چاپ
دسته: یادبود پوران بازرگان

سحرگاه ۱۳ مرداد سال ۱۳۵۹ حدود ساعت ۵ صبح، سرخاب تبریز، این محله‌ی توده‌های زحمتکش شاهد جنایتی است هولناک:

رفقا مسعود صالحی راد و طیب نجم الدینی از اعضای دانشجویان و دانش آموزان هوادار سازمان پیکار در راه آزدای طبقه کارگر به هنگام پخش اعلامیه توسط گشتی های کمیته بازرسی و یا سپاه پاسداران دستگیر می‌شوند. دو ساعت بعد چوپانی جسد آن دورا در دو کیلومتری جاده  تبریز به اهر می‌یابد. چوپان به اهالی ده نزدیک خبر میدهد و آنان ژاندارمری را در جریان می‌گذارند.
اجساد رفیق مسعود ۲۱ ساله، متولد رشت، دانشجوی سال ۴ پزشکی تبریز و رفیق طیب ۲۲ ساله متولد سنندح،  دانشجوی سال ۳ پزشکی تبریز پس از به اصطلاح «انجام تشریفات قانونی» در گورستان وادی رحمت تبریز به خاک سپرده می‌شود و در دفتر گورستان نوشته می‌شود: دو جنازه مجهول الهویه. و ما موفق می‌شویم پس از یازده روز جستجو سرانجام از کم و کیف این جنایت هولناک آگاهی یابیم.

ضد انقلاب اسلامی که تمرین آدمکشی و سرکوب را بزدلانه در دوره‌ی انقلاب با آتش زدن سینما رکس آبادان و حمله به تظاهرات زنان و کمونیست‌ها از سر گذرانده است، اکنون پس از تایید قدرت‌های امپریالیستی بیشتر یک سال و نیم است که بر اریکه قدرت سوار شده، اما هنوز جرات دست زدن به کشتار جمعی انقلابیون را ندارد. رژیم اینجا و آنجا، از کردستان گرفته تا دانشگاه‌ها.دست به اعدام انقلابیون می‌زند و همین دو هفته پیش رفیق تقی شهرام را تیرباران کرده است، اما ترور فاشیستی مبارزان انقلابی تاکتیکی است که ارگانهای سرکوب رژیم به کار بسته و نهان و آشکار اجرا می‌کنند: رفیق ناصر توفیقیان را در صف کارگران بیکار اصفهان، رفیق پیکارگر مهناز معتمدی را در صف کارآموزان و دانشجویان اهواز، چهار رفیق فدایی توماج و همراهانش را در صف دهقانان ترکمن و بسیاری دیگر.

در چنین شرایطی است که دو رفیق ما دستگیر و چنین بزدلانه  به قتل می‌رسند.  سازمان پیکار در اطلاعیه خود می‌پرسد«…  به راستی ما در اعلامیه ها  چه می‌نویسیم که این چنین مدعیان عدالت اسلامی را به هراس انداخته و آشفته می‌سازد؟»
رفیق مسعود صالحی راد و رفیق طیب نجم الدینی از سال ۵۵ و ۵۶  شروع به مبارزه علیه رژیم شاه کرده‌اند و رفیق مسعود در تسخیر مراکز ساواک  رشت در کنار توده‌ها شرکت داشته است . این رفقا که دانشجوی پزشکی بودند  همزمان برای پیوند بیشتر با طبقه‌ی کارگر به کار کارگری نیز می‌رفتند

ترور فاشیستی این دو رفیق اعلام جنگ علنی رژیم به کمونیست‌ها و ضربه‌‌ی دردناکی است برای رفقای سازمان به‌خصوص در آذربایجان.
و چه کسی در سازمان بهتر و شایسته‌تر از رفیق پوران یا آنگونه که ما مینامیدیمش رفیق خاله می‌توانست این ضربه‌ی رژیم را با موجی از همبستگی با خانواده‌ی و یاران این رفقا و تشدید روحیه مبارزاتی پاسخ گوید.

رفیق پوران به تبریز آمد و در تمامی مراسم بزرگداشت یاد این رفقا، در مجامع و بر سر مزار آنان و با خانواده آنان همراه بود. برای آنان که رفیق پوران را میشناسند نیازی نیست که بگویم او در این چند روز چگونه سرشار از روح همبستگی بود. یاران ما و بخصوص خانواده این رفقا که از شمال و کردستان آمده بودند دریافتند که  تنها نیستند و با جمعی عظیم همبسته‌اند. 
روح همبستگی روحی است کمونیستی که بسیار فراتر از روح احساس مسئولیت در برابر دیگران است. طبقه کارگر بدون این ویژگی هرگز یارای پروردن جامعه‌ای همبسته از انسان‌های آزاد را ندارد. رفیق پوران  نه تنها در برابر انسان‌ها احساس مسئولیت می‌کرد بلکه از روح همبستگی با همزنجیران خود سرشار بود.

در یکی از مراسم که سه روز بعد از اطلاع ما از جریان در بزرگداشت این دو رفیق در آرامگاه وادی رحمت و با حضور رفیق پوران برگزار شد و در آن اعضای خانواده این رفقا سخن راندند، پدر رفیق طیب گفت: «... طیب در راه زحمتکشان شهید شده و خونش گم نمیشود. طیب برای من یک فرزند بود، حالا من هزار تا فرزند دارم، راه طیب باید ادامه پیدا کند ، شما ادامه‌دهندگان راه طیب هستید.»

از خود گذشته‌گی رفیق خاله حدی نمی‌شناخت، او در این مراسم خانوادگی و آن محفل هواداران شرکت می‌کرد. آنقدر توی تبریز به این خانه و آن جمع سرکشید و گاه با آن لهجه شیرین ترکی‌اش به همه دلداری بخشید که خود را از یاد برد  او که گویی همبستگی خود را باید بگونه‌ی دیگری نیز ابراز می‌کرد، در حین همین این ور و آن ور رفتن ها در حالی که در یک تاکسی نشسته بود در روزهای آخر با ماشین دیگری تصادف کرد و بازو و دستش بشدت آسیب دید که باید در درمانگاه بسته و مداوا می‌شد.
رفیق پوران در هر جمعی و در هر شرایطی همه را به مقاومت می‌خواند.

سال‌ها بعد از این ماجرا در نامه‌ای خطاب به دخترم نوشت: «…  با نوشتن این داستان (واقعیِ در مورد خواهرم که در مقابله با پاسداران، با نارنجک جلوی دختر ۷ ساله‌اش تکه‌تکه شد) می‌خواستم بگویم که انسان مقاوم تر از آنست که خودش فکر می‌کند. اکثر خانواده‌ی من در دو رژیم شاه و شیخ از کف رفته‌اند ولی با تمام این‌ها مبارزه ادامه دارد.»

سعید