Uncategorised
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: Uncategorised
اگر قرار است بمیرم
شعری از شاعر غزوی رفعت العریر (زاده ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۹ - درگذشته ۶ دسامبر ۲۰۲۳) نویسنده، شاعر، استاد دانشگاه و فعال برجسته فلسطینی؛ او ساکن محله شجاعیه در شهر غزه بود که منزلش هدف موشک هدایتشده ارتش اسرائیل قرار گرفت و همراه برادر، خواهر و سه فرزندش به قتل رسید.
اگر قرار است بمیرم
شما باید زنده بمانید
تا داستانم را تعریف کنید.
هرچه دارم را بفروشید
یک تکه پارچه بخرید
که حتماً سفید باشد
و چند رشته نخ، بلند و طولانی
بهگونهای که یک کودک، در جایی از غزه
خیره در آسمان، و بهشت در چشمهایش
در انتظار پدری که
ناگهان در شعله حریقی رفت
بیوداع
از کسی
حتی از جسماش
حتی از خودش.
بهگونهای که یک کودک در جایی از غزه
بادبادک را ببیند،
بادبادکم را
که شما ساختهاید
که آن بالاها در پرواز است
یک لحظه در چشم او فرشته شود
فرشتهای
که برایش عشق را بازمیگرداند.
اگر قرار است بمیرم
باشد که مرگ من امید بیاورد
بگذار که مرگ من حکایت شود.
نوامبر ۲۰۲۳ - رفعت العریر
ترجمه ح.س.
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: Uncategorised
مقالهای از کریس هِجِز
منبع: https://chrishedges.substack.com/
بگذار خاک بخورند
مرحله نهایی قتلعام اسرائیل در غزه، با سازماندهی گرسنگی دسته جمعی فلسطینیان، آغاز شده است. جامعه بینالمللی هم، قصد ندارد جلوی آن را بگیرد.
هرگز هیچ نوع احتمالی وجود نداشت که دولت اسرائیل با پیشنهاد آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا مبنی بر یک وقفه در جنگ موافقت کند، چه برسد به آتشبس. اسرائیل در آستانه زدن تیر خلاص به فلسطینیها در جنگ خود در غزه است، یعنی ایجاد شرایط یک گرسنگی دستهجمعی.
در زبان مقامات اسرائیلی اصطلاح "پیروزی مطلق" که این روزها ورد زبانشان گشته، بهمعنای نابودی کامل، حذف کامل فلسطینیها است. نازیها در سال ۱۹۴۲ بهطوری نظاممند پانصدهزار زن، مرد و کودک را در گتوی ورشو از گرسنگی کشتند. اسرائیل قصد دارد این رقم را پشت سر بگذارد.
اسرائیل و حامی اصلی آن ایالات متحده، با تلاش برای تعطیل کردن آژانس امدادرسانی و کارِ سازمان ملل متحد برای آوارگان فلسطینی در خاورنزدیک (اونرا) که مسئولیت تامین غذا و کمک به غزه را داراست، نهتنها مرتکب مجموعهای از جنایات جنگی میشود، بلکه دست به سرپیچی آشکار از دیوان بینالمللی دادگستری (ICJ) میزند. دادگاه لاهه اتهامات نسلکشی اسرائیل در نوار غزه را که توسط آفریقای جنوبی به دادگاه ارائه شد، کیفرخواستی که شامل اظهارات، اسناد و حقایق جمعآوریشده توسط "اونرا" UNRWA میشد، قابل قبول دانست و به اسرائیل حکم کرد که خود را مقید به اجرای شش اقدام موقت برای جلوگیری از نسلکشی و کاهش فاجعه انسانی بداند. چهارمین این اقدامهای موقتٔ از اسرائیل میخواهد تا گامهای فوری و مؤثری جهت ارائه کمکهای بشردوستانه و خدمات ضروری در غزه برداشته تا حیات فلسطینیان را تضمین کند.
گزارشهای "اونرا" در مورد شرایط کنونی غزه، غزهای که من بهعنوان گزارشگر به مدت هفت سال آنها را پوشش دادهام، و مستنداتی که حملات بیرویه اسرائیل را ثابت میکند بهطور قطع این نتیجهگیری "اونرا" را تصدیق میکند که «مناطقی که [از جانب اسرائیل] یکجانبهْ «امن» اعلامشدهاند اصلاً امن نیستند. هیچ کجای غزه در امنیت نیست».
نقش "اونرا" در مستندسازی نسلکشی و همچنین ارائه غذا و کمک به فلسطینیها، خشم دولت اسرائیل را برانگیخته است. نخست وزیر، بنیامین نتانیاهو پس از صدور حکم دادگاه، "اونرا" را به ارائه اطلاعات نادرست به دیوان بینالمللی دادگستری متهم کرد. اسرائیل که دهها سال است "اونرا" را هدف حملات خود قرار داده، اینبار مصمم است که این نهاد را که ۵ میلیون ۹۰۰ هزار پناهنده فلسطینی را تحت حمایت خود دارد و در سراسر خاورمیانه با کلینیکها، مدارس و تامین غذا از آنان حمایت میکند، حذف کند. نابودی "اونرا" بهدست اسرائیل اهدافی سیاسی و همچنین مادی دارد.
اتهامات بدون مدرک اسرائیل علیه "اونرا" مبنی بر ارتباط دوازده نفر از ۱۳هزار کارمند این نهاد با کسانی که در حملات ۷ اکتبر که منجر به کشته شدن حدود ۱۲۰۰ اسرائیلی شده دستداشتهاند، ترفندی بود برای اجرای این هدف. ۱۶ کشور بزرگ که جزو مهمترین کمککنندهها به "اونرا" بودند از جمله ایالات متحده، بریتانیا، آلمان، ایتالیا، هلند، اتریش، سوئیس، فنلاند، استرالیا، کانادا، سوئد، استونی و ژاپن، حمایت مالی از آژانس امدادی را بهحالت تعلیق درآوردند؛ این امر بهطورمستقیم بهمعنای قطع کمک غذایی به تقریباً همه فلسطینیها است. اسرائیل از ۷ اکتبر تاکنون ۱۵۲ کارمند "اونرا" را به قتل رسانده و به ۱۴۷ دستگاه از تاسیسات آن آسیب رسانده است. اسرائیل حتی از بمباران کامیونهای امدادی "اونرا" در مرز ابایی ندارد.
تا امروز، بیش از ۲۷۷۰۸ فلسطینی در غزه کشته، حدود ۶۷۰۰۰ زخمی و حداقل ۷۰۰۰ نفر مفقود شدهاند یعنی بهاحتمالزیاد کشته شده و زیر آوار مدفون هستند.
به گفته سازمان ملل متحد، بیش از نیممیلیون فلسطینی - یعنی از هر چهار نفر یک نفر - در غزه دارند از گرسنگی میمیرند، گرسنگی بهزودی همه جا را فرا خواهد گرفت. فلسطینیهای غزه که حداقل یک میلیون و ۹۰۰ هزار نفر از آنها آواره شدهاند، نهتنها از غذای کافی بهرهمند نیستند بلکه به آب سالم، سرپناه و دارو دسترسی ندارند. فقط کمی میوه و سبزیجات باقی است؛ آردِ خیلی کمی برای تهیه نان وجود دارد. ماکارونی، گوشت، پنیر و تخممرغ بهکل ناپدید شده است. قیمت کالاهای خشک مانند عدس و لوبیا در بازار سیاه نسبت به قبل از جنگ ۲۵ برابر شده؛ قیمت یک کیسه آرد در بازار سیاه از ۸ دلار به ۲۰۰ دلار رسیده است.
کل نظام درمانی و بهداشتی در غزه از میان رفته است؛ تنها سه بیمارستان از ۳۶ بیمارستان باقیمانده که آنها هم بهطور محدودی کار میکنند. حدود یک میلیون و سیصدهزار نفر بیپناه فلسطینی در خیابانهای شهر جنوبی رفح آواره هستند، یعنی در منطقهای که اسرائیل آن را "امن" تعیین کرده است؛ و این هم مانع از بمباران آن نیست. خانوادهها زیر بارانهای زمستانی در چادرهای برزنتی سُست، در میان استخرهای فاضلاب کثیف میلرزند. تخمین زده میشود که ۹۰ درصد از جمعیت ۲ میلیون و سیصدهزار نفری غزه از خانههای خود رانده شدهاند.
الکس دیوال، مدیر اجرایی بنیاد صلح جهانی در دانشگاه Tufts تافتس و نویسنده متن «گرسنگی دستهجمعی» در روزنامه گاردین مینویسد: «هیچ نمونهای از زمان جنگ جهانی دوم وجود ندارد که در آن کل جمعیت با چنین سرعتی به گرسنگی و فقر شدید تنزل یافته و هیچ موردی وجود نداشته که جامعه بینالمللی هیچ تعهدی برای توقف آن از خود نشان نداده باشد».
ایالات متحده، که سابقاً بزرگترین مشارکتکننده "اونرا" بود، در سال گذشته فقط ۴۲۲ میلیون دلار به این آژانس کمک کرده است. این دشواری و سختگیری در تامین بودجه، وضعیتِ درحالحاضرْ دشوار کنونی را که به دلیل بلوکه کردن کمکها توسط اسرائیل پیش آمده هرچه وخیمتر کرده و تا پایان فوریه تا حد زیادی متوقف خواهد شد.
اسرائیل به فلسطینیهای غزه دو انتخاب داده است: از اینجا برو یا درجا بمیر.
من، بهعنوان خبرنگار، قحطی سودان در سال ۱۹۸۸ را پوشش دادم که جان ۲۵۰ هزار نفر را گرفت. در ریههایم هنوز خطوط و علائمی ناشی از صدمات مربوط به بیماری سل مشهود است و زخمهایی که از بودن در کنار صدها سودانیِ در حال مرگ بوجود آمد. من قوی و سالم بودم و توانستم با این بیماری مُسری مبارزه کنم. دیگران که تضعیف و لاغر شده بودند، تلف شدند. جامعه بینالمللی، مانند امروز غزه، برای نجات آنها مداخله چندانی نکرد.
پیشزمینه گرسنگی - سوءتغذیه - امروز در اکثریت فلسطینیهای غزه قابل رویت است. کسانی که گرسنگی می کشند، کالری و توان کافی برای حفظ خود ندارند. مردم در ناامیدی شروع کردهاند به خوردن علوفه حیوانات، علف، برگ، حشرات، جوندگان، حتی خاک. بیماری اسهال و عفونتهای تنفسی بیداد میکنند. یک لقمه کوچک غذا را که اغلب فاسد شده، خردهخرده کرده و جیرهبندی میکنند.
به زودی، کمبود آهن کافی در بدنهایشان مانع از تولید هموگلوبین یعنی پروتئینی در گلبولهای قرمز خون میشود که برای رساندن اکسیژن به ریهها ضرورند و همینطور میوگلوبین، پروتئینی که اکسیژن را به ماهیچهها میرساند، و اینها با کمبود ویتامین ب یک B1 عجین شده و همه را دچار کمخونی میکند؛ از اینجا دیگر بدن از خودش تغذیه میکند. ضایعات بافتی و عضلانی آغاز شده و بدن رو به تحلیل میرود. تنظیم دمای بدن غیرممکن میشود؛ کُلیهها از کار میافتند؛ سیستم ایمنی فرومیریزد؛ آتروفی (کاهیدگی) اعضای حیاتی - مغز، قلب، ریهها، تخمدانها آغاز میشود؛ گردش خون کند شده و حجم خون کاهش مییابد؛ بدن به جولانگاه انواع بیماریهای عفونی مانند حصبه، وبا و سل تبدیل شده و شاهد انواع اپیدمی خواهیم بود که هزاران نفر را به کام مرگ خواهند کشید.
در چنین حالتی، فرد قدرت تمرکز خود را از دست میدهد؛ قربانیانی که فقط پوستی بر استخوان دارند، تسلیم عزلت ذهنی و عاطفی شده، در خود فرورفته و به نوعی بیحسی میافتند؛ دیگر نمیخواهند حرکتی بکنند یا کسی لمسشان کند. عضله قلب، ضعیف و هرچه ضعیفتر میشود. قربانیان، حتی زمانی که درازکشیدهاند، در حالت نارسایی قلبی مجازی هستند؛ زخمها خوب نمیشوند؛ بیماری آب مروارید، بینایی افراد را حتی در میان جوانان، مختل میکند. در نهایت، در میان تشنج و هذیان، قلب از کار میایستد. این فرآیند برای یک فرد بالغ ممکن است تا ۴۰ روز طول بکشد. کودکان، سالمندان و بیماران البته با سرعت بیشتری جان میدهند.
من در مناظر خشک و بایر سودان شاهد بودم که چگونه صدها چهره اسکلتی، که فقط اشباحی از موجودات انسانی بودند با ناامیدی مطلق و قدمهایی یخزده پرسه میزدند. بچههای کوچک طعمه کفتارهایی میشدند که به خوردن گوشت انسان عادت کرده بودند؛ در حومه روستایی، در کنار تلی از استخوانهای سفیدشده انسانها، ایستادم و دهها نفر را دیدم که دستهجمعی دراز کشیده بودند و از آن ضعیفتر بودند که راه بروند، و… هرگز بلند نشدند. بسیاری از آنها تنها بقایای خانوارهایی بودند که نابود شدند.
در شهر متروکه ماین آبون، خفاشها را دیدم که از بقایای مخروبه کلیسای ایتالیایی مبلغین مذهبی آویزان بودند. خیابانها را گُلهگُله علف پوشانده بود. دورتادور باند هوایی خاکی، پُر بود از صدها استخوان و جمجمه انسان و بقایای دستبندهای آهنی، مهرههای رنگی، سبدها و لباسهای پارهشده، پراکنده در اطراف. درختان خرما از وسط نصف شده بودند. مردم برگ و شیره داخلش را خورده بودند. شایعه شده بود که غذا با هواپیما تحویل داده میشود و مردم، پس از روزها پیادهروی به فرودگاه رسیدند و صبر کردند و منتظر ماندند و منتظر ماندند. هرگز هواپیمایی نرسید و کسی مردهها را دفن نکرد.
حالا، با این فاصله، میبینم که این اتفاق در سرزمینی دیگر، در زمانی دیگر تکرار میشود. من شاهد همان بیتفاوتیای هستم که سودانیها، عمدتا دینکاها را محکوم به فنا کرد و امروز گریبانگیر فلسطینیها گشته است. فقرا، مخصوصاً وقتی رنگینپوست باشند، به حساب نمیآیند. آنها را میتوان مانند مگس کُشت. قحطی و گرسنگی در غزه یک فاجعه طبیعی نیست. این طرح اصلی اسرائیل است.
در آینده دانشمندان و مورخانی خواهند آمد که در باب این نسلکشی خواهند نوشت و به دروغ وانمود خواهند کرد که باید از گذشته درس بگیریم و اینکه ما اکنون متفاوت هستیم، که تاریخ میتواند مانع از وقوع بربریتی دیگر شود. آنها کنفرانسهای دانشگاهی برگزار خواهند کرد و همصدا فریاد خواهند زد: "دیگر هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد!" آنها خود را بهعنوان انسانیتر و متمدنتر بودن ستایش خواهند کرد. اما هنگامی که زمان آن فرارسد که با نسلکشی جدیدی روبهرو شده و آنرا افشا کنند، از ترس آنکه مبادا موقعیت ممتاز یا پُستهای علمی خود را از دست دهند، مانند موش در سوراخهای خود میچپند.
تاریخ بشر، سراسر، جنایتی طولانی علیه فقرا و ستمدیدگان جهان است. غزه فصل دیگری از آن است.
ترجمه: اندیشه و پیکار
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: Uncategorised
منبع: https://chrishedges.substack.com/
مرحله نهایی قتلعام اسرائیل در غزه، با سازماندهی گرسنگی دسته جمعی فلسطینیان،
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: Uncategorised
زنده باد اشتراک!
گزارش جمعی از مراسم سیامین سالگرد قیام زاپاتیستها در چیاپاس
(قیام ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی در اول ژانویه ۱۹۹۴)
اکتبر ۲۰۲۳، ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی با شعر «انگیزههای گرگ» از شاعر نیکاراگوئهای، روبن داریو آغاز به نشر بیست اطلاعیه [1]کرد که در آنها نه تنها از مرگ شوراهای دولت خوب صحبت به میان آمده بلکه تغییر ساختار تشکیلات مدنی مناطق زاپاتیستی نیز شرح داده شده. در یکی از این اطلاعیهها، زاپاتیستها از تمامی افراد و تشکلهایی که بیانیهی «برای زندگی» را امضاء کردهاند دعوت میکند تا با وجود خطرات موجود در چیاپاس، برای شرکت در جشن سیامین سالگرد «جنگ علیه فراموشی» (اول ژانویه ۱۹۹۴) به چیاپاس بروند.
از همان نخستین روز انتشار دعوتنامه، گروههایی که در سازماندهی سفر زاپایستها به اروپا (۲۰۲۱) فعالیت داشتند، هماهنگی کاروانی از اروپاییان را به منظور شرکت در این جشن در دستور کار خود قرار دادند.
در روز ۱۷ دسامبر ۲۰۲۳، اولین گروه کاروان وارد شهر مکزیکو شد تا در ساختمانی متعلق به ارتش زاپاتیستی، میهمان «گروه کمک رسانی» باشد که در فرودگاه این شهر در انتظار رفقا بودند.
در روز ۲۵ دسامبر اولین اتوبوس از جمله با ۲۶ نفر از دوستان و رفقای اروپایی، به سوی سن کریستوبال د لاس کازاس به راه افتاد . رفقا در یکی از مراکز متلق به ارتش زاپاتیستی (CIDECI) اسکان گزیدند تا سپس با در نظر گرفتن شرایط امنیتی عازم محل برگزاری مراسم بشوند.
۲۷ دسامبر، اتوبوس ما پس از شش ساعت که توسط موتورسواران زاپاتیست اسکورت میشد به روستای «دولورِس ایدالگو و سپس به «حلزون نئووا خِروزالِن» (اورشلیم نو) رسیدیم. رفقای زاپاتیست که در انتظار ما بودند، بعد از تعیین محل خواب، از ما با لوبیا و ترتیا (نان ذرت) پذیرایی کردند.
روز ۲۹ دسامبر در میان تشویق حاضرینی که هم میلیشیا و هم پایههای مردمی زاپاتیستها بودند، وارد «حلزون دولورِس ایدالگو» شدیم. همه چیز بوی جشن میداد، اما نه جشنی برای سی سال گذشته، که جشنی برای آینده. در گوشه و کنار محل تجمع، رفقایی از چیاپاس و دیگر مناطق مکزیک دور هم جمع بودند و با والیبال، بسکتبال و فوتبال شادی و انتظار را با هم شریک میشدند. بعد، موسیقی و سپس یک غذای گرم و خوشمزه.
۳۰ دسامبر باز با وانتهایی که رفقای زاپاتیست در اختیارمان قرارداده بودند به دولورس ایدالگو بازگشتیم. آنجا گروههای مختلف جوانان در حال اجرای تئاتر بودند. تدارکات جشن عبارت بود از چهار قطعه نمایشی که توسط رفقای جوان از حلزونهای مختلف اجرا شد، نمایشنامه را جوانان روستاهای مختلف زاپاتیستی در بارهی تاریخچهی رنجها و مبارزات بومیان از زمان فئودالی تا امروز نوشته بودند، موسیقی و مراسم آیینی که توسط شرکتکنندگان به اجرا درآمد و نیز حضور گروههای محلی که موسیقی مخصوص رقص مینواختند. همزمان، بازیهای دوستانه ورزشی (والیبال، فوتبال و بسکتبال) بین تیمهای رفقای جوان زاپاتیست و رفقای شرکت کنندهی غیرزاپاتیست در تمام طول روز در جریان بود.
دور تا دور میدان، دوچرخههایی که روی آنها پلاستیک مشکی کشیده بودند نظرها را جلب میکرد، این دوچرخهها را در کارگاههای زاپاتیستی برقی کرده بودند تا به گفتهی خود زاپاتیستها به گوشه و کنار همبودها برسند.
۳۱ دسامبر، جشن و سرور همچنان ادامه داشت. آسمان رو به تاریکی میرفت که مراسم شکل دیگری به خود گرفت: گروهی از زنان میلیشا در حال شکلگیری و ایستادن در موضع خود بودند که گروه بزرگتری از مردان در انتهای پشتی میدان پدیدار گشت .اولین رژه نظامی توسط زنان میلیشیا همراه با ضربآهنگ ترانهای با ریتم کومبیا انجام شد که موضوع آن عشق اول میان زن و مردی جوان است. وقتی زنان در میانه میدان متوقف شدند، رژه مردان با ترانه دیگری شروع شد که ریتمی مشابه داشت اما بدون خواننده. زنان و مردان میلیشیا چوبهای بلند یکی از سلاحهای خود را بر هم میکوبیدند تا آن را به سازی بدل کنند که نوایش، همراه با صدای چکمههایشان بر زمین، پژواک تپش قلب مبارزی است که به ضربآهنگ عشق و زندگی گام برمیدارد.
پس از برداشتن کلاه از سر و سلام دادن، ترانهی عاشقانه دیگری با مضمون "عشقی که هرگز فراموش نمیشود" با رقص زنان میلیشیا همراه شد و بعد، به فرمان معاون فرمانده مویسس زنان و مردان میلیشیا سپری انسانی در اطراف میدان درست کردند تا همه شرکتکنندگان در پناه آن بایستند –به سان کمونی که همه را دربرمیگیرد- و به سخنان او گوش فرا دهند.
زنده باد اشتراک!
مویسس ابتدا به زبان بومیان منطقه یعنی به زبان تسلتال و بعد به اسپانیایی رو به پایههای کمک رسانی زاپاتیستی سخن میگوید.
جلوی صحنه، پیش از صف فرماندهان زاپاتیست، چند صندلی خالی برای «غایبین» گذاشته شده است: «مفقودالاثر شدگان»، «زندانیان سیاسی»، «مادران جستجوگر»، «کودکان، زنان و مردان به قتل رسیده» که همزمان مبارزان همیشه حاضر برای زندگی هستند. وجود همین صندلیهای خالی گویای این امر است که زاپاتیستها برای غایبین، فاعلیت قائلند و آنان را در مبارزهی روزمرهی خود دخیل میدانند..
سخنرانی با اشاره به همین غایبین حاضر آغاز میشود.
فرمانده مویسس میگوید: اینجا نیامدهایم تا یاد به خاک افتادگانمان را در موزها به فراموشی بسپاریم و نیز نیامدهایم سی سال گذشته را جشن بگیریم. اگر اینجا هستیم، معنایش این است که مبارزه در جریان است و باید راه آنان را ادامه بدهیم. هرچند که در تنهایی مطلق باشد.
پس از اشارهی مویسس به «اشتراکی کردن ابزار تولید» و تغییر ساختار خودمختاری، زاپاتیستها کلامشان را تنها با یک شعار به آخر رساندند: «زنده باد اشتراک!».
این شعار، نشانگر این است که ایدهی اشتراک زائیدهی بحثهای درونی پایههای مردمی زاپاتیست است.
روز اول ژانویه ۲۰۲۴
مراسم با اجرای برنامههای هنری و مسابقات دوستانهی ورزشی ادامه یافت. گروهی از طرفداران جنبش کردستان و روژاوا بهعنوان همبستگی، یک رقص کردی اجرا کردند. از بلندگو اعلام شد: رژهی شبِ پیشِ میلیشیا دوباره تکرار خواهد شد. بخشی از فرماندهی زاپاتیستها، از جمله کاپیتان مارکوس، به روی سن آمدند و با پخش موسیقی کومبیا رژه آغاز شد.
در تمام طول رژه، دختر بچهای هفت - هشت ساله، در روی سن، مقابل فرماندهان دایرهوار دوچرخه میراند. دختر بچهای که یادآور دِنیست، سمبل نسلهای آینده که قرار است ۱۲۰ سال دیگر به دنیا بیاید و پس از بارها زمین خوردن و برخاستن، در آزادی تصمیم بگیرد که چه میخواهد و مسئولیت آن را نیز به عهده بگیرد.[2] و دایرهای که نماد چرخش زمان، ادامهی زندگی و انتقال مبارزه از نسلی به نسل دیگر است.
بعدازظهر، در گوشهای دنج، گروه کوچکی از ما زیر سایهی درختی روی نیمکتهای چوبی مینشینیم تا در میان طعم چای، دود سیگار و خندههای گاه و بیگاه و رفیقانه دربارهی برداشتمان از مراسم سال نو گفتوگو کنیم..
سخن از سمبلیسم زاپاتیستها به میان میآید و از این که در این منطقه، مبارزه همان زندگی روزمره است. یکی از رفقا معتقد بود، در حالی که دولت کنونی مکزیک با پروژهی «کاشت زندگی» دهقانان را از زمین جدا کرده و آنان را به کارگر تبدیل میکند، زاپاتیستها با اشتراکی کردن اراضی تحت کنترل خود، باعث میشوند دهقانی که با «زمینش» تعریف میشود، از چهارچوب مفهوم دهقان پا را فراتر بگذارد. کار اشتراکی حتی دهقانی را که زاپاتیست نیست، به یک فرد مبارز بدل میکند. بدین ترتیب، اگر سلب مالکیت از طرف دولت موجب از خودبیگانگی دهقان میشود، اشتراکی کردن اراضی با ایجاد فضای همکاری جمعی، دهقان را به بافت اجتماعی و سیاسی جدید و وسیعتری پیوند میزند؛ با «کاشت زندگی» دهقان هرچه بیشتر به سوی ایزوله شدن و وابستگی رانده میشود در حالی که با سازماندهی کاراشتراکی در «نامِلک»، افراد در جمع تعریف شده، استقلال و قدرت بیشتری را تجربه خواهند کرد. بومی غیرزاپاتیست دیگر حاضر نخواهد بود تحت فرمان شبهنظامیان، به خاطر کار روی یک تکه زمین، به برادران خود حمله کند. بدین ترتیب دفاع از «مادر-زمین» کاری خواهد بود همگانی، فراتر از گرایشهای سیاسی.
در بحثها صحبت از این شد که با توجه به بیست اطلاعیهی اخیر زاپاتیستها، به نظر میرسد که آنها با ایجاد «دولت خودمختار محلی » GAL، همانطور که تمام قدرت تصمیمگیری را به پایههای مردمی منتقل کردهاند، مسئولیت دفاع از اراضی را نیز به دوش آنها گذاشتهاند و چهبسا دعوت از رفقایی از نقاط دیگر جهان برای کار در «نامِلک»های اشتراکی، میتواند به نوعی برای کمک به تضمین امنیت بیشتر همبودها باشد. بدین ترتیب نیروهای نظامی زاپاتیست (شورشگران) میتوانند در پایگاههایشان، خود را بازسازی و احتمالا برای درگیریهای آینده آماده کنند. از اینجاست که تغییر درجه نظامی مارکوس به کاپیتان، میتواند سمبل بازگشت به سالهای قبل از قیام ۱۹۹۴ باشد که در آن آمادهسازی نظامی اهمیت بهسزایی داشت.
دوم ژانویه ۲۰۲۴
در حلزون «اورشلیم نو»، بیش از پنجاه نفر از اعضای کاروان اروپایی و تنی چند از انترناسیونالیستهای دیگر که از پیش اجازه گرفته بودیم تا مدت بیشتری در روستاهای زاپاتیست بمانیم و با نمایندگان «دولت خودمختار محلی» به گفتوشنود بنشینیم، گرد هم حلقه زدیم تا راجعبه چندوچون سوالهایمان تصمیم بگیریم.
سوم ژانویه ۲۰۲۴
بعدازظهر گروههای کوچک در مورد تجربیات روزهای گذشته به بحث و گفتوگو نشستند.
چهارم ژانویه ۲۰۲۴
صبح زود خبر دادند برای حرکت به سوی «حلزون دولورس ایدالگو» آماده شویم.
دقایقی چند پس از رسیدن به محل به سالن اجتماعات فراخوانده شدیم. دهها نفر از اعضای «کمیتهی مخفی انقلابی بومیان» در انتظار نشسته بودند. در مقابل آنان برای ما نیز نیمکتهایی چیده بودندم. مویسس، که در کنار دیواری بین آنها و ما ایستاده بود، خوشآمد گفت و از ما دعوت کرد تا هر سوالی داریم، بپرسیم. سوالها را گاهی خود او و گاهی اعضای دیگر کمیته، اما همیشه با سخاوت و بردباری پاسخ میدادند تا آنجا که دیگر سوالی باقی نماند.
در بحث و گفتوگویی که بیش از شش ساعت به طول انجامید، از جمله نکات زیر مطرح شد:
۱- چه امری موجب فکر کردن به لزوم تغییر شد؟
با روی کار آمدن آندرس مانوئل لوپز ابرادور (رئیس جمهور کنونی مکزیک) و ادعای تغییر جامعه توسط او، زاپاتیستها با توجه به این ادعای توخالی، از خودشان پرسیدند که آیا ایدهشان برای تغییر به همان اندازه تو خالیست یا سخن از تغییری واقعی در میان است؟ در پاسخ به این سوال در همبودهای مختلف زاپاتیستی بحث و گفتوگو درگرفت و به تشکیل ساختاری جدید انجامید که در آینده کارکردش را نشان خواهد داد.
۲- مشکلات ساختار قدیمی «شوراهای دولت خوب» و عللی که منجر به تغییرات کنونی شد: دور شدن مسئولین و مقامات از تودههای مردم که خود محصول آموزش تنها تعدادی از رفقا بود که در نتیجهی آن دانش در انحصار یک عدهی محدود باقی میماند؛ ایجاد بوروکراسی؛ تصمیمگیریهای خودسرانه مقامات شوراها؛ ایجاد خلل در روند انتقال اطلاعات در جامعه.
۳- در ساختار شوراهای دولت خوب، ما به نوعی همان ساختارهای دولتی را کپی کرده بودیم. بعد متوجه شدیم که در چنین ساختاری باز هم مردم بهتدریج کنار گذاشته میشوند. با برعکس کردن هرم، روشن شد که باز هم بخشی از همان مشکلات قدیمی تکرار خواهد شد، اطلاعاتی که میبایست از مجمع عمومی روستاها به شوراها انتقال مییافت و اطلاعاتی که از شوراها به روستاها بر میگشت هم به همین ترتیب.
۴- بعد از بازگشت هیئت زاپاتیستی از اروپا، کار بازبینی انتقادی از خودمان را آغاز کردیم و متوجه شدیم که ساختاری که داشتیم، تنها در برهههای خاص زمانی نتایج مثبتی داشته است و نکات منفی در آن میچربیده است. تغییر کنونی که محصول یک روند تاریخی است، فقط در لحظه کنونی امکانپذیر بود، زیرا تنها محصول آموزههای همین روند تاریخی است.
۵- در ساختار جدید خودمختاری، تمام قدرت حکومتی به دست «دولت خودمختار محلی» GAL است. یعنی در سطح مناطق و نواحی، حکومتی وجود ندارد. کار «شوراهای دولت خودمختار زاپاتیستی» CGAZ و «مجمع شوراهای خودمختار زاپاتیستی» ACGAZ تنها هماهنگی شوراها با هم است. به غیر از این آنان هیچ مسئولیتی ندارند. همه مردم باید یاد بگیرند که خودشان حکومت کنند. «هر گندی که خود مردم بزنند، باید خودشان تمیز کنند!» به عبارت دیگر هر آزادیِعملی با مسئولیت همراه است.
در هر GAL زنان و مردانی هستند که «کمیسرها» Comisariados و «کاردارها» Agentes نام دارند و تعدادشان میتواند تا ده نفر برسد. اگر در روستایی مشکلی بوجود بیاید، کوشش بر این است که مقامات خود شوراهای روستا این مشکلات را حل کنند و چنانچه موفق نشوند، «شوراهای دولت خودمختار زاپاتیستی» مجامع عمومی محلی را فرا میخوانند و در صورتی که آنها نیز نتوانند پاسخی بدهند، «مجمع شوراهای خودمختار زاپاتیستی» تشکیل میشود.
اگر در دوران گذشته ابتکار عملی قرار بود پیشنهاد شود، از طریق شوراهای دولت خوب به روستاها مطرح میشد. حال آنکه در ساختار جدید، هر فردی میتواند آن را به «دولت خودمختار محلی» پیشنهاد بدهد و بعد از بحث به مراجع بالاتر برده میشود. بنابراین ابتکارعملها از پایین و از طریق پایههای مردمی آغاز میشود و به بالا میرسد. بهعبارتی، دمکراسی به تصمیمگیری در مورد پیشنهادات خلاصه نمیشود، بلکه طرح ابتکار عملها را نیز دربرمیگیرد.
۶- در مورد کار مشترک در اراضی «هیچکس» یا «کمون» یا در «نامِلکها» ابتدا جوامع زاپاتیست تصمیم میگیرند و بعد آن را با «برادران و خواهران» غیرزاپاتیست در میان میگذارند. اگر آنان پیشنهاد سازندهای داشته باشند و ما را در بحث قانع کنند، طبیعیست که آن را میپذیریم.
۷- درباره تغییر نسل و انتقال تجربیات به جوانترها:
مبارزه هر نسلی محصول شرایط اجتماعی، سیاسی و تاریخی خاص خود است. تجربه مبارزات در چارچوب سه اصل به نسل بعدی منتقل میشود: «خودت را نفروش، تسلیم نشو و به بیراهه نرو!» یعنی هر نسلی مبارزه خاص خودش را دارد، اما از نسل پیش این سه پرنسیپ را میآموزد.
انتقال تجربیات به نسلهای جوانتر به شیوههای مختلفی صورت میپذیرد: در خانوادهها، در حین کار اشتراکی، در جلسات آموزشی با کمیتههای جوانان در سطوح منطقهای.
۸- در پاسخ به این پرسش که چگونه میتوان از خارج از منطقه زاپاتیستی برای کار در اراضی اشتراکی آمد، گفته شد که مهمترین موضوع درک این مسئله است که همه چیز زنده است (خود زمین، گیاهان و موجودات رو و زیر زمین) و زنده بودن فقط به انسانها خلاصه نمیشود. بعد از درک این اصل و اطمینان از اینکه مصمم هستید از تمام اشکال حیات دفاع کنید متشکل شوید.
۹- در مورد این که زمین متعلق به هیچکس نیست، رفقای زاپاتیست اذعان کردند که «نامِلک» بودن زمین امری بدیهیست، زیرا هیچ فردی عمری به درازای میلیونها سال نداشته است که بتواند مدعی باشد که مالک این زمینیست که این همه عمر دارد.
۱۰- کسانی که حق کار در اراضی اشتراکی را ندارند عبارتند از: شبهنظامیان، افرادی که به نوعی با مواد مخدر سروکار دارند (کشت، فروش، انتقال و مصرف) و کسانی که پیش از این زمینهای خودشان را فروخته باشند. محصول اراضی و کار مشترک، به تساوی بین کسانی که در کار شرکت داشتهاند، تقسیم میشود.
۱۱- ما قصد نداریم کسی را قانع کنیم که زاپاتیست بشود، میخواهیم در عمل دانستههایمان را با آنان شریک شویم. نه تنها در سطح تئوریک بلکه در عمل و با حل مشکلات و پرداختن به علل رنج مشترکمان.
۱۲- درباره مشارکت زنان در مبارزات، زاپاتیستها معتقدند که باید زن و مرد دوشادوش علیه سرمایهداری مبارزه کنند و راه این مشارکت گفتوگوی بسیار بین زن و مرد است تا هم مردان در کارهای خانگی شرکت کنند و هم زنان در فعالیتهای اجتماعی. زنان از همان چهل سال پیش شرکت در فعالیتهای «سنتاً مردانه» را آغاز کردهاند.
پنجم ژانویه ۲۰۲۴
گروهی که در «حلزون اورشلیم نو» سکونت داشت به چند دسته تقسیم شد تا در روستاهای مختلف با مردم و «دولت خودمختار محلی» گفتوگو کند.
در قسمت عقب چند وانت، در روی جادهای سخت و ناهموار، کاروان ما راهی بازدید از دو روستا شد تا با پایههای مردمی مشارکتکننده در تصمیمات و مدیریت امور یعنی «دولت خودمختار محلی» دیدار کند.
رفقایی که در حلزون/کاراکل، محل اقامتمان میزبانمان بودند این بار با سخاوت همیشگی و خستگیناپذیرشان همراه و راهنمای ما شدند.
آنچه در این ساختار جدید برجسته و آشکار بود ادارهی جمعی امور آموزش و سلامت و حل اختلاف و ساماندهی امور توسط همبودهای محلی بود.
در GAL نه با «مسئولین» سلامت و آموزش بلکه با «ترویجگران» سلامت و آموزش برخورد داریم و البته با شوراهای متشکل از این ترویجگران که همبسته و پیوسته با یکدیگر در این نشست حاضر بودند و از کار خود سخن میگفتند.
مسئله منطقهای حائل با حفظ حمایت و برادری/خواهری بین روستاهای زاپاتیستی و غیرزاپاتیستی در ساختارهای مدنی هم مشهود بود.
برای نمونه، غیرزاپاتیستها نیز میتوانستند از امکانات پزشکی و بهداشتیِ روستاهای زاپاتیستی استفاده کنند. البته، برخلاف ساکنین روستاهای زاپاتیستی، این استفاده در ازای پرداخت مبلغی که برای تامین نیازهای خدمات بهداشتی و درمانی لازم است میسر میشود، اما شاید نکته مهمتر این است که این مراکز به روی برادران و خواهران غیرزاپاتیست گشوده میماند و انحصاری نیست. برداشت ما این بود که این نیز جزیی از ترویج علنی دستاوردهای زیست اشتراکیست برای آنان که هنوز به امکانهای تازه این ساختار باور ندارند (هرچند در عمل باید دید این تمایز چگونه بیشتر به همبستگی میانجامد و نه به یادآوری گسستها).
در بازدید از مراکز آموزشی، به نظام آموزش بدیل پی بردیم که در آن نمرهدهی و رتبهبندی جای خود را به تشریک مساعی معلم و دانشآموز در شکلدادن به یادگیری و تفکر انتقادی داده است. در این نظام آموزشی کارکرد و ترکیب کلاس درس به این صورت بود: کلاسها به سه دوره تقسیم میشوند و اصولا مهم نیست که فرد به چه مدت زمان نیاز دارد. مهم این است که به این نتیجه برسد که میتواند در دوره بالاتر شرکت کند. در این روند آموزشی، هم معلمان و هم دانشآموزان به این باور دارند که آنچه میآموزند، باید در خدمت خودمختاریشان باشد. دانشآموزانی که با آنها صحبت کردیم نیز به این امر اذعان داشتند.
پس از این بازدید و دریافتنِ این که دانشِ سلامت و آموزش چون مشعلی از نسلی از ترویجگران به دست نسلی دیگر میرسد و درک این که این نگاهِ طبیعی به یادگیری، باطلالسحرِ نگاه کالایی و مصرفگرا و ویرانگر رایج در جهان سرمایهداریست.
زمان استراحت و غدا رسید. غذایی که گشادهدستی مردمی را نشان میداد که سازندگان فروتن آیندهاند و در قالب ممارست یک زیستِ جماعتمحور و جمعگرا عمل میکنند.
زیر سایه گیاهان استوایی برای آنهایی که فرسوده از راه و بیماری بودند فرصتی برای استراحت و تأمل فراهم شد و برای رفقایی که همچنان پرتوان در جستجوی کشفهای جدید بودند، دیدار از مزارع آناناس و موز و ذرت انتظار میکشید.
جز یادگیری این بدیل اجتماعی، سوغاتی که بسیاری از رفقا از خاک سرشار این روستای زاپاتیستی آوردند گلها و ساقههای گیاهان استوایی بود که نمیشد چشم از زیبایی آنها برگرفت، از جمله گل سرخی همچون شعله آتش که اینجا و آنجا بیپروا بر شاخههای درختان گوناگون روییده بود...
گزارش از کاروانی از اروپا- ژانویه ۲۰۲۴
[1] برای اطلاع بیشتر از مضمون بیانیهها ن.ک به:
https://peykarandeesh.org/index.php/rubriques/le-mouvement-zapatiste/1526-2023-11-28-15-27-44
[2]. ن. ک. به: قسمت سوم بیانیهها:
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: Uncategorised
قسمت دوازدهم: بخشهایی از یک نامه
بخشهایی از نامهای که چند ماه پیش از طرف معاون فرمانده شورشی مویسس به جغرافیایی دور، از نظر مسافت اما نزدیک از نظر فکری فرستاده شد:
«کمیسیون ششمین [بیانی] زاپاتیستی
مکزیک.- آوریل ۲۰۲۳
(…)
زیرا در آن صورت مثل این خواهد بود که در مواجهه با طوفان وحشتناکی که در حال حاضر هر گوشهی این سیاره را، حتی آنهایی را که فکر میکردند از هر شری در امان میمانند زیر تازیانهی خود گرفته، ما طوفان را نبینیم.
منظورم این است که ما نه تنها طوفان، ویرانی، مرگ و درد ناشی از آن را میبینیم، بلکه آنچه را که پس از آن خواهد آمد نیز میبینیم. ما میخواهیم بذر ریشهای باشیم که نخواهیم دید؛ ریشهای که به نوبهی خود سبزهای از آن خواهد رست، سبزهای که باز هم نخواهیم دید.
بنابراین اگر بخواهیم یک تعریف مختصر و مفید ارائه دهیم، باید بگوییم مسلک زاپاتیستی «بذر خوب بودن» است.
ما قصد نداریم جهانبینی خود را برای نسلهای بعدی به میراث بگذاریم. نمیخواهیم وارث بدبختیها، کینهها، دردها، ترسها یا علایق ما باشند. و نیز نمیخواهیم آینهای باشند که تصویری کم و بیش تقریبی از آنچه ما خوب یا بد میپنداریم را منعکس میکند.
آنچه ما میخواهیم این است که زندگی را برایشان به میراث بگذاریم. آنچه نسلهای دیگر با این میراث انجام میدهند، تصمیم خود آنها و مهمتر از همه مسئولیت خودشان خواهد بود. همانطور که ما زندگی را از اجدادمان به ارث بردیم، آنچه را که ارزشمند میدانستیم برداشتیم و برای خود وظیفهای تعیین کردیم. و روشن است که مسئولیتِ تصمیمی که میگیریم، کاری که برای انجام آن تعهد میدهیم و عواقب اعمال و کوتاهیهایمان را میپذیریم.
وقتی میگوییم «تسخیر جهان لازم نیست، کافیست آن را از نو بسازیم»، بهطور قطعی و بازگشتناپذیر از مفاهیم سیاسی فعلی و قبلی فاصله میگیریم. جهانی که ما تصور میکنیم بیعیب و نقص نیست، حتی از دور؛ اما بدون شک بهتر است. دنیایی که در آن همه همانی باشند که هستند، بدون شرم، آزار، مثله شدن، زندانی شدن، به قتل رسیدن، به حاشیه رانده شدن، سرکوب شدن.
اسم آن دنیا چیست؟ چه سیستمی از آن پشتیبانی میکند یا بر آن غالب است؟ خب، این را کسانی که در آن زندگی میکنند، تصمیم خواهند گرفت، اگر بخواهند.
دنیایی که در آن کسانی که میل به سلطه و همگنسازی دارند، از آنچه این تفکر اکنون و در زمانهای دیگر به بار آورده است درس بگیرند و در آن دنیای آینده شکست بخورند.
دنیایی که در آن بشریت نه با برابری (که تنها جدایی کسانی را که «برابر نیستند» پنهان میکند) بلکه با تفاوت تعریف میشود.
جهانی که در آن تفاوت موجب آزار و اذیت نیست، بلکه از آن استقبال میشود. دنیایی که در آن داستانهایی که تعریف میشود مربوط به کسانی نیست که برنده میشوند، زیرا هیچکس برنده نمیشود.
دنیایی که در آن داستانهایی که تعریف میشود، چه در فضای خصوصی و چه در هنر و فرهنگ، مانند قصههایی است که مادربزرگها و پدربزرگهایمان برای ما میگفتند: قصههایی که به ما یاد نمیدهند چه کسی برنده میشود، زیرا هیچکس نمیبرد و بنابراین، هیچکس نمیبازد.
داستانهایی که به ما اجازه دادند در میان قطرات باران، بوی پختن ذرت و عطر قهوه و تنباکو، چیزهای وحشتناک و شگفتانگیزی را تصور کنیم، و دنیایی ناکامل را، دنیایی شاید دست و پا چلفتی، اما بسیار بهتر از دنیایی که اجداد و معاصران ما از آن رنج کشیدهاند و میکشند را.
ما قصد نداریم قوانین، دستورالعملها، جهانبینیها، تعلیماتدینی، مقررات، مسیرها، مقصدها، گاها و همراهان خویش را به میراث بگذاریم؛ یعنی آنچه را که تقریباً همه طرحهای سیاسی آرزویش را دارند.
هدف ما سادهتر و بسیار دشوارتر است: به میراث گذاشتن زندگی.
(…)
زیرا میبینیم که این طوفانِ مهیب که نخستین تندبادها و رگبارهایش هم اکنون کل سیاره را درمینوردد، با سرعت و شدت بسیار به ما نزدیک میشود. بنابراین ما تنها آنچه را که جلوی چشممان است نمیبینیم. یا اگر میبینیم، با توجه به آنچه در دراز مدت میآید به آن مینگریم. واقعیت بلافصل ما با دو واقعیت تعریف شده یا مطابق با آن است: یکی مرگ و نابودی که بدترین جنبههای انسانها را فاش میکند، صرف نظر از طبقه اجتماعی، رنگ، نژاد، فرهنگ، جغرافیا، زبان و اندازه آنها؛ و دیگری شروعی دوباره بر روی آوار سیستمی که بهترین کاری را که میتوانست، انجام داد: نابود کردن.
چرا میگوییم این کابوسی که اکنون تجربه میکنیم و بدتر هم خواهد شد، بیداری را به دنبال خواهد داشت؟ خب، زیرا کسانی هستند، مانند خود ما، مصمم به دیدن این امکان، گرچه امکانی بسیار کوچک باشد. اما هر روز و در هر ساعت و در همه جا مبارزه میکنیم تا این حداقل امکان، هرچند کوچک و بیاهمیت –مثل دانهای ریز –رشد کند و روزی به درخت زندگی بدل شود، درختی که اگر هست، از همه رنگهاست.
ما تنها نیستیم. در این ۳۰ سال به دنیاهای زیادی سرک کشیدهایم؛ دنیاهایی متفاوت در راه و روش، زمان، جغرافیا، داستانها و تقویمشان. اما برابر در تلاش و چشم دوختنی به نظر بیهوده به زمانی نابهنگام که خواهد آمد، نه از روی تقدیر، نه با طرح الهی، نه به این دلیل که کسی ببازد تا کسی برنده شود. نه، به این دلیل که ما روی آن کار میکنیم، برایش میجنگیم، زندگی میکنیم و برای آن میمیریم.
و سبزهزاری خواهد بود با گلها و درختان و رودخانهها و انواع حیوانات. و اگر سبزه هست از این روست که ریشهای دارد. و یک دختر، یک پسر و یک دختر/پسر زنده خواهند بود. و روزی فرا میرسد که باید مسئولیت تصمیمی را بپذیرند که در مواجهه با این زندگی میگیرند.
آیا این آزادی نیست؟
(…)
و داستان یک زن بومی ۴۰ سال به بالا و از ریشه مایا را برای شما تعریف میکنیم، که در حین یادگیری دوچرخهسواری با دوچرخه سایز ۲۰، دهها بار زمین خورد؛ اما به تعداد همان دفعات از زمین برخاست و حالا یک دوچرخه سایز ۲۴ یا ۲۶ سوار میشود و با آن به دورههای آموزشی گیاهان دارویی میرود.
از مروج بهداشتی سخن میگوییم که به یک همبود دورافتاده بدون جاده آسفالته میرود، و بهموقع میرسد تا به مرد مسنی که مورد حمله افعی نایاکا قرار گرفته است سرم پادزهر تجویزکند.
و از زنی بومی از مقامات خودمختار که با دامن ناگوا و کوله پشتیاش، بهموقع به مجمع «زنانی که هستیم» میرسد و میتواند در مورد بهداشت زنانه صحبت کند.
و از اینکه وقتی وسیله نقلیه، بنزین، راننده یا جاده قابل عبوری نباشد، سلامتی در چهارچوب توسعه و امکانات ما چطور به کومهای در گوشهای از جنگل لاکاندون خواهد رسید.
کومهای که در آن، دور یک اجاق، زیر باران و بدون برق، مروج آموزش و پرورش با دوچرخه از راه میرسد و در میان بوی ذرت پخته، قهوه و تنباکو، از زبان زنی سالخورده داستان وحشتناک و شگفتانگیزی را میشنود؛ داستانی درباره وتان که نه مرد بود نه زن و نه چیز دیگری. و یکی نبود، بلکه بسیار بود. و خواهد شنید که میگوید: «ما نیز همین هستیم: وتان، نگهبان و قلب خلق».
و اینکه آن مروج آموزش در مدرسه این داستان را برای دختران و پسران زاپاتیست تعریف خواهد کرد. البته بهتر است بگوییم نسخهای از آن را که از شنیدههایش به یاد میآورد، زیرا به دلیل سر و صدای باران و صدای خفهی زنی که قصه را تعریف میکرد، نتوانسته آن را درست بشنود.
و درباره «کومبیای دوچرخه» که گروهی از جوانان موسیقیدان خواهد ساخت و همهی ما را از اینکه «کومبیای قورباغه» را برای چندمین بار بشنویم، نجات خواهد داد.
و مردگان ما که عزت و جان خود را مدیون آنها هستیم، شاید بگویند: «خب بالاخره وارد عصر چرخ شدیم». و در شبهای بدون ابر وقتی به آسمان پر ستاره نگاه میکنند، خواهند گفت: «دوچرخه! بعد از آن نوبت سفینههای فضایی است»؛ و خواهند خندید، میدانم. و یکی از زندگان ضبطصوتی را روشن خواهد کرد و صدای کومبیایی به گوش خواهد رسید که همه ما، زنده و مرده، امیدواریم کومبیای «روبان قرمزی» نباشد.
(…)
از کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک
به نام پسران، دختران، مردان، زنان و دگرباشان زاپاتیست.
معاون فرمانده شورشی مویسس.
مدیر هماهنگی «سفر برای زندگی».
مکزیک، آوریل ۲۰۲۳».
برگرفته از اصل نامه و با اجازهی فرستنده و گیرنده.
گواهی میدهم.
کاپیتان - نوامبر ۲۰۲۳
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: Uncategorised
ایکاش بودند و میدیدند
(به یاد پوران بازرگان و تراب حقشناس)
ایکاش بودند و میدیدند که فروافتادنِ یک تَن، ژینا (امینی)، در تهران، زمینلرزهای شد در سقز که پسلرزههایش سراسر ایران را دربرگرفت و دنیا را تکان داد.
ایکاش بودند و میدیدند گیسوی درهمگرهخوردهٔ حدیث را که به مشتهای بههمتنیدهٔ هزاران دختر قهرمان مبدل شد.
ایکاش بودند و میدیدند لبخند پُر از شادابی و سرزندگی نیکا را که در خروش خلق بر بلندایی ایستاده و حجابِ ننگین را به آتش خشم تودهها سپرد.
ایکاش بودند و میدیدند هشیاری و عقل کیان ۹ ساله را که معصومانه آماج گلولههای شعبان بیمخهای نعرهکشی قرار گرفت که از زخم مبارزین به خود میپیچیدند.
ایکاش بودند و میدیدند فریاد طغیان و انقلاب زنان و مردان خلقهای بلوچ،لُر، کرد و ترک را که از ورای صد سال جور و اختناق و سرکوب، بار دیگر صدای بلند انقلاب ایران را فریاد میزنند.
ما اینجا گردآمدهایم تا به پوران و تراب بگوییم که با ما هستند و با جوانانی که این مسیر پر افتوخیز را طی میکنند، با زحمتکشانی که هر نسل آنان، مشعل انقلاب را به نسل دیگر میسپارد و این مسیر مبارزه طبقات را همچون یکتا تَنی چندصدساله بهنحوی امدادی میپیماید.
ایکاش بودند و میدیدند...
اما نیستند تا ببینند که ژیناها، حدیثها، نیکاها، کیانها، ساریناها و... حقانیت مبارزهشان را فریاد میزنند، آنانکه خودْ پژواک مبارزهٔ زحمتکشانی دیگر بودند و پنجاه سال در این مبارزه سهم خود را ادا کردند بیآنکه یک لحظه از آن غفلت کرده باشند.
پوران بازرگان و تراب حقشناس، این زوج پایدار و پرقوام انقلاب، که پس از خرداد ۴۲ برهوت اعمال دیکتاتوری آن سالها را زندگی میکردند، زمانیکه قَدَرقدرتی شاهنشاه آمریکایی همه جا حکمفرما بود، همراه جوانان پرشوری که دیگر تاب تحمل رفرمیسم و مشروطهطلبی سازشکارانه جبهه ملی و نهضت آزادی را نداشتند و آن را پاسخگوی نیازهای مبارزه مردم نمیدیدند، راه مبارزهای دیگر، مرامی دیگر پیگرفتند و مستقیماً پنجه در پنجۀ ساواک انداختند.
مبارزهای که آنان را مآلا به آن سوی خلیج و صحنۀ خاورمیانه کشاند. از آموزش نظامی دیدن، به سازماندهی آموزش رفقا رسیدن و سپس درگیر مستقیم نبرد شدن. وقتی تراب میان سوریه، لبنان، اردن، عراق و لیبی زمینه مناسبات مجاهدین با سازمانهای انقلابی فلسطین و منطقه، و همینطور دول عرب را فراهم میساخت و برای مبارزۀ داخل، امکانات و مسالح جمعآوری میکرد، پوران در صبرا و شتیلا یا در ظفار، در کنار زحمتکشان، بر زخم انقلابیون عمان و آوارگان فلسطینی مرهم میگذاشت.
دوران مبارزۀ آن روز، جنبش چریکی بود و آنها هم مثل رفقای قهرمان دیگری که جانبرکف، راهی این مبارزه شده بودند با دستگاه امنیتی و سرکوب درافتادند. قرص سیانور در دهان، فرکانسهای رادیویی ساواک را به قول امروزیها هَک میکردند تا رفقا در امان به فعالیت خود ادامه دهند. پوران در جایگاه رابط با زندانیان و خانوادههای آنها، با گستاخی تمام اخبار و رهنمودهای مبارزه را میان دو طرف تشکیلات، که از کنج زندانهای مخوف شاه تا پایگاههای فلسطینیها در اردن گسترده بود، میرساند و این خط واصلِ حیاتبخش را پاس داده و زنده و فعال نگهمیداشت.
برای پوران داستان با کتاب «بشردوستان ژندهپوش» آغاز گشت. زمانی که در نوجوانی پس از مادرش این کتاب را خواند، دیگر نمیتوانست دست به غذا ببرد بیآنکه خوراکش را با ژندهپوشهای مشهد شریک شود. پوران و خواهران او با مادرش به پخش غذا در میان این خانوادههای زحمتکش میپرداختند، اما طولی نکشید که این نوع فعالیت انساندوستانه دیگر او را راضی نمیکرد. او پس از تحمل یک دوره توقف اجباری درس و مدرسه بالاخره توانست دوره متوسطه را بهصورت متفرقه و بهعنوان شاگرد ممتاز پشت سر گذاشته، وارد دانشگاه مشهد در رشته تاریخ و جغرافیا شود.
تازه وارد دانشگاه شده بود که بگیر و ببند سالهای چهل و به زندان افکندن سران جبهه ملی آغاز گشت.
پدرش که به تجارت با روسیه مشغول و سالها در تاشکند زندگی کرده بود، از انقلاب اکتبر و قدرتگیری بلشویکها دل خوشی نداشت چون مقادیری از داراییش که به اسکناس روسی بود پس از انقلاب از اعتبار افتاد و کاروکاسبیاش دشوار شد. او به خانواده گفته بود که تا لغت «تاواریش» را شنیدید بدانید که با دزدانِ سرگردنه طرفید که همه چیزتان را تصاحب میکنند و همچنین به فرزندان خود هشدار داده بود که هرچه شدید، بشوید الا کمونیست! این توصیه چندان موفق نیفتاد چرا که بچهها، نه به حکم پدر، که به حکم مبارزه طبقات عمل کرده و به انقلاب و کمونیسم روی آوردند. برادر بزرگِ پوران که درس پزشکی خوانده و به دلایل مادی به ارتش پیوسته بود، به جرم عضویت در سازمان افسران حزب توده بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ دستگیر شد و خواهر کوچکترش حوری هم از اعضای مجاهدین مارکسیست شد، خود پوران هم که میدانیم...
پوران دانشجوی سال اول دانشگاه مشهد بود و بیباکانه در کنار پسران دانشجو در اعتراضات و تظاهرات دانشگاه شرکت میکرد و حتی در یک سخنرانی بالای یک نیمکت رفته بود و احتمالا برای اولین بار شعری را با صدای زنانه به گوش معترضین رسانده بود؛ او زمانی که همانند دانشجویان پسر از نردههای دانشکده پزشکی بالا میرفت و در جنگوگریزهای دانشگاه شرکت میکرد، موجب تعجب و شگفتزدگی همگان میشد. او بهواسطه فعالیت برادرش منصور در محیط مبارزاتی مشهد شناختهشده بود. زمانی که منصور به بند خفقان شاهنشاهی گرفتار شد و پوران برای ملاقات برادر با صندوق میوه و حلب روغن که برای کمون زندانیان میبرد روانه زندان قصر شد، چه چیز طبیعیتر از آنکه با هماطاق برادرش تراب حقشناس آشنا شود. پوران و تراب را سرنوشت بار اول در تهران به ملاقات با یکدیگر کشاند.
تراب بهنوبۀ خود از قم و حوزه بیرون زده بود و علیرغم پیشینۀ پرقدرت سنت مذهبی و مراتب روحانی خانواده تا حد آیتالله شدن و پیشنماز بودن، راه پدر برگزید و نخواست عبا و عمامه به تن کند و بهدنبال انگیزههای عمیق و اصیلی رفت که زندگی محقرانۀ پدر و آموزشهای مملو از صداقت و افتادگی مادر و مادربزرگ به او صلا میداد.
در پایان سالهای چهل، پوران، پس از کسب لیسانسِ تاریخ و دورهای تدریس در مشهد و جنوب شهر تهران، مدیریت دبیرستان دخترانه تازهتأسیس رفاه را بهعهده گرفت که دختران مبارز بسیاری را مثل رفعت افراز، محبوبه افراز، محبوبه متحدین... به جنبش آن سالها تقدیم کرد. فعالیت چهارسالۀ پوران در دبیرستان رفاه، آن را به پشت جبههای برای مجاهدین تبدیل کرده بود. وقتی ساواک به این فعالیتها پیبرد و برای دستگیری پوران به مدرسه حملهور شد، پوران توانست از دام آنان بگریزد و به زندگی مخفی روی آورد. تجربه فعالیت علنی در دانشگاه مشهد و در انجمن بانوان و آموختههایی که طی چندین سال فعالیت مخفی سازمانی به دست آمده بود از پوران عنصری فعالْ چه در زمینه فعالیت تودهای و چه در مقابله با پیگردهای ساواک ساخته بود.
در سال ۴۷ پوران با محمد حنیفنژاد ازدواج کرد، ازدواجی که مهریهاش نه یک جلد کلامالله مجید، بلکه یک مسلسل بود. و این امر را تراب چند سال بعد در مقالهای برای رادیو میهنپرستان نوشت. دیگر در سمتگیری مسلحانه مجاهدین نمیتوان کوچکترین تردیدی داشت.
پوران اولین عضو زن مجاهدین و همسر حنیف بود و تراب به کار معلمی در صومعهسرا مشغول، اما با سمتگیری جدید سازمان، تراب برای تدارک آموزشهای نظامی راهی خاورمیانه شد.
پس از ضربه سال ۵۰ که رهبری و اکثر کادرهای مجاهدین را به چنگال خونآشام ساواک انداخت و موجب اعدام بسیاری از آنها، از جمله حنیف شد، بار دیگر ارتباطگيری با زندانيان و سازماندهی ارتباطات و انتقال اخبار و اسناد به داخل زندان و از زندان به بيرون از طريق جاسازی و رمزنويسی و چارهجويیهای ديگر، به عهده زنان افتاد.
زمانی که در خیزش کنونی، خانواده زندانیان در مقابل زندان اوین یا فشافویه اجتماع کرده تا مانع از اعدام جوانان قهرمان ما شوند، شاید خود ندانند که پیشینهٔ مبارزه در مقابل زندان به فعالیت خانوادهها پس از کودتای ۳۲ و همینطور خرداد ۴۲ و ضربه های سنگین سال ۵۰ باز میگردد. پوران در سازماندهی این اعتراضات در سالهای ۴۰ و ۵۰ نقش چشمگیری داشت.
تراب میگفت او زن شرایط سخت بود و هر وقت به یاد کوششهایی میافتد که پوران در آن زمان برای حفظ روحیه خانوادهها، سازماندهی جوانان از دختر و پسر، جمع آوری کمک مالی و ملاقات با زندانیان میکرد، غرق تحسین و ستایش میشد.
گفتیم که پس از ضربۀ سنگین ۱۳۵۰ که به قولی کمر سازمان مجاهدین را شکست، پوران به فعالیت خود کماکان در مدرسه رفاه ادامه میداد تازمانیکه خود این فعالیتها در بین خانواده شهدایی که اعدام شده بودند و خانواده زندانیان، وضعیت امنیتی او را بسیار خطرناک کرد و به اجبار مخفی شد. در سال ۵۲ زمانی که حلقه محاصرهی سازمان هرچه تنگتر میشد به تشخیص رهبری و از جمله بهرام آرام تصمیم گرفته شد که پوران از کشور خارج شود چرا که اگر او گیر میافتاد ضربه سنگین و ناامیدکنندهای به خانوادههای زندانیان و شهدا وارد میآمد. به این ترتیب در سال ۵۳ پوران مخفیانه راهی عراق شد و به تراب و دیگر مجاهدینی و فعالیت آنان که در آنجا نقش پشت جبهه سازمان را ایفا میکردند پیوست.
آنجا بود که تراب در کنار رود دجله به پوران پیشنهاد ازدواج میدهد و این شعر ایرج میرزا، حماسه عاطفی آنان را رقم میزند «عاشقی محنت بسیار کشید / تا لب دجله به معشوقه رسید»
زمانی که مجاهدین پس از بازسازی سازمان در ۵۲-۱۳۵۰ به تجربه دیدند که از اسلام و رهبران به کنجخانهخزیدۀ آن جز صدای مماشات و صبر را پیشه کردن به گوش نمیرسد، به ندای مبارزه طبقات پاسخ گفته و مبنای فلسفی نگرششان را به همراه پیشروان این راه، تقی شهرامها نقد کرده و ماتریالیسم و مارکسیسم را پذیرا شدند و همین پذیرش در کنار تجربه سنگین و پُرهزینه عملیاتهای چریکی در برابر دستگاه سرکوبی منظم، آموزشدیده و تجدیدشونده که به یک ارتش اتکا داشت، الگوی خردهبورژوایی مبارزهی چریکی را به زیر سوال کشید و آنان را وادار کرد که به فعالیت تودهای در درون زحمتکشان رویآوردند.
مجاهدین مارکسیست (بخش منشعب) در این سالهای پیش از قیام، در جنبشهای کارگری و در طغیانهای تودهای مثل جنبش خارج از محدوده، در جنبش دانشجویی داخل و خارج، در زندانهای محمدرضاشاهی و همینطور در کار تبلیغاتی و تدارکاتی پشتجبهه و مبارزهی نظری و ایدئولوژیک برای دستیابی به درکی اصیل و مارکسیستی جدا از انواع اپورتونیسم و رویزیونیسم که چپ ایران را در پس وفاداری به قطبهای چین، شوروی و یا آلبانی کموبیش دربرگرفته بود فعالیت خود را همچنان ادامه دادند تا قیام بهمنماه نشان داد که تحلیل سازمان از رژیم شاه و ماهیت سرمایهدارانه آن، از سرسپردگی آن به آمریکا... تا چه حد صحیح و بیان رادیکالیسم جنبش تودهای بوده است.
پوران و تراب، به حکم حدتیابی مبارزه طبقات و پس از قیام ۵۷ بنابر ضرورت مبارزه، به ایران بازگشتند تا در تبلیغ و ترویج خط نظری و ایدئولوژیک سازمان پیکار از طریق ارگان آن کمکی باشند. تراب از اولین شمارۀ نشریه پیکار در هیئت تحریریه سازماندهی شد و پوران در تمام فعالیتهای تودهای سازمان و همینطور در امور تدارکاتی جلودار بود. در همان آغاز سرکوبها، وقتی رژیم جمهوری اسلامی خصومت ویژه خود را با پیکار که تمام پیشینهٔ اعتقادی و مکتبی آنان را به نقد نظری و عملی کشیده بود آشکار کرد و انتقام گرفتن از این مخربین را در دستور قرار داد، تراب که نامش در کنار دیگر رفقای شناختهشدهٔ بخش منشعب بود، در زمان دستگیری و محاکمه تقی شهرام در کمیته دفاع از او بیامان فعالیت کرد، فعالیتی که متأسفانه هیچ راه نجاتی در آن یافت نمیشد؛ تقی نیز، یک لحظه از مواضع خود عقب ننشست و هیچ صلاحیتی برای این خیمهشببازی قائل نشد. او قهرمانانه جنگید و قهرمانانه رفت، بدون آنکه یک لحظه برای این دغلکاران مذهبی و دادگاه مسخرهشان مشروعیتی قائل شود.
پس از ۳ سال افتوخیز مبارزه طبقات در ایران زمانی که رژیم برای تثبیت خویش به جنگ ایران و عراق دامن زد و دوباره به شکار انقلابیون و کمونیستها پس از سی خرداد دست زد، آنها بار دیگر در بحبوحه ضرباتی که به سازمان وارد میشد و بحران ایدئولوژیکی که آن را فراگرفته بود دوباره کشور را بهطور مخفیانه ترک کرند تا مبارزه ایدئولوژیک درونی سازمان را که چند پاره شده بود به خارج منتقل کرده و آن را پیگیری کنند.
این آغاز مرحلهٔ دیگری در زندگی مبارزاتی آنها بود.
از همان ابتدای رسیدن به خارج، در کنار دیگر وظایفی که بهعنوان نمایندهٔ یکی از مولفههای پیکار یعنی کمیسیون گرایشی پیشمیبردند، پوران مسئولیت اکتساب معیشت روزانه را با بزرگمنشی و سخاوت بیحدی به عهده گرفت و مثل دختران دانشجو به حرفههای خانگی و نگهداری از سالخوردگان پرداخت تا تراب بتواند فعالیت مبارزاتی خود را تماموقت به پیش برد. او تا آخر عمر یعنی سیوچند سال، این زندگی زحمتکشان را تجربه کرد و نهتنها از آن خجول نبود که به آن افتخار هم میکرد.
پوران اگر بود، در مبارزه امروز زنان و دختران شجاع ایران چه مسرّتی مییافت! او تحقیر پدرسالارانه سنتی را با گوشتوپوست خود احساس کرده بود: مادرش خاطرۀ تولد او را نقل میکرد که وقتی پدر از سفری دراز بازگشته بود چطور خانواده جرأت آن نداشت تا «خبر شرمآور» زایش دختری دیگر را به پدر دهد چون به قول مادر، «سگ آبرو داشت که دختر نداشت»، یا وقتی پوران دخترکی ۵-۴ ساله بوده و در اتاق ورجهوورجه میکرده، اگر دامنش بالا میرفت، بلافاصله فریاد «بپوشان آن عورت ننگین را» به آسمان میرفت، پورانی که اجازه نداشت مثل پسرها بازی کند، بِدَود و یا از درخت بالا رود، وقتی بزرگتر شد میبایست تحصیل را متوقف کند و به امید مردی بنشیند که او را از خانهٔ پدری برگیرد، آنهم زمانی که برادرها تا دانشگاه و سطوح عالی حق تحصیل داشتند.
همه اینها مواردی بود که از بچگی در ذهن پوران نشسته بود و تجربهٔ مشخص و ثقیلی از تبعیضات جنسیتی را برای او تداعی میکرد. او اگر بود، با تمام وجود حقانیت شعار «زن، زندگی، آزادی!» را احساس میکرد.
نمیتوانیم در اینجا در پای مزار این دو رفیق، در آستانهٔ ۸ مارس و روز جهانی زن از پوران یاد کنیم بیآنکه این روز را به خاطرۀ عزیز رفقای دختر و خانوادههای عزیز شهدا و زندانیانی که در مراحل مختلف مبارزۀ انقلابی بهخصوص در مبارزات جاری حضور دارند عجین سازیم.
جا دارد این متن را با شعری از علیمحمد حقشناس به پایان بریم که جاودانگی را چه زیبا میسراید:
"جاودانگی شعر دیگران سرودن است،
خواب دیگران غنودن است،
در خیال این و آن جاودانه بودن است".
درود بر شما دو عزیز جاودانه.
ح.س
از طرف اندیشه و پیکار
۵ مارس ۲۰۲۳ پرلاشز، پاریس
- توضیحات
- نوشته شده توسط Administrator
- دسته: Uncategorised
نکته دقیقاً همینجاست: با یک پوگروم طرفیم
مژگان (اورلی) نوی - ۲۷ فوریه ۲۰۲۳
ترجمه شکوفه محمدی
تصاویری هست که هرگز از ذهن خارج نمیشود. تصاویری که انگار میتوانید بویشان کنید، تصاویر قتلعام توسط شهرکنشینان اسرائیلی در حواره در یکشنبه شب، پس از کشته شدن دو برادر شهرکشین در شهری در کرانه باختری، دقیقاً همینگونه است: بوی دود، وحشت و پوسیدگی میدهد. پوسیدگی ما.
در طول سالهای گذشته، ما از افزایش نگرانکنندهی سربازان میلیشیای و شهرکنشینان در سراسر کرانه باختریِ اشغالی گزارش دادهایم که جوامع فلسطینی را به قتل رسانده، زخمی میکنند و به وحشت میاندازند. شب گذشته همین شبه نظامیان حواره را طعمهی شعلههای آتش کردند. به گفتهی شاهدان عینی، بلافاصله پس از قتل این دو شهرک نشین، ارتش اسرائیل دو ورودی حواره را بسته و به گروه شهرکنشینان اجازه داد تا با پای پیاده وارد شهرک شوند و هیچ کاری برای جلوگیری از جنایات متعاقب آن انجام نداد. در یک ویدیوی TikTok که شب گذشته پخش شد، شهرکنشینان در حال توزیع غذا به سربازان مستقر در ورودی شهر دیده میشوند؛ سربازان با خوشحالی غذاها را گرفته و به گرمی از آنها تشکر میکنند.
همزمان با سوختن حواره، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، پیامی ویدئویی منتشر کرد و از اسرائیلیها خواست که «خود راساً به اجرای قانون نپردازند» بلکه «به ارتش اسرائیل و نیروهای امنیتی اجازه دهند کار خود را انجام دهند». او از یادآوری این که این «کار» چیست ابایی نداشته و در اشاره به قتلعامهایی که نیروهای اسرائیلی در جنین و نابلس از ژانویه مرتکب شده، خاطرنشان کرد که ارتش در هفتههای اخیر «دهها تروریست» را از بین برده است. رئیسجمهور آیزاک هرتزوگ نیز درخواست مشابهی را خطاب به شهرکنشینان مطرح و تاکید کرد که خشونت علیه بیگناهان «شیوهی ما نیست».
با این حال، نتانیاهو و هرتزوگ در اظهارات خود ناخواسته اعتراف میکنند که مجازات دستهجمعی فلسطینیها از قبل در دستور کار مقامات مجری قانون اسرائیل قرار دارد، اما به خاطر حفظ نظم اجتماعی، این باید ارتش باشد که آن را اجرا کند، نه غیرنظامیان؛ به عبارت دیگر، وقتی نتانیاهو از شهرکنشینان میخواهد که به سربازان اجازه دهند «کارشان را انجام دهند»، درواقع به آنها میگوید که «اجازه دهید ارتش اسرائیل کار را برای شما انجام دهد».
در صدر همه قوانین وحشتناکی که این دولت تصویب خواهد کرد، مهمترین قانون در کتابهای اسرائیل - که هویت آن را مشخص میکند و سیاست آن را دیکته میکند - قانون حذف فلسطین است. برای این دولت راست افراطی، این منطق استعماری ـ شهرکنشینی یک فرمان الهی است. برای ارتش، این یک وظیفه عملیاتی است.
قانون حذف، وجوه بسیار و راههای زیادی برای به فعلیت رسیدن دارد. جمعه گذشته در الخلیل، فلسطینیها و فعالان ضداشغالگری، بیستونهمین سالگرد کشتار مسجد ابراهیمی را برگزار کردند که در آن باروخ گلدشتاین - قهرمان شخصی ایتامار بنگویر، وزیر امنیت ملی - ۲۹ نمازگزار فلسطینی را به قتل رسانید. هدف از این تظاهرات سالانه نه تنها زنده نگه داشتن یاد این قتل عام، بلکه مطالبهی بازگشایی خیابان شهدا، یکی از معابر اصلی الخلیل نیز بود که ارتش پس از کشتار، آن را به روی ساکنان فلسطینی بسته است. با این حال، راه برای شهرکنشینانی که در شهر زندگی میکنند باز است.
در حالی که مقابل خیابان شهدا ایستاده بودیم، سربازان قبل از شلیک گاز اشکآور و گلولههای لاستیکی به سمت ما، از پیشروی بیش از چند ده متری جلوگیری کردند. روند محو حضور فلسطینیها در قلب بزرگترین شهر کرانه باختری به گونهای است که حتی اعتراض نیز برای اشغالگران غیرقابل تحمل است.
القای ترس
اثربخشی سیاستهای حذف مستلزم دو شرط است: کشتار دسته جمعی و درجات مختلف خشونت از یک سو و حمایت یا همدستی مردم از سوی دیگر. اسرائیل هر دو را دارد.
پدیدهای که به «خشونت شهرکنشینان» معروف است، توالی بیپایان و روزانه حملاتی است که تنها سطحیترین نمودهای آن به رسانههای اسرائیلی میرسد. سربازان به بهانه "جنگ علیه تروریسم" میتوانند جنایات غیرقابل تحملی را مرتکب شوند که بسیاری از آنها نیز به ندرت گزارش داده میشود. انبوه جنایات، فراوانی، فراگیر بودن و تأیید صریح آنها توسط رهبری و افکار عمومی اسرائیل، همگی برای ایجاد واقعیتی طراحی شده است که در آن قانون حذف به یکی از قوانین طبیعت تبدیل می شود.
رهبری اسرائیل همیشه مهمترین نقش را در عادیسازی قانونِ حذف، بازی کرده است. بزالل اسموتریچ، وزیر دارایی، یکی از قدرتمندترین وزرای دولت، توییت داوودی بن زیون، معاون شورای شهرکنشینان ساماریا را که خواستار «پاککردن» حواره شده بود، پسندید. ساعاتی بعد، او لحن "نرمتر" نتانیاهو و هرتزوگ را تکرار کرد و فقط از شهرکنشینان خواست که قانون را به دست خود نگیرند.
در همین حال، زویکا فوگل، از حزب راست افراطی« قدرت یهودی» که ریاست کمیته امنیت ملی کنست را بر عهده دارد، گفت که به قتلعام «مثبت» نگاه میکند و افزود: «یک حوارهی بسته و سوخته همان چیزی است که من میخواهم ببینم. این تنها راه مهار دشمن است. پس از قتلی مانند دیروز، وقتی که ارتش اسرائیل اقدامی نمیکند ما نیاز به آتشزدن روستاها داریم». تالی گوتلیو، از اعضای حزب لیکود، از محکوم کردن این قتلعام امتناع کرد و گفت که «نمیتواند مردم را هنگام عزاداری قضاوت کند». سرنوشت یک فلسطینی را تصور کنید که جرأت کرده چیزی مشابه این دربارهی یهودیان اسرائیلی بنویسد.
این واقعیت که رهبری اسرائیل از ایجاد ترس در فلسطینیها لذت میبرد، نه تنها یک لکهی اخلاقی پاکنشدنی برای ما یهودیان است، بلکه پیشگویی وحشتناکی در رابطه با رویدادهای آینده است. پیش از ادای سوگند ائتلاف جدید، امیر فاخوری و مرون راپوپورت هشدار دادند که این میتواند «دولت نکبت دوم» اسرائیل باشد. با این حال، ممکن است حتی آنها هم حدس نزنند که ائتلاف با چه قاطعیت، خونخواری و سرعتی برنامه خود را پیش میبرد.
برای مثال، از آغاز سال جاری، نیروهای اسرائیلی جان بیش از ۶۰ فلسطینی را در کرانه باختری گرفتهاند - مرگبارترین منطقه در این سرزمین در دو دهه اخیر – برنامههای توسعه شهرکسازی را تسریع کردند و قوانینی را به اجرا گذاشتند که شهروندی و اقامت فلسطینیها را لغو میکند. در جریان حمله به حواره، اعضای کنست لایحهای را برای قانونی کردن مجازات اعدام مطرح کردند.
چندین کیلومتر دورتر، وحشتی مدام صدها هزار اسرائیلی را فرا گرفته است؛ اسرائیلیهایی که هر هفته به خیابان میآیند تا به درستی به "اصلاح" قوانین بنیادی[1] توسط دولت اعتراض کنند. اما رژیم اسرائیل که هیچ حد و مرزی نمیشناسد، با آنچه میخواهد با فلسطینیها انجام دهد سنجیده میشود، نه با آنچه میخواهد در حق یهودیان بکند. قتلعام در حواره و واکنشهای رهبری اسرائیل، روشن میسازد که آنها تا چه حد مایلند در جنگ خود در راستای نابودی [فلسطین] پیش بروند.
- - - - - - - - - - -
[1] از بدو تاسیس کشور اسرائیل به مرور زمان قوانینی تحتعنوان "قوانین بنیادین" به ثبت رسیدهاند. تاکنون ۱۵ قانون بنیادی وجود دارد. آخرین قانونی که به ثبت رسیده، همان قانون "دولت ملت یهود" است. انگلستان و نیوزیلند نیز دارای چنین سیستمی هستند.
در اسرائیل این قانون میبایست هر بار از طرف دادگاه عالی کشور تأیید شود. اصلاح سیستم قضایی که هفتههاست مورد اعتراض مردم قرار گرفته دقیقا مربوط به همین نکته است. این دادگاه عالی تا حدودی مستقل از دولت و گاهی در مخالفت با آن عمل میکند، از جمله یک مورد مشخص آن، پروندهای قضایی خود نتانیاهو است. دولت کنونی قصد دارد شدیدا قدرت این دادگاه را کم کند تا مجلسِ تحت کنترل راست افراطی بتواند هر قانونی را که میخواهد به اجرا بگذارد. این امر برای بسیاری پایان "دموکراسی" خواهد بود. (زیرنویس از مترجم)
برگرفته از: https://www.972mag.com/huwara-pogrom-settlers-elimination/
***********
نوشتهای از سامان احمدزاده در همین رابطه
آیا صبرا و شتیلای دیگری در راه است؟
بدون شک در روزهای آینده شاهد تحولات دیگری در فلسطین اشغالی خواهیم بود، به جرأت میتوان گفت که رژیم استعماری و دولت راست افراطی حاکم بر اسرائیل تصمیم گرفته است که در ادامهی عملکرد فاشیستی خود بار دیگر ضربهی مهلکی بر فلسطینیها وارد کند. قتلعام در جنین، نابلس، اورشلیم و حملات خونین و تخریب خانهها در همه محلات، به آتش کشیدن هرآنچه ممکن است توسط گروههای متوحش شهرکنشین، گروههایی که شهرها و روستاهای فلسطینی را مانند حوارا واقع در شمال ساحل غربی و در جنوب نابلس در نوردیدند و اقدامات تنبیهی علیه زندانیان فلسطینی.
در شرایطی که افکار عمومی متوجه جنگ اوکراین و زمینلرزههای هولناک ترکیه و سوریه است، فاشیستهای حاکم بر اسرائیل نه تنها به پاکسازی قومی فلسطینیها ادامه میدهند بلکه هر روز بر شدت توحش خویش میافزایند..هدف چیزی نیست مگر "کار" را تمام کردن،.به عبارت دیگر به پایانرساندن جنایتی که از سال 1948 آغاز کردهاند. کشتاری که هم اکنون در حوارا در جریان است بار دیگر چهرهی واقعی این رژیم را عیان کرده و جایی برای مماشات نمیگذارد..حمایت و همبستگی با خلق فلسطین معیار است. سکوت رسانههای دولتهای سرمایه در غرب و دولتهای ارتجاعی خاورمیانه، ذرهایی از مقاومت تحسینبرانگیز فلسطین نمیکاهد. بار دیگر تاکید میکنیم که انعکاس آنچه در فلسطین میگذرد وظیفه عاجل کمونیستها و انقلابیون میباشد، درعینحال پیوستن و تبلیغ جنبش بایکوت اسرائیل BDS سلاحی است که لحظهایی نباید فراموشمان شود.