تئوريك، عمومى و علنى ست حتى اگر دسترسى به آنها ساده نباشد، اما مى تواند از دادگاه ها جمع آورى شود. باوجود اين، در برخى از ايالت ها چنين اطلاعاتى در دسترس نيست، زيرا يا دادگاهى تشكيل نشده، يا آنكه اطلاعات مربوطه (به راحتى) مفقود شده است. در چنين حالت هاىى جمع آورى اطلاعات هم مهم است، هم دشوار.
يكى از موارد خاص جمع آورى اطلاعات دست پيدا كردن به عادى ترين عكس از فرد مورد نظر است. عكس از مصاحبه هاشان. عكس رابطى ست بين تاريخچهء زندگى فرد مورد نظر و دادگاه و زندگى روزمرهء او از ديد همسايگان، و نيز در امر ايجاد ارتباط بين وضعيت عادى روزمرهء او و امور غيرعادى اش. عكس به اطلاعات به دست آمده چهره ميبخشد. بدون عكس، صحبت دربارهء نقشى كه وى در اردوگاه هاى نابودسازى، شكنجه و ناپديد كردن ها مرتكب شده به صورت امرى انتزاعى و خارج از واقعيت روزمره تلقى ميگردد.
وظيفهء دوم عبارت است از تدارك تظاهرات واقعى و مؤثر خيابانى. اين فرآيند را مرحلهء تدارك اسكراچه مينامند و عبارت است از كار در بين همسايه هاىى كه جنايتكار مورد نظر در محلهء آنها زندگى ميكند و جلب همكارى آنان. بدين منظور، «سازمان فرزندان» راه را براى مشاركت فعالين مختلف اجتماعى كه به اين اقدام علاقه مند هستند ميگشايد. در اين راه، هنرمندان، انجمن هاى محله، انواع سازمانها، گروهها و نيز افراد شركت ميكنند. Mesa de Trabjo de Escraches در شهر بوئنس آيرس نمونه اى از اين سازمان توده اى ست. وقتى تصميم گرفتند كه عمليات را كجا انجام دهند، معمولاً جلسات را به آن محله منتقل ميكنند و پايگاه عملياتيشان را به آن محله ميكشانند، با اين هدف كه فعالين اجتماعى محله را در اين وظيفه درگير كنند.
كار در بين همسايگانِ فردِ مورد نظر شامل وظايف مختلفى ست. تماس و فعاليت با بچه هاى محله در پاركها، دعوت از افراد كهنسال محله براى نقل خاطراتشان، تماس با سازمان هاى مختلف محله براى بازگوىى فعاليت هاى روزمره شان. همهء اين وظايف مستلزم كار در فضاى عمومى و به اشكال مختلف است و بازسازى خاطرهء جمعى محله و ناحيهء مزبور. با مجموع اين كارهاى جمعى، زمانى كه روز اسكراچه فرا ميرسد، رنگين كمانى از گروه ها، سازمانها و افراد در اجراى يك اقدام گرد هم مى آيند كه با زندگى خودشان به مستقيم ترين وجهى درگير است.
يك وظيفهء مهم عبارت است از انتشار اطلاعات مربوط به اينكه كى، كجا و چرا اسكراچه انجام خواهد شد. بدين منظور، كارزار نصب پوستر به وسيعترين شكلى انجام ميشود. برخى از پوسترها مبنى ست بر تصويرنگارى اذيت و آزارهاى جنائى. در پوسترها چهرهء فرد مورد تعقيب چاپ ميشود و نام و آدرس و تلفن اش. در پوسترها تاريخچهء ارتكاب جنايتها و دلايل آزادى اش و مواد قانونى يا عفو رياست جمهورى كه باعث آزادى اش شده هم نوشته ميشود. در پوسترها، تاريخ، زمان و مكان تظاهرات نيز به اطلاع عموم ميرسد.
روز انجام اسكراچه، اعضاى «سازمان فرزندان» همراه با كسانى كه ميخواهند بدانان بپيوندند در محلى در همسايگى فرد مورد نظر، معمولاً يك پارك، جمع مى شوند و از آنجا حركت كرده با عبور از خيابانها به سوى خانهء كسى كه هدف اسكراچه قرار گرفته حركت ميكنند. اين تظاهرات در جوّى انجام ميشود كه شبيه راهپيماىى، تظاهرات سياسى يا اعتصاب سنديكاها ست. در تظاهرات توده اى آرژانتين، استفاده از طبل و كوبيدن آن سنت است. بارى، انتخاب طبل ها و ضربآهنگ هاى مختلف نشان ميدهد كه تظاهرات سنديكاىى ست يا كارناوال. اسكراچه ها غالباً از نوع دوم استفاده ميكنند. اسكراچه ها پرسروصدا، پر از رنگ آميزى و همراه با موسيقى ست. استفاده از مجسمه هاى غول پيكر كه با چرخ حركت ميكنند در همهء اينها مشترك است. عامل ديگرى كه هميشه حضور دارد، حمايت پليس از خانوادهء فرد مورد نظر است و اين به همه يادآورى ميكند كه مراسم كارناوال نيست. بسيارى از اوقات اعلام ميشود كه اسكراچه غيرقانونى ست و اينكه پليس دستور دارد حتى از كوچكترين اقدام خشونت آميز و بدرفتارى هم جلوگيرى كند و عاملان را مجازات نمايد.
شايد به همين دليل است كه «سازمان فرزندان» مقرراتى سخت را براى اسكراچه ها در نظر ميگيرد. سازمان براى شركت كنندگان يك سلسله مقررات تعيين ميكند تا اسكراچه به هدف خويش برسد. شركت كنندگان حق ندارند كلماتى را فرياد بزنند كه تعيين نشده است.انها مثلاً ميتوانند نسل كشى، قتل، جنايت، شكنجه را فرياد زنند. آنها حق ندارند به خانه و دارائى همسايگان زيانى وارد آورند. تنها جاىى كه ميتواند نقاشى شود پياده رو خيابان عمومى ست، با اين استثنا كه جلوى خانهء فرد مورد نظر ميتوان آبرنگ پاشيد. اين نشانهء اسكراچه است.
تظاهرات معمولاً جلوى خانهء فرد مورد نظر يا نزديكترين محل به آنجا كه پليس اجازه ميدهد به پايان ميرسد. اينجا بيانيه اى حاوى كليهء اطلاعاتى كه دربارهء وى به دست آمده و نيز دليل اقدام به اسكراچ عليه او، خوانده ميشود، امرى كه معمولاً با شرايط سياسى حاكم بر كشور تناسب دارد. در پايان عبارت «ما همواره باز ميگرديم» را يكصدا تكرار ميكنند.
اعضاى «سازمان فرزندان» بسيارى اوقات اظهار ميدارند كه مرحلهء پس از اسكراچه بسيار مهم است. آنها تأكيد ميكنند كه در اين مرحله است كه اسكراچه نتيجهء خود را به بار ميآورد. وقتى شركت كنندگان در اسكراچه با وعدهء «ما همواره باز ميگرديم» همسايگان را ترك ميكنند، يادآورى اطلاعات و اهدافى كه طى اقدام مزبور مطرح گرديده (از جمله اشاره اى كه به سرگذشت همسايگان شده)، باعث ميشود كه فردى كه هدف افشاگرى اسكراچه بوده هزينهء تميز كردن اماكن عمومى (خيابان و غيره) را بپردازد و همسايه ها كه اعلاميه ها و جزوات «سازمان فرزندان» را فوتوكپى و پخش كرده اند از هر نوع همكارى با فرد مزبور سر باز زنند. به دلايل مختلف، اين مهمترين لحظه از اجراى اسكراچه است، زيرا لحظه اى ست كه حافظهء تاريخى تنها مسألهء «سازمان فرزندان» نيست، بلكه مسألهء مردم در جامعهء خودشان است.

چگونه سازوكار اسكراچه را درك كنيم؟
با توضيحى كه داده شد ميتوان فهميد كه هدف اسكراچه تنها افشاى شخصى كه جنايتهايش را مخفى داشته اند نيست، بلكه به مداخله كشاندن مردمى كه او در بين آنان زندگى ميكند نيز هست. مهم نيست كه فرد مورد عمليات اسكراچه در همان لحظه در خانه باشد كه معمولاً نيست. به علاوه براى اين هم نيست كه با فرد مورد نظر درگيرى رودررو رخ دهد، هرچند برخى از اعضاى «سازمان فرزندان» اين لحظه را بسيار مهم ميدانند، اما اين را نميتوان مهم ترين جنبهء اسكراچه تلقى كرد. در واقع، مخاطب اصلى و بازيگر مهم اسكراچه اجتماعى ست كه فرد مزبور بين آنان بسر ميبرد. همهء آنچه قبلاً انجام شده و صحبت هاىى كه بين همسايگان به ميان آمده است از مرز اين لحظهء مشخص ميگذرد و چهرهء اسكراچه را همچون اقدامى توده اى در جامعه نشان ميدهد. براى مثال، توجه كنيد به كارزار نصب پوستر، جلساتى كه با همسايگان گذاشته شده و نقش مهمى كه سرگذشت همسايگان «دربارهء خودشان» براى ادامهء اسكراچه ايفا مى نمايد. اسكراچه فرد جنايكار را هدف قرار ميدهد، اما مهمترين هدف آن جامعه اى ست كه او را به خود راه داده و در درون خود ميپذيرد. جامعه است كه به او اجازه ميدهد به عنوان فردى قابل احترام، يك همسايهء خوب و فردى نمونه بين همسايگان بسر برد. اين است آن چيزى كه بايد عوض شود. هدف اسكراچه مداخله در اخلاق اجتماعى ست.
هدف از اسكراچه تغيير در موضعگيريهاى اعضاى جامعه است. براى تحليل اين امر بايد ببينيم موقعيتى كه به جانيان اجازه ميدهد پنهان شوند و دادگسترى آنان را مورد عفو قرار ميدهد چيست. بدين معنا اسكراچه اقدامى ست كه نشان مى دهد «سازمان فرزندان» دربارهء وضعيت اخلاقى جامعه چه تشخيصى دارد. مى توان آن را در حالت بلاتكليفى و بى ثباتى تلقى كرد اما موضوع از اين پيچيده تر است. نوعى شكاف است در افكار و داورى عمومى، شبيه به توضيحى كه ديانا تايلر ميدهد و آنرا «قاتل درك و فهم» percepticide مينامد. اعضاى خانواده هاى همسايه فرد مزبور را ميشناسند و ميدانند كيست، اما در عين حال او را نميشناسند. اين امر در مورد يك فرد مشكل است چون بايد از حالات بيمارگونهء فرضى مانند Verdreigung فرويد آغاز كنيم. اما انديشيدن به آن در مورد جامعه آسانتر است. بعضى از مردم از چيزى خبر دارند، بعضى چيزهاى ديگرى ميدانند، برخى از گذشتهء فرد خبر دارند، برخى از قوانين خبر دارند، برخى شك و بدگمانى هاىى به او دارند، اما همهء اين اطلاعاتِ جزئى از يكديگر مجزا هستند و نمى توانند يكجا عمل كنند. سركوب مانع درك و فهم انسانها نيست ولى با مجزا كردن اطلاعات، عقايد و اعمال، همهء اينها از خاصيت عملى ميافتند. در چنين وضعى اطلاعات مردم هرچند در جامعه موجود است، اما فلج است و نتيجه اى از آنها به دست نميآيد.
اسكراچه با جمع آورى كردن آگاهى هاى همسايگان و مجسم كردن اطلاعات آنان در عمل و در فضاى عمومى شهر خواستار ايجاد تغيير در مواضع آنان ميشود. بدين معنا، دستاورد تظاهرات زمانى به حد اكثر توان خود ميرسد كه نشان ميدهد مردم ميخواهند با پليس رودررو شوند. اعضاى جامعه با اين اطلاعات در مى يابند كه اكنون همه با يكديگر پيوند دارند و علاوه بر اين، از خلال عمل توده اى و جمعى، وضعيت واقعى خود را در مى يابند. از اين طريق، آنچه را كه قبلاً درباره اش شك و ترديد داشتند به صورت امرى مسلم درميآيد و آنچه را كه نمى دانستند و نمى توانستند درباره اش پرسشى كنند به عنوان موضوعى براى بحث عمومى آشكار ميشود. به علاوه، همسايگان، چه با شركت در تظاهرات، چه با حاضر شدن بر بالكن ها در اقدامى شركت ميكنند كه بيانگر بيعدالتيهاى موجود است. بدين نحو، آنها دلايلى مييابند و نيز امكان و سرمشقى براى فعاليتهاى جمعى ممكن در آينده. سرچشمهء اين ادعا كه همسايه اى بگويد ما نمى دانستيم بسته ميشود و ديگر، او با اين گزينش روبرو ميگردد كه با اين آگاهى چه كند. اگر صحنهء مفقود الاثر و ناپديد كردنها بر آگاهى عمومى چنان تأثير نهاده است كه وجود آن را منكر ميشوند، صحنهء اسكراچه ها بر وجدان افراد چنان تأثير (مجددى) ميگذارد كه گوىى آن را به چشم خود ديده اند.
شايد هدف عمدهء اعلام شدهء اسكراچه كه «سازمان فرزندان» انجام ميدهند اين است كه محكوميت اجتماعى جنايات دورهء ديكتاتورى را گسترش ميدهد. بدين منظور اسكراچه مفهوم عدالت و اخلاق را به پرسش ميگيرد. عدالت عرصه اى از زندگى اجتماعى ست كه دولت اعمال خود را بر آن استوار و موجه ميسازد. در اين معنا، عدالت با دستگاه بوروكراتيكى تناسب دارد كه آن [يعنى همين دستگاه] را هدف خود قرار ميدهد. سيستم قانونى، كنگره (مجلس)، قانون، دادگاهها، پليس و زندانها بخش هاىى از ماشين اعمال عدالت [رسمى] بر جامعه هستند. با اين وصف، ما ميتوانيم عدالت را همچون فرآيندى از كشمكشها و توافق نظرها نيز تعبير كنيم كه به صورت دائمى در كل جامعه رخ ميدهد. از اين چشم انداز، عدالت دولتى تنها يك بخش از اين فرآيند است و حتى از آنجا كه عدالت دولتى يك نوع مؤثر نيرومند ميباشد، عدالت در انحصار او نيست. اسكراچه در فرآيند توليد اخلاق اجتماعى مداخله ميكند. اسكراچه از همسايگان ميخواهد كه نظر و عقيدهء خود را دربارهء يك مسألهء اخلاقى علنى كنند. لذا اسكراچه همسايگان را به مداخله در فرآيند توليد اخلاق جمعى ميكشاند. اگر نظر آنان براى كسى اهميت داشت آنوقت، آنها بخشى از فرآيند به شمار ميروند.
اسكراچه حضور شبكه هاى اجتماعى را در جامعه تضمين ميكند. در درون همسايه هاست كه داوريهاى اخلاقى به وجود ميآيد. داوريهاى اخلاقى كه جوهر فرآيند اجتماعى توليد اخلاق است، در هر كنش متقابل اجتماعى روزمره وجود دارد. در لطيفه گوىى ها، شوخيها، شايعات، حكايتها، نقل افسانه ها فرصتهاىى ست كه داوريهاى اخلاقى در آنها نقش ايفا ميكنند، بر سرشان بحث ميشود، تحميل ميشوند و عموميت مييابند. اسكراچه يك مسألهء اخلاقى را دربارهء سياست دولت در قبال حوادثى مهيب و فوق العاده كه در جامعه رخ داده به گفتگوهاى روزمرهء همسايگان ميكشاند.
اسكراچه با آوردن سياستهاى قضائى دولت به حوزهء امور روزمره، همسايگان را به عنوان طرفهاى اخلاقى و سياسى به پرسش ميگيرد. اسكراچه خطاب به همسايگان، آنها كه در تظاهرات، آكسيونها و نشستها شركت كرده اند و حتى آنان كه حوادث را از دريچهء خانه هاشان نظاره كرده اند پرسشهاىى را پيش ميكشد. اسكراچه با برپا كردنِ يك حادثه در خيابانهاى محله موضوعاتى را براى بحث به حوزهء فعاليت عمومى ميكشاند. بقالىِ سرِ كوچه، پياده رو، پارك سريعاً به عرصه اى براى بحث دربارهء سياست تبديل ميشوند يعنى به فضاهاىى كه سياستهاى مهم دولت، برخلاف معمول، به طور زنده و مستقيم مطرح ميشود و حوادث مهيب اردوگاههاى كار اجبارى و نابودسازى كه غالباً از دور و به طور غيرمستقيم به گوش ميرسيد، به وضوح و مستقيماً به ميان كشيده ميشود. بنا بر اين، اسكراچه حادثه اى ست كه در فضاى زندگىِ روزمرهء همسايگان روى ميدهد و موضوع سياست و عدالت را در گفتگوهاى آنان وارد ميكند. بدين معنا، اسكراچه صحنه اى از سياست را بازآفرينى ميكند و از همسايگان ميپرسد كه موضعگيرى اخلاقيشان نسبت به آن چيست.
اسكراچه با آوردنِ سياست به حوزهء مستقيم زندگىِ روزانه و همزمان راه را بر غفلت و بى اطلاعى بستن، همسايگان را مخاطب پرسشى اخلاقى قرار ميدهد. وقتى شما ميدانيد كه اعضاى ديگر جامعه تان كه با آنها به طور روزمره سروكار داريد ميدانند كه شما از چه چيزهاىى خبر داريد در وضعيتى قرار ميگيريد كه رفتار شما ـ هرچه باشد ـ بيانگر و نشاندهندهء عقيدهء شماست. هنگامى كه نتوان گفت: «من خبر نداشتم» يا «خشونت در جاى ديگرى رخ داده بود»، آنوقت، رفتار شما موضعِ اخلاقيتان را آشكار ميسازد و لذا همسايگان خود مقررات اخلاقيشان را تدوين ميكنند و خويش را همچون نقش افرينان اخلاقى و سياسى ميپرورند.

نتيجه گيرى
هرچند اسكراچه صرفاً به عنوان افشاگرى توده اى توصيف شده، اما خود نوعى خاص از بيان سياسى ست. «سازمان فرزندان» عمليات اسكراچه را در سالهاى ۱۹۹۰ آغاز كرد تا به جامعه نشان دهد كه جانيانِ دورهء ديكتاتورى نظامى بى آنكه مجازات شده باشند در بين مردم حضور دارند و زندگى ميكنند. به رغم اينكه امروز، به كارگرفتنِ شيوهء اسكراچه از سوى اشخاص يا از سوى جمعيت ها به مثابهء تظاهراتى عمومى تلقى ميشود و اصطلاحاً آن را «تعميم» اسكراچه مينامند، من اين شكل از فعاليت جمعى را در اقدامات و مبارزهء «سازمان فرزندان» تحليل كردم. اسكراچه ها يك اقدام جمعىِ ابتكاريست كه جامعه را ميسازد و در فرآيند اجتماعىِ ساختمان اخلاقىِ جامعه مؤثر است. اسكراچه كه كوى و برزن همسايگان را به عنوان يك فضاى سياسى درك ميكند به همسايگان همچون نقش آفرينان اخلاقى مينگرد. گسترش اسكراچه ها به عنوان اقدامى توده اى ميتواند به جنبه اى از بحران اجتماعى قرن بيست و يكم اشاره داشته باشد. اسكراچه به مثابهء نوعى اعتراض اجتماعى بر علل ژرف بحران معاصرِ آرژانتين انگشت ميگذارد و به نظر ميرسد كه تنش ميان مسؤوليت فردى و جمعى در مركز گفتگوىى همگانى قرار دارد كه ما چگونه جامعه اى ميخواهيم بسازيم.
- - - - - - - - - - - - - - - - -
* http://hemi.nyu.edu/cuaderno/politicalperformance2004/totalitarianism/WEBSITE/texts/the_escrache_is_an_intervention.htm
۱- رك. به: http://www.peykarandeesh.org/jonbesh/Lucia-Garcia-Hijos.html
۲- در اسپانياىى (آرژانتين) علامت اختصارى عبارتى ست به معنى سازمان [يا كانون] پسران و دختران در راه كسب هويت و تحقق عدالت و عليه فراموشى و سكوت. اضافه كنيم كه Hijos خود نيز واژه اى ست به معنى «فرزندان».

Works Cited:
Kaiser, Susana. ۲۰۰۲. "Escraches: demonstrations, communication and political memory in post-dictatorial Argentina." Media, Culture & Society ۲۴: ۴۹۹-۵۱۶.

Taylor, Diana. ۲۰۰۲. "'You are Here': The DNA of Performance." The Drama Review ۴۶, no. ۱: ۱۴۹-۱۶۹. Also in The Archive and the Repertoire, ۲۰۰۴.

Vezzetti, Hugo. ۱۹۹۸. "Activismos de la memoria: el 'escrache'", Punto de Vista ۶۲, ۱-۷.

de Certeau, Walking in the city (and the other article where he talks about the neighborhood

"La Identidad no se Impone… Abuelas de Plaza de Mayo…" [poster] Córdoba: HIJOS Archives.

H.I.J.O.S. ۲۰۰۲. "Texto a ser leido en el escrache a Luis Donocik alias "Polaco Chico"" available at http://www.escrache.org/discursodonocik.htm, last acceced April ۸th, ۲۰۰۳.

H.I.J.O.S. "Escrache: ۹ hipótesis para la discusión." In H.I.J.O.S. Magazine, year ۶, number ۱۰, autumn ۲۰۰۱, ۳۵-۳۷. Buenos Aires, Argentina.

* * * * * * * * *

۳- فونا تجربه اى نظير اسكراچه در شيلى
فونا، عدالت توده ها
بوريس شوپنِر*

از ۱۵ سال پيش همزمان با نمايشگاه بين المللى كتاب در فرانكفورت، يك نمايشگاه كتاب آلترناتيو نيز همراه با جلساتى در مراكز فرهنگى و سياسى آلترناتيو برگزار مى شود، هدف اين جلسات باز كردن فضائى براى معرفى نويسندگان چپ و ناشرين كوچكى ست كه ديدگاه انتقادى را موضوع كار خود قرار داده اند. امسال (۲۰۰۵) از هشتم اكتبر تا سوم نوامبر در مجموع ۱۶ جلسه برگزار شد كه در آن كتب مختلف اجتماعى، سياسى، تاريخى و كارگرى معرفى شدند. در آخرين جلسه بوريس شوپنر كتاب «پسا زمين لرزه» Nachbeben را معرفى كرد. در بخشى از اين كتاب وى از نوع خاصى از فعاليت سياسى در شيلى نام مى برد كه آن را در آرژانتين «اسكراچه» مينامند. اين متن مى تواند در كنار مصاحبه با لوسيا گارسيا، نشان دهندهء اين شيوهء مبارزاتى و عملكرد آن در جامعه باشد.

بر فراز چهارراهى در سانتياگو، آفتاب دسامبر عمود ميتابد. هوا گرم است. در محل قرار، به اندازهء يك وجب هم سايه نيست، مكانى نيست كه در آن بتوان از تابش آفتاب و نگاه عابران سواره در امان ماند. به تدريج افراد بيشترى به گروه كوچك مى پيوندند. وقتى اولين چهل، پنجاه نفر جمع شدند، از چهارراه گذشته، سوار دو اتوبوس ميشوند. فشار روانى بيشتر ميشود. پياده ميشوند. تا به حال پليس از هيچ چيز سر در نياورده است. در يك ميدان خاكى، بين شاهراه و منطقهء مسكونى، دو باره ميگويند، بايد صبر كرد. ولى بعداً، وقتى گروهى كه از عقب ميآمد رسيد، راه ميافتند، بالاخره راه مى افتند. شعارها را از كوله پشتيها در مى آورند، دسته هاى اعلاميه ها بين افراد گروه تقسيم ميشود، روى يك پارچه با رنگهاى قرمز و زرد نوشته شده: «انسان رؤياهايش را با دست خود تحقق مى بخشد، و از كسى اجازه نميگيرد». اين شعار «كميسيون فونا» است. «فونا» به مفهوم كيفرخواست عمومى ست. [عمومى در برابر شاكى خصوصى]. تظاهرات به حركت در ميآيد و با سر و صدا و نمايشها و ابزارهاى رنگارنگ، نظرها را در اين محله به خود جلب ميكند.
پس از اين بعد از ظهر دسامبر ۲۰۰۵ ديگر هيچ چيز مثل گذشته نخواهد بود. براى «ويكتور مولينا آستهته» ديگر هيچ چيز آن طور نخواهد بود كه تا به حال بود. زيرا بنا بر آنچه در صدها اعلاميه اى كه بين همسايگان پخش شده است، عضو سابق «بريگاد سبز» سازمان امنيت CNI متهم است كه تحت نام مستعار «خوان پابلو آگيلِرا» در آدم ربائى، شكنجه و قتل شركت داشته داشته است. پسر جوانى كه همسايهء روبروى جاسوس سابق است ميگويد، «من در اين باره هيچ نميدانستم». خانهء مولينا آستهته هدف تظاهرات است. ديوارهاى دور و بر پر از اطلاعيه مى شود. روى ديوار كوتاه زير نرده باغ خانه مينويسند «قاتل». بعد، حدود صد نفرى كه جمع شده اند، و بين آنان اهالى محله نيز ديده مى شوند، با صداى بلند «كيفر خواست» را با هم ميخوانند. انگار «كيفرخواست» دادستان را در نماز جماعت يك كليسا قرائت ميكنند. «ويكتور مولينا آستهته افشاء شد.» و قبل از آن كه به همان ميدان در حال ساختمان برگردند، با صداى دسته جمعى فرياد زدند «دستت رو شده است». چند نفر پليسى كه حالا ديگر به محل واقعه رسيده اند، درگير نميشوند.

در پاسخ به اين سؤال كه وقتى با يكى از شكنجه گران دوران ديكتاتورى روبرو مى شويد، چه احساسى داريد، نينا ساليناس ۴۵ ساله پاسخ ميدهد «در يك فونا انواع احساساتى را كه يك انسان مى تواند داشته باشد، حس ميكنى. در مورد من اين طورى است كه من نوعى احساس خوشحالى دارم. من بيش از هرچيزى به شكنجه شده ها فكر ميكنم، به اين كه چقدر ميبايستى زجر بكشند، انگار مى خواهم به كسى كشيده بزنم، انگار مى خواهم كسى را زير كتك بگيرم، كسى كه من دقيقاً ميدانم كه مردم را شكنجه كرده است. پس اين احساس عدالت، احساس خيلى ويژه اى است.»
آلوارو مارين ۴۲ ساله توضيح ميدهد كه «فونا آدرِنالين خالص است». بخصوص هيجان قبل از تظاهرات، وقتى آكسيون شكل گرفت، بعد از اولين شعارها، به تدريج از هيجان كاسته ميشود. آلوارو مى تواند درك كند كه چرا مردم اين نياز را حس مى كنند كه شكنجه گران سابق را زير كتك بگيرند، ولى خودش چنين شكلى از خشونت را در جريان عمليات (يا آكسيون) فونا قبول ندارد. «تلاش ميكنيم جلوى چنين اعمالى را بگيريم». اما اين امر به معنى آن نيست كه از نظر او فونا مسالمت آميز است. «به نظر من آكسيون ما به نوعى خشونت آميز است. زيرا وقتى در محل سكونت يا كارشان آفتابى مى شوى و مى گوئى كه تو شكنجه گر يا قاتلى، و خانواده طرف مطلع مى شود، ديگر زندگى شان خراب شده است.» در موارد زيادى همسايگان ادامه مى دهند، امضا جمع مى كنند، نانوا به آنان نان نمى فروشد، گهگاه اين افراد مى بينند كه افشا شده اند، و مجبورند كه از آن محل كوچ كنند. دو نفر پس از يك فونا خودكشى كردند.

وقتى پنجشنبه ۲۵ ماه مه ۲۰۰۶ در حالى كه در آن پائين، در خيابان تقريباً هزار نفر بر طبل مى كوبيدند و فرياد مى كشيدند و «كيفر خواست» را قرائت ميكردند، ناگهان يك گروه از فعالين در دفتر كار «ادوين ديمتر بيانچى » در وزارت كار ظاهر شد و او را متهم كرد كه: «تو اِل پرينسيپه هستى! تو ويكتور خارا را به قتل رساندى!». حالا نظامى سابق، كسى كه پس از كودتاى ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ ويكتور خارا خوانندهء محبوب و چپ را شكنجه كرده به قتل رسانده بود و طى بيش از سى سال لازم نداشت اعمال خود را توجيه كند، مانند سوسك، روى ميزش به پشت افتاده و دست و پا ميزد. يك لحظه قسم ميخورد: «من كه كارى نكردم»، و در لحظهء بعد مى كوشيد بر اوضاع مسلط شود، به افرادى كه وارد دفترش شده بودند حمله كرد، پلاكاردى را كه عكس ويكتورخارا رويش بود پاره كرد. بعدها در جلسات بحث انترنتى اين گونه تفسير كردند: «قاتل خود را پشت مقتول پنهان ميكند». اينطور نيست كه هريك از عمليات فونا بتواند تا اين حد افكار عمومى را برانگيزد. روزنامه هاى سراسرى در اين باره به ندرت گزارشى ميدهند.
با اين حال شمار روزنامه نگاران خارجى كه خواستار تهيهء گزارش از كميسيون فونا و فعاليت هايش هستند بيشتر مى شود.

روزهاى پس از اين آكسيون، اعضاى سنديكاى ادارات دولتى دست به جمع آورى امضا مى زنند و نمى خواهند با «ال پرينسپيه» همكار باشند. از نظر آن ها استخدام او در ادارات دولتى غير قابل تحمل است. ديمتر اخراج مى شود و بعداً عليه كميسيون فونا شكايت ميكند. يكى از اعضاى كميسيون فونا بايد به جرم اين كه اين سازمان «غير قانونى» است به دادگاه پاسخ دهد.

آلوارو مى گويد: «ما عملى انجام نميدهيم كه نتوانيم پاسخگوى آن باشيم. كميسيون ميداند كه بازى نيست، ما مسئوليت بزرگى بر دوش ميكشيم. ما بايد صد در صد اطمينان حاصل كنيم كه آن چه در اعلاميه مى آيد، درست باشد. آگاهيم كه اگر يكبار اشتباه كنيم، براى هميشه باخته ايم. آن گاه هر چه در سال هاى گذشته حاصل كرده ايم از دست مى دهيم و جنبش حقوق بشر در شيلى يكى از اشكال مبارزاتى اش را از دست ميدهد.»

خوليو اليويا گارسيا، ۴۰ ساله، توضيح ميدهد كه هر كدام از آكسيون هاى فونا با يك تحقيق دقيق آغاز ميشود. اطلاعات لازم از محاكمات، از آرشيو «ويكارياى همبستگى » و از شهادت جان به در بردگان به دست مى آيد. در مورد ديمتر بيانچى، «ال پرينسيپه»، اعضاى كميسيون فونا همراه با جان به در بردگان «استاديوم شيلى» جلوى در خروجى وزارت كار در مركز سانتياگو انتظار كشيدند تا «ال پرينسيپه» را شناسائى كنند. وقتى او بى خبر عازم خانه شد، ما بالاخره مدرك مان را بدست آورديم.» مرحلهء طولانى تحقيقات تقريباً جنائى به پايان خود رسيد. اكنون آماده سازى عملى فونا مى توانست آغاز شود.

دليل اصلى تأسيس كميسيون فونا از جمله به خاطر تجربيات حاصل از دستگاه قضائى شيلى و سياست حزب «كونسنتراسيون» بعد از دستگير شدن ديكتاتور سابق [پينوشه] در سال ۱۹۹۸ در لندن بود. پينوشه توانست از انگلستان برود چون اطمينان دادند كه او بايد در دادگاه هاى شيلى به اتهام جنايت عليه بشريت جوابگو باشد. چنين اتفاقى نيفتاد.
خوليو اطمينان دارد كه «اگر دادگاه آن گونه عمل مى كرد كه در يك جامعهء دمكراتيك بايد عمل كند، ديگر فونائى به وجود نمى آمد. اگر عدالت نباشد، فونا هست.» اين درك عمومى همهء فعالين است و فرياد مشترك شان در تظاهرات. اشكال عملى اى كه از آرژانتين الهام گرفته شده، با نيازها و واقعيات شيلى تطبيق داده شد. و بدين ترتيب كميسيون نه تنها آكسيونهائى سازمان مى دهد كه مجرمين ناشناس را در مقابل افكار عمومى افشا كند، بلكه كسانى مانند مانوئل و لوئيزا ورگارا تولِدو را نيز مورد حمايت خود قرار مى دهد كه دو فرزندشان در سال ۱۹۸۵ در محلهء «ويلا فرانسيا» اعدام شده اند. قاتلين اين دو نفر، چهار پليس بودند كه دادگاهى شدند. در يك تظاهرات، آنها، بقيهء بستگان، دوستان خانواده، و حاميانشان خواهان حبس ابد براى مجرمين شدند. خوليو مى افزايد: «اين شكل از فونا هم بجاست، تا دادگاه ها وادار شوند احكامى صادر كنند كه با شدت جرم جور در بيايد.»

اين احساس كه قوهء قضائيه بورژوائى شيلى هرگز عدالت را به اجرا در نميآورد، براى نينا هم عامل مهمى بود كه به فعاليت در كميسيون بپردازد. «عدالت فونا شكل نو و خلاقى از عدالت است كه اساس آن بر احساس مردم بنا شده. در يك آكسيون فونا ميتوانيم برقصيم، نقاشى كنيم، و هر كار ديگرى كه دلمان مى خواهد…» براى نينا شركت افراد زياد ۱۴ تا ۱۶ ساله براى مثال در آكسيون رسوا كردن «ريكاردو كلارو » فوق العاده بود. «براى ما آشكار شد كه عمل ما در بالابردن آگاهى توده ها نقش داشته و دارد.»

براى آلوارو مهم اين است كه فونا يكى از اشكال عمل مستقيم در خيابان است كه موضوع آن بررسى گذشتهء افراد، زير پا گذاشته شدن حقوق بشر است و عدالت را به شيوهء ديگرى به ميان ميكشاند. به نحوى كه در ارتباط مستقيم با درد و رنج نيست. «برخورد با درد كار سختى ست. طبيعى است كه اعضاى خانواده ها حق دارند در جستجوى بقاياى ناپديد شدگان باشند. اما فونا به عنوان شكل جديدى از عمل پوياتر و فعالتر است. فونا شاد است. در فونا آدم مى تواند براى عدالت مبارزه كند، اما با شادى و سرور. با شادى و سرور بسيارى كه مى توان آن را نشان داد.» اين شادى از جدى بودن مطالبه ميكاهد.
«نه فراموش مى كنيم، نه ميبخشيم». اين موضوع كه هر يك از اعضاى كميسيون فونا به شكلى هدفمند و دائم تحت نظر مأمورين امنيتى قرار دارند و از آن ها فيلمبردارى ميشود، نشان مى دهد كه طرف مقابل هم فعاليت آنان را جدى مى گيرد.

* * * * * * * * *

۴- انتقاد يكى از رفقا به اسكراچه و محتوا و ابعاد و نتايج آن؛

اين انتقاد را مى توان در چند محور زير خلاصه كرد:
الف) اسكراچه به اصطلاح اجراى عدالت را از همان رژيم و دستگاهى مى خواهد كه برپايهء همين سركوب ها بر سرِ كار است. اين امر يعنى اجراى «عدالت» بر خلاف مصالح طبقاتى رژيم حاكم است. دامن زدن به اين توهم بين مردم كه از اين رژيم مى توان خواستار اجراى عدالت شد، درست در خدمت رفرميسم و بقاى رژيم است.
ب) «اجراى عدالت» را به قربانيان سپردن همانا بازگشت به دورهء قصاص فردى ست. بشر در سير تمدن خود قرن ها را بايد پشت سر مى گذاشت تا قضاوت و اجراى عدالت را به دستگاه قضائى، يعنى يك نهاد صالح و متخصص بسپارد. اسكراچه بازگشت به عصر ماقبل تمدن است. مبارزه با رژيم هاى ضد انقلابى و ارتجاعى به معنى بازگشت به صفر و شروع كردن همه چيز از نو نيست. بايد انقلاب كرد و دستگاه قضائى صالح را بر سرِ كار آورد.
پ) در اسكراچه از وضعيتى كه افراد بى گناه خانوادهء جانيان بدان دچار مى شوند سخنى به ميان نمى آيد. از وحشت و آشفتگى روانى كه از جمله به كودكان آنها دست مى دهد حرفى زده نمى شود. نتيجهء اسكراچه فتنه اى ست كه هركسى در آن مى تواند به بهانه اى آبروى ديگرى را بريزد و هيچ نوع حمايتى هم براى افراد وجود نداشته باشد. يك لحظه، به طور معكوس، تصور كنيد كه مخالفين ما بتوانند آزادانه هرچه دلشان مى خواهد بر تراكت و پلاكاد بنويسند و بر در خانهء ما علامت بزنند و رنگ بپاشند. اين چيزى ست مثل برنامهء هويت تلويزيون جمهورى اسلامى كه قتل هاى زنجيره اى را در پى داشت. با اين تفاوت كه اسكراچه خود را قدرت توده اى مى نامد و برنامهء هويت را رژيم برنامه ريزى مى كرد.
ت) اسكراچه برانگيختن روحيهء انتقام فردى ست و هيچ ربطى به مبارزهء طبقاتى ندارد. در مبارزهء طبقاتى، هدف واژگونى مناسبات طبقاتى ظالمانه است نه نفى فيزيكى افرادى كه در اردوى دشمن قرار دارند و مجازات شخصى آنان.

- توضيح بيشترى دربارۀ انتقاد از اسكراچه نوشتۀ حبيب

پس از بحث چند ماه پيش حول مسألهء اسكراچه، يا به قول رفيقمان بهرام: پرده درى، من به شدت عليه اين نوع مبارزه عكس العمل نشان دادم كه دوستانى برخورد مرا مورد انتقاد قرار دادند. مسأله در گفتگوهاى جمعى ادامه پيدا نكرد، از جمله و به خصوص كم‌كارى من در برخورد به آن. اما از آنجا كه مبارزه تعويق بردار نيست، رفيق قصد دارد كه از نوع مبارزه در نشستى عمومى در آينده دفاع كند. (گويا مطالبى در دفاع از اين تم هم به صورت جنبى در سايت ما منعكس شده است، بدون اينكه ما موضع روشنى نسبت به اين شيوهء مبارزه اتخاذ كرده باشيم. ارائهء اين جنبه هاى مبارزه تا آنجا كه جنبهء گزارشى داشته باشد البته كاملاً موجه است، اما تئوريزه كردن آن با نقل قولى از رفيق لنين و ارائهء عمومى آن به مثابهء شيوه اى قابل تأييد از مبارزه ... (به خصوص از طريق مطرح كردن موارد مبارزه در ايران) بحث ديگرى ست).
قصد من در اينجا رد كردن اين شيوهء مبارزه كه ظاهراً در شرايط خاصى از مبارزه در آرژانتين، در چرخش قرن ظهور كرده است نبوده، بلكه مى‌خواستم به رفقا زمينهء تئوريك و ايدئولوژيك اين نوع آكسيون ها را يادآورى كنم كه حد اقل به درستى بدانند از چه چيز دفاع مى كنند.
اين شيوهء مبارزه از آسمان نازل نشده است و به دوران ديكتاتورى آرژانتين (۱۹۷۶ تا ۸۳) باز مى‌گردد كه در مقابل بى‌تفاوتى و بى‌عملى دادگاهها و نهادهاى قضائى در محكوم كردن دست‌اندركاران و جانيان زمان ديكتاتورى، فرزندان ناپديدشدگان (HIJOS) در واقع خود را جانشين يك دستگاه قضائى مركزى كرده، با اعتراض و تجمع و افشاگرى چهرهء فريبكار جانى را انگشت‌نما مى‌كنند. اين بى‌آبرو كردن خود را به مثابهء (Act of Public Shaming) تعريف مى‌كند و از عملكردهاى «به نوعى چريكى» (تايلر ۲۰۰۲).
به وضوح اين شكل از مبارزه، مثلاً با مبارزهء انواع و اقسام جريانات حقوق بشرى كه به دنبال مسؤولين درجهء اول جنايات عليه بشريت هستند و خواهان دادگاهى شدن آنهايند فرق دارد. آن جريانات از خشونت پرهيز مى‌كنند و به دنبال «عدالتى نهادينه شده هستند و نه انتقام فردى». (همان)
خوب، در همين چند خط به خوبى مى‌بينيم كه يك خط اختلاف بين يك فعاليت متمركز سياسى، مسألهء حمايت دستگاه قضائى [دولتى] از جانيان را موضوعى مى‌داند كه بايد عليه قدرت حاكم، به عنوان يكى از مواردى كه ماهيت طبقاتى و سياسى رژيم را نشان مى‌دهد استفاده كرد. يعنى نشان داد كه معاف كردنِ جانيان سياسى يا فراموش كردن سركوبها و شكنجه ها... خود نشانگر ماهيت يگانهء دولت حاكم با اين قاتلين است.
سياست و روش ديگر اين است كه نه باقدرت سياسى بلكه با شخص معينى وارد درگيرى مى‌شود. هدف اين مبارزه بى آبرو كردن فرد مشخصى‌ست. اين عملياتى‌ست چريكى، بدين مفهوم كه از نهادهاى عموماً تعريف شدهء وساطت (يا ميانجى) در يك جامعه معين عبور نمى‌كند، يك حالت فردى را به عموم يا كل نظام ارتقاء نمى‌دهد و حداكثر به انتقام كشى فردى مى‌انجامد. به معلول حمله مى‌كند نه به علت. درك نمى‌كند كه در سيستمى كه جنايت، سركوب، مفقودالاثر كردن افراد، شكنجه، ترور رايج است، كسانى كه توسط رژيم سياسى اجير مى‌شوند و اين جنايات را انجام مى‌دهند، مهره هاىى بيش نيستند كه بايد در دادگاههاى توده اى به نحوى عادلانه محاكمه شوند. يعنى مسأله در چند درجه اهميت دارد: ماهيت رژيم گذشته، جايگاه سركوب و ترور... در آن رژيم، نشان دادن ضرورت اين سركوب براى تداوم رژيم، مبارزه با رژيم به خاطر ماهيت اقتصادى و اجتماعى آن و در اين چارچوب، مبارزه با سركوب امروزين آن و همچنين با فراموشكارى او نسبت به گذشته اى نه چندان دور.
همهء اينها محتواى سياسى افشاگرى مبارزهء كنونى هستند، نه بهانه براى تصفيه حساب هاى گذشته. مگر آنكه ما نسبت به ماهيت سياسى امروز رژيم ديگر حرفى نداشته باشيم! و فقط برايمان مبارزه با فراموشكارى قضائى اين رژيم مطرح باشد! آيا اين جرياناتى كه چنين مبارزه اى را به پيش مى‌برند تضاد عميقاً سياسى ـ اقتصادى خود را با اين رژيم فراموش كرده اند؟ يا اين تضاد در شكلى از آشتى آبكى دموكراتيك حل شده است و تنها ايرادى كه به رژيم مى‌ماند اين است كه حال كه شما اينها را محاكمه نمى‌كنيد، ما خود انجام مى‌دهيم!
آيا اين تقليل مبارزهء سياسى ـ طبقاتى به يك وجه «حقوقى» آن نيست؟ و آنهم در همين سطح حقوقى، پاسخى به مسأله اى كه دقيقاً نياز به وسيع ترين دموكراتيسم توده اى دارد؟
وارد جزئيات نشوم، فكر مى‌كنم كه دو طرف بحث مجموعاً روشن است. بماند كه اين شكل از مبارزه خود انواع مختلفى دارد و مثلاً بنا بر اينكه هدف آن در چه سطحى از اهميت سياسى بوده است تغيير ماهيت مى‌دهد. مثلاً جريان اسكراچه ويولا در Youtube را مى‌توان به صورت مستقيم ديد. در اينجا عليرغم آنكه ظاهراً رنگ قرمز به طبقهء ششم يا هفتم يك آپارتمان پرت مى‌كنند، ولى در واقع، ما با يك تظاهرات سياسى عليه رژيم گذشته روبرو هستيم. اين ديگر ربطى به اسكراچه ندارد! تظاهراتى ست كلاسيك كه به مردم مى‌گويد رژيم گذشته فقط در كمين نشسته است.
اما بين اين عمليات كه با اسكراچه كردن يك كارمند امنيتى يا ارتشى دست سوم و چهارم كه ممكن است مقصر هم باشد (اما تقصير او را فقط يك دادگاه دوطرفهء عادلانه مى‌تواند ثابت كند) و بى‌آبرو كردن او و خانواده اش يك دنيا فاصله است. اين بيشتر شبيه انگشت‌نما كردن جذاميان يا جادوگران قرون وسطى ست يا سرتراشيدن زنان فرانسوى كه در جريان اشغال فرانسه با آلمان ها رفت و آمد داشتند!

اما نكته اى مهمتر:
از زمانى كه ما شاهد رشد جنبش هاى آلترموندياليست هستيم، جريان‌هاى سياسى، پس از فروپاشى نيروهاى شكل گرفتهء چپ، دست به انواع ديگر مبارزه مى‌زنند كه در كشورهاى گوناگون عملكرد دارد. جاى ديگر بايد به اين نوع جنبش ها و محتواى آنها پرداخت. آنچه اهميت دارد اين است كه بدانيم مبارزهء طبقاتى در هر شرايطى اشكالى از مبارزه را تدوين مى‌كند كه با كاركرد تضاد كار و سرمايه ارتباطى تنگاتنگ دارد. اين جنبش ها از جمله آنچه در سياتل، جنوا، گوتنبرگ، پورتوآلگره ديديم جريان يافتند و خواهند يافت و مبتكر انواع ديگرى از مبارزه خواهند بود. يكى از اين جنبش ها كه خود را «جنبش عمل مستقيم» تعريف مى‌كند، به لحاظ نوع عمل، به جريان اسكراچه كاملاً شبيه است. مجموعاً ما نقد كوتاهى راجع به اين مبارزه ارائه كرده بوديم، اما اين نقد بيشتر از نقطه نظر درك چپ سنتى به اين نوع مبارزات بوده است. چارچوب اصلى اين نقد بى ارتباط بودنِ اين جنبش ها - حد اقل به نحوى مستقيم - با مبارزات طبقاتى در سطح ملى و محلى ست. و همين طور خالى بودن جاى انترناسيوناليسم پرولترى در اين جنبش ها و مبارزهء كم رمق آنها با استثمار مضاعف نوليبراليستى. اما اين نقد قديمى با مطالعاتى بيشتر كاملاً مى‌تواند دچار تغيير گردد و به همين خاطر بايد بحث حول محدوديت‌هاى اين جنبش هاى الترموندياليستى و ضرورت و امكانات آنها را كاملاً باز ارزيابى نمود. آنچه فعلاً به نظر مسلم مى‌رسد اين است كه اين جنبش ها در عين حال كه مقاومت و مبارزه (طبقهء كارگر؟ مردم؟ شهروندان؟ انسانيت؟)... را نشان مى‌دهند، در عين حال، پا را فراتر از سرمايه دارى نمى‌گذارند و عمدتاً در تلاش مبارزه با زياده روى هاى سرمايه دارى هستند (نئو، اولترا... سرمايه دارى)، ولى به هرحال، نبايد مسأله را حل شده دانست و بايد آن را در ارتباط با افت و خيز خود تضاد كار و سرمايه بررسى كرد.
در متنى كه تحت عنوان «اسكراچه، نُه ۹ فرضيه براى يك بحث» Situations Escraches: ۹ hypothèses pour la discussion [ياد سيتواسيونيستها بخير!] به عنوان زمينهء بحث در نشريهء «موقعيت» (Situation) شماره يك آمده به وضوح مى‌بينيم كه اين جريان خود را در همين راستاى مبارزات ضد نئوليبراليستى (كه ما به نحوى گوياتر به آن خواهيم گفت «دموكراتيسم انقلابى») مى‌داند. مضمون هاىى كه در اين مقاله آمده خيلى به مضامينى از اين نوع كه «جنبش عمل مستقيم» مطرح مى‌كند نزديك است:
اسكراچه نوعى از مبارزه است كه از اشكال سنتى مبارزه فراتر مى‌رود. پراتيك نوينى‌ست كه به سياست و مبارزه‌جوىى مفهوم جديدى مى‌بخشد.
اسكراچه خود را با جنبش زاپاتيستى (مكزيك) و دهقانان بدون زمين (برزيل) مقايسه مى‌كند كه «ذهنيت انقلابى نوينى» را پايه مى‌گذارند.
اسكراچه [پيرو بسيارى از نظريه هاى جنبش عمل مستقيم] نمى‌خواهد در انتظار يك تئورى تضمين كنندهء يك آيندهء تابناك، دست روى دست بگذارد و مغموم بنشيند، بلكه در خود اين پراتيك، دلايل خود را جستجو مى‌كند. اسكراچه معتقد به «زمانى ديگر» است، «زمانى» كه با زمان سرمايه دارى تفاوت دارد [بحث‌هاى مربوط به Temporalité différente در اين ادبيات فراوان است]. براى سرمايه دارى گذشته گذشته است و آينده اينقدر دور كه بايد به انتظار يك معجزه نشست تا اين آينده ظهور كند. اما در اسكراچه اين مفهوم زمان سرمايه‌دارى به هم مى‌ريزد. چون «حال» كسى بوده است كه كشته شده، و «گذشته» از محكوم كردن جانيان دست شسته. پس، آنها گذشته را بااسكراچه زنده مى‌كنند و فراموشى را امروز زير سؤال مى‌برند. اسكراچه امروز مى‌جهد و در لحظه حيات مى‌يابد.
اسكراچه به ضرورت عدالت پاسخ مى‌گويد و به هيچ برنامه يا اجماعى نيز نياز ندارد.
اسكراچه حقيقتى ست مستقل از پيچيدگى شرايط، توازن قوا، الزامات دولتى،... اسكراچه مبارزه جويانه ترين راه حل ها ست كه ربطى به دولت و قدرت ندارد. اسكراچه معنى جديدى از تعهد است.
اسكراچه درك ديگرى از عدالت است كه در مقابل عدالت صورى قرار دارد و بنيانگذار عملكرد ديگرى از دموكراسى و مفهوم ديگرى از آن است. عدالت اسكراچه نه بر نهادى كه تجسم آن است، بلكه بر عملى كه بيانگر آن است اتكا دارد.
از آنهم مهمتر، اين جستجوى عدالت كه مثلاً در نهادهاى سنتى به زندان و كيفر ختم مى‌شود، در اسكراچه به مفهوم حقوقى كيفر پايان نمى‌يابد. قوانينى كه در اسكراچه بيان مى‌شود بالاتر از حقوق است [اين درك در نوشتهء رفيق ب آمده است. با پرسش چند بار اعدام....؟]
اسكراچه به طور مشخص مفهوم جديدى از عدالت را تدوين مى‌كند كه بر توان و ظرفيت افراد در توليد حقيقت استوار است... از اين راه است كه در عرصهء مبارزه، به عنوان خصلت يك سوژهء توده اى و مستقل ظاهر مى‌شود.
اسكراچه شرايط جديدى ست كه مى‌تواند به پراتيكى بديل منجر شود. به بيان ديگر، عناصرى در خود دارد كه مى‌تواند سازندهء جامعهء ديگرى باشد. اين علائم بروز مى‌كنند، شعارهاى ما هرچه باشد حتى ممكن است شعارهاى مخالف عملكردمان باشد (مثلاً خيلى پيش مى‌آيد كه ما خواهان اجراى عدالت از دولت مى‌شويم، در عين حال كه با اسكراچه نافى اين عدالت هستيم) و اين همه يك چيز اساسى را نشان مى‌دهد.
«سوژهء سياست «موقعيتى» situation است كه در آن قرار گرفته ايم، فعاليت جمعى كه در آن گرد آمده ايم و به آن متعهد هستيم و نه به افرادى در عزلت و در تصورى كه از خودمان داريم».
اين تز [يا فرضيه؟] پنجم بود. دورتر نمى‌روم. فكر مى‌كنم روشن است.
امروز در كشاكش نبرد كار و سرمايه، هر لحظه، مبارزاتى ظهور مى‌كنند. اشكال جديدى كه محصول نوسانات كشمكش كار و سرمايه در سطح بين المللى هستند. رفقاىى از ما كه در جريان مبارزهء عملى فعال هستند تحت تأثير اين مبارزات قرار مى‌گيرند و به آنها متمايل مى‌شوند. عجيب نيست كه رفيق بهرام حامل بحث اسكراچه باشد كه شايد چريكى‌ترين و فردى‌ترين نوع مبارزه است از دورنماى يك نگاه سنتى چپ به مبارزهء طبقاتى.
اين نوع مبارزه كه امروز محتواى «دموكراتيسم راديكال» را مى‌سازد، وامدار تمام پروسهء مبارزاتى اى‌ست كه از سالهاى ۶۰ به اين طرف، بر متن تجزيهء طبقهء كارگر و بازسازى سرمايه‌دارى در جريانات ناقد چپ راديكال وجود داشته است. رفيق بهرام شايد خود نمى‌داند تا چه حد به نقد چپ راديكال، به سيتواسيونيستها، به اجتماعيون‌ـ‌بربريون، به گى دوبور و ... و طرفداران آنها بدهكار است. اما مهم نيست، مگر نه آنكه همهء ما به نوعى بازيچهء مبارزهء طبقاتى هستيم كه بى‌نهايت از ما فراترند؟

* * * * * * * * *

۵- پاسخى از مطرح كنندهء اين تجربه به انتقاد حبيب؛

پرده درى‭
تا روزى كه جامعهء بدون طبقه بر جهان حاكم نشود، جنگ بر آن حاكم است. جنگى با تمام قوانين آن. در اين جنگ، در يك سو قدرت قرار دارد، و در سوى ديگر ضد قدرت. قدرت، استيلاى طبقهء حاكم را بر جامعه ممكن مى سازد. و در اين جنگ نابرابر انواع سلاحهاى ممكن را به كار ميبرد: قانون و قاضى، مذهب و مطبوعات، هنر و ورزش، پليس و ارتش، زندان و شكنجه، اعدام و قتل عام ... در چنين جنگى حتى درخواست رعايت قواعد جنگى از توده هاى عاصى و شورشى نيز خود يكى از سلاحهاى قدرتمندان است، چنانكه انحصار استفاده از خشونت در دست قدرت. دولتها و روشنفكرانشان همواره توده ها را به «جنگ منظم و كلاسيك» فراميخوانند. آنان به خوبى آگاهند كه توده ها به علت نابرابرى در داشتن امكانات و تسليحات، در چنين جنگى هرگز نمى توانند كارى از پيش ببرند.
توده هاى محروم جامعه، كارگران و زحمتكشان در اين جنگ شيوه هاىى را بر ميگزينند كه مقابله با آن براى قدرت تا حد امكان دشوار گردد. در چنين شرايطى توده هاى مردم «جنگ نامنظم» را بر ميگزينند. آنان مى كوشند به ضعيفترين حلقهء زنجيرى كه طبقات حاكم بر گردهء زحمتكشان افكنده اند ضربه بزنند: نافرمانى مدنى، مقاومت در برابر پوشش و لباس اجبارى، يادآورى روزهاى تاريخى (مانند شانزده آذر در ايران)، برگزارى مراسم يادمان رفقاى كشته شده، كم كارى، اعتصاب، چوب لاى چرخ توليد گذاشتن، قطع شريانهاى توليدى، داغان كردن ماشين آلات، سابوتاژ، راه بندان جاده ها، قيام و شورش، ترور سرخ، عمليات انتحارى و... هر يك به نوبهء خود به كار برده ميشوند.
قدرتهاى حاكمه نيز روشهاى نوينى مييابند: مفقودالاثر سازى، پرتاب زندانيان به دريا و جلوى كوسه ها، تجاوز دسته جمعى به زندانيان، استفاده از زندانيان براى توليد كودك و بعد قتل مادران (در مكزيك)، قتل عام زندانيان و اسرا و... و به عنوان يكى از سلاح هاى مهم: معافيت از مجازات.
معافيت از مجازات از مخفى بودن هويت پليس و شكنجه گر آغاز ميشود و به قوانينى خاتمه مييابد كه افشاى نام جنايتكاران را ممنوع اعلام مى كنند. (در آمريكا تنها پنجاه سال پس از كودتاى سيا عليه مصدق بخش كوچكى از اسناد آن علنى ميشود، در شيلى قانونى وجود دارد كه تا پنجاه سال آينده افشاى نام جنايتكاران را ممنوع مى كند.)
توده هاى مردم نيز در مقابله با قدرت شيوه هاى نوينى را تجربه ميكنند: شاكيان خصوصى، اعتراضات گروهى، تظاهرات خيابانى، و به عنوان يكى از اين شيوه ها، مقابله با معافيت از مجازات و «پرده درى» از چهرهء جنايتكاران. اين عمل كه به عنوان مبارزهء مشخص و عملى انقلابيون سابقهء تاريخى دارد، تغيير شكل ميدهد و به عملى توده اى بدل ميگردد. اگر در گذشته «پرده درى» فقط وظيفهء سوسيال دمكراتها بر شمرده ميشد («خصوصاً و بالاخره تبليغ بر ضد هر نمايندهء برجسته و قره نوكر استبداد را كه در تماس مستقيم با كارگران قرار ميگيرد و بردگى سياسى طبقهء كارگر را آشكارا بوى نشان ميدهد» - لنين، وظايف سوسيال دمكراتهاى روس، ص ۶۵ منتخب آثار فارسى)، امروزه ديگر از حوزهء حزبى پاى را فراتر نهاده و به يك جنبش توده اى بدل گشته است. (مادران ميدان مه در آرژانتين، مادران شنبه ها در تركيه، تشكلات فرزندان در آرژانتين، كميسيون فونا در شيلى و...).
طبيعى ست كه اين عمل توده اى پايان نظام طبقاتى نيست. طبيعى ست كه اهميت شاكى خصوصى به كاستن فشار عليه زندانيان و يا آزادى آنان خلاصه نميشود، كه آن هم دليلى ست به اندازهء كافى موجه، بلكه نشان دهندهء اين امر است كه اين جنايتكاران عوامل يك رژيم سياسى و طبقاتى اند.

تفاوت عمدهء «پرده درى» (به قول آرژانتينيها «اسكراچه» و به قول شيليائيها «فونا») در كار جمعى و مسئولانهء فعالان آن است. «پرده درى» عملى ست عليه معافيت از مجازات، معافيتى كه در رژيمهاى پساديكتاتورى برآمده از آن (در آلمان فدرال، شيلى، آرژانتين و ... شاهديم كه حتى قضات و قانونگذاران دوران «دمكراسى» همان قضات و قانونگذاران دوران «ديكتاتورى» هستند.(۱) در هيچ يك از اين موارد قانونگذاران بيطرف نبوده اند.) به شيوه اى مطمئن عملكرد داشته و دارند. البته «پرده درى» تنها به آمريكاى جنوبى محدود نميشود، حتى در آمريكا نيز براى مثال شاهد نمونهء «پرده درى» عليه الياكازان و در افشاى همكارى وى با پليس مك كارتيسم عليه هنرمندان معترض آن دوران هستيم. بنا بر اطلاع نگارنده، تا به حال در آرژانتين و يا شيلى نمونه اى وجود نداشته كه بدون تحقيقات كافى عليه كسى «پرده درى» شود.
«پرده درى» سلاح محرومين از حق قانونى مجازات است؛ سلاح داغديدگانى كه كل هيئت حاكمه از شكنجه گران و قاتلان فرزندان و يا والدين شان حمايت مى كند. «پرده درى»، پرده دريدن از سيستمى ست كه براى حفظ خود از هر ابزارى سود ميجويد. در مقابل چنين سيستمى، و در چنين جنگ نابرابرى، از هيچ شكلى از مبارزه نمى توان چشم پوشيد. اشكال گوناگون مبارزاتى جاى يكديگر را نميگيرند، بلكه مكمل يكديگراند، هر كدام از اين اشكال در زمان مناسب كاركرد خود را دارند. هنر، تركيب اشكال مختلف مبارزاتى است و نه انتخاب «فقط» يكى از اين اشكال به عنوان پاسخ ابدى و «تنها شكل ممكنِ مبارزاتى». اگر غير از اين باشد، به اين نتيجه ختم خواهد شد كه بگويند: «فقط يكى از اشكال مبارزاتى، شكل واقعى، درست و الهى» مبارزه است و بقيهء اشكال محكوم و مردود به حساب بيايند. مبارزه در راه كسب عدالت يكى از اين مبارزات است. مبارزه براى عدالت در كلى گوئى و وعدهء سر خرمن عملى نميشود. اگر چه در مقابل دولت ها و نمايندگان مستقيم آنان، چه پشت ميز نشينان باشند و چه كسانى كه مستقيماً در شكنجهء افراد سهيم بوده اند، هرگز و هرگز نمى توان عدالت را اجرا نمود. ممكن است اين امر در مورد افرادى كه در درجات كمتر و محدودى شريك جرم بودند، حتى با رها كردن آنان در يك جامعه، درس آموزى كرد، اما چگونه مى توان در مورد جنايتكارانى مانند لاجوردى يا حاجى داوود عدالت اجرا كرد؟ حتى اگر اعتقاد به اعدام آنان داشته باشيد، مگر چند بار مى توان آنان را اعدام كرد تا سزاى اعمالشان را ببينند؟، با اين حال اجراى عدالت براى حفظ سلامت جامعه نياز مبرم است. نمونهء آلمان تنها شاهد اين امر نيست.
سؤال مهم ديگر اين است كه آيا بايد حق عدالت خواهى و اجراى عدالت به ارگان خاصى سپرده شود؟ مبارزه براى عدالت در خيابان آبديده ميشود، و سرنوشتش نيز در خيابان رقم ميخورد. محدودهء عمل اين كار بسيار وسيع است و جنبه هاى مختلفى را همزمان به پيش مى برد. «ادارى كردن» آن، خالى كردن محتواى توده اى آن است و سپردنش به دست «متخصصينى» كه نهايتاً برايشان «همهء حيوانات [در برابر قانون] برابرند، اما بعضى برابرترند» (قلعهء حيوانات، جورج ارُول، ترجمهء امير امير شاهى، ص ۱۵۲).

- - - - - - - - - - - -
(۱) - براى روشن شدن چنين وضعيتى كافى ست فقط نمونهء آلمان را در نظر بگيريم: يورگ زيركه Jörg Zircke رئيس ادارهء جنائى فدرال در ۸ اوت ۲۰۰۷ در ويسبادن اذعان كرد: «تا اواخر سال هاى ۱۹۵۰ اغلب افراد پليس دورهء نازى مجدداً در ادارهء پليس مشغول به كار شدند. اعضاى سابق حزب «ناسيونال سوسياليست» و حتى اعضاى سابق اس اس مى توانستند بدون هيچ مانعى از جمله در ادارهء جنائى فدرال شغلشان را حفظ كرده، ترقى كنند. پس از جنگ، در اول ژانويهء ۱۹۴۶، ۴۸ كارمند پليس جنائى رايش هستهء اصلى پليس جنائى منطقهء تحت كنترل بريتانيا را تشكيل دادند كه كارمندان آن به نوبهء خود در ۸ مارس ۱۹۵۱ به خدمت «بوندس كريمينال امت»، ادارهء جنائى فدرال در آمدند. بنا بر اطلاعات فعلى در اواخر سال هاى ۱۹۵۰ تقريباً تمام كارمندان عالى رتبهء ادارهء جنائى فدرال را ناسيونال سوسياليست هاى سابق (رهبران اس اس) تشكيل مى دادند: از ۴۷ كارمند عالى رتبه، ۳۳ نفرشان از رهبران اس اس بودند... (قانون معافيت از مجازات در سال هاى ۱۹۵۰ زمينهء استخدام مجدد تعداد زيادى از كارمندان را فراهم مى كرد، از جمله ده ها هزار پليس با سابقهء‌ ناسيونال سوسياليستى. دست آخر براى آن كه به آنان درجه تعلق بگيرد، لزوم ارائهء مدرك براى اثبات خدمت در دورهء ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ حذف شد و درجات اس اس را ديگر در پرونده ها ثبت نكردند.)»
در آلمان غربى قبل از سال ۱۹۴۵ تعداد ۸۵ در صد قضات عضو حزب ناسيونال سوسياليست آلمان بودند، بعد از جنگ در سال ۱۹۴۷، هشتاد درصد قضات اعضاى سابق حزى ناسيونال سوسياليست آلمان بودند. و هشتاد در صد قضات دادگاه عالى فدرال سابقهء خدمت به نازى ها را داشتند.
و از ۳۸ ژنرال ارتش تازه تأسيس آلمان غربى، ۳۱ نفرشان عضو فرماندهى مركزى ارتش هيتلر بودند.
خوب است به ياد آوريم كه فقط در روز دوم اوت ۱۹۴۴ در يك عمليات بى سابقه، با اعدام ۲۸۰۰ نفر روما و سينتى، «اردوگاه كولى ها» در آشويتس برچيده شد. تا به امروز حتى يك نفر به خاطر اين جنايت حساب پس نداده است.
براى اطلاع بيشتر در زمينهء نابود سازى خلق هاى سينتى و روما در آلمان و بى مجازات ماندن عاملان آن، نگاه كنيد از جمله به اطلاعيهء ۲ اوت ۲۰۰۸، انجمن روما، فرانكفورت. در اين اطلاعيه انجمن روما از افا يوستين و روبرت ريتر نام مى برد كه مسؤل كشتار ۲۰هزار سينتى و روما بودند و پس از پايان جنگ جهانى دوم نه تنها مجازات نشدند، بلكه در ادارهء اجتماعى و بهداشت فرانكفورت كار مى كردند.

* * * * * * * * *

۶- نتيجه گيرى؟

بين دو نظر توافقى حاصل نشد. با وجود اين، ما انتشارش را مفيد مى دانيم.
سايت انديشه و پيكار نوامبر ۲۰۰۸