چاپ
دسته: صفحه آزاد

برگردان ح. رياحى

آن چه ميخوانيد مناظرهاى است بين الكس كالينيكوس و جان هالووى نويسندهى كتاب" تغيير جهان بدون كسب قدرت". اين بحث نمونهاى آموزنده از يك فرهنگ بالنده بين دو گرايش چپ ضدسرمايهدارى را نشان ميدهد. فرهنگى كه از يك سو بيانگر گسست از شيوهى استالينى حذف، سانسور و امتناع از گفتگو، و از سوى ديگر بيان شفاف و جسورانهى ايدهها و تمايزها در عين حفظ وحدت عملى در مبارزه را منعكس ميكند. باليدن اين نوع فرهنگ پاسخى است به نياز سوزان بازسازى چپ و درسهاى با ارزشى براى چپ ايران مخصوصا براى نسل جوان در بر دارد. ما مطالعه اين مناظره را به علاقهمندان بحثهايى معطوف به سوسياليسم توصيه ميكنيم.

جان هالووى:
جواب پرسش بالا را نميدانم. شايد ميتوانيم شايد هم نميتوانيم جهان را بدون كسب قدرت تغيير دهيم. به گمان من نقطه آغاز عدم قطعيت است و نه دانستن، جستجوى عمومى براى [يافتن] راهى به پيش. زيرا هر چه بيشتر آشكار ميشود كه سرمايهدارى براى بشريت [به يك امر] فاجعه آفرين [تبديل شده] است. دگرگونى بنيادى در ساختار جامعه، يعنى انقلاب، از هر زمان ديگرى ضروريتر شده است. و اين انقلاب، اگر قرار باشد موثر واقع شود، فقط ميتواند انقلابى جهانى باشد. اما اين كه انقلاب جهانى با يك ضربه انجام بگيرد، نا محتمل است. اين بدان معنى است كه تنها شيوهاى كه ميتوان تصورى از انقلاب داشت، انقلابى است فضا ساز، انقلابى كه در فضاهاى [پديد آمده] در سرمايهدارى انجام ميگيرد، انقلابى كه فضاهايى را در جهان اشغال ميكند، در [متن شرايطى] كه سرمايهدارى همچنان به حيات خود ادامه ميدهد. پرسش اين است كه تصور ما از اين فضاها چيست و اين كه آيا اين فضاها را [در چارچوب] دولت تصور ميكنيم يا به گونهى ديگرى به آنها ميانديشيم.
در چاره انديشى در اين مورد، بايد از همان جائى شروع كنيم كه هستيم، از عصيانها و نا فرمانيهاى بسيارى كه ما را به پرتو الگره كشانيد. جهان ازين گونه عصيانها آكنده است، جهان پر از مردمانى است كه به سرمايهدارى "نه" ميگويند. "نه"، ما زندگى خود را طبق دستورهاى سرمايهدارى ادامه نخواهيم داد. ما آن چه را كه شخصا ضرورى يا مطلوب ميدانيم انجام ميدهيم و نه آنچه را كه سرمايه به ما ديكته ميكند. گاه سرمايهدارى را صرفا نظام فراگير سلطه ميبينيم و فراموش ميكنيم كه چنين عصيانهائى همه جا وجود دارد. گاه اين عصيانها آن چنان كوچك اند كه كسانى هم كه درگير آن اند، آنها را تجلى رد و نفى نميدانند، اما اين عصيانها غالبا پروژههاى جمعياى هستند كه هدفشان يا فتن بديلى است به جلو و گاه هم آنها به بزرگى جنگل لاكاندن يا آرژانتينازو (اشاره به شورشهاى سال ۲۰۰۱ درآرژانتين) سه سال پيش يا عصيان بوليوى كمى بيش از يكسال پيش اند. مشخصهى همهى اين نا فرمانيها اشتياق به خودگردانى، و انگيزهاى مبنى بر اين است كه: "نه، به شما اجازه نميدهيم به ما بگوئيد چه بايد انجام دهيم، ما خود تصميم خواهيم گرفت كه چه بايد بكنيم". اين رد كردنها را ميتوان شكافها يا روزنه هائى در نظام سلطهى سرمايهدارى دانست.
سرمايهدارى (در درجهى نخست) نه يك نظام اقتصادى بلكه يك نظام فرماندهى است. سرمايهداران با پول خود به ما دستور ميدهند، به ما ميگويند چه كار كنيم. امتناع از فرمان بردارى به معنى درهم شكستن دستور سرمايه است. بنابر اين، پرسش از منظر ما اين است كه چگونه ميتوان اين امتناع كردنها، اين شكاف ها در بافت سلطه را چند برابر كرده و توسعه دهيم؟ در اين رابطه دو شيوه از انديشيدن وجود دارد:
نخستين شيوه از انديشيدن به قرار زير است كه اين جنبشها، اين نافرمانيها را اگر متمركز نشوند و به سمت و سوى هدفى نشانه نروند، خالى از پختگى و تاثير ميداند. از منظر آنها موثر بودن به معنى آن است كه بايد از طريق انتخابات يا براندازى دولت موجود، به سمت فتح قدرت دولتى حركت كنند و دولت انقلابى جديدى را بنيان نهند. شكل سازمانى سمت و سو دادن همهى اين نافرمانيها حزب است.
مسالهى فتح قدرت دولتى بيش از آن كه مسالهى تصميمات آينده باشد، مسالهى سازمان دهى كنونى است. حالا خود را، چگونه بايد سازمان دهيم؟ آيا بايد به حزبى بپيونديم، به نوع سازمانى كه نارضائى ما را بر فتح قدرت دولتى متمركز كند؟ يا بايد به شكل ديگرى خود را سازمان دهيم ؟
شيوهى دوم بسط و افزايش نافرمانيها اين است كه بگوئيم: "نه، اين نافرمانيها را نبايد در شكل يك حزب مهار كرد، بلكه بايد آزادانه گسترش پيدا كنند و به هر سوئى حركت كنند كه مبارزه آنها را سوق ميدهد."
اين سخن بدان معنا نيست كه همآهنگياى نبايد در كار باشد، بلكه بايد همآهنگى بازترى وجود داشته باشد. گذشته از اين امر، نكتهى اصلى منبع و مرجع، نه دولت بلكه جامعهايست كه ميخواهيم به وجود آوريم.
بحث اصلى عليه برداشت نخست اين است كه ما را به جهت اشتباه سوق ميدهد. دولت شئى نيست، دولت ابژهى بيطرف نيست: دولت شكلى از مناسبات اجتماعى است، نوعى تشكيلات است، شيوهى انجام امور است، شيوهاى كه طى قرنها بسط و تكوين يافته است و هدف آن حفظ يا گسترش حاكميت سرمايه است. اگر مبارزاتمان را بر دولت متمركز كنيم يا دولت را منبع اصلى مراجعهى خود قرار دهيم، بايد درك كنيم كه دولت ما را به مسير معينى ميكشاند. مهمتر از همه اينكه، دولت تلاش ميكند جدائى مبارزهى ما از جامعه را به ما تحميل كند و نبرد ما را به مبارزه به خاطر يا به نام [جامعه يا ... ] تبديل كند. دولت رهبران را از تودهها و نمايندگان را از كسانى جدا ميكند كه انتخابشان كردهاند. دولت ما را به شيوهى ديگرى از گفت و شنود و نحوهى متفاوتى از انديشيدن ميكشاند. دولت ما را به سازش با واقعيت جهت ميدهد و آن واقعيت، واقعيتِ سرمايهدارى است، شكلى از سازمان دهى اجتماعى كه شالودهاش بر استثمار و بيعدالتى، بر كشتار و نابودى بنا شده است. همين طور هم ما را به تعريف فضا و فرصتهاى پديد آمده در مورد چگونگى انجام امور سوق ميدهد، تعريف فضا و فرصتى كه بين قلمروى دولت و جهان بيرون از آن و بين شهروندان و خارجيها فاصلهى روشنى به وجود ميآورد. دولت ما را به تعريفى در كادر همين فضاى موجود از مبارزه سوق ميدهد كه اميدى براى همآوردى با حركت جهانى سرمايه باقى نميگذارد.
در تاريخ دولت- مدار چپ، يك مفهوم كليدى وجود دارد كه عبارت است از خيانت. رهبران بارها و بارها به جنبش خيانت كردهاند، آن هم نه ضرورتا به اين خاطر كه آدمهاى بدى بودهاند، بلكه دقيقا به اين دليل كه دولت به مثابهى شكلى از تشكيلات، رهبران را از جنبش جدا ميكند و آنها را به فرايند سازش با سرمايه سوق ميدهد. خيانت به عنوان شكلى تشكيلاتى در ذات دولت نهفته است. آيا ميتوانيم در مقابل آن مقاومت كنيم؟ بله، البته كه ميتوانيم و اين امرى است كه هميشه صورت ميگيرد. ميتوانيم به دولت اجازه ندهيم رهبران يا نمايندگان دائمى جنبش را به خود وابسته كند. ميتوانيم جلوى مذاكرهى محرمانهى نمايندگان با دولت را سد كنيم. اما اين به معنى درك آنست كه شكلهاى سازماندهى ما با شكلهاى سازماندهى دولت بسيار تفاوت دارد و تناسبى بين آنها نيست. دولت تشكيلات پايور است، خواست ما تشكيلات خودگردان است، شكلى از تشكيلات كه به ما اجازه ميدهد بگوئيم چه ميخواهيم، چه تصميمى ميگيريم و چه را ضرورى و مطلوب تشخيص ميدهيم. به ديگر سخن، آنچه ما ميخواهيم آن شكلى از تشكيلات است كه اصل مورد مراجعهى آن دولت نيست.
استدلالى كه عليه دولت به مثابهى اصل مورد مراجعه است، روشن است. اما استدلال مخالف انديشه به نوع ديگر چه؟
استدلال دولت- مدار را ميتوان برداشت خود محور تكوين مبارزه دانست. [در اين معنى] مبارزه به عنوان امرى درك ميشود كه در آن يك امر محورى و مركزى وجود دارد، يعنى فتح قدرت دولتى. در ابتدا همهى تلاشمان را بر فتح دولت متمركز ميكنيم، خود را سازمان ميدهيم و سپس وقتى به اين امر نائل شديم، ميتوانيم به شكلهاى ديگر سازماندهى بيانديشيم، ميتوانيم به انقلابى كردن جامعه فكر كنيم. نخست در يك جهت حركت ميكنيم تا بتوانيم در جهت ديگر گام برداريم: مساله اين است كه خاتمه دادن به پويايى كه در فاز نخست حاصل ميشود، در فاز بعدى مشكل يا غيرممكن است.
برداشت ديگر مستقيما بر نوع جامعهاى متمركز ميشود كه ميخواهيم ايجاد كنيم بدون اينكه از [مدار] دولت بگذرد. در[اين جا] محورى در كار نيست: تشكيلات [خود] مستقيما نشانه است،[خود] مستقيما به مناسبات اجتماعياى كه ميخواهيم ايجاد كنيم پيوند دارد. در جائى كه برداشت نخست دگرگونى اساسى جامعه را پس از فتح قدرت ميداند، استنباط دوم اصرار دارد كه دگرگونى اساسى جامعه هم اكنون بايد شروع شود. انقلاب نه زمانى كه وقت آن رسيده، بلكه از همين جا و هم اكنون بايد آغاز گردد.
اين نشانه بودن، اين انقلاب همين جا و هم اكنون، بر كل كشش به خودگردانى مسلط است. خودگردانى در جامعهى سرمايهدارى نميتواند وجود داشته باشد. آنچه ميتواند وجود داشته باشد و وجود دارد كشش به خودگردانى اجتماعى است: حركت عليه تصميم بيگانه، عليه تصميمى كه ديگران اخذ ميكنند، چنين حركتى به ناگزير تجربى است. البته سه موضوع روشن است:
الف: كشش به سوى خودگردانى ضرورتا كششى است عليه اجازه دادن به ديگران كه از جانب ما تصميم بگيرند. بنابراين، [اين كشش] جنبشى است عليه دموكراسى نمايندگى و براى ايجاد نوعى دموكراسى مستقيم.
ب: كشش به سوى خودگردانى به ناگزير با آن نوع تشكيلات از دولت سر سازگارى ندارد كه از جانب ما تصميم ميگيرد و بدين ترتيب ما را كنار ميگذارد، .
ج: كشش به سوى خودگردانى بى معناست اگر خودگردانى در فعاليت ما به هدف اصلى تبديل نشود. [اين كشش] بنابراين، به ناگزير سازماندهى سرمايهدارى كار را هدف قرار ميدهد.
بنابراين، بحث ما نه تنها پيرامون دموكراسى بلكه كمونيسم و نه فقط پيرامون عصيان بلكه پيرامون انقلاب است.
از نظر من اين برداشت دوم از انقلاب است كه بايد بر آن متمركز شد. اين حقيقت كه ما برداشت دولت-مدار را رد ميكنيم مشخصا به معنى آن نيست كه برداشت غير دولت- مدار مشكلات خود را ندارد. در اين جا سه مساله اساسى را تشخيص ميدهم كه هيچكدام به معنى طرفدارى از بازگشت به ايده فتح قدرت دولتى نيست:
اولين مساله اين است كه چگونه بايد با سركوب دولتى برخورد كرد. به گمان من پاسخ اين نيست كه مسلح شويم به طورى كه بتوانيم دولت را در مصافى رو-در-رو شكست دهيم: احتمال پيروزيمان كم است و نتيجه آن بازتوليد دقيقا مناسبات اقتدارمدارانه اجتماعياى است كه عليه آن مبارزه ميكنيم. و نه اين گونه فكر ميكنم كه پاسخ اين است كه دولت را در كنترل خود درآوريم تا بتوانيم ارتش و نيروى پليس را مهار كنيم: استفاده از ارتش و پليس از جانب مردم آشكارا با مبارزات آنهائى درتقابل قرار ميگيرد كه نمى خواهند كسى از جانب آنها عمل كند. بدين ترتيب، تنها كارى كه امكانپذير است اين كه تلاش كنيم راه هاى ديگرى براى منصرف كردن دولت از اعمال خشونت عليه ما پيدا كنيم: از جملهى اين راهها ميتواند يكى هم اين باشد كه تا حدودى از مقاومت مسلحانه استفاده كنيم (مثل نمونهى زاپاتيستها)، اما [در اين كار] مطمئنا بايد، مهمتر از هر چيز، بر قدرت ادغام عصيان در جماعت تكيه كنيم.
موضوع دوم اين است كه ببينيم ميتوانيم فعاليتهاى بديلى را (فعاليت مولد بديلى) در چارچوب سرمايهدارى بسط دهيم و تا چه اندازه ميتوانيم شبكهى اجتماعى بديلى به غير از[ شبكهى] ارزش [هم اكنون موجود]، بين فعاليتها به وجود آوريم (مثلا كارخانههايى كه به دست كارگران در آرژانتين بازگشائى شد) و اين امكانات به طور آشكار به دامنه خود جنبش بستگى دارد، اما اين خود مسالهاى اساسى به شمار ميرود. در بارهى مسالهى تصميمگيرى اجتماعى پيرامون توليد و توزيعى كه از اعماق به بالا حركت كند (از عصيانهاى ناشى از فضاها [ى به وجود آمده در سرمايهدارى]) و نه از يك گروه مركزى برنامهريز، چگونه ميانديشيم؟
موضوع سوم سازماندهى خودگردانى اجتماعى است. چگونه نظام دموكراسى مستقيمى را در سطحى سازمان دهيم كه در يك جامعه پيچيده به فراسوى سطح محلى دامنه پيدا كند؟ پاسخ كلاسيك ايدهى شوراهاست كه در پيوند است با شوراى شوراها. شوراها، نمايندگان خود را به اين شورا ميفرستند. اين نمايندگان را [ميتوان] فرا خواند. اين پاسخ در اساس درست به نظر ميرسد، اما روشن است كه حتى در گروههاى كوچك هم اعمال دموكراسى همواره مسالهساز است، به طورى كه تنها شيوهاى كه از طريق آن ميتوان به درك دموكراسى مستقيم نايل آمد عبارت است از فرايند تجربه و خودآموزى.
آيا ميتوانيم جهان را بدون فتح قدرت تغيير دهيم ؟ تنها راه درك اين امر، اين است كه آن را انجام دهيم.

الكس كالينكوس:
اختلاف "جان" و من هر چه باشد، ما هر دو خواهان دگرگونى جهان از طريق فرايند خودرهانى هستيم، جهانى كه در آن رهبران به مردم دستور نميدهند بلكه اين مردم اند كه به طور جمعى خود را رها ميسازند. صداقت، وضوح و پيگيرى در كار"جان" را تحسين ميكنم. امروز هم در ارائه كارش مشخص بود. اما در عين حال من هم بايد صادق باشم و بگويم كه ايده آل تغيير جهان بدون فتح قدرت را در تحليل نهائى مردود ميدانم.
درخصوص عدم قطعيت با "جان" هم نظر ام. موضوعات بسيار زيادى وجود دارند كه نميتوانيم بدانيم. اما در مورد يك موضوع اطمينان دارم و آن اين است كه بدون پرداختن به مساله قدرت سياسى و حل آن تغيير جهان غير ممكن است.
با يكى از انگيزههائى كه در محتواى "تغيير جهان بدون كسب قدرت" نهفته است، مطلقا هم دردى ميكنم. در بين سنتهاى موجود چپ در سطح جهانى " سوسياليسم از بالا " وجود داشته است. خواه حزب كمونيست در سنتهاى استالينيستى، خواه حزب سوسيال دموكراتى چون حزب كارگران برزيل امروز، محور اصلى اين ايده است كه حزب كارها را براى شما انجام ميدهد و بقيه منفعل باقى ميمانند.
سنت سياسياى كه من طرفدار آن ام بسيار متفاوت است، و آن عبارت است از "سوسياليسم از پائين" كه در تعريف ماركس از سوسياليسم به مثابه خودرهانى طبقه كارگر خلاصه شده است. سوسياليسم در بارهى ستم ديدگان و استثمارشوندگان جهان است كه به گونهاى موثر خود را رها ميسازند. اختلاف اساسى من با "جان" اين است كه من معتقدم يكى از الزامهاى فرايند خودرهانى اين است كه با دولت موجود رو-در-رو شويم، آن را سرنگون كنيم و با قدرت دولتى اساسا متفاوت جايگزين سازيم.
"جان" در اساس از ما ميخواهد كه به دولت پشت كنيم. ميگويد كه بايد آن چه او انقلاب [در] "فضاهاى ايجاد شده" مينامد را به ثمر برسانيم. ديگر انديشمندان هم بر زمينهى اين كه زندگى از سرمايهدارى بيزار است، همان عقايد "جان" را دارند. او [مى گويد] ما همه بايد بكوشيم باغهاى خود مختار خود را، عليرغم ترس و وحشت نظام سرمايهدارى، كشت كنيم.
مساله اين است كه دولت ما را به حال خود وا نمينهد. به اين علت كه سرمايهدارى نظامى است كه از دولتهاى مختلف برخوردار است، بنابراين ما را آسوده نميگذارد. سرمايهدارى امروزه به باغهاى جهان يورش ميبرد تا آنها را متلاشى كند و به شاخهاى از تجارت زراعى تبديل يا در سفتهبازى ادغام كند. از اين رو ما را به حال خود نخواهد گذاشت.
نميتوانيم دولت را ناديده انگاريم زيرا دولت، شكل انحصارى و متمركز قدرت در سرمايهدارى است. اين به لحاظ استراتژيك به معنى آنست كه ما بايد مخالف دولت باشيم و انقلاب عليه آن را تشويق كنيم.
آيا اين به معنى آنست كه دولت موجود را ناديده ميگيريم و از آن مطالباتى را طلب نميكنيم؟ نه. دولت هاى سرمايهدارى كنونى تلاش ميكنند به خود مشروعيت بخشند تا بتوانند رضايت كسانى را به دست آورند كه استثمار ميكنند و مورد ستم قرار ميدهند. اين بدان معنى است كه اگر خود را به طور موثر سازماندهى كنيم، ميتوانيم سرمايهدارى را به اصلاحاتى وادار كنيم. بنابراين، اگر دولت را ناديده بگيريم، به معنى اين است كه در برابر تلاشهايى بى طرف بمانيم كه براى خصوصيسازى صورت ميگيرد. مثلا در حال حاضر جرج بوش ميخواهد سيستم بازنشستگى را در امريكا خصوصى سازد. آيا ميگوييم به اين مساله بى توجه ايم زيرا سيستم بيمه اجتماعى در ايالات متحده را دولت سازماندهى ميكند؟ به گمانم نه.
سرانجام هم اين روزها دولت، كارگران زيادى را استخدام ميكند. بخشى از فرايند خصوصيسازى به اين معنى است كه مستخدمان شركتهاى خصوصى جاى اين كارگران را ميگيرند. اين غالبا به اين معنى است كه خدمات عمومى بدتر ميشود و شرايط و دستمزد اين مستخدمان رو به وخامت ميگذارد.
اما اگر نسبت به دولت بيطرف نباشيم، اين به معنى آن نيست كه ميتوانيم به آن تكيه كنيم. در درازمدت سرمايهدارى و دولتى كه در صدد حفظ آنست سعى خواهند كرد اصلاحهايى را باز پس بگيرند كه موقتا پذيرفته بودند. اين آن چيزى است كه در حال حاضر تلاش ميكنند انجام دهند. افزون بر اين، همانطور كه "جان" تاكيد كرده است، دولت تشكيلاتى هرمى است كه قهر را سازمان ميدهد تا تودهها را مطيع و تابع خود سازد. اين به معنى آنست كه ما نميتوانيم صرفا تلاش كنيم دولت موجود را فتح كنيم. اگر دولت موجود را فتح كنيم، بدترين چيزى كه در نهايت به دست خواهيم آورد، استالين است و در بهترين حالت كسى شبيه لولا يا مُبكى در افريقاى جنوبى را خواهيم داشت كه برآمده از جنبشى هستند كه تلاش مى كنند جهان را تغير دهند اما به سروسامان دادن امور براى سرمايهدارى منتهى ميشود.
پس بديل چيست؟ بديل اين است كه جنبشى را به وجود آوريم كه به اندازه كافى قدرتمند و متمركز باشد تا شكلهاى موجود قدرت دولتى را درهم شكند و شكلهاى قدرت دولتياى را بنيان نهد كه اساسا متفاوت و دموكراتيك باشد. به ديگر سخن، بايد انقلاب، كار يك حزب نباشد كه قدرت دولتى را به دست ميگيرد، بلكه كار ستمديدگان و استثمارشوندگان - در درجهى نخست كل كارگران- باشد كه دولت موجود را درهم شكنند و در آن فرايند، شكلهاى اساسا جديد و دموكراتيك قدرت را به منظور ادارهى جامعه براى خود به وجود آورند.
اين بديل، صرفا تخيلى نيست كه من درمغزم سر هم كرده باشم. اگر به تاريخ ۱۵۰ سالهى گذشته جنبش طبقه كارگر نظرى بيافكنيم، پى ميبريم كه كارگران بارها و بارها راههاى نوين سازماندهى را براى پيشبرد موثر مبارزات تودهاى ابداع كردهاند. اين مبارزات دموكراتيك، غالبا تحت كنترل خود كارگران بوده است. كارگران براى پيشبرد مبارزات خود ساختارهاى نمايندگى ايجاد كردهاند تا بتوانند هرمهاى قدرتى را در هم شكنند كه "جان" درباره آنها صحبت كرد. و با چنين كارى شكلهاى جديد قدرت سياسى را به وجود آوردهاند، حتى اگر از آنها آگاهى نداشته نباشند.
نمونههاى فراوانى را ميتوان ذكر كرد: معروفترين نمونه شوراها در انقلابهاى ۱۹۰۵ و۱۹۱۷ روسيه است. در انقلاب ۱۹۱۸-۱۹۲۰ آلمان، هم، شوراهاى كارگران و سربازان شكل گرفت. و نمونه دولت اتحاد مردمى آلنده در شيلى كه تا قبل از حلقهى محاصره پليس در سال ۱۹۷۲- ۱۹۷۳ در اوج مبارزات مردمى وجود داشت. نمونه هاى فراوان ديگرى از سازمان تودهاى وجود دارد كه نشاندهندهى نوع جديدى از قدرت سياسى است.
آنچه در مورد اين شكل از سازماندهى اهميت دارد، بدون اين كه بخواهيم هدفهايى كه به شكلگيرى آنها منتهى شد را در نظر بگيريم، اين است كه از ظرفيت به چالش كشيدن و درهم كوبيدن دولت موجود و بناى شكلهاى جديد قدرت برخوردار اند.
ما همچون "جان" نميگوئيم كه "منتظر انقلاب باشيد"، اما هر مبارزهاى كه در راستاى خودسازماندهى حركت كند، به جهتى اشاره دارد كه يك جامعه غيرسرمايهدارى، سوسياليستى، را ميتوان از آن طريق سازمان داد. مساله اين است كه هر جنبشى كه در راستاى خودسازماندهى گام بر ميدارد، اگر بخواهد پيروز شود، بايد در لحظهاى متراكم و متمركز باشد. نميتوان با قدرت متمركز سرمايه – دولت و شركتهاى چند مليتى- مواجه شد اگر خود جنبشها براى رو-در-روئى مستقيم با آن شركتها متمركز نباشند.
"جان" خواهد گفت: "وقتى راجع به تراكم و تمركز صحبت ميكنيد، به شكلهاى قديمى سازماندهى برگشته ايد، بازسازى و سازماندهى ساختارهاى هرمى و متمركز دولت موجود را شروع كردهايد."
قبول دارم كه كار سادهاى نيست. "جان" خيلى صادق بود و در مورد مشكلات طرح استراتژيك خود صحبت كرد. من قبول دارم كه در برابر رويكردى كه من از آن دفاع ميكنم هم مشكلات وجود دارد. تركيب تمركز و خودسازماندهى كار سادهاى نيست. اما بدون حدى از تمركز شكست خواهيم خورد.
اگر ما صرفا فعاليت پراكنده، غيرمتمركز و محلى داشته باشيم و هر كس باغهاى مستقل خود را كشت كند، سرمايه ميتواند ما را منزوى و نابود كند، يا ذره ذره ما را در خود ادغام كند. و نميتوانيم به مسائلى چون تغيير آب و هوا بپردازيم مگر اين كه ظرفيت همآهنگ شدن داشته باشيم و تا حدى براى دگرگونى جهانى [پيرامون آب وهوا] متمركز باشيم. بدون همآهنگى در سطحى جهانى نميتوانيم پخش گاز كربنيك در هوا را كاهش دهيم. نميتوانيم به دنيائى كه ميخواهيم شاهدش باشيم تنها با تكيه بر [نيروى] پراكنده و محلى خود دست پيدا كنيم. اين موضوع به مساله احزاب ارتباط پيدا ميكند. "جان" نسبت به حزب به عنوان شكلى از سازماندهى ايراد ميگيرد. او ميگويد حزب ساختارهاى هرمى دولتهاى موجود را بازتوليد ميكند. اما اگر به جنبشمان توجه كنيم، پى ميبريم كه احزاب در آن وجود دارند، يعنى جريانهاى ايدئولوژيك سازمانيافتهاى وجود دارند كه در شيوههاى گوناگونشان ديد استراتژيك كاملى از دگرگونى جامعه دارند. در اين مفهوم از حزب، "جان" و كسانى كه مثل او فكر ميكنند، در درون جنبشهاى گوناگون همان اندازه حزب محسوب ميشوند كه حزب كارگران و حزب پى. اس. او. ال برزيل يا حزب كارگران سوسياليست در بريتانيا.
۱ - آنهايى كه از حزب كارگران اخراج شدند، جناح چپ جديد آن را تشكيل دادند. كسانى كه چنين جرياناتى را سازمان ميدهند ميتوانند ادعا كنند كه حزب نيستند ولى اين نوعى خودفريبى است. پذيرش نقشى كه احزاب ميتوانند در جنبش بازى كنند، ميتواند به بيان صادقانهتر و روشنتر استراتژيها و بينشهاى مختلف در پيوند با دگرگونى و تغيير منجر شود. احزاب ميتوانند به تكوين جنبشى يارى رسانند كه هم خود سازمانيافته و هم به اندازهى كافى براى به عهده گرفتن وظيفهى دگرگونى اجتماعى، انقلاب، منسجم باشد.
در اين خصوص ايدهآل من سخن انقلابى بزرگ ايتاليا، آنتونيو گرامشى است. او دربارهى تعامل ديالكتيكى بين لحظهى تمركز و انگيزه خودسازمانيافتهى برآمده از جنبش صحبت كرد. گرامشى معتقد بود كه لحظه تمركز را احزاب نمايندگى مى كنند و انگيزه خود سازمانيافته جنبش، نيروى محركه اساسى انقلاب است.
خلاصه كنم: نخست اين كه نميتوانيم مساله دولت و قدرت سياسى را دور بزنيم. خودفريبى است كه گمان كنيم ميتوانيم آن را [مساله قدرت سياسى] را ناديده بگيريم. پرسش ناگزير اين است كه چه كسى قدرت را به دست ميگيرد و چگونه ؟
اگر مساله اين است كه يك حزب كنترل دولت موجود را به هر وسيلهاى كه شده است به دست گيرد، در آن صورت كاملا درست است كه تغييرى در كار خواهد بود كه صرفا روابط موجود سلطه را بازتوليد ميكند. اما اين ايده كه طبقه كارگر خود سازمانيافتهاى كه قدرت را به دست ميگيرد تا شكلهاى جديد تشكيلات سياسى و سازمان دولتى را همراه با همهى گروههاى تحت ستم و استثمار شده، بنيان نهد، صورت مساله را تغيير ميدهد.
بنابراين انقلاب به فرايند خودرهانياى تبديل ميشود كه اكنون و همين جا آغاز ميشود، يعنى به شيوهى مقاومتى كه ما در رو-يا-روئى با سرمايهدارى سازمان ميدهيم و زمانى كه جامعهاى خود سازمانيافته به وجود آورديم پايان ميپذيرد و سرمايهدارى و همهى ستمهاى همراه با آن صرفا به خاطرهى ناخوشايندى بدل ميشود.

اولين شركت كننده در سالن:
در اساس با ايدهى "جان" موافقم. اين بحث تازهاى نيست. همين بحث در قرن نوزدهم پيش آمد. كسانى كه معتقد بودند بايد بر كسب قدرت متمركز شد، برندهى بحث بودند و جنبشى را در آن راستا سازمان دادند. نتيجهى آن يكى استالين بود و ديگرى لولا. زمانى كه دولت به مركز مبارزه تبديل ميشود، نميتوانيم در آيينه دولت جز تغيير[آن چيز] ديگرى ببينيم. انقلاب در حقيقت براى مردم نبود.

دومين شركت كننده:
تا كنون در اين بحث به ونزوئلا نظرى نيافكندهايم. در آن جا هر دو جنبه پرسش [اين بحث] بسط پيدا ميكند. آنها نظر به دولت دارند ولى درعين حال هم، دگرگونيهاى داخلى را از پايين پيش ميبرند و با برنامهى جديدى شروع كردهاند كه تجسم عدم تمركز و مشاركت است. به لحاظ اقتصادى، آنها مسير توسعه را با اصلاحات ارضى شروع كردهاند، به زميندارى خاتمه داده، زمينها را بين كشاورزان تقسيم كردهاند. به لحاظ فرهنگى، به بى سوادى سه ميليون نفر پايان بخشيدهاند. با دموكراسى مشاركتى و گسترش مداخلهى اجتماعى [مردم]، تلاش دارند خودرهانياى را به وجود آورند كه در اين جا راجع به آن صحبت شد . ونزوئلا نشاندهندهى راه كاملا متفاوت و جديد حل مسائلى است كه در اين جا درباره آنها بحث ميكنيم. به سطحى از خودسازماندهى ميرسد كه معناى آن اين است كه ديگر به سيستم جهانى وابسته نيست. از زمانى كه صندوق بينالمللى پول و بانك جهانى تصميم بگيرند در اين جا چه انجام پذيرد، پنج سال ميگذرد.

سومين شركت كننده:
در سراسر جهان كسانى هستند كه احزاب مترقى به وجود ميآورند كه مبناى آنها آميزهاى است از خط مشى نئو كينزى، رفورم و بازتنظيم مقررات و از اين قبيل. اگر طرفدار انقلاب از هم اكنون و همين جا هستيم و همزمان تلاش داريم دولت را با ضد دولت جايگزين كنيم، بايد فكر كنيم كه چه بديلى بايد داشته باشيم. سرمايهدارى انباشت بى نهايت سرمايه است و به آن حد ميرسد كه نكبت پول در دست اقليتى به نابودى تودهاى سر ميزند. بايد به انقلاب چاوز ايدههايى را اضافه كنيم كه مجله "z" طرح كرده است. اين ايدهها ناظر بر ايدهى فدراسيون توليدكنندگان ماركس است. ما بايد آنرا به فدراسيون توليدكنندگان و مصرفكنندگان تبديل كنيم.

چهارمين شركت كننده :
مايلم دو پرسش را مطرح كنم. اولين پرسش اين است كه معناى شكاف يا روزنه اى كه "جان" مطرح ميكند چيست؟ دوم اين كه آيا قدرتى جدا از قدرت دولتى وجود ندارد؟

پنجمين شركت كننده (كريس ناين هم از حزب اس. دبليو. پى):
در مفهومى اين بحث اشتباه بوده است. نقد "جان" بر سنتى كه مبتنى است گروه كوچكى بايد به نام بقيه قدرت را به دست بگيرند، بسيار خوب بود. اين نقدى بر سوسيال دموكراسى است، سنت كاملى كه سعى دارد از بالا با رفتن معدودى به داخل دولت فعاليت كند. اين يك استراتژى شكست خورده است. اين افراد اغلب به داخل سيستم كشيده ميشوند. آنها تهديد ميشوند، خريده ميشوند يا صرفا با سرمايهدارى به سازش ميرسند. اما اين بحث با سنت ماركسيستى مشى انقلابى مغايرتى ندارد كه مبتنى است بر اين كه جامعه سرمايهدارى دشمن ما است. بايد از شر سرمايهدارى خلاص شويم و جامعه ا ى بنا سازيم كه پايهاش بر ساختار كاملا متفاوت و راديكال تودهى مردم گذاشته شده باشد. راه حل "جان" اين است كه با قاطعيت بگويد كه فقط دولت را ناديده ميگيريم. مسالهى چگونگى به چالش كشيدن قدرت دولتى ميبايد در خصوص هر بحثى كه داريم جنبهى اساسى داشته باشد زيرا قدرت دولتى امروزه به طرز آشكارى جهان پيرامون ما را ميسازد.
يكى از دلايلى كه نميتوانيم از رو-در-روئى با دولت اجتناب كنيم اين است كه دولت ميكوشد ما را بخش بخش كند، تلاش ميكند مبارزات ما را از هم جدا كند، زنان را از مردان، هم جنسگرايان را از افراد عادى و سفيدها را از سياهان و ما را وادار كند در محدودترين شيوه به خودمان فكر كنيم. بايد در جنبش به اين بحث دامن بزنيم كه وحدت، خود، قدرت است و اين بحثى است كه بايد سازمان دهيم. ياد بگيريم با هم عمل كنيم و اگر قرار است استراتژياى براى فتح قدرت دولتى بسط دهيم، بحث آگاهانه حول آن، جنبهى اساسى دارد.

ششمين شركت كننده:
واقعا مايلم بدانم تئورى "جان" را چگونه ميتوان در مورد عراق يا فلسطين به كار برد، جائيكه به مردم هر روزه حمله ميشود و دولت روزگار آنها را سياه كرده است. آنها نميتوانند دولت را ناديده بگيرند. آنها بايد رو- در- رو با آن بجنگند. خويشاوندان من در ايران زندگى ميكنند. من در انگليس زندگى ميكنم. اگر انگليس به ايران حمله كند، آيا من صاف و ساده ميتوانم آن را ناديده بگيرم؟

هفتمين شركت كننده (ازكره جنوبى):
جهان را ميتوانيم با گرفتن قدرت يا بدون آن تغيير دهيم. تفاوت قضيه به زمان مربوط ميشود. با فتح قدرت سريعتر انجام خواهد گرفت. نبايد از فتح قدرت بيم داشته باشيم زيرا اين مائيم كه جهان را تغيير خواهيم داد.

جان هالووى:
بسيارى از مردم تا چند سال پيش نميخواستند در بارهى انقلاب صحبت كنند، اما امروزه بسيارى دربارهى آن صحبت ميكنند. الكس و من در اين مورد باهم هم نظر ايم.
دوم اينكه يك نفر گفت اين بحث اشتباه است. اما الكس و من يك حرف را نميزديم. ما چشماندازهاى متفاوتى داريم. ما نسبت به دولت برداشتهاى متفاوتى داريم. از نظر من دولت شكل مشخص سرمايهدارى مناسبات اجتماعى است كه ما را كنار ميزند. الكس راجع به دولت كارگرى و امكان دموكراتيزه كردن راديكال آن صحبت ميكند. طبق برداشت من اين نظر [نظر الكس] مطلقا بيمعناست چرا كه دولت داراى شكلى از سازماندهى است كه ما را كنار ميگذارد. صحبت پيرامون جنبشى راديكال، مثلا جنبشى شورائى، كه به ايجاد دولت نوينى منتهى شود، بيمعناست زيرا يك تشكيلات واقعا دموكراتيك، يك تشكيلات شورائى، در جهت يك راستا قرار دارد، در صورتيكه دولت شكلى از تشكيلات است در راستائى متضاد با آن. صحبت پيرامون دولت كارگرى به اغتشاشى دامن ميزند كه بر وخيمترين فرايند سركوب و قهر سرپوش ميگذارد كه بارها و بارها در قرن بيستم شاهد آن بودهايم.
در مورد پرسشكنندهاى كه گفت ما به دولت پشت كردهايم، بايد بگويم كه من نگفتهام كه بايد دولت را ناديده بگيريم. اگر ميتوانستم [اين كار را بكنيم] خيلى خوب بود. اين كارى است كه زاپاتيستها به نوعى هم اكنون به انجام آن مشغول اند. آنها به دولت پشت كردهاند. اما ما اين كار را اغلب نميتوانيم انجام دهيم. من كارمند دولت ام. بحث هم برسر اين نيست كه وانمود كنيم كه دولت وجود ندارد. بحث بر سر درك دولت به مثابهى شكل مخصوصى از مناسبات اجتماعى است كه ما را به جهتهاى معينى سوق ميدهد و ما بايد تلاش كنيم ببينيم چگونه ميتوانيم عليه آن شكلهاى مناسبات اجتماعى مبارزه كنيم و به جهت ديگرى حركت كنيم به طورى كه رابطهى ما در درون، فراسو و عليه دولت باشد. خوب بود اگر ميتوانستيم وانمود كنيم كه دولت وجود ندارد. متاسفانه نميتوانيم چنين كنيم. اما بى ترديد مجبور هم نيستيم بر حسب منطق، قدرت يا فضا به چنبرهى دولت به مثابه نقطهى هدايتگر اصلى بيافتم.
مساله ونزوئلا براى همه امريكاى لاتينيها كه در اين جا هستند، بسيار مهم است. از شيوهى طرح مساله خوشم آمد. مثلا مساله چنين طرح نشد كه: "ونزوئلا نشان ميدهد كه ما بايد قدرت را فتح كنيم" بلكه به اين صورت طرح شد كه ميگويد بايد تركيبى از دو رويكرد در كار باشد، يكى رويكرد دولت- مدار و ديگرى رويكرد غير دولت- مدار. اين تركيب مشخصهى فوروم اجتماعى جهانى بود، همكارى بين اين دو رويكرد متفاوت. اما بايد درك كنيم كه در اين رويكرد همواره يك تنش، يك تضاد وجود دارد كه از يك سو بگوئيم: "ما خود تصميم خواهيم گرفت كه جامعه چگونه تكوين پيدا كند"، و از ديگر سو بگوئيم: "دولت براى شما تصميم خواهد گرفت يا به شما نشان خواهد داد چگونه تصميم بگيريد". بسيار جالب خواهد بود كه ببينيم اين تنش در ونزوئلا چه مسيرى را طى خواهد كرد. در مورد مسالهى شكافها، غالبا احساس ناتوانى ميكنيم زيرا [وزن و هيبت] سرمايهدارى بر ما بسيار سنگينى ميكند. اما وقتى "نه" گفتيم، با درك و قدرت خود آغاز كردهايم. وقتى عصيان كرديم در واقع در سرمايهدارى حفرهى كوچكى به وجود آوردهايم. اين امرى بسيار متناقض است. ما با عصيان خود به فرمان سرمايهدارى "نه" گفتهايم. [با عصيان خود] فضاهاى موقتى را به وجود ميآوريم. در چارچوب آن شكاف ها، آن روزنه ها، مهم است كه براى مناسبات اجتماعى متفاوتى كه معطوف به دولت نيست، مبارزه كنيم، براى آن نوع از اجتماعى كه ميخواهيم به وجود آوريم. خودحكومتى در بطن اين شكافهاست. و مساله نيز بر سر اين است كه اين قضيه و مفهوم آن را باز كنيم و چگونگى سازمانيابى براى خودحكومتى را تعيين كنيم. معنى آن اين است كه عليه و فراسوى جامعهاى باشيم كه وجود دارد. مساله بر سر بسط اين شكافها و گسترش ساختارى آنهاست.
آنهايى كه ميگويند بايد دولت را فتح كرد، نيز راجع به شكافها صحبت ميكنند. راهى به جز آغاز كردن با فضاها [ى موجود] در كار نيست. مساله اين است كه در باره اين شكافها چگونه فكر ميكنيم، زيرا دولت همه جهان نيست. دويست دولت [در دنيا ] هست. اگر كنترل يكى از آنها را در دست بگيريد، اين [خود] شكافى در سرمايهدارى ايجاد ميكند. مساله اين است كه در باره آن روزنه ها،آن شكافها چگونه ميانديشيم. و اگر با خودمان شروع كنيم، چه دليلى دارد كه شكلهاى سرمايهدارى، شكلهاى بورژوائى را براى بسط و گسترش مبارزهى خود برگزينيم؟ چرا بايد الگوى مفهومى دولت را بپذيريم؟
بدون داشتن تعريف مشخصى از مبارزه، تمركز بر دولت غيرممكن است. معنى آن مبارزه در چارچوب قلمروى دولت است، در صورتيكه در فوروم اجتماعى جهانى، ما عليه اين فضا عصيان كردهايم. اين فضا مفهوم مكان و زمان را مشخص ميكند.

الكس كالينيكوس:
"جان" گفت كه ما برداشتى از دولت داريم كه فراتاريخى است و دولت را از مناسبات سرمايهدارى توليد جدا ميكند. بنابراين، اجازه ميخواهم روشن و واضح بگويم كه دولتى كه ما تحت آن به سر ميبريم به طرز غير قابل بازگشتى سرمايهدارى است. نميخواهم بخشى از جنبشى باشم كه هدفاش فتح دولت سرمايهدارى موجود است.
با اين وجود، اين تنها دولت موجود در تاريخ نيست. در تاريخ جامعه طبقاتى، شكلهاى دولتى گوناگونى وجود داشته است. وجه اشتراك همهى آنها قهر طبقاتى سازمانيافته و نهادى شدهى اقليتى استثمارگر بر اكثريت استثمارشونده بوده است.
پرسشى كه حالا طرح ميكنيم از اين قرار است: "آيا طبقه كارگر با سازماندهى جمعى و اجتماعى خود ميتواند در مقابل اين استثمار مقاومت كند و اين وضعيت را به عكس خود تبديل كند؟ " به سخن ديگر، آيا طبقه كارگر ميتواند قهر سازمانيافته طبقاتى خود را به وجود آورد، و به ميزانى كه سازمانيافته است، اما [درعين حال] مبارزه عليه استثمار سرمايه را به طور موثرترى پيش ببرد و[از اين طريق] به طبقه كارگر يارى رساند تا جامعهى جديدى را پايهريزى كند؟ همانطورى كه "جان" هم ميداند، پاسخ اين پرسش در سنت كلاسيك ماركسيسم، در نوشتههاى ماركس و لنين، مثبت است. در اين آثار ايدهى دولت كارگرى، قدرت كارگرى، را داريم كه عبارت است از شكل انتقالياى كه طبقه كارگر از اين مسير خود را به منظور ايجاد شكل جديدى از جامعه سازماندهى مى كند.
از حرف L استفاده كردم و نام لنين را به ميان آوردم و البته "جان" خواهد گفت اين پرسش بررسى شد و طى انقلاب ۱۹۱۷ روسيه و مخصوصا پى آمدهاى استالينستى خطا بودن حتمى آن به اثبات رسيد.
در يكى از نوشتههائى كه به بحث معروف بين ماركس و باكونين در انترناسيونال اول در اواخر قرن نوزدهم آمده، گفته شده است كه تجربهى استالينيسم ثابت كرد كه موضع ضد دولتى باكونين درست بوده است.
اما اين وضعيت چگونه پيش آمد؟ ديدگاهى بر اين نظر است كه تفكر دولتگرايانه در انديشه ماركس و لنين ريشه عميق داشته و همين به استالينيسم منتهى شده است، اين [برداشت از نظر من] كاملا اشتباه است. ماركس در نقد خود به باكونين گفت كه به انقلابى عليه دولت نياز داريم. اين ايده را لنين با شوروشوق در انقلاب ۱۹۱۷ پى گرفت.
پس [استالينيسم]چگونه اتفاق افتاد؟ "جان" راجع به شكافها صحبت كرد. انقلاب ۱۹۱۷ روسيه يك شكاف بود. اين انقلاب حفرهى بزرگى در نظام سرمايهدارى به وجود آورد، بزرگترين شكافى كه تاكنون در تاريخ جهان به وجود آمده است. اما حفرهاى به بزرگى روسيه صرفا حفرهاى در سرمايهدارى بود، اين رخداد كافى نبود. دليل آن ساده است. سرمايهدارى از قدرت در سطح جهانى برخوردار است و ميتواند نيروهاى خود را در سطحى گسترده براى نابودى هر حفره و شكافى متمركز سازد كه او را مورد تهديد قرار ميدهد. اين كارى است كه با چاوز در ونزوئلا انجام ميدهند. سياست چاوز هر اشكالى هم كه داشته باشد امريكا و متحدانش تلاش ميكنند نگذارند تجربهاش عملى شود زيرا اين تجربه ميرود كه شكافى ايجاد كند و اين شكاف براى آنها يك تهديد به شمار ميرود.
قدرت سرمايه آنچنان عظيم است كه معمولا ميتواند شكافها را مسدود كند. معمولا آنها اين كار را از طريق وارونه كردن فرايند انقلابى و نابودى فعالان و رهبران آن انجام ميدهند. مثالهاى زيادى در اين مورد وجود دارد. در خصوص شوروى، سرمايه به شيوهى مخصوصا وحشتناكى پيروز شد، به اين ترتيب كه چنان فشارهائى را بر رژيم انقلابى وارد ساخت كه مجبورش كرد خود را به سيستم جهانى به شيوه بربرگونهاى دگرگون سازد. دليل دگرگونى اين نبود كه ماركس دولت را دوست ميداشت، بلكه اين بود كه جنبش قدرتمندى وجود نداشت كه در سطحى جهانى بتواند قدرت سرمايه را درهم شكند. اين نبايد ضرورتا سرنوشت ما باشد. ما هم اكنون به گونهاى جمعى فرايند ايجاد بزرگترين جنبش جهانى در تاريخ را تجربه ميكنيم. اما اين كار را نميتوانيم انجام دهيم، اگر فكر كنيم كه صرفا كافى است براى نابودى نظام موجود [جهانى] در آن شكاف يا حفرههايى ايجاد كرد.

شركت كننده هشتم (زنى از كره جنوبى):
اگر بگوئيد كه جهان را بدون فتح قدرت ميتوانيم تغير دهيم، ميگوئيد كه قدرت سرمايهدارى موجود قابل قبول است. هالووى ميگويد كه دولت ما را كنار ميزند. اما دولت در هر سطحى به ما ستم ميكند. دولت حتى به جنسيت ما ستم ميكند. من اهل كره جنوبى ام، جائيكه ديكتاتورى نظامى را در سنت تاريخى خود دارد و اين ديكتاتورى مقاومت شكوهمندى را درهم شكسته است. مساله اين نيست كه دولت ما را كنار گذاشته است بلكه اين است كه در هر سطحى به ما ستم ميكند.
الكس نميگويد كه ما بايد به دولت وارد شويم و از قدرت دولت سرمايهدارى استفاده كنيم. او ميگويد كه بايد شكلهاى جديد قدرت را به وجود آوريم، شكلهايى كه در آن طبقه كارگر تشكيلاتى به وجود آورد كه قادر باشد دولت سرمايهدارى را براندازد.

شركت كننده نهم:
كارل ماركس گفته است كه دولت كميته اجرائى بورژوازى است و اين دقيقا همانى است كه هست. قوانين و مقررات آن [دولت] منافعاش را به هزينه مردم حفظ ميكند و اين امتيازات را به سادگى وا نمينهد. به همين دليل است كه بايد به مساله قدرت دولتى بپردازيم.

شركت كننده دهم (كريس هارمن از اس. دبليو. پى.):
جان هالووى گفت كه موضعى كه سوسياليستهاى انقلابى مطرح مى كنند به معنى آنست كه ما بايد فعاليتمان را بر دولت متمركز كنيم. اين درست نيست. بيشتر فعاليت ما مبارزات گوناگون را دربر ميگيرد، مبارزاتى عليه ستم، مبارزاتى براى رهائى زنان، مبارزاتى عليه نژاد پرستى، مبارزاتى بر سر دستمزد و از همه مهمتر در لحظه كنونى، مبارزه عليه جنگ خانمان براندازى كه در عراق در جريان است. اما آنچه ما از تجربهى جنبشهايمان ميدانيم اين است كه هر وقت كه اين مبارزات به مرحلهى معينى ميرسند، با گروههاى مسلح مواجه ميشويم- و اين روزها عمدتا با مردان مسلح و تعدادى هم زنان مسلح. و اين است درونمايه دولت. "جان" شما واژهى دولت را در معناى وسيعترى به كار ميبريد، ما هم گاه از آن در معناى وسيعترى استفاده ميكنيم، اما بخش اساسياى كه ما با آن سروكار داريم همين گروههاى مسلح از مردان اند. بنابراين، ميتوانيد دو رويكرد به مساله داشته باشيد. ميتوانيد وانمود كنيد كه ميتوانيد آنها را كنترل كنيد يا ناديده بگيريد. رويكرد سوسيال دموكراتها را داريم. "جان" ميگويد كه رويكرد ما شبيه رويكرد لولا است. ما اين را نميگوييم. لولا معتقد است كه دولت برزيل را كنترل ميكند. در واقعيت امر، دولت برزيل و سرمايهدارى برزيل لولا را تحت كنترل خود دارد. هرم افسران نيروى مسلح، ژنرالها، همانهائى هستند كه تحت ديكتاتورى نظامى وجود داشتند. آنچه [با قبل] تفاوت دارد رئيس جمهور و پارلمان است.
رويكرد ديگر اين است كه بگوئيم دولت را ناديده بگيريد و به زمان ديگر واگذاريد. اين برداشت تا زمانى درست است كه دولت هنوز شروع نكرده است خط مقدم اعتصابتان و مبارزه براى دستمزدتان را در هم شكند. هر مبارزهاى به لحظهاى ميرسد كه مسالهى نيرو به عنصر تعيينكنندهاى تبديل ميشود.
گرامشى در جنگ موضعى اين قضيه را روشن كرد. در جنگ موضعى مبارزهى آهستهاى جريان دارد كه هدفش متحد كردن مردم به منظور ضدحمله و نوعى مقاومت است. اين آن وضعيتى است كه اغلب با آن رو-در-رو ايم. اما در مرحلهى معينى مجبور به جنگ مانور ايم. ناگزير ايم براى به چالش كشيدن دولت به جلو حركت كنيم. و اگر چنين نكنيم، وضعيت امريكاى لاتين را خواهيم داشت با تاريخى پر از وقايعى كه اتفاق افتاد. كودتاى نظامى در سال ۱۹۶۴ در برزيل، كودتا در اروگوئه درسال ۱۹۷۳، كودتا در شيلى در سال ۱۹۷۳ و در آرژانتين در سال ۱۹۷۶ [نمونههائى از اين وقايع اند] در هر يك از اين موارد مردم ميگفتند: "نيازى به آن نيست كه دولت را به چالش بكشيم، جنبشها را از پائين به كمك نمايندگان پارلمان سازمان دهيم، و پيروز خواهيم شد." در همه اين موارد اما دولت به سركوب متوسل شد. و به رفقائى كه راجع به ونزوئلا صحبت ميكنند، ميگويم كه متاسفانه دولت در ونزوئلا اساسا هنوز همانى است كه قبلا بود. اين كشور طى شش سال گذشته بسيار تغيير كرده است. از شش سال پيش بسيار اميدوار كنندهتر است. اما دولت همانطور باقى مانده است. بسيارى از افسران قديمى همچنان بر سركار اند، خدمات مدنى مثل سابق عمل ميكند و همان سلسله مراتب پابرجاست. و بنابراين، در ونزوئلا مرحلهاى فرا خواهد رسيد كه يا مردم شروع ميكنند به ايجاد شوراهاى كارگران و سربازان براى به چالش كشيدن دولت، يا دولت آنها را سركوب خواهد كرد.
بدفهمى واقعى در بارهى ماركسيسم از جانب جان هالووى اين نيست كه ميگويد نكته اساسى ماركسيسم اين است كه ميتوانيم از پائين ساختارهاى جديدى ايجاد كنيم، ساختارهائى كه بايد دموكراتيك باشند و مبتنى برخودرهانى تودهاى و خودفعاليتى، بلكه اين است كه اين ساختارها بايد متمركز باشند و بايد در مقطع تعيينكنندهاى طبقه حاكمه را خلع سلاح نمايند پيش از آنكه آنها ما را نابود كنند.

شركت كننده يازدهم:
ميخواهم با اشاره به آرژانتينازو (شورشهاى سال ۲۰۰۱) در سال ۲۰۰۱ از تجربه آرژانتين استفاده كنم و بر نكاتى كه الكس گفت تاكيد كنم. ما بزرگترين جنبش بيكاران در دنيا را در سالهاى اخير داشتهايم. كارخانهها اشغال و به تصرف كارگران درآمد. آنها نشان دادند كه نيازى به يك طبقه سرمايهدار براى تداوم توليد نيست. در نواحى تحت سلطهى سرمايه، تجمعات تودهاى بى نهايت راديكال بودند. در صدها مكان مردم گرد هم آمدند، بحث كردند و تصميم گرفتند كه چگونه بايد عمل كنند و چه جهتگيرى سياسياى بايد داشته باشند. و در هفتههاى اول پس از آرژانتينازو چندين حكومت سرنگون شد. فرايند وحشيانهاى پيش آمد كه طى آن بسيارى از رفقا جان خود را از دست دادند. اين يك نمونهاى بود از اين كه چگونه ميتوانيم جنبشهايمان را بسط دهيم.
اما آنچه آرژانتين به گونهى بى رحمانهاى نشان داد اين بود كه دولت چگونه همچنان پا برجاست. ما همه جا نمونههاى سازمانهاى مهم و راديكال را داريم. اما دولت نه تنها ما را كنار گذاشت و به حاشيه راند، بلكه به ما حمله كرد، ما را سركوب كرد، حقوق ما را تقليل داد و جنبش ما را سركوب كرد. امروز سى زندانى سياسى در آرژانتين وجود دارند و هزار نفر ديگر كه قرار است به زودى محاكمه شوند و ما دولتى تحت رهبرى كيرشنر داريم كه تفاوت ويژهاى با لولا ندارد.
دولت نشان داد كه وجودش تا چه حد حقيقى است. از ديگر سو، بسيج تودهاى عظيمى داشتيم كه جنبشهاى راديكالى را به وجود آورد كه شمار عظيمى از مردم درآن درگير شدند، عليرغم آن، اين نقطه ضعف را داشت كه به مسالهى قدرت دولتى نپرداخت. بنابراين، عليرغم وجود جنبش و رزمندگى آن، دولت ما كماكان سرمايهدارى است. از نظر كارگران تكوين يك جنبش اجتماعى كافى نيست اگرچه وجود آن ناگزير است. درعين حال، لازم است كه در خصوص پرداختن به مسالهى قدرت سياسى چشمانداز معينى داشته باشيم. در غير اين صورت دولت وجود خود را با حمله به ما نشان ميدهد.

فوروم اجتماعى جهانى در پورتو الگره
۲۷ ژانويه ۲۰۰۵

منتشر شده در مجله : "سوسياليسم بينالمللى" شماره ۱۰۶

برگرفته از نشر بيدار
http://www.nashrebidar.com