چاپ
دسته: Uncategorised

بررسی فاجعه انقلاب خونین فرهنگی و پیامدهای آنhgf.jpg

صحبت‌های رفیق احمد از "اندیشه و پیکار" در جلسه رفقای جمع "ساچمه‌های تبعیدی"

 

با سلام به دوستان و رفقا و به یاد شهدای جنبش کمونیستی و عدالت‌خواهانه ایران و جهان و همچنین با یاد رفقایی که پس از گذشت چندین دهه هنوز آثار یکی از جنایات هولناک جمهوری اسلامی را در پوست و گوشت خویش حمل می‌کنند.

اجازه دهید قبل از هر چیز از رفقای جمع ساچمه‌های تبعیدی تشکر کنم که چنین موقعیتی را فراهم آوردند تا با کمک یکدیگرمانع از آن شویم که یکی از جنایات فجیع جمهوری اسلامی، به‌خصوص در یکی از تندپیچ‌هایی که نقش مهمی در سرکوب موج انقلاب و تثبیت جمهوری اسلامی داشت فراموش شود.

ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: تا زمانی که خرگوش‌ها مورخین خود را نداشته باشند تاریخ را شکارچیان خواهند نوشت. به‌عبارت‌دیگر تاریخ، تاریخ فاتحان خواهد بود. ضرورت فراهم آوردن شرایطی برای حفظ حافظه جمعی به‌خصوص در جوامعی چون ایران که تحت سلطه توحش عریان سرمایه به‌سر می‌برند از امور بسیار مهم و از جمله وظایف کمونیست‌ها می‌باشد.از این‌رو می‌باید در حد امکان جهت سندیت بخشیدن به وقایع "دوران‌ساز" کوشید. حقیقت این است که تمام دولت‌ها به طرق گوناگون تلاش می‌کنند تا با مخدوش کردن "حافظه جمعی" امکان بازنویسی تاریخ و تحریف آن را فراهم کنند. آنها برای انجام این کار از حربه‌های کوناگونی استفاده می‌کنند. ابتدا با استفاده از آنچه مجموعا "دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت" نامیده می‌شود یعنی رسانه‌ها، سیستم آموزشی، مدارج اداری، مذهبی، فرهنگی، هنری و... و با اعمال سانسور و ممیزی در همه عرصه‌ها وارد عمل می‌شوند و اگر نتوانستند از این طرق به اهداف خویش برسند، آنگاه چهره واقعی و کریه خویش را با توسل به دستگاه سرکوب، شکنجه و کشتار به نمایش می‌گذارند. حتی در کشورهایی که خود را مهد "دمکراسی " و "حقوق بشر" می‌دانند می‌توان مثال‌های متعددی در این مورد برشمرد، کافی‌ست به فرانسه بنگریم و سرکوب وحشیانه جنبش "جلیقه زردها" را به یاد آوریم. لاجرم ما باید تلاش کنیم تا در حد امکان اسناد " تاریخ از پایین" و همچنین تحلیل آن را در اختیار نسل‌های آتی مبارزان و مورخین قرار دهیم. چرا که از یک سو با این عمل می‌توان در حد امکان مانع از آن شد که دیگران راه رفته را دوباره طی کنند یا مرتکب همان خطاها شوند و چه بسا بعضا از توهمات ما نیز درس بگیرند و از سوی دیگر با نگارش تاریخ توسط کسانی که آن را زندگی کرده‌اند یعنی شاهدان عینی آن، اجازه نداد که "جانیان"دیروز خود را در میان "قربانیان" امروز پنهان کرده و معصوم و منزه دوباره عرض‌اندام کنند. آنها دوباره به میدان می‌آیند تا باردیگر جنبش‌های اصیل را به بیراهه بکشند. اجازه ندهیم که با مخدوش کردن حافظه جمعی و تحریف تاریخ، خود را ازقضاوت  آن نجات دهند.

از بدو به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی شاهد بودیم که چگونه حاکمیت جدید تلاش می‌کرد خود را تـثبیت کرده و در مقابل حرکت و خواسته‌های برخاسته از قیام بایستد. کافی‌ست سرکوب خلق کرد، خلق ترکمن، خلق عرب، شورا‌های برخاسته از قیام و مبارزات کارگری را به یاد آوریم و البته سرکوب مبارزات زنان که متاسفانه از طرف چپ مورد توجه لازم قرار نگرفت.

درست چند ماه پس از خیمه‌شب‌بازی اشغال سفارت آمریکا که طی آن رژیم نفسی تازه کرده و با ماسک "ضد امپریالیستی" توانسته بود تا حدودی حیثیت از دست‌رفته را بازیابد تصمیم بر سرکوب جنبش دانشجویی گرفت.

اگر چه روحانیت از دیرباز در فکر اسلامی کردن دانشگاه‌ها و پیوستن آنها به حوزه بود. شخص خمینی در سال ۱۳۴۰ در دیداری با علی امینی، نخست وزیر وقت، از اسلامی نبودن دانشگاه‌ها گله می‌کند و از وی می‌خواهد که در این راه بکوشد. این را شاید بتوان جنبه "فرهنگی" داستان دانست، اما جنبه مهم و اصل داستان همانا وجه سیاسی آن بود یعنی سرکوب نیروهای چپ وانقلابی. بر سر این سرکوب نه تنها تمامی جناح‌های نظام حاکم بلکه بسیاری از دیگر نیروهای سیاسی نیز در توافق بودند؛ همگی به این ضرورت سیاسی پی‌برده بودند که بدون سرکوب جنبش دانشجویی، سرکوب دیگر جنبش‌ها میسر نخواهد بود. جمهوری اسلامی که از تمامی تجربیات رژیم شاه استفاده می‌کرد، به‌خوبی می‌دانست که این جنبش از دیرباز در ایران قلب تپنده انقلاب بوده[1] و سرکوب آن کار آسانی نیست. فراموش نکنیم که اکثریت قریب به اتفاق بنیانگذاران و اعضا سازمان‌های جنبش مسلحانه و مبارز در زمان شاه از قلب همین جنبش دانشجویی بیرون آمده بودند. به‌صراحت می‌توان گفت که سرکوب جنبش دانشجویی یکی از مهم‌ترین شروط تثبیت رژیم محسوب می‌شد.

درواقع ما از سال ۱۳۵۷ تا ۶۰ شاهد کشمکش‌های جناح‌های مختلف رژیم بودیم که هر یک به نوع خویش تلاش می‌کرد تا هژمونی خود را بر دیگری تحمیل کند و از این طریق شکل خاصی از مناسبات سرمایه‌داری را به جامعه تحمیل سازد. اما این جناح‌ها همیشه در یک چیز توافق داشتند و آن تقابل با روند انقلاب، با مبارزات کارگری، دانشجویی ,مبارزات زنان و همچنین با مبارزات خلق‌ها بود. به جرأت می‌توان گفت که طی آن سه سال ما شاهد حادترین لحظات مبارزه طبقات در ایران بوده‌ایم. کشمکشی که با آغاز جنگ ایران و عراق و کشتار سال شصت به‌نحو درازمدتی دورنمای جامعه ایران را ترسیم نمود. این امر از دید مرتجعین منطقه هم پنهان نمانده بود. احمد زکی‌یمانی وزیر نفت عربستان در مصاحبه‌ای به تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۵۹ با روزنامه السیاسیه چاپ کویت چنین می‌گوید: "به رژیم ایران مهلت دهید که جنگ آینده‌اش با چپ ایران است و امید می‌رود که بدون کمک خارجی بتواند چپ را سرکوب کند".

بنابراین برای رژیم حیاتی بود که سرکوب در سطح کل جامعه با سرکوب دانشگاه تکمیل شده و او را یک قدم به تثبیت خود نزدیک‌تر سازد، چرا که درواقع دانشگاه‌ها سنگر تمام مبارزات جاری در سطح جامعه بودند. در دانشگاه بود که تمام افشاگری‌ها، اطلاع‌رسانی‌ها، ارتباط‌گیری‌ها بین مردم و نیروهای انقلابی صورت می‌گرفت. دانشگاه مقر سازماندهی جنبش انقلابی و به‌خصوص نیروهای چپ و کمونیست بود. وجود چنین مقری از مقاومت و مبارزه برای رژیمی که به هر قیمت می‌خواست خود را تثبیت کرده و چرخه‌های سرمایه‌داری ایران را در نقش جهانی‌اش به‌عنوان تامین‌کننده نفت دوباره به حرکت درآورد غیرقابل تحمل بود.

به این ترتیب خمینی در نطقی در فروردین ۱۳۵۹ فرمان حمله و کشتار را با این کلمات صادر کرد: "ضربات مهلكی كه به اين اجتماع خورده است از دست اكثر همين گروه روشنفكران دانشگاه‌رفته‌اى‌ست كه هميشه خود را بزرگ مى‌ديدند و مى‌بينند... طلاب علوم دينى و دانشجويان دانشگاه‌ها بايد در روى مبانى اسلامى مطالعه كنند و شعارهاى گروه‌هاى منحرف را كنار بگذارند و اسلام راستين را جايگزين تمام انديشه‌ها نمايند... دانشجويان عزيز، راه اشتباه روشنفكران دانشگاهى غيرمتعهد [را] نرويد و خود را از مردم جدا نسازيد...»[2]. و یا در نطقی دیگر می‌گوید: "خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه‌ای بیشتر است". و یا همچنین "دانشگاه بدترین مرکزی‌ست که ما را به تباهی بکشد".

در تاريخ ۲۶ فروردین همان سال یعنی چند روز قبل از حمله، رفسنجانی در دانشگاه تبريز حضور پیدا کرد و نهایتا با هو شدن توسط دانشجویان مجبور به فرار شد. در پی این حادثه حدود صد نفر از دانشجویان حزب‌الهی که به‌دليل تعداد کم‌شان به ناچار بعضی از کارمندان و عده‌ای چماقدار را نیز از بیرون به درون محوطه آورده بودند، دانشگاه را اشغال کردند. اشغال دانشگاه بلافاصله از طرف ریاست دانشگاه محکوم شد. این آغاز به‌اصطلاح انقلاب فرهنگی بود.

خبر اشغال دانشگاه تبریز به سرعت پخش شد و از آنجا که دانشجویان هوادار نیروهای انقلابی بیم آن داشتند که این تهاجم سراسری شود، کمیته‌ای به نام "کمیته دفاع از آزادی دانشگاه" تشکیل دادند. این کمیته عمدتا شامل دانشجویان پیشگام، هواداران سازمان راه کارگر و سازمان پیکار و اعضای انجمن دانشجویان مسلمان از هواداران مجاهدین می‌شد. درگیری‌ها رفته‌رفته به تمام دانشگاه‌ها و نهایتا به سراسر کشور کشیده شد. پنج‌شنبه ۲۸ فروردین دانشکده ارتباطات اجتماعی به تصرف انجمن اسلامی درآمد. پلی‌تکنیک سرسختانه مقاومت کرد و مانع اشغال شد. دانشگاه ملی نیز مقاومت جانانه‌ای از خود نشان داد و اعضای "کمیته دفاع از آزادی" مستقر در دانشگاه تصمیم گرفتند تا در مقابل حملات چماقداران بایستند؛ اما در صورت حمله مردم از درگیری اجتناب کنند. دانشجویان مقاوم در دانشگاه ملی غالبا از هواداران مجاهدین، دانشجویان پیشگام و دانشجویان مبارز، موسوم به "خط سه" بودند. این درگیری‌ها به‌ناچار و به‌طور اجتناب‌ناپذیری به دانشگاه‌های سراسر کشور کشیده شد.

در ۲۹ فروردین بنی‌صدر و اعضای شورای انقلاب پس از دیداری با خمینی اطلاعیه‌ای منتشر کردند که در آن بر ضرورت تغییر‌و‌تحول بنیادین در سیستم آموزشی پافشاری ‌کرده و نیز تاکید داشتند که دانشگاه محل فعالیت ستادهای نیروهای سیاسی نیست؛ سپس اعلام کردند که این دفاتر باید سه روزه تخلیه شوند، در غیراین‌صورت رئیس جمهور و اعضای شورای انقلاب همراه مردم به دانشگاه رفته و بساط نیروهای سیاسی را جمع خواهند کرد. ساعاتی پس از پخش این اطلاعیه، دانشگاه پلی‌تکنیک به دست حزب‌الله افتاد. در اکثر شهرها مهاجمین و چماقداران پس از تحریکات و دروغ افکنی‌های امام جمعه‌ها |و خلخالی در تهران| تحت حمایت نیروهای مسلح، یورش وحشیانه خود را شروع کردند. به‌عنوان مثال در اهواز شاهد کشتاری تمام عیار بودیم که به شهادت چندین دانشجو و زخمی شدن تعداد وسیعی از انقلابیون منجر شد. امام جمعه آنجا حجت‌الاسلام جنتی در سخنانی که از رادیو هم پخش شد وقیحانه اعلام کرد که دانشجویان بر بام دانشگاه تیربار نصب کرده و قصد حمله به مردم را دارند. سخنان او نهایتا به کشته شدن ۸ نفر و زخمی شدن بیش از ۳۰ نفر انجامید. برخی از این رفقا در تالار شهرداری، هنگامی که در بازداشت بودند مورد اصابت گلوله قرار گرفتند. جسد چند رفیق دختر نیز در رود کارون پیدا شد.

متاسفانه فرصت آن نیست تا جزئیات کل وقایع و آنچه در دانشگاه‌های کشور اتفاق افتاد را بیان کنیم؛ فقط به بیان دردناک این واقعیت بسنده می‌کنیم که در پایان این فاجعه حدود ۴۰ نفر جان خود را از دست دادند؛ تعداد زیادی دستگیر که برخی از آنها اعدام شده و هزاران نفر مجروح شدند. یاد همه این عزیزان گرامی باد[3].

تعداد دانشجویان کشور در سال ۱۳۵۹، صدوهفتادوچهار هزار نفر و در سال ۱۳۶۱ به هنگام بازگشایی دانشگاه‌ها صدوهفده هزار نفر اعلام شد، به‌عبارت دیگر پنجاه‌وهفت هزار دانشجو تصفیه یا فراری شدند. اگر چه با توجه به نام‌نویسی دانشجویان جدید ‌می‌توان تصور کرد که تعداد دانشجویان تصفیه‌شده بیش از اینها باشد. تعداد اساتید و کادر علمی در سال ۱۳۵۹ شانزده هزار و هشت‌صد نفر بود که در زمان بازگشایی به هشت هزار نفر تقلیل یافته بود، یعنی در واقع بیش از پنجاه درصد کاهش[4].

این بود جنایتی که تمامی جناح‌های جمهوری جهل و سرمایه و بخشی از نیروهای سیاسی، در آن مقطع تاریخی مرتکب شدند. جا دارد که اکنون به نقش آنانی بپردازیم که هر یک به‌نوعی دست‌اندرکار این واقعه بوده و در آن نقشی ایفا کردند.

ظاهرا بین اعضای هیئت حاکمه در مورد چگونگی عملی کردن نقشه سرکوب اختلافاتی وجود داشته است. این اختلافات به نحوه‌ای مربوط می‌شود که دو جناح طبقه حاکم که خود در حال شکل‌گیری و در تلاش تثبیت بود، استمرار و بازتولید شیوه تولید سرمایه‌داری را در آن مقطع می‌فهمیدند. بورژوازی لیبرال، آگاه به نیاز تولید و بازتولید کادرهای آتی شیوه تولید ترجیح می‌داد که دانشگاه‌ها بسته نشوند و در خیال یک دانشگاه متعارف و رام‌شده بود. جناح دیگر بدون هیچ‌گونه اعتقادی به وجود چنین سیستمی در درجه اول، دیگر تاب دخالت‌های غیرمکتبی مارکسیست‌ها را نداشت و نفس وجود آنها خاری بود در چشمش که تثبیت او را مدام به خطر می‌انداخت؛ اما نه سیاست‌بازی لیبرال‌ها و نه "انحصارطلبی" حزب جمهوری اسلامی نتوانست بدون دردسر و بدون ایجاد بحرانی اساسی که منجر به بسته شدن چندساله دانشگاه‌ها شود به اهداف خود برسند. مبارزه طبقاتی و مقاومت ناشی از آن حادتر و آتشین‌تر از آن بود که دو جناح با سازش میان خود به آن فیصله دهند و ما شاهد مبارزه و مقاومتی شدیم که تمام کشور را به التهاب کشاند. امر مسلم این است که کل دستگاه حاکمیت و همینطوربرخی نیروهای سیاسی همگی در این جنایت دست داشته و مسئولیت این سرکوب را برعهده دارند، هر چند هم که این افراد پس از گذشت زمان دائما تلاش کنند نقش خویش را کمرنگ کرده و به فراموشی بسپارند.

بنی‌صدر که مدام از طرف جناح حزب جمهوری اسلامی مورد انتقاد قرار می‌گرفت، با به دست گرفتن ابتکارعمل تلاش کرد تا با سوار شدن بر موج سرکوب انقلاب، قاطعیت خویش را در به اجرا گذاشتن آنچه "برقراری حاکمیت ملی" می‌نامید به نمایش بگذارد. ایشان سال‌ها بعد در تبعید، حتی ادعا کرد که انقلاب فرهنگی درواقع کودتایی بود که حزب جمهوری اسلامی و شخص حسن آیت یا همان تئوریسین اصل ولایت فقیه و اشخاصی چون احمدی‌نژاد برعلیه او به راه انداخته بودند. ایشان حتی مدعی شد که در مخالفت با انقلاب فرهنگی تهدید به استعفا کرده که از طرف خمینی مورد قبول قرار نگرفته است. متاسفانه وی دیگر در قید حیات نیستند تا به این سوال پاسخگو باشند: آقای بنی‌صدر شما مخالف بودید و چنین کردید؟ اگر موافق بودید چه می‌کردید؟ شما مخالف این طرح بودید و خود را سردمدار آنانی قرار دادید که دانشگاه را به خون کشیدند و در رأس صف آنها به دانشگاه آمده، برقراری حاکمیت ملی را اعلام نمودید؟ آقای بنی‌صدر مگر شما نبودید که گفتید: "ما این سنگرها که در برابر ملت ما ساخته شده را سنگرهای شیطان تلقی می‌کنیم و بدون کمترین ترحم آنها را درهم می‌کوبیم"[5]. حاکمیت ملی شما معنایی جز خاموشی هر آنچه مخالف شما بود نداشت.

بودند اشخاص دیگری که اگر چه بعدها و در پی درگیری‌های جناح‌های مختلف و پیروزی حزب جمهوری اسلامی به مخالفت با آن پرداختند، اما در آن تندپیچ تاریخ با کل نظام همگام بودند.

پس مشاهده کردیم که بورژوازی لیبرال ایران نه تنها مخالفتی با سرکوب جنبش دانشجویی نداشت بلکه آن را شرط حاکمیت ملی قلمداد می‌کرد. این آقایان هنگامی که از آزادی حرف می‌زدند فقط و فقط نگران آزادی و سهم خویش از قدرت سیاسی بودند.

جا دارد در اینجا یادی هم از اصلاح‌طلبان و مخالفین امروز یا به‌اصطلاح اپوزیسیون نظام بکنیم که در آن دوران از طرفداران پرشور انقلاب فرهنگی بودند، از جمله آقایان عباس عبدی، محمود احمدی‌نژاد و محسن میردامادی که هر سه از فعالین دانشجویان خط امام بودند. گمان نمی‌کنیم که نیازی باشد به نقش امثال سروش در اسلامی شدن و تصفیه هزاران دانشجو و استاد از دانشگاه‌ها بپردازیم. آقای سروش بارها مدعی شده‌اند که انقلاب فرهنگی را خود دانشجویان به راه انداختند. البته ایشان فراموش می‌کنند که در آخرین رای‌گیری جهت انتخاب شورا‌ها، انجمن‌های اسلامی فقط ده درصد از آراء را به دست آوردند. آقای زیبا‌کلام هم که اگر چه بعدها ابراز پشیمانی کرد اما در آن دوران از موافقین اجرای این طرح بود. شخص میرحسین موسوی نیز در یکی از جلسات ستاد انقلاب فرهنگی فرمودند: "یک راه حل دیگر، آمدن مردم به دانشگاه است. نماز جمعه نیرویی خردکننده برای مارکسیست‌ها است؛ فعالیت ایدئولوژیک، انقلاب فرهنگی و دانشگاه خالی از توده نباشد درگیری حل می‌شود"[6]. ایشان که به حکم خمینی رئیس ستاد انقلاب فرهنگی شده بود همیشه از بازگویی نقش خود در انقلاب فرهنگی طفره رفته و منکر آن می‌شود.

فرصت آن رسیده است که موضع‌گیری سازمان‌های سیاسی آن دوران را در حد امکان بررسی کنیم: حزب توده ایران این فرصت را هم مغتنم شمرده و بار دیگر سرسپردگی خود به نظام و همچنین ضدیتش با هرآنچه انقلابی و چپ می‌بود آشکارا به نمایش گذاشت. نیروی سیاسی دیگری که در این مقطع خیانت‌پیشه‌گی خود را بار دیگر آشکار کرد حزب رنجبران بود. کمیته مرکزی این حزب در اطلاعیه‌ای به تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۵۹ علاوه بر تاختن به نیروهای "چپ نما" بر حمایت وقیحانه خود از جناح بنی‌صدر در مقابل جناح تندرو پافشاری می‌کند.

سازمان مجاهدین خلق هم که از آغاز قیام همواره در تضادی لاینحل به سر می‌برد از طرفی تلاش می‌کرد با روند انقلاب همگام شود، از طرف دیگر با توهماتی که به جناح بنی‌صدر داشت مصمم بود تا فعالیتش را در چارچوب "قانون" به پیش برد. نهایتا سازمان مجاهدین پس از درگیری‌هایی که حول دفترشان در مشهد پیش‌آمد تلگرامی فوری به بنی‌صدر فرستاده[7]، خواهان دخالت رئیس جمهور شدند و صحنه مبارزه را ترک گفتند.  تاریخ معاصر ایران نشان داد که توهم مجاهدین به لیبرال‌ها که از ماهیت طبقاتی آنها نشأت می‌گرفت این سازمان را به کجا کشانید. شکی نیست که عدم حضور دانشجویان هوادار سازمان مجاهدین و سکوت این سازمان در هنگام برآمد بحران ضربه انکارناپذیری بر مقاومت کل دانشجویان ایران زد.

دانشجویان پیشگام اگر چه در ابتدا به‌طور فعال و شجاعانه در مقاومت شرکت کردند اما نهایتا در پیروی از رهنمود سازمانی، نیمه‌شب سه‌شنبه دوم اردیبهشت ستاد دانشجویان پیشگام را واگذار کرده و شروع به تخلیه کردند. من که خود تا آن لحظه از هواداران فداییان خلق بودم و مخالف پایان دادن به مقاومت، از آنان جدا شده و چند روز بعد به تشکیلات هواداران پیکار پیوستم.

به‌سرعت روشن شد که سازمان چریک‌ها این تصمیم را بعد از مذاکره با بنی‌صدر و به امید قرارومدارهایی که با او گذاشته بودند اتخاذ کرده‌اند[8]. مشکل اما این بود که فداییان بدون توجه به دیگر نیروها و هماهنگی که از ابتدا برقرار شده بود یک طرفه دست به این عمل زدند. تخلیه دانشگاه از طرف فداییان خلق ضربه جبران‌ناپذیری بر این جنبش وارد کرد و نهایتا نیروهای باقی‌مانده که عمدتا شامل هواداران سازمان پیکار و رزمندگان بودند با توجه به توازن قوا دیگر چا‌ره‌ای جز ترک صحنه نداشتند.

در پایان اضافه کنیم که موضوع انقلاب فرهنگی از جمله موضوعاتی است که باید بیش از این مورد توجه مورخین و صاحبنظران قرار بگیرد تا این جنایت هولناک را سندی کنند برای نسل‌های آینده. در عین حال باید تلاش کنیم تا نگاه ما فقط معطوف به گذشته نباشد و مبارزات جاری دانشجویان را نیز مد نظر قرار دهیم[9].

من شاهدی بیش نبودم...

پیروز باشید! احمد ۲۴-آوریل-۲۰۲۲

 

1-رجوع کنید به: "تجربه فعالیت در تشکل دانشجویان مبارز" نوشته حمید آشوریان، متن اینترنتی، در آدرس: https://mobarez1357.wordpress.com/

[2] کیهان 6 فروردین 1359.

3-برای نام شهدا رجوع شود به مقاله ناصر مهاجر "انقلاب فرهنگی سال 1359 " برگرفته از کتاب "گریز ناگزیر...". در سایت اندیشه و پیکار:

http://peykarandeesh.org/PeykarArchive/Peykar/Enghelabe-Farhangi-1359/Enghelabe-Farhangi.html

[4] آمار رسمی مندرج در ویکی‌پدیا.

5-رجوع کنید به ضمیمه نشریه پیکار شماره 52 مندرج در سایت اندیشه و پیکار.

6-رجوع کنید به نامه عبدالکریم سروش به میرحسین موسوی مندرج در سایت تابناک.

[7] رجوع کنید به ضمیمه نشریه پیکار شماره 52.

[8] ضمیمه پیکار 52.

[9] رجوع کنید به گفت‌و‌گوی رفقای منجنیق با پدارم پذیره، مندرج در صفحه فیسبوک منجنیق.