مصاحبه با: خاكوبو سيلوا و گلوريا آرناس
از بنيانگذاران ارتش انقلابى خلق شورشگر ERPI
بهرام قديمى
۲ نوامبر ۲۰۰۹ ، شهر مكزيكو

مدت هاست كه به اخبار بد عادت كرده ايم. هرگاه نامه اى مى رسد، انتظار داريم خبرى باشد از سركوب كارگران، و مردم زحمتكش، دستگير شدن مبارزين سياسى و اجتماعى، شكنجه و يا حتى قتل آنان. چند روز پيش، در ۲۸ اكتبر ۲۰۰۹ يك خبر استثناىٔى به ما رسيد: گلوريا آرناس آزاد شد. و روز بعد از آن خبر شگفت انگيز دوم ما را غافلگير كرد: خاكوبو سيلوا نيز از زندان آزاد شد...
خاكوبو سيلوا نوگالس‌(فرمانده آنتونيو)، از بنيانگذاران دومين سازمان مسلح مهم در مكزيك (پس از ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى)، ارتش انقلابى خلق شورشگر- ERPI است. خاكوبو معلم مدارس روستاىٔى بود. در مكزيك، كار در اين نوع مدارس، به خاطر درآميختن با زندگى افرادى كه در آن تحصيل مى كنند، و زيستن در جامعهء دهقانى، هميشه فضاىٔى بوده است كه در آن جنبش هاى راديكال مى توانند خود را بيان كنند. او در روز ۱۹ اكتبر ۱۹۹۹ در حملهء نيروهاى مخصوص پليس سر قرار تشكيلاتى دستگير شد. خاكوبو شاعر و نقاشى ست برجسته كه آثارش از جمله در چند موزه و نمايشگاه در مكزيك، اتريش، سويس و در كانادا به نمايش گذاشته شده است. وى در روز ۲۹ اكتبر ۲۰۰۹ از زندان تِپيك، در ايالت ناياريت١ در شمال مكزيك، آزاد شد و بلافاصله راهى شهر مكزيك گشت. در صبح روز جمعه سى اكتبر به ترمينال اتوبوس شمال شهر مكزيكو رسيد. جمعى كه به پيشوازش رفته بودند، با شعار و فرياد شوق از وى استقبال كردند. از همان جا او عازم يك كنفرانس مطبوعاتى شد كه از روز قبل به خاطر آزادى گلوريا آرناس توسط «انجمن مبارزه با شكنجه و معافيت از مجازات» - CCTI٢ فراخوانده شده بود.
گلوريا آرناس آگيس (كلنل آىٔورورا)، يكى ديگر از بنيانگذاران ERPI، جزو فعالين جنبش توده اى در ايالت براكروز بود. وى پس از گريز از چنگ پليس اين ايالت با جنبش چريكى در ايالت گرررو، با ادامه دهندگان «حزب فقرا»٣ پيوند برقرار ميكند. در سال ۱۹۹۶ «ارتش خلقى انقلابى»٤ ‌از به هم پيوستن چند سازمان و گروه مسلح تشكيل مى شود كه بعدها، خود به علت از اختلاف در سبك كار دچار انشعاب مى گردد. پس از انشعاب در «ارتش خلقى انقلابى»، با ارتش انقلابى خلق شورشگر همراه مى شود. كلنل اىٔورورا، آن طور كه در ERPI ناميده مى شد، دو روز پس از آن كه همسرش (خاكوبو) دستگير شده، در يك خانهء تيمى در سن لوىٔيز پوتوسى در شمال غربى مكزيك دستگير مى شود. گلوريا در روز پنج شنبه ۲۸ اكتبر، سر شب، بدون خبر قبلى از زندان چيناكاىٔوتلا ، در ايالت مكزيك٥ آزاد شد.
هر دو، از همان لحظهء اول زندان، اتهام شورش عليه دولت را مى پذيرند. آنان از همان اولين دقايق آزادى شان در مصاحبه هاى مختلف تأكيد كردند كه تمام اشكال مبارزاتى را لازم مى دانند و معتقدند هر شكلى از مبارزه بسته به شرايط اهميت مى يابد.
مركز اصلى فعاليت ارتش انقلابى خلق شورشگر ايالت گرررو در جنوب مكزيك است. در گرررو هميشه هم سركوب حاكم بوده و هم مبارزات توده اى وجود داشته است. دو تن از معروفترين انقلابيون دوران اخير مكزيك، لوسيو كابانياس و خنارو باسكِز٦ (هر دو معلم مدارس روستاىٔى) در اين ايالت فعاليت داشته اند. و دست آخر «حزب فقرا» و «انجمن مدنى ملى انقلابى»٧، دو بازوى مسلح دهقانان اين ايالت بودند كه تنها با سركوب عنان گسيختهء ارتش، شبه نظاميان و نيروهاى رسمى پليس بود از ميان برداشته شدند.

در نيمه شب ۷ ژوىٔن ۱۹۹۸ نيروهاى ارتش مكزيك روستاى اِل چاركو را مورد حمله قرار مى دهند. در اين حمله ۱۱ نفر به قتل مى رسند، ۵ نفر زخمى و ۲۲ نفر، از جمله اِفرِن كورتِز و [خانم] اريكا سامورا٨ دستگير مى شوند، كه پس از تحمل شكنجه در بيدادگاه به پنج سال حبس محكوم مى گردند. طبق اخبار منتشر شده در مطبوعات مكزيك، در مدرسهء اين روستا نشستى بود بين رزمندگان ERPI و مردم روستاهاى اطراف براى معرفى اين نيروى چريكى و بحث حول نيازهاى مردم. اين نشست با اجازهء قبلى و توافق ساكنين روستاها برگزار شده بود. روز بعد از آن، ERPI در اطلاعيه اى از زرمندگان خود به خاطر آن كه شب را در روستا ماندند انتقاد كرده، تذكر مى دهد كه قرار نبوده رزمندگانش در روستا بمانند ولى از آن جا كه نشست به درازا كشيده، تصميم بر آن شده كه آنان در مدرسهء روستا شب را به صبح برسانند.
اين نخستين بار بود كه ارتش انقلابى خلق شورشگر علنى شد. بعد ها اين جريان در اطلاعيه هاى گوناگون بيان داشت كه آنان از يك جريان چريكى ديگر به نام «ارتش انقلابى خلق» EPR انشعاب كرده اند و به برپايى آرام و بدون جنجال نيروى توده اى و خود مختارى معتقدند.
با وجود دستگيرى خاكوبو سيلوا و گلوريا آرناس، ساختار ERPI دست نخورده باقى ماند و رزمندگان آن در ايالت گرررو و برخى نقاط ديگر كشور تشكيلاتشان را حفظ كرده، رشد دادند.
در سال هاى جارى به تدريج ادبيات ERPI هرچه بيشتر به ادبيات جنبش زاپاتيستى نزديك شد و برپايى خود مختارى روستاها در دستوركار قرار گرفت.
در سال ۲۰۰۱ طى راه پيماىٔى عظيم زاپاتيست ها از چياپاس به شهر مكزيكو، ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى از جريانات مسلح اين كشور، از جمله از ERPI اجازه مى خواهد كه از مناطق شان عبور كند. ERPI نه تنها از اين اقدام زاپاتيست ها حمايت كرد، بلكه در شهر ايگوآلا در ايالت گررو، قريب به سى هزار نفر از هيىٔت زاپاتيستى استقبال كردند كه بسيارى از آنان توده هاى سازمانى ERPI بودند. در ماه مارس ۲۰۰۱، در حالى كه فرماندهان زاپاتيست تريبون مجلس ملى [كنگره] مكزيك را در اختيار خود مى گيرند، گلوريا آرناس (كلنل آىٔورورا) در نامه اى محبت آميز از زاپاتيست ها به خاطر مبارزاتشان سپاسگزارى مى كند.
در روز ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۵، در همايش تأسيس «كارزارى ديگر»٩ در روستاى زاپاتيستى لاگروچا، در ايالت چياپاس، معاون فرمانده ماركوس گفت: ‮«‬بايد رفقاى زندانيانمان را به اسم بشناسيم،‮ ‬و سركوب و سركوبگر را به صراحت نام ببريم‮. ‬در يكى از ‬نشست هاى مقدماتى‮ ‬از سركوب در شهر گوادالاخارا عليه جوانانى كه خواهان جهانى ديگر اند،‮ ‬سخن به ميان آمد؛ آن ها كه سخن مى گفتند نام زندانيان را به خاطر نمى آوردند‮. ‬اين موضوع لرزه بر اندام ما مى اندازد‮. ‬ما به عنوان مبارزان‮ «كارزارى ديگر‮» ‬نمى توانيم اين طور عمل كنيم.‮ ‬بايد به رفقايمان وفادار باشيم،‮ ‬و هيچكس را تنها نگذاريم و هيچكس را فراموش نكنيم‮. ‬مى خواهيم اين جا از دو نمونه ى برجسته نام ببرم،‮ ‬از دو رفيق،‮ ‬يك مرد و يك زن،‮ ‬كه زندانى اند و‮ - ‬اگر حرف هاى اعضاى فاميلشان را كه به يكى از جلسات مقدماتى آمده بودند ملاك قرار دهيم‮ - ‬به‮ «ششمين بيانيه‮»١٠ [منظور ششمين بيانيه زاپاتيست ها از جنگل لاكندوناست. م.] ‬پيوسته اند‮. ‬دارم از رفيق خاكوبو سيلوا نوگالِس و رفيق گلوريا آرناس آگيس حرف مى زنم،‮ ‬زندانيان ارتش انقلابى خلق شورشگر‮.»
ماركوس سپس با دكلمهء شعر زيباىٔى از خاكوبو سيلوا نوگالِس باز هم در بارهء اهميت نام بردن و دفاع از زندانيان سياسى،‮ ‬مفقودالاثر شدگان و جان دادگان سخن راند‮. اما در واقع پيام ماركوس از هرچيزى مهم تر بود‮. ‬او از سوىٔى نزديكى خود را به يكى از مهمترين گروهاى چريكى مكزيك نشان مى دهد،‮ ‬و از سوى ديگر به سيسِن‮١١ (‬پليسى سياسى مكزيك‮) ‬يادآورى مى كند كه زاپاتيستها تنها نيستند‮.
بعدها در روز ۲۵ آوريل ۲۰۰۶، فرمانده ماركوس همراه با جمعيت كثيرى در مقابل زندان چيكوناىٔوتلا حضور مى يابد و حدود پنج ساعت اجازهء ورود به زندان و ملاقات گلوريا آرناس را انتظار مى كشد. اگرچه وى موفق به ديدار زندانيان نمى شود، با اين حال او با قبول خطر حضور علنى خود، وفادارى اش را به مبارزين ديگر نشان مى دهد.
در روز ۲۸ دسامبر ۲۰۰۸، در «نخستين فستيوال جهانى خشم شرافتمندانه»، در ميزگردى كه موضوع آن سركوب بود، مقاله اى بسيار جالب و ارزشمند از گلوريا آرناس اراىٔه شد (اين مقاله كه با صداى خودش پخش شد از قبل در درون زندان ضبط شده بود).
چندى بعد معاون فرمانده ماركوس همراه با هيىٔتى از نمايشگاه آثار نقاشى خاكوبو سيلوا نوگالِس كه در موزهء سيكيروس١٢ (نقاش برجسته مكزيكى) برگزار مى شد، ديدار كرد.
از يك سو اين آمد و شد ها و از سوى ديگر مبارزهء قاطع و پيگير خاكوبو سيلوا و گلوريا آرناس و اتخاذ تاكتيك هاى درست از جانب آنان، از جمله باعث شد كه قضيهء آنان به پرچم مبارزهء فعالين كارزارى ديگر در دفاع از زندانيان سياسى بدل گردد.
در روز ۳۰ اكتبر ۲۰۰۹ در كلوپ روزنامه نگاران شهر مكزيكو، طى كنفرانس مطبوعاتى كه به دعوت «انجمن مبارزه با شكنجه و معافيت از مجازات» برگزار شد، خاكوبو سيلوا نوگالِس يك بار ديگر موضع خود را در رابطه با جنبش به روشنى بيان كرد: «قلب من با چريك هاست. قلب من با ERPI است، با ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى... و با خيلى هاى ديگر كه نامشان شناخته شده نيست. اما حالا ما مجبوريم در نوع ديگرى از جنگل باشيم: و شما درخت بلوط ايد و من در شما خودم را استتار مى كنم. به همين دليل همچنان تمام اشكل مبارزاتى را تقدير مى كنم. حالا وظيفهء ماست كه در مبارزهء توده اى شركت داشته باشيم... ولى همچنان با رفقايم هستم.»
بارى، فرصتى به دست آمد كه در زمانى كوتاه بتوانيم با اين دو زندانى تازه از بند رها شده مصاحبه اى داشته باشيم كه در زير ملاحظه مى كنيد. يكى از نكات بسيار جالب طى اين مصاحبه براى ما، زبان گويا و سادهء اين مبارزان بود كه بيانگر نزديكى آنان به جنبش مردمى ست.
اين مصاحبه دو روز پس از آزادى خاكوبو سيلوا و سه روز پس از آزادى گلوريا آرناس انجام پذيرفته است. آنان هنوز در حال و هواى زندان را بسر مى برند و به علت محدوديت وقت، نمى توانستيم بسيارى از سؤالاتى را كه مهم نيز هستند، با آنان مطرح كنيم. اميدواريم در آينده بتوانيم مبارزان ايرانى را هرچه بيشتر با تجربه ها و كارهاى آنان آشنا سازيم.
۳ نوامبر ۲۰۰۹
شهر مكزيكو

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سؤال: شما به عنوان رزمندگان ارتش انقلابى خلق شورشگر دستگير شده بوديد؛ چه شرايطى باعث شد كه مبارزهء مسلحانه را برگزينيد؟ ERPI چگونه شكل گرفت؟ اهدافش كدامند؟ و چه نكاتى باعث انشعاب آن از ارتش خلقى انقلابى شد؟
خاكوبو سيلوا: هر كس تاريخ شخصى خودش را دارد، شكلى يگانه و ويژه كه شخص را مثلاً به مبارزهء مسلحانه مى كشاند. در مورد من، زندگى با فقر از طرفى، و بخصوص آگاهى از سركوب هاىٔى كه در اين كشور اتفاق افتاده، تعيين كننده بود. اينها باعث شد كه قبل از هرچيز آرزوى مبارزه براى تغيير اوضاع اجتماعى و سياسى وجود داشته باشد، با توجه به اينكه براى اين تغيير هم راه مسالمت آميز مطرح مى شود و هم قهرآميز يعنى از طريق مبارزهء مسلحانه. علت آنكه مبارزهء مسلحانه به عنوان بديل مطرح شد اين است كه مبارزات مسالمت آميز گذشته بى نتيجه مانده بود. اينجا بود كه من، يك جوان ۱۵- ۱۶ ساله، در جستجوى يك سازمان مسلح بودم. جستجو زمانى كه در پايتخت زندگى مى كرديم شروع شد. جنبش مسلحانه اى نبود كه بشود با آن تماس برقرار كرد و يا آسان با آن آشنا شد. با اشكال ساده لوحانه، مثلا در راه پيماىٔى هاىٔى كه ممكن بود در آن نشريه و يا اعلاميه اى از گروه هاى مسلح پخش شود، شركت مى كردم تا اگر كسى را ديدم كه اطلاعيه پخش مى كند با او حرف بزنم و بگويم كه مى خواهم به شما بپيوندم. اما اين طور كه نمى شد با آنها ارتباط برقرار كرد...
بعد ها به شيوه اى خود به خودى ارتباط عملى شد.

گلوريا آرناس: من به يك جنبش توده اى مسالمت آميز در اوريسابا در ايالت براكروز، تعلق داشتم كه براى آزادى زندانيان سياسى همان ايالت فعاليت مى كرد. اين جنبش توانست آزادى چند نفر از زندانيان را به دست بياورد. من جوان بودم، ۱۸ ساله، در سازمانى در كوهستان هاى سونبوليكا. سركوب آغاز شد. مرا بازداشت كردند و تا چهار روز از من خبرى به كسى ندادند. رفقاى ديگر تحت تعقيب قرار گرفتند. خواهرم دو بار دستگير شد. كوشيدند چند نفر از رفقاى سازمان را به قتل برسانند. و به شدت تحت مراقبت قرار گرفتيم، به طورى كه زندگى را در آن جا غير ممكن مى كرد. بنا بر اين سؤال اين بود كه يا از آن جا بروم و فعاليت سياسى را رها كنم، يا زندگى مخفى پيش بگيرم. من ايالت [براكروز] را ترك كردم (چون اين موج سركوب مستقيماً‌ به دستور فرماندار انجام مى گرفت) و به ايالت گرررو رفتم. ايالتى كه به هيچ عنوان آرام نبود، ولى چشم من به آينده بود. پس جستجو براى ارتباط آغاز شد (گرررو ايالتى است كه هميشه در آن جنبش هاى زيادى در ارتباط با چريك ها وجود داشته). من ديگر نمى توانستم علنى باشم، نمى شد كه يك بار ديگر به لحاظ امنيتى به اصطلاح بسوزم، پس از چند سال ارتباط مستقيم را بدست آوردم.

خاكوبو سيلوا: و از شانس خوبش، مرا پيدا كرد.
[هر دو مى خندند]

سؤال: پس شما در آن زمان در يك سازمان بوديد؟
خاكوبو سيلوا: اولين سازمانى كه من به آن پيوستم، حزب فقرا بود. بسيار از اين بابت راضى ام چون سازمانى بود كه به شكلى نظامى در يك منطقهء كوهستانى عليه ارتش مكزيك مى رزميد، و خيلى اعتبار داشت. رهبر آن لوسيو كابانياس بود. اين گروه چند مرحله و اتحاد و اىٔتلاف هاى متعددى را پشت سر گذاشت. اول با يك گروه به نام PROCUP وحدت كرد و PROCUP-PDLP را تشكيل داد و بعد اين گروه تبديل شد به EPR. من همچنان در آن فعال ماندم. پس از مدتى فعاليت و بر اساس تجربهء سازماندهى دهقانان در كوهستان هاى گرررو، ديدگاهى كه از دوران PROCUP-PDLP و سپس در EPR وجود داشت تغيير كرد. ديدگاهى كه روى درك از نقش پيشتاز، و كادر حرفه اى كه همه چيز را مى داند و قادر به هر كارى هست و توده ها در پى او راه خواهند افتاد، بسيار تأكيد مى كرد. اين ديدگاه بر اساس شناختى كه از توده هاى دهقان و همچنين بوميان به دست آورد تغيير كرد. اين زندگى با مردم به مبارزان فهماند كه نمى توان فقط با صلاحيت هاى معينى يا با آموزش نسبى آمد و به مردم گفت دنبالم راه بيفتيد، من شما را رهبرى خواهم كرد. نه، نه! اساس تجربه مى فهماند كه كسى كه انقلاب مى كند، خود خلق است و نقش ما رهبرى نيست بلكه وظيفهء ما اين است كه همراه آنها باشيم. وظيفهء ما پيوستن به مبارزهء توده هاست و نه پيوستن توده ها به مبارزهء ما. اين تجربه از اين جا نشىٔت مى گيرد كه با شكل سازمانى گذشته كه بر مخفى كارى كامل استوار بود، جاىٔى كه انقلابيون با هدف داشتن امنيت، خود را از توده ها منزوى مى كردند، و در اين كار آنقدر پيش مى رفتند كه ديگر مردم آن ها را نمى شناختند. تقريباً هشت سال طول كشيد تا ما حدود سى نفر را جذب كرديم. تازه از اين سى نفر همه شان حاضر به پيوستن به ما نبودند، بلكه فقط همكارى هايى مى كردند. بر اساس اين مشاهدات در سازمان اين ايده شكل مى گيرد كه بايد همه چيز را تغيير داد؛ بايد بيشتر ريسك كرد؛ زندگى مخفى را ملايم تر كرد؛ با توده ها ارتباط مستقيم ترى داشت؛ و ديگر نبايد افراد را به صورت فردى جذب كنيم، بلكه بايد به صورت توده اى آنان را جذب كرد. ديگر موضوع بر سر افراد نيست بلكه روستاهاى كامل مطرح اند، شرايطى كه در آن روستا تصميم مى گيرد بخشى از جنبش باشد. بدون آن كه ما بدانيم. اين تجربه منطبق بود با تجربهء ديگرى كه در كشور وجود داشت، كه تجربهء ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى بود. پيوستن روستاهاى كامل با مسىٔولين آن، با مدارس آن، با پدر بزرگ و مادر بزرگ هايش، زنان، مردان، و كودكانش. كه همه نه تنها از جنبش چريكى مطلع اند، بلكه بسيارى از چيزهاىٔى كه چريك ها بايد انجام بدهند در دست آن هاست.

گلوريا آرناس: همان طور كه از همان مختصرى كه گفتم معلوم است، ورود به يك سازمان مخفى يك گام امنيتى بود. من از يك جنبش توده اى مى آمدم و نه از يك سازمان مخفى. وقتى مى خواهم رابطه ام را با يك سازمان مسلح برقرار مى كنم، براى اين است كه بتوانم با زندگى مخفى شركتم را در يك جنبش علنى ادامه دهم، چون من نمى توانستم به شكل ديگرى ادامهء فعاليت علنى را براى خودم، در هيچ جاىٔى تصور كنم.
در آن زمان من حدود ۲۵ سال داشتم، و گمان مى كنم با هر سازمانى كه در آن زمان ارتباطم برقرار مى شد، با همان سازمان فعاليت مى كردم. آن زمان اين نياز من بود. من گمان مى كردم كه آن سازمان «حزب فقرا» است ولى نمى دانستم كه آنان با جريانات ديگرى وحدت كرده، وPROCUP-PDLP تبديل شده بودند. من به حزب فقرا سمپاتى زيادى داشتم.
به شكلى فردى وارد اين جريان شدم. وقتى از منطقه ام خارج شدم، ديگر هيچ ارتباطى با آن نداشتم. پس از آن همه فعاليت علنى، حالا كارم نحوهء ديگرى داشت. بايد از صفر شروع مى كردم: بايد اسمم را عوض كنم؛ مواظب باشم چيزى لو نرود؛ از خودم مراقبت كنم؛...
يك موضوع مخصوص به ما زنان...، اين را به عنوان انتقاد مختص به اين سازمان نمى گويم، مى توانيم حالا آن را بفهميم، ولى دست آخر كار گِل به ما زنان محول مى شد. پوشش امنيتى دادن به خانه هاى تيمى كار ما بود. من يك زن تنها بودم با يك دختر بچهء چهار ساله. بنا بر اين يك «بچهء بى گناه» مى توانست محمل خوبى باشد. من مدتى آرام و ساكت بودم، و در عين حال تجربه اى بود. ولى بعد تحرك تشكيلاتى آغاز شد، بخصوص وقتى تغيير شيوهء كار و نزديك شدن مان به جنبش ها و روستاها و گسترش تشكيلات مطرح شد. در اين زمان شكل فعاليت من هم عوض شد و من به اشكال ديگرى فعاليت مى كردم.

سؤال: ERPI چه زمانى تشكيل شد؟
گلوريا آرناس: پيدايش ERPI ناگهانى نبود. گفتيم كه ما به PROCUP-PDLP تعلق داشتيم كه بعد به EPR تغيير كرد. در اين روند عملاً سازمان همان سازمان بود. در درون EPR است كه اختلاف نظر در مورد طرح و شيوهء كار و استراتژى شروع شد. اين فرايندى بود با سرعت كم كه حدود دو سال طول كشيد. طبيعى ست كه انشعاب مى بايستى ناگهانى باشد، ولى فرايند آن از قبل وجود داشت. در اين زمان موضوعات مختلفى مطرح بود: يكى اين بود كه ما بدون آن كه خودمان متوجه باشيم... (زيرا ما از كار تشكيلات در سطح ايالات ديگر كشورى با خبر نبوديم، بلكه فقط از كار در گررروخبر داشتيم ــ مثل چيزهاىٔى كه خاكوبو از كار در روستاها تعريف كرد ــ و از اين كه روستاهاى كامل در جنبش ادغام مى شدند... ارتباط با جنبش اجتماعى، از جمله در جنبشى كه پس از تقلب در انتخابات رياست جمهورى در سال ۱۹۸۸ در ايالت گرررو راه افتاد و نيز در بخشدارى ها در سال ۱۹۹۱ كه به خاطر محلى بودن بيشتر محسوس بود، زيرا در خود محل است كه مسىٔولين محلى انتخاب مى شوند. آن زمان مردم ساختمان شهردارى و بخشدارى را اشغال مى كردند. از آنجا كه فضاى احزاب انتخاباتى همه جا را گرفته بود، سازمان به اين مبارزات مردم نزديك نمى شد. جنبش توده اى زمينه را براى رشد سازمان فراهم آورد، بنا بر اين، بدون آن كه متوجه باشيم، روش ديگرى به كار برديم؛ روشى كه در آن به جاى رهبرى، مردم اعماق اند كه به حساب مى آيند. در اين روش از مردم مى آموختيم؛ به آن ها گوش مى سپرديم؛ و از آن خود مختارى را ياد گرفتيم. خلاصه اينكه ديگر ما نيستيم كه براى كسى تصميم مى گيريم و ما نيستيم كه به كسى فرمان مى دهيم. بايد قدرت از پاىٔين بوجود بيايد.
موضوع ديگر اين بود كه سازمانى كه ما از آن مى آمديم هدف خويش را «بدست گرفتن قدرت» مى دانست. «وقتى قدرت به دست گرفته شد، بعد سوسياليسم را مى سازى، تغيير بوجود خواهد آمد، و به طور اتوماتيك وضع زنان و حقوق آنان هم درست مى شود، و...» و ما به اين امر معتقد بوديم. چيزى كه آن زمان شروع كرديم بياموزيم اين بود كه اين طورى نمى شود. بايد از اعماق و با توده ها و با جنبش، چيز جديدى را ساخت. چيز جديدى كه جنبش بتواند از آن دفاع كرده، تثبيتش كند. اگر قرار است چيزى را نابود كنى، چيز ديگرى هست كه جاى آن بگذارى. زيرا اگر چيزى را نابود كنى و چيز ديگرى به جاى آن نداشته باشى، دست آخر همان اولى را بازسازى مى كنى. اين كارى بسيار ظريف تر و پيچيده تر است ولى ما معتقديم كه بايد به آن عمل كرد.
بنا بر اين اختلاف ما ديگر عميق بود. اگر متوجه شوى كه يك بخش در درون يك سازمان چنين ديدگاهاىٔى داشته باشد و بخش ديگر همچنان بگويد كه قدرت را بايد به دست گرفت و بيش از آن، خود سازمان بايد قدرت را به دست بگيرد، طبعاً از طرف خلق به دست مى گيرد، اما قدرت همچنان در اختيار سازمان مى ماند. ما ديگر با چنين ديدگاهى موافق نبوديم، نگاه و عملكرد ما در جهت ديگرى بود.
موضوع ديگر ساختار درونى سازمان بود كه ما مسىٔله، دمكراتيزه كردن درونى آن را مطرح مى كرديم. يك سازمان مخفى بيشك هميشه عمودى ست، يك ساختار عمودى با تقسيم كار لازم و غيره. ما نوعى دمكراتيزاسيون را مطرح مى كرديم و يك نكتهء بسيار مهم: انسانى كردن مناسبات و يك رشته اصول اخلاقى. ما چشم مان را بازكرديم كه هدف وسيله را توجيه نمى كند. هدف انقلاب است و تغيير، خُب، مطمىٔناً اين طور هست، ولى به خاطر اين هدف دست به كارى نمى زنيم كه عليه همين هدف باشد. اين كه تشكيلات همه چيز است و زندگى رفقا براى آن مى توان قربانى كرد براى ما قابل قبول نبود. ما شروع به مخالفت كرديم.
اين موضوع همزمان شد با گسترش تعداد اعضاى رهبرى در سازمان ما، EPR. بنا بر اين رفقاى ايالات مختلف كه در گذشته مشغول كارهاى كوچك خودشان بودند، در جلسه هاى بزرگتر شركت كردند. ما متوجه شديم كه در نقاط ديگر چه كارهايى مى كردند، و يا نمى كردند، و چگونه. اين جا بود كه متوجه شديم ما واحد هاىٔى كه در «گرررو» كار مى كرديم خيلى با ديگران فرق داريم و نظرات مان را جور ديگرى مطرح مى كرديم. كم كم چيزهاىٔى را از سازمان فهميديم كه ديگر برايمان خوش آيند نبود و با آن هم عقيده نبوديم.
بنا بر اين هر اختلافى، چه بر سر متدولوژى بوده، يا اخلاق، استراتژى، و حتى سر موضوعات عينى مشخص، آن ها را مطرح كرديم. اين كار به جاى آن كه باعث بحث شود، عدم اعتماد ايجاد كرد. ما نتوانستيم فضاىٔى براى بحث باز كنيم و بنا بر اين انشعاب شد.

خاكوبو سيلوا: وقتى ما متوجه اختلافات شديم، بخصوص در مورد شيوهء كار، و مقايسهء‌ يك روش با ديگرى، متوجه شديم كه اختلاف زياد است. وقتى آگاه شديم كه در ايالات ديگر چه مى گذرد، حساب دستمان آمد كه بسيارى از چيزهاىٔى كه براى ما تعريف مى كردند، خيال خام است: مى شنيديم كه ارتش خلقى در سراسر كشور نيرو دارد! وقتى در جلسه حساب پس داده شد، معلوم شد كه در هر ايالتى چه مى گذرد. افراد از ايالات مختلف مى آمدند و مى گفتند كه چقدر نيرو دارند. به ما مى گفتند كه نيروهاى زيادى داريم، و ناگهان متوجه شديم كه تعداد انگشت شمارى هستند. در يك مورد من مسىٔول ايالت گرررو بودم، و از اين ايالت گزارش دادم. اوضاع آنقدر متضاد بود كه باورم نمى كردند كه در گرررو وضع چنين است. بنا بر اين سيستماتيزه كردن اين متد كار در ديدگاه جديد، آغاز شد. متنى وجود دارد به نام «شيوهء ساختن». وظيفهء من بود كه اين جمعبندى را تهيه كنم. در اين نوشته من شيوهء رشد مان را به صورت منسجم اراىٔه مى دهم. اين مطلب در همان حالى كه نوعى گزارش بود، پيشنهاد هم بود براى آن كه بقيهء كميته ها و ايالات همان متد كار را به اجرا در بياورند. زيرا اين شيوهء كارآيى داشت. از يك طرف اجازهء رشد مى داد و از طرف ديگر رضايت مردم را فراهم مى كرد. مردم راضى اند، چون تصميم گيرى با آنان است. اين نوشته صد و سى و چند صفحه بود. آن را با هدف پيشنهاد براى بحث به سازمان اراىٔه داديم. به جاى آن كه رويش بحث كنند، آن را مطلقاً بى اعتبار دانستند، با اين حال كوششى بود از جانب ما براى آن كه نشان دهيم كه اين روش كارآيى دارد. در نشست هاى سراسرى بعدى نه تنها در حرف، بلكه در عمل محصول كار را نشان داديم. در بخش بزرگى از ايالت گرررو، روستاهاى كامل همراه با ما در حركت ها شركت مى كردند كه كاملاً تازگى داشت.
يكى از دلايلى كه عليه ما مى آوردند اين بود كه اين روش كار از درجهء امنيت مى كاهد. ما پاسخ مى داديم كه دقيقاً درست است ولى ارزش آن را دارد. ما مى توانيم سازمانى مطلقاً آهنين و امن باشيم، ولى نه رشد خواهيم كرد و نه اين كه چنين سازمانى علت وجودى خواهد داشت. اگر قرار است هشت سال در يك ايالت كار كنيم و فقط چند ده نفر آدم داشته باشيم، صدها سال طول خواهد كشيد كه ما هزاران انسان مبارز در صفوف خود داشته باشيم. بنا بر اين پيشنهاد ما اين بود كه بيشتر خطر كنيم، بايد در روستاهاى كامل پيش برويم.
در آن دوران بود كه تجربهء ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى رخ داد. ما مى بينيم كه در بخش بزرگى از شكل كار، با آنان هم نظريم، و دستاوردهاى آنان عالى ست. اين طور بايد كار كرد!
يكى ديگر از نكات اساسى كار مخفى بود. يعنى هرگز نگذاريم بفهمند كه كجا كار مى كنيم. تا حداكثر ممكن تقسيم كار را طورى از دولت پنهان نگاه داريم كه آنان به هيچ وجه نفهمند ما كجا كار مى كنيم. ابتكار تعيين زمان و مكان فعاليت در دست ما باشد. هيچ دليلى وجود ندارد كه كارمان را جار بكشيم، و اين امر هم خيلى با شيوه كار آن ها در تضاد قرار مى گرفت. مى گفتند بايد قدرتمان را به رخ آنها بكشيم تا بگويند قدرتمنديم، ما مى گفتيم نه، هيچ چيز را نبايد نشان دهيم، و شبنامه هم پخش نكنيم. با مردم بايد كار كرد، اگر با توده ها ارتباط وجود دارد، چه اهميتى دارد كه جلوى پاى توده ها شبنامه بياندازيم. بنا بر اين با اين شكل كار مخالفت كرديم.
به علاوه وقتى ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى قيام مى كند، و آن ها شرايط جديدى بوجود مى آورند و مى بينيم كه نيروى هاى ديگرى هم وجود دارند كه توان شان بالا ست، پيشنهادى كه مطرح مى شود، اين است كه براى وفق دادن خودمان با شرايط بايد كار را تشديد كنيم. اين پيشنهاد فقط از جانب ما نبود، همهء رفقا اين پيشنهاد را داشتند. در چياپاس يك ارتش انقلابى دارد در درگيرى رو در رو عليه دولت مبارزه مى كند، و ما در حمايت از آن فقط توانستيم در يك مورد دام بگذاريم و به نيروهاى دولتى حمله كنيم. اين كارى بسيار ناچيز است. چرا براى خودمان يك سقف زمانى تعيين نمى كنيم تا كارى شبيه به ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى انجام دهيم؟ بايد آماده باشيم تا اگر ارتش زاپاتيستى به پيش مى رود، ما هم گامى به پيش برداريم، ولى اين بار با يك نيروى قابل ملاحظه، و نه با يك عمليات غافلگير كردن نيروهاى دولتى به عنوان همبستگى با زاپاتيستها.
بنا بر اين پيشنهاد داديم كه براى جلوگيرى از اين عدم اعتماد در مورد زياد بودن نسبى نيروى ما در گرررو، شما كنترل تشكيلات گرررو را به دست بگيريد و ما را به ايالات ديگرى بفرستيد تا با روشى كه داريم، تشكيلات را در آن ايالات گسترش دهيم. هر يك از ما را به يك ايالت بفرستيد، در مورد شخص خودم، پيشنهاد دادم كه مرا به شمال كشور بفرستند، كه مى گفتند به خاطر آن كه سطح زندگى مردم بالاتر از جنوب است، نمى توان كسى را جذب كرد، جاىٔى كه پس از چند سال كار تنها تعداد اندكى جذب كار شده بودند، و ما در عرض يك سال حساب پس خواهيم داد. آرى، با اين متد خود را به خطر مى اندازيم، ممكن است دستگير شويم، يا ما را به قتل برسانند، ولى دستاورد خواهيم داشت.
آنها اين پيشنهاد را نپذيرفتند و شك و ترديد بيشتر شد. ما را به انشعاب و جداىٔى طلبى متهم كردند. چنين امرى در سازمانى كه مسلح است، شرايط بسيار خطرناكى بوجود مى آورد. با انشعاب طلبى كسى روى خوش نشان نمى دهد، چرا كه ممكن است اين طور برداشت شود كه مى خواهد سازمان را از هم بپاشاند. بنا بر اين عدم اعتماد ديگر دو طرفه مى شود. در چنين شرايطى راه ديگرى بجز قطع ارتباط باقى نمى ماند. ديگر جاىٔى براى بحث نيست. دير يا زود، سلاح سخن خواهد گفت. متأسفانه گاهى به جاى زبان و خرد، سلاح سخن مى گويد. جلسات بحث و گفت و گو در منطقهء مركزى تشكيلات، (پايگاه EPR) برگزار مى شدند. و ERPI تشخيص مى دهد كه ديگر نمى شود بحث كرد و بايد جدا شد. و انشعاب صورت گرفت. شصت در صد نيروهاى EPR تصميم گرفت جدا شود. ما عقب نشينى كرديم. نظر ما اين نبود كه درگير شويم، بلكه با عقب نشينى مى خواستيم جلوى هرگونه رو در روىٔى و درگيرى درونى را بگيريم و موفق شديم به دام چنين وضعيتى نيفتاديم.

گلوريا آرناس: دوست دارم در بارهء اين لحظهء‌انشعاب و تشكيل ERPI چيزى اضافه كنم. شايد نتوانستيم خوب توضيح دهيم. موضوع بر سر اين نيست كه از يك سازمان، يك گروه جدا شود و حالا دو سازمان تقريباً شبيه به هم داشته باشيم كه حالا از هم جدا هستند. اختلافات ريشه اى بود. در اين دوره است كه موضوع «قدرت خلقى» مطرح مى شود. اين كه سازمان مسلح كمى عقب بكشد تا «قدرت خلقى» را بنا كنيم، و قضيهء خودمختارى به عنوان محور خودگردانى باشد. «دفاع از خود همه جانبه»، و دمكراسى مستقيم و مشاركتى. «دفاع از خود همه جانبه» به مفهوم فقط نظامى آن نيست، بلكه دفاع از خودى است كه در همهء جوانب اقتصادى، سياسى و اجتماعى بايد ساخت. به اين دليل همه جانبه است.

سؤال: آيا شما به عنوان پيشتاز به گرررو رفتيد؟
گلوريا آرناس: اين خيال خام مان بود.

سؤال: و بعد متوجه مى شويد كه اين آن چيزى نيست كه مى خواهيد؟
خاكوبو سيلوا: همين طور است.

سؤال: آيا مى دانيد كه ERPI امروزه خود را چگونه تعريف مى كند؟
[هر دو مى خندند]
گلوريا آرناس: ما نمى توانيم به نام ERPI حرف بزنيم، ما از ده سال پيش زندانى هستيم، فقط مى توانيم از طرف خودمان حرف بزنيم، اما مى توانيم نظرمان را در اين باره بگوىٔيم. بنا بر آنچه تا به حال ديدم، و روندى كه طى شده، ERPI روند سابقش را ادامه داده و تا آن جا كه من مطلع شده ام آن را رشد داده است. فكر نمى كنم كه ERPI خودش را «پيشتاز» حس كند. برعكس فكر مى كنم كه قدرت از پاىٔين را تقويت كرده و به ساختار «قدرت خلقى» كمك كرده. اين چيزى ست كه معتقدم.

سؤال: وقتى جنبش نوين كمونيستى پا به عرصهء ‌وجود مى گذارد، از احزاب سنتى كمونيستى فاصله مى گيرد و خود را در وجود گروه هاىٔى كه از تبليغ مسلحانه و روش هاى مشابه آن استفاده مى كنند، نشان مى دهد. اين امر نه تنها در آمريكاى لاتين، بلكه همچنين در خاور ميانه شاهديم. برخى از اين گروه ها، وقتى نتوانستند با مردم رابطه اى تنگاتنگ بوجود بياورند، به فكر تغيير روش افتادند. از راىٔول سنديك (بنيانگذارجنبش رهاىٔيبخش ملى – توپامارو در اوروگوىٔه) نقل مى كنند كه در پاسخ به اين سؤال كه چرا فعاليت تان را متوقف كرديد گفته است: « وقتى اتومبيل شما درست كار نمى كند، پياده مى شويد، كاپوت اتومبيل را بالا مى زنيد و به درون موتور آن نگاه مى كند تا ببيند مشكل كجاست.» شما چه زمانى از اتومبيل تان پياده شديد تا گام هاىٔى را كه تا آن زمان پيموده بوديد، بررسى كنيد؟

خاكوبو سيلوا: سال ۱۹۸۸ لحظهء تاريخى بسيار مهمى بود. لحظه اى كه در آن به خاطر روند انتخاباتى شاهد نارضايتى عظيم توده ها هستيم. در اين لحظه ما از خودمان مى پرسيديم كه اگر جامعه منفجر شود و كار به يك قيام توده اى بكشد، ما چه نقشى مى توانستيم داشته باشيم؟ ما با چند ده نفر، از عضو و هوادر و... مطلقاً قادر نخواهيم بود كارى كنيم. اين امر نقطه آغاز بود. ما از يك طرف حاضر بوديم براى اين مردم مبارزه كنيم و جان مان را در اين راه بدهيم و از طرف ديگر مى بينيم اين مردم خودشان، به تنهاىٔى، يعنى بدون ما، دارند قيام مى كنند. بنا بر اين ديدگاهى كه معتقد است كه «تودهء مردم عقب افتاده اند، نمى فهمند، حاضر نيستند مبارزه كنند و سازماندهى آنان بسيار سخت است...» ديگر عقب زده مى شود. ديگر مى ديديم كه اين طور نيست. اين توده ها شهردارى ها را اشغال مى كردند، آن ها مسلح بودند. قبل از اين موضوع توده ها خود را براى مسلح شدن آماده مى كردند. ما اين موضوع را مى دانستيم. كسانى بودند كه حتى از من مى پرسيدند كه مردم عليه تقلب در انتخابات حركت خواهند كرد. شما چه خواهيد كرد؟ ما مى گفتيم كه خوب ما هم آن ها را همراهى خواهيم كرد، ولى تا چه حد؟ با چه نيروىٔى؟
هيچ نسبتى وجود نداشت. از يك طرف تودهء مردم مسلح بودند و شهردارى ها را اشغال مى كردند. درگير مى شدند و كشته هم مى دادند. و از طرف ديگر يك گروه كه مى خواست مبارزه كند ولى نيرويى نداشت...

سؤال: شما در ماه اكتبر سال ۱۹۹۹ دستگير شديد: خاكوبو در ۱۹ اكتبر در شهر مكزيكو، و گلوريا در ۲۲ اكتبر در سن لوىٔيز پوتوسى. هر دو شكنجه شديد. چرا شما را شكنجه كردند؟ شكنجه گران چه مى خواستند؟ و شرايط زندان چگونه بود؟
خاكوبو سيلوا: در مورد من هيچ لزومى وجود نداشت كه شكنجه ام كنند تا بفهمند من چه كسى هستم. زيرا وقتى مرا دستگير مى كردند، مى دانستند من چه كسى هستم. كسى كه همراهم بود از قبل به پليس گفته بود كه من آنتونيو هستم. بنا بر اين دليل اصلى شكنجهء من بدست آوردن اطلاعات براى داغان كردن سازمان بود و براى دستگير كردن تعداد بيشترى از رفقا. هدف شكنجه همين بود.

گلوريا آرناس: در عمل گاهى گمان مى كنيم كه شكنجه ات مى كنند تا پرونده سازى كنند. اما كاملاً روشن بود كه هدف تحقيق در مورد سازمان بود. بنا بر اين مى خواستند اسم افراد را بدانند، مكان ها را، خانه هاى تيمى را.

سؤال: اين شرايط روزهاى اول است. ولى در زندان شما را ايزوله كرده بودند، همهء دار و ندارتان را از شما سلب كردند، حتى نقاشى كردن برايتان ممنوع شد. بنا بر اين سؤال اين است كه وقتى حكم تان را صادر كرده اند، چرا دولت همچنان شما را شكنجه مى كند؟ دنبال چيست؟
خاكوبو سيلوا: دولت تا پنج روز پس از دستگيرى مان ما را بى وقفه شكنجه كرد. شكنجه اى براى ايجاد درد فيزيكى، شكنجهء ‌فيزيكى. پس از پايان اين دوره ما را به زندان بردند. در زندان عليه ما پرونده سازى كردند و دادگاه راه انداختند، دادگاهى كاملاً فرمايشى، با قاضى هايى كه هيچ گونه عدالتى قرار نبود اجرا كنند. در اين زندان ما را به نوع ديگرى شكنجه مى كنند. كيفيت شكنجه فرق مى كند. اين شكنجه اساساً روانى ست. هدف شكنجهء روانى نابود كردن شخصيت انسان است. مى خواستند حالا كه نتوانستند طى پنج روز با درد بر ما چيره شوند، اخلاقاً ما را داغان كنند. در درازمدت اعتقادات مان را داغان كند. و از طريق جدا كردن كامل ما از خانواده مان، از طريق مدت هاى طولانى در سلول انفرادى نگه داشتن، جاىٔى كه مطلقاً با هيچ كس ارتباطى وجود نداشت. در مورد من شش ماه در يك بخش و بعد از آن يك ماه ديگر در يك بخش ديگر؛ بدون آن كه بتوانم با كسى حرف بزنم؛ بدون آن كه از هيچ خبرى مطلع شوم. مطلقاً هيچ چيز نمى توانستم بخوانم. با يك تكنيك مطيع سازى كه هدفش اين بود به ما بقبولاند كه ديگر هيچ نوع فعاليتى نكنيم. هدف حيوان كردن ما بود تا از انسان بودن دست برداريم، تا از اين كه مبارزه كرديم نادم و پشيمان شويم، تا فلج مان كنند كه در آينده نتوانيم مبارزه كنيم و سرنوشتى را كه برايمان رقم مى زدند بپذيريم. سال هاى طولانى زندان را، با حكمى كه براى مان صادر كردند نشان دادند: يكى ۴۹ سال و ۱۱ ماه و ۲۹ روز، و يكى ديگر با شش سال و اندى. بنا بر اين هدفشان اين بود و مى بايستى عليه آن مبارزه كرد. ما اشكال مختلف مقاومت را يافتيم و گمان مى كنيم كه هميشه راهى براى مقاوت وجود دارد: حتى در چنين شرايطى و شرايط بدتر از آن. ما در اين مورد افرادى را سرمشق قرار داديم كه در اردوگاه هاى هيتلرى در جنگ دوم جهانى قادر بودند كارهاى مفيدى انجام دهند، كسانى كه توانستند مقاومت كنند، از زندان بگريزند و به مبارزه ادامه دهند، انسان هاىٔى بودند كه توانستند زنده بمانند و بعدها كارهاى مفيدى انجام دهند و از زندگى در اين شرايط غم انگيز استفاده كنند تا كمكى باشد به افرادى ديگر كه دچار چنين شرايطى مى شوند.

سؤال: خاكوبو، شما دفاع حقوقى تان را به عهدهء خودتان گرفتيد. چرا؟ آيا وكيلى در اين كشور نبود كه از شما حمايت كند؟
خاكوبو سيلوا: در اواىٔل كار ما هر دو كار دفاع حقوقى را به وكلاىٔى سپرديم كه براى كمك به ما آمده بودند، وكلاىٔى كه وابسته به سازمان هاى غير دولتى هستند. آن ها با خوش قلبى بسيار به ما كمك كردند و از همه مهمتر هيچ پولى از ما نگرفتند، كه به هر حال نداشتيم. ولى با وجود اين به ما احكام طولانى مدتى دادند، و عملاً هفت سال سپرى شد و ما در كار حقوقى دخالتى نكرديم. در مورد من كار حقوقى به هيچ دردى نخورد چون دستور دولتى بود كه به هر شكلى ما را محكوم كنند. بهترين وكلاى جهان نمى توانستند به من كمكى بكنند. به هر صورت به ما حكم پنجاه سال حبس مى دادند.
از طرف ديگر وقتى دفاع حقوقى به كارى نيامد، اشكال ديگر مبارزاتى مى توانستند به كار بيايند. در مورد من نقاشى و يا نوشتن چنين وسيله اى شد. چرا نقاشى؟ چون زندانيان ديگر به عنوان تراپى (درمان) اين امكان را بدست مى آوردند بارنگ روغن نقاشى كنند. نوشتن به اين علت كه انسان فقط به كاغذ و مداد نياز دارد. اما در اواىٔل كار مى شد شكايت كرد. ولى اين امر در مورد من اثرى نداشت چون بعد از اولين بار، اجازه ارتباط با خانواده ام را از من گرفتند و مرا مجدداً در سلول انفرادى انداختند، نه حق حرف زدن با كسى را داشتم، نه حق نقاشى و تقريباً نه حق نوشتن را. بنا بر اين راه حل عملى تر براى من نقاشى كردن بود. به نظرم مى آمد كه مى تواند شكلى از مبارزه باشد كه مى تواند مثبت واقع شود و در عين حال مى تواند نوعى درمان باشد براى گذران زندان. اساساً به عنوان شكلى از مبارزه، زيرا شكلى بود براى بيان آن چه يك زندانى سياسى در درون زندان حس مى كند يا به چشم مى بيند. بنا بر اين نقاشى من هويت ويژه اى داشت. بسيار با كار زندانيان ديگر فرق مى كرد، محتواى آن كلاً فرق داشت. فكر مى كنم موفق شدم. به اين دليل بود كه نقاشى كردم.
بعدها ست كه شرايط زندان عوض مى شود، و نقاشى كردن به طور كلى ممنوع مى گردد. تمام قاب ها را از ما مى گيرند، همين طور تابلوها و قلم مو ها و به ما اجازه هيچ كارى نمى دهند. مدتى نمى شد هيچ كارى انجام دهم، ولى بعد با دسترسى به مداد و قلم و كاغذ امكان نوشتن بود. حالا سؤال اين بود كه وقتى امكان نوشتن دارم، چه مى توانم بنويسم. خُب، ادبيات. تصميم گرفتم كتابى بنويسم. شروع كردم به نوشتن. با حروف بسيار كوچك مى نوشتم تا كاغذ هدر ندهم.
تا آن زمان دو دادگاه را پشت سر گذاشته بوديم و تنها امكانى كه باقى مى ماند، دفاعيه مستقيم بود، كه سومين و آخرين مرحله اى است كه در كشور وجود دارد [اين موضوع در قانون اساسى مكزيك وجود دارد كه پس از دادگاه مى توان عليه حكم آن اعتراض و دفاعيه اى جديد نوشت و بنا بر اين، پرونده براى رسيدگى به يك مرجع ديگر واگذار مى شود. م]. وقتى لزوم اين دفاعيه مطرح شد، گلوريا از من مى پرسيد چه زمانى دفاعيه را اراىٔه خواهيم كرد. پاسخ مى دادم بعداً. مى گفتم من اين كار را انجام مى دهم، صبر داشته باش. قضيه از اين قرار بود كه من فكر مى كردم كه مبارزهء‌ حقوقى اهميت زيادى نخواهد داشت، پس بعداً به آن خواهيم پرداخت. و او روى آن آنقدر پافشارى كرد تا زمانى كه وكيلى پيشنهاد كرد كه او اين دفاع را به عهده خواهد گرفت. من هم به خود مى گفتم كه خوب، بالاخره كسى اين كار را خواهد كرد، ولى از سوى ديگر گفته بودم كه خودم آن را تهيه خواهم كرد. اما اين پيشنهاد هم كه كس ديگرى آن را انجام خواهد داد به نظرم خيلى خوب نمى رسيد. بنا بر اين تصميم مى گرفتم كه در آن تصحيحات كوچكى وارد كنم. طى عمل به تدريج به كار علاقه مند شدم. به اين نتيجه رسيدم كه تغييرات كوچك به كار نمى آيد، بايد تغيير اساسى در آن داد. به علاوه با تغيير اساسى نه تنها مى توانستيم از مدت محكوميت بكاهيم (امرى كه مى توانست مدت محكوميت را از پنجاه سال به بيست و شايد ۱۵ سال تقليل دهد)، بلكه اين امكان بوجود مى آمد كه آن را عملاً به صفر برسانيم. با به حساب آوردن مدتى كه در زندان گذرانده بوديم، به علاوهء ‌آنچه مى توانستيم از موارد اتهام حذف كنيم، مى توانست به معنى آزاد شدن از زندان باشد. پس تحت چنين شرايطى دفاعيه را حاضر كردم. نياز مرا به ورود به حوزه اى ناشناس، مثل حقوق واداشت.

سؤال: در ۲۹ ماه مه ۲۰۰۱، گلوريا نامه اى خطاب به ارتش زاپاتيستى آزديبخش ملى مى نويسد كه آغاز يك سرى اعلام موضع از جانب شماست كه نشان دهندهء نزديكى شما (و در اين مورد حداقل به لحاظ تىٔوريك) به ارتش زاپاتيستى آزاديبخش ملى ست. به علاوه شما خود را به عنوان بخشى از «كارزارى ديگر» معرفى مى كنيد. از طرف ديگر معاون فرمانده ماركوس بيانيهء آغاز كار «كارزارى ديگر» در لاگرروچا [چياپاس] را با شعرى از خاكوبو آغاز مى كند. معاون فرمانده ماركوس وى را «فرمانده آنتونيو» مى خواند. و بدين ترتيب مبارزه براى آزادى زندانيان سياسى و بخصوص مبارزه براى آزادى شما را به پرچم «كارزارى ديگر» بدل مى كند.
آيا به نظر شما اين شرايط، يك فضاى مبارزاتى جديدى را براى شما مى گشايد؟ آيا به نظر شما «كارزارى ديگر» مى تواند جايگزين مبارزهء مسلحانه در اين كشور شود؟
گلوريا آرناس: به عقيدهء من يك مبارزه، جايگزين مبارزهء ديگرى نمى شود. بلكه هر كدام نقشى دارند و من معتقدم از هيچ مبارزه اى نمى توان به طور مطلق سلب صلاحيت كرد. شايد مبارزه اى در زمان خاصى مهمتر باشد، زيرا آن شكلى ست كه واقعيت آن را مى طلبد. اين چيزى نيست كه كسى با ميل شخصى تصميم بگيرد. ممكن است شرايطى باشد كه انسان بگويد كه مبارزهء مسالمت آميز بسيار اهميت دارد. ولى شرايط مى تواند تغيير كند. بنا بر اين يكى جاى آن ديگرى را نمى گيرد. از نظر من تمام اين مبارزات بخشى از جنبش توده اى هستند.
«كارزارى ديگر» اهميت بسيار زيادى دارد زيرا كوششى ست در دورانى كه چپ خودش را به رسميت نمى شناخت. چپ اتميزه شده، حتى برخى سازمان ها به گونه اى با هم مقابله مى كردند كه به نظر مى رسيد بجاى آن كه دشمنى كه مى خواهد نابود كند، سيستم سرمايه باشد، دشمنش آن سازمان ديگر است. در چنين شرايطى ست كه پيشنهاد مى رسد كه شكل سياسى موجوديت مان را عوض كنيم: گوش بسپاريم. هر كدام مان به آن ديگرى گوش بسپاريم و خود را به عنوان كسانى كه از چپ و از اعماق جامعه هستيم بشناسيم. از اعماق و از چپ! اين امر اجازه مى دهد فضاىٔى بوجود بيايد كه ايدىٔولوژى هاى گوناگون را در خود حمل مى كند، كه همه در جهت چپ و از پاىٔين براى يك تغيير كار مى كنند و نه چپ بالاىٔى ها. اين اهميت قضيه است و به همين دليل تعهد ما به آن و در عين حال تعهد ما به جنبش توده اى ست.
خاكوبو سيلوا: معتقدم كه هر شكلى از مبارزه زمان خودش را دارد. و هم به موقعيت بستگى دارد و هم به شرايط شخصى افراد. براى ما از درون زندان «شركت در كارزارى ديگر» مى توانست شكلى از مبارزه باشد كه مى توانيم به آن بپيونديم. هرچند به خاطر شرايط زندان اثر اقدام ما بسيار محدود است، اما امكانى ست كه داريم. به همين دليل با تمام قلب مان به آن پيوستيم.

سؤال: و حالا قدم بعدى چيست؟
خاكوبو سيلوا: قدم بعد شركت در جنبش توده اى ست كه وجود دارد و در چارچوب قانون مبارزه مى كند. براى ما به عنوان فرد، اين گامى بعدى ست؛ حالا كه آزادى مان را به دست آورديم، ادامهء فعاليت در اين حركت است. يك مبارزهء قانونى كه در خدمت اين تغيير باشد. مبارزه اى قانونى كه از درون خود مبارزه، آن چه را كه مى خواهد بنا كند، نشان دهد؛ نه آن كه هر چه را كه مى خواهد بنا كند، واگذار كند به آينده اى نامعلوم، بلكه از همين حالا آن چه را كه هست نشان دهد. ما خواهان بدست گرفتن قدرت نيستيم كه بعد از آن بخواهيم خواست هاى انقلاب را نشان دهيم، و طى اين مسير آن قدر اعمال نا متناسب داشته باشيم. بايد يك جنبش از همين حالا به مردم احترام بگذارد و نشان بدهد كه چه چيزى را مى خواهد بنا كند.

از شما بسيار سپاسگزارم.

----
١- Tepic , Nayarit
٢- Colectivo Contra la Tortura y la Impunidad- CCTI
برای اطلاع از دیدگاه ها و فعالیت های انجمن مبارزه با شکنجه و معافیت از مجازات از جمله نگاه کنید به بیانیه این انجمن در باره خیزش مردمی در ایران
http://www.peykarandeesh.org/jonbesh/CCTI-Iran-Farsi.html
و: شکنجه ی جنسی و مقاومت جمعی: نمونه: مکزيک - سن سالوادر آتنکو از فيليسيتاس ترويه
http://www.peykarandeesh.org/article/sexueltorture.html
و همچنين به:
شكنجه، سركوب و مقاومت
http://www.peykarandeesh.org/article/Felicitas-Treue-Montreal.html
٣- Partido de los Pobres - PdlP در ایالت گرررو توسط لوسیو کابانیاس در سال ۱۹۶۷ بنیان گذاری شد. این حزب به عنوان یک سازمانی سیاسی کار خود را آغاز کرد و به تدریج به یک سازمان چریکی بدل شد. بنیانگداز آن لوسیو کابانیاس Lucio Cabañas یک معلم مدارس روستائی بود که نیروی بزرگی از دهقانان مسلح را گرد آورده علیه دولت مکزیک، زمینداران بزرگ و معدنچیان مبارزه کرد. نام لوسیو کابانیاس و خنارو باسکز Genaro Vasquez در میان مبارزین مکزیک و بخصوص در ایالت گررو نماد مبارزات رهائیبخش مردم زحمتکشی ست که مصمم اند برای آزادی و رهائی از ستم و استثمار از همه چیزشان بگذرند [خنارو باسکز نیز معلم مدارس روستائی و یکی از رهبران سندیکای معلمان روستائی بود. او رهبر یک گروه مسلح دیگر در گرررو بود و در دوم فوریه ۱۹۷۲ به شهادت رسید] . در سال ۱۹۷۴ ارتش مکزیک به ایالت گرررو نفوذ می کند و بسیاری از هواداران و حتی کسانی را که هیچ ربطی به حزب فقرا ندشتند ناپدید می کند. در روز ۲ دسامبر ۱۹۷۴ نیروهای ارتش لوسیو کبانیاس را به قتل می رسانند.
پس از مرگ لوسیو کابانیاس، بازماندگان حزب فقرا با «حزب انقلابی مخفی کارگران، اتحادیه خلقی Partido Revolucionario Obrero Clandestino Unión del Pueblo - PROCUP وحدت می کند و«حزب انقلابی مخفی کارگران، اتحادیه خلقی - حزب فقرا PROCUP-PdlP را بوجود می آورد. این حزب بعدها به «ارتش خلقی انقلابی» تغییر نام می دهد.
٤- Ejército Popular Revolucionario - EPR در اولین سالگر قتل عام دهقانان در اگواس بلانکاس (که در۲۸ ژوئن ۱۹۹۵ اتفاق افتاده بود) برای نخستین بار علنی می شود، این جریان پس از انشعاب ارپی هم چنان در ایالت اوآخاکا و برخی نقاط دیگر کشور فعالیت دارد.
٥- Chiconautla, Estado de Mexico
٦- Lucio Cabañas , Genaro Vasquez Rojas
٧- Asociación Cívica Nacional Revolucionaria - ACNR
٨- El Charco, Efren Cortez , Erica Samora
٩- ن ک به: ‮«‬کارزاری ديگر‮» (‬گزارشی از يک اجلاس عمومی زاپاتيستی‮)
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/GozaresheBahram.html
١٠- ن ک به ششمین بیانیه از جنگل لاکندونا:
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/6-Declaracion-1.html
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/6-Declaracion-2.html
http://www.peykarandeesh.org/ezlnFarsi/6-Declaracion-3.html
١١- مرکز تحقیق و امنیت ملی Centro de investigación y Seguridad Nacional - CISEN
١٢- داوید آلفارو سیکیروس David Alfaro Siqueiros نقاش و مورالیست برجسته مکزیک

(*) يك توضيح كوتاه هم دربارهء ايالت گررو (Guerrero): ايالت جنوبى مكزيك در ساحل اقيانوس آرام با مساحت ۶۴۲۸۱ كيلومتر مربع و نزديك به ۳ ميليون جمعيت. پايتخت آن چيلپان سينگو است. از جنوب به اقيانوس آرام با ساحل ۵۰۰ كيلومترى، از غرب به ايالت ميچوآكان، از شمال به مكزيكو، مورلوس و پوىٔبلا و از شرق به اواخاكا محدود است. اين ايالت كوهستانى بر حسب تنوع ارتفاع از سطح دريا آب و هواى گوناگون دارد و محصولات كشاورزى مناطق استوايى و نيز معتدل در آن به عمل مى آيد. منبع معدنى آن سرب، نقره، طلا، جيوه است. استخراج اين معادن يكى از مهم ترين دلايل وجود خشونت در اين ايالت است. شركت هاى معدن براى استفاده از منابع طبيعى در بسيارى از مواقع ساكنين محل را نيز به كوچيدن وادار مى كنند. در سال هاى اخير شركت هاى كاناداىٔى در مكزيك فعالتر شده اند. و در بسيارى از موارد عامل اصلى درگيرى ها و نظامى شدن منطقه همين شركت ها هستند. يكى از بنادر معروف سواحل توريستى گررو كه شهرت جهانى دارد، شهر آكاپولكو است.