چاپ
دسته: صفحه آزاد

سفری در دنیای تصاویر ارژنگ خامنه‌ای

نقل از نشریه آتش شماره ۳۹ – بهمن۱۳۹۳

http://n-atash.blogspot.nl

یادنگاره‌های زندان مانند ادبیات زندان ویژگی‌های خود را دارد. از تجرید و خلق فضاهای تخیلی به دور است.

می‌کوشد صریح و واقع‌گرا باشد. شاید رسالت خود را گزارشگر بودن می‌داند: رسالت ثبت وقایع سنگین و تلخ؛ ثبت صحنه‌های درد مشترک و همبستگی؛ ثبت درس‌های دیروز و امروز برای آیندگان، برای نسل‌های محروم از تجربۀ مستقیم مبارزان دربند. یادنگاره‌های زندان، نقش‌های گرافیکی بازمانده از جوامع نخستین در غارها را تداعی می‌کند که ساده اما با دقت و وسواس کشیده شده‌اند برای انتقال مضمون زندگی جمعی؛ برای انتقال شکل انجام فعالیت‌های روزمره.
یادنگاره‌های زندان وسیله‌ای است برای به آرامش رساندن پیکر و روان زخم خوردۀ هنرمند. این آثار عصبیت و خشم را انعکاس می‌دهد تا راه برای آرامش باز شود. تقریبا بیشتر طرح‌ها و نقاشی‌های زندانیان دربارۀ روزهای اسارت، اکسپرسیونیستی از آب در آمده است. نقش انسان‌ها، دیوارها، تختخواب‌ها و دیگر وسایل که قرار بوده مطابق اصل باشد دفُرمه شده است. همه چیز در این نگاره‌ها طبیعی است و درست مثل طبیعت زندان، فشرده و خط خطی.
تفاوت یادنگاره‌ها (که بعد از دوران اسارت تولید شده‌اند) با نقاشی‌های خلق شده در درون زندان‌های سلطنتی و اسلامی، اساسا در زمینۀ رنگ آمیزی است. آثار دوران اسارت معمولا در خفا تولید می‌شود؛ با حداقل امکانات. برای به دست آوردن کاغذ باید شگرد داشت. پیدا کردن قلم مناسب، خود داستان دیگری است. و استفاده از رنگ وابسته است به خلاقیت ذهن برای پیدا کردن آنچه می‌تواند بالقوه رنگ باشد در سفره یا در رخت زندانی. بعد از آن که اثر تولید شد باید بتوان آن را دور از چشم زندانبان حفظ کرد برای ماه‌ها یا حتی سال‌ها و راهی یافت برای آزاد کردنش. و هیچ چیز حساب و کتاب ندارد. شاید یک ملاقات حضوری، شاید راهی دیگر که امروز ناشناخته است و بعید، اثر را نجات دهد. اگر زندانی نقاش بعد از آزادی هم مجال و حوصله داشته باشد، می‌تواند گوشه‌ای بنشیند و خاطراتش را به یاری رنگ و بوم و کاغذ دوره کند. آرمانی را که شاید برای خیلی از هم زنجیرانش به نوستالژی تبدیل شده، رنگ آمیزی کند و به آن دوباره جان ببخشد.
اینک دفتری از نقاشی‌های ارژنگ خامنه‌ای در برابر ماست به همت انتشارات «اندیشه و پیکار». تراب حق‌شناس در مقدمۀ کوتاهی که بر این دفتر نوشته از مبارزی می‌گوید که او را از پاییز ۱۳۴۸ می‌شناسد. از جلسۀ آموزشی مجاهدین اولیه در یک خانۀ تیمی. جلسه‌ای که در آن سعید محسن، کتاب «بیماری کودکی چپ روی» اثر لنین را بحث می‌کرد. و سپس همسفر شدن با او در راهی پر خطر برای تماس با سازمان آزادی بخش فلسطین. ارژنگ هنگام بازگشت به ایران در سال ۱۳۵۰ دستگیر می‌شود. در زندان، دیدگاه اسلامی را رها می‌کند و به جمعی می‌پیوندد که بعد از آزادی، سازمان «راه کارگر» را تشکیل دادند. چندی بعد از فعالیت سازمانی کناره گیری می‌کند و اینک در تبعید به سر می‌برد.
در پارۀ اول این دفتر، تصویر کامل اثری از ارژنگ را می‌بینیم که بُرش طولی و عرضی است از زندان اوین. برشی از جغرافیا و تاریخ اوین. در صفحات بعد، اجزاء این نقاشی به طور جداگانه در برابر ما قرار می‌گیرد: ورزش در سلول تنگ؛ نگهبانی و اتاق بازجویی؛ تماس مخفی زندانیان دو سلول مجاور از طریق مورس زدن بر دیوار؛ جدول مورس که با دقت بر دیوار ترسیم شده؛ صحنه‌ای از اعدام در میدان تیر چیتگر؛ صحنۀ قتل گروه جزنی و دو عضو سازمان مجاهدین توسط ساواک بر تپه‌های اوین در سال ۱۳۵۴. در پارۀ دوم، یادنگاره‌های دیگری را می‌بینیم از زندگی جمعی در بند و سلول. ورزش، شطرنج، ملاقات، بدرقۀ کسی که حکمش تمام شده، شلاق، کتاب خوانی، سفرۀ غذا، حمام و سلمانی.
باقی آثار مربوط به دوران تبعید نقاش است؛ در چند دهۀ تیره و تار که جمهوری اسلامی بر سر کار است. قلم همان قلم است و سبک همان سبک. انگار ارژنگ از فضای زندان دهۀ ۱۳۵۰ به زندانی دیگر پرتاب شده است. اینجا اما نگاهش ریشخند آمیز است به زندگی یا به جامعه‌ای که در آن به سر می‌برد. انسان‌ها کماکان اکسپرسیونیستی‌اند و معوج تا حد یک کاریکاتور. و باز هم، بُرش طولی و عرضی را می‌بینیم این بار از یک «استخر ـ سونا» در آلمان. جای زندانیانی که مورس می‌زدند یا شلاق می‌خوردند را مردان و زنانی گرفته‌اند عریان نشسته بر سکوها. جای آن که از دیوار سلول تنگ خود را بالا می‌کشید و ورزش می‌کرد را حالا مردی گرفته که در آب غوطه می‌خورد. مشت‌های همبستگی نه برای بدرقۀ رفیقی که حکمش تمام شده بلکه در آستان ورودی و خروجی استخر بالا می‌رود. اینجا برای تفریح، بچه‌ها را با توپ بزرگی به استخر شلیک می‌کنند. در زیر تابلوی «سکوت را رعایت کنید» برای رعایت حال به خواب رفتگان شیپور می‌نوازند. اینجا سالن «سونای بخار» فرق چندانی با اتاق‌های گاز اردوگاه‌های نازی ندارد و باید با ماسک و لباس محافظ مخصوص به آن پا گذاشت. در قلب آثار ارژنگ، آتش آرمان افروخته نیست اما کورۀ «سونا» روشن است و کانالی که از حرارتش آب و ماهی و انسان و گیاه با هم می‌پزند. آدم‌های ارژنگ، یادآور فربه‌های بورژوا در آثار نقاش اکسپرسیونیست آلمانی «گئورگ گروس»‌اند که همراه سگ‌های‌شان زیر کوهی از چربی می‌آیند و اسکلت برمی‌گردند. ایرانیان مهاجر نیز در نگاره‌های ارژنگ حاضرند؛ هنگام برگزاری یک نشست سیاسی؛ بر سر گوری گشوده برای بدرقۀ دوستی که عمرش را به شما داده؛ یا پای منقل و قوری چای و وافور زیر تابلوی «در اینجا سیگار کشیدن ممنوع است!»
و سرانجام باید اشاره کرد به چند اثر خاص از پارۀ دوم دفتر. آثاری خاص از نظر مضمون و فرم. کسانی را می‌بینیم که شب هنگام به سفر دریایی می‌روند. می‌توانند ماهیگیر باشند یا پناهجویانی که خطر کرده‌اند و سرنوشت خود را به قاچاقچی سپرده‌اند. این نگارۀ زیبا با نقطه‌های سفید در آسمان و تصویرش در آب، «شب پر ستارۀ» ون گوگ را به ذهن می‌آورد. محور دو تصویر دیگر، قلبی است به ظاهر عاشق و گرفتار بحرانی عاطفی که اینجا کسی را از خود می‌راند و آنجا کلیدی را برای گشودن قفل قلبی که صاحبش چهره‌های گوناگون دارد می‌آزماید.
شخصیت آخرین نگارۀ تبعیدی، خودِ نقاش است در سفری اکتشافی به خویشتن خویش؛ در گذر از صخره‌ها و گردنه‌ها. نقاش در هیبت یک کوهنورد با کوله پشتی و چوبدست به تونلی پا می‌گذارد که کام هیولاست. آن سوتر بر قله‌ای صلیبی کاشته‌اند. و رفیع ترین قله، قلۀ عشق است: قلب از پی قلب تا بی نهایت. نمی‌دانیم که امروز ارژنگ کوهنورد به جست و جوی کدام آرمان است؛ اما در گوشۀ اثرش ـ آن بالا ـ ستاره‌ای نشسته که زنجیر قلب‌ها به آن می‌انجامد. شاید این همان ستاره‌ای باشد که در وصفش می‌خواندیم: «ستاره ستیزد و شب گریزد و صبح روشن آید....»
نقل از نشریه آتش شماره ۳۹ – بهمن۱۳۹۳
Fi